بهزاد صدقی ـ شنبه ١٥ اکتبر روز تسخیر شهرهای متعدد در خیلی از کشورهای غربی بود که به دنبال تسخیر “وال استریت” در نیویورک و شورشهای چندین ماهه در یونان، موجی نیمه جهانی ایحاد کرده است که هنوز از شرق تا غرب آمریکای شمالی ادامه دارد.
در تورنتو کانادا نخست قرار بود تظاهرات در خیابان “بی” صورت بگیرد. “بی استریت”، مرکز اقتصادی- تجارتی کاناداست. تمام بانکهای اصلی کانادا از آنجا کنترل میشوند. وقتی من حدود ساعت ١٣:٣٠ (با کمی تاخیر) به آنجا رسیدم، دو طرف خیابان را داشتند حصار میکشیدند ولی هیچ خبری از تظاهرات نبود. وقتی به چهارراه اصلی رسیدم (بی و کینگ)، دو نفر (یکی با ریش و موهای بلند بافته و تزیین شده) با تابلویی در جلویشان در دو طرف چهارراه ایستاده و چیزهایی به عابران پیاده میگفتند. نزدیک که شدم دیدم روی تابلوها نوشتهاند: تسخیرکنندگان تورنتو در پارک سنت جیمز جمع شدهاند.
پرسیدم: پس تظاهرات چی شد؟ قرار بود بی استریت را بگیرند!
پاسخ داد: “دارند خیابان را برای دو ماراتون فردا میبندند” و بعد ادامه داد: “البته این مسابقه چندین سال است که برگزار میشود ولی همیشه شب پیش از شروع حصارها را میگذارند. اینبار روز شروع کرده اند.”
گفتم: “عجب پیش آمد جالبی!” جوان ریشو زد زیر خنده. احتمالاً یک تلفن کوتاه از یکی از این برجها به شهرداری یا دفتر برگزاری مراسم دو کافی بوده تا خیابان را ١٢ ساعت زودتر ببندند. البته تسخیرکنندگان از اینجا عبور کرده بودند ولی با وجود کامیونهای حامل حصار و کارگران در حال چیدن آنها فضایی باقی نمانده بود که بتوانند در آنجا لحظهای تامل کنند چه رسد به تسخیر آن.
پارک سنتجیمز ۱۰، ۱۵ دقیقه پیاده راه است. پارک در واقع قسمتی از کلیسای کاتدرال سنتجیمز است. وقتی به جلوی کلیسا رسیدم مرد دیگری در استیل مرد قبلی پیاده رو را بسته بود و از عابران میخواست از حاشیه خیابان رد شوند. دلیلش خالی از تفریح نبود: کنار پیادهرو یک لیموزین و یک رلزرویس (یا شاید هم بنتلی) قدیمی پارک شده بود. درون رلزرویس عروس زیبایی در لانهای از تور سفید نشسته بود. کاتدرال میزبان مراسم عروسی بزرگی بود و من برای اولینبار پس از بیش از ٢٠ سال زندگی در این شهر متوجه شدم که هنوز پس از ١٥ دقیقه دور شدن از مرکز تجاری با آسمانخراشهای شیشه ای و فولادی چیز متفاوتی در جوار کاتدرال قدیمی با معماری سنتیاش حس نمیکنم. لحظهای بعد به پارک رسیدم. صدای ناقوسها برای خیر مقدم به عروس فضا را پر کرد. پارک تسخیر شده بود: گوشهای اردوگاهی برپا شده بود با چادرهای تسخیرکنندگان که نشان از ماندن آنان برای چندروز آینده را میداد. از روی چمن تا بالای درختها تسخیریها فضا را اشباع کرده بودند. لحظهای برگشتم به پاریس قرون وسطی: کلیسای نوتردام و فقرای وامانده شهر دور آن. ولی این تصویر زودگذر بودند چون این جمع نه فقیر بود نه مطلقاً وامانده. کمی پیشتر گروهی از آنان با دوربین و آیفونهای خود از عروس و ماشینش عکس میگرفتند در حالیکه هرچه لبخند بود روی لبان آنان بود نه عروس.
اولین گروهی که در پارک نظرم را جلب کرد بومیان کانادایی بودند که با بلندگوی دستی مخالفت خود را از کشیدن خطوط تازه نفت و گاز از میان مناطقشان ابراز میکردند: “دیگر کافی است. ما بیش از این سرزمینمان را از دست نخواهیم داد.” نزدیک آنها دو نفر ایرانی گوشههای یک پلاکارد دراز قرمز را گرفته بودند و با آن کمونیسمشان را تبلیغ میکردند. کمی آنطرفتر گروه بزرگی متشکل از طبلهای کوچک و بزرگ به رهبری مرد جوانی غوغا به پا کرده بود. ناخواسته بدنم شروع به حرکت با ریتم طبلها کرد. چون پرتاب سنگی در آب حلقههای موج از مرکز دایره به خارج حرکت میکرد و حلقهای پس از حلقهای را به حرکت در میآورد. مقاومت بیمعنا بود. چیزی در بافت وجود به حرکت درآمده بود. مدتی بدین منوال گذشت تا طبلها کمی آرام گرفتند. در هر گوشهای بحثی بود و نظریات مختلف بین آدمها مبادله میشد. پلاکاردها مجموعهای را تشکیل داده بودند از پند، آمار، دادخواهی و حمله، لطیفه و اعتراض، کاریکاتور، عکس و غیره. تعدادی به سخنرانی پرداخته بودند ولی نظریات فیالبداههشان از طریق بلندگوی دستی به زحمت به گوش میرسید. ناگهان صدایی رسا از گوشهای از پارک گوشهایم را تیز کرد. مشتاقانه به طرفش رفتم. خدا را شکر: میکروفون و بلندگوهای بزرگ. خود را به حلقه داخلی رساندم تا گویندگان را نیز ببینم. مردم در برخورد با حوادث بهویژه ١٠ سال گذشته متبلور شدهاند. یکی از اولین سخنرانان به پلیس هشدار داد مواظب رفتار خود باشند از آنرو که پلیس وجهه خود را از وقایع سال پیش (دیدار سران هشت کشور در تورنتو) به اینطرف بهطور فاحشی از دست داده و الآن فرصت خوبی است تا با رفتار درست شخصیت خدشهدار خود را ترمیم کنند. یکی دیگراز روی آیفون نطق مشهور چارلی چاپلین را در پایان “دیکتاتور بزرگ” (١٩٤٠) خواند.
سخنگوی بعدی مادربزرگی بود که همه را تشویق میکرد به سالم زیستن: کم بخورید ولی سالم. باور نکنید که مواد غذایی سالم گران است. از کشاورزان و مزرعهداران منطقهای خرید کنید. هم حمایت از آنان است هم تغذیه سالم برای شما. مردی تعریف میکرد: ١٠ سال پیش روی نیمکتی در همین پارک نشسته بودم و علف میکشیدم تا غم دنیا را فراموش کنم و بتوانم به جلو بروم ولی امروز از این جمع چنان انرژی مثبتی دریافت میکنم که نیاز به هیچ انگیزه دیگری برای قدم برداشتن به سوی آینده ندارم. سپس از همه سپاسگزاری کرد که در چنین روز بارانی بیرون آمدهاند. دو سخنگوی بعدی درباره ارزش تکنولوژی بهویژه “سوشال میدیا” در رابطه با حرکاتی نظیر تسخیر شهرها و منسجم کردن مردم صحبت کردند. یکی از آنها اضافه کرد: “هرکس باید به نوبه خود از حقوق خود هر روز و هر دقیقه حراست کند. مثلا در سر کار اجازه ندهید ازتان اضافه کاری بکشند یا از ترس از دست دادن کار حقوقتان را زیر پا قرار دهند. هرگونه دفاع از حقوق شخصی ضربهای است مستقیم به سیستمی که برای سود مالی حاضر است آزادی و حقوق انسانی را زیر پا بگذارد. نیاز به نوآوری در شاخههای آموزش و پرورش و قوانین قضایی موضوع سخنگوی دیگری بود که میگفت: آموزش باید مسایلی چون محیط زیست و حقوق انسانی را مد نظرنسل جوان ما قرار دهد عوض اینکه آنها را برای انجام یک نوع حرفه آماده کند که صرفاً به چرخاندن چرخهای اقتصادی کمک کند.
دختر دانشآموزی نگران رفتن به دانشگاه و مقروض شدن زیر بار شهریه بود. در میان سخنگویان تعدادی صحبتهای خود را در نظم و آواز بیان کردند. یکی از آنها به طور خاصی در خاطرم نقش بسته. او دو قطعه “رپ” خواند با محتوایی که حرف مستقیم حافظ و سعدی بود: تزویر دولتمندان و درد اعضای جامعه ی بشری.
شبهنگام دوباره سری به پارک زدم. جمعیت تقریباً نصف شده بود (در اخباری که من شنیدم جمعیت بعدازظهر را بین دو تا سههزار نفر تخمین می زد). خیلیها اینبار داخل چادرها نشسته بودند. بومیان هنوز زیر آلاچیق مرکز پارک مشغول سخنرانی بودند. در امتداد دیوار کاتدرال میز درازی چیده بودند با یک تابلو در کنارش: غذا رایگان. کنجکاو شدم و از یکی که بشقابی پر کرده بود پرسیدم: خرج این شام را چه کسی میدهد؟ گفت: مغازهها و یک نانوایی محل به اضافه مردم.
امروز ٢٠ اکتبر اردوگاه پارک سنتجیمز هنوز برپاست. تسخیرکنندگان مایحتاج خود را (از مسواک تا مواد خوراکی) از طریق اینترنت درخواست میکنند. تقویم وبسایتشان که فعالیتهای در پیش رو را خبر میدهد پایان نزدیکی را نشان نمیدهد. روز دوشنبه چند صدنفری در دوتا از چهارراههای مرکز شهر در بین برجهای بانکها و مراکز اقتصادی بست نشستند و ساعتی عبور و مرور را بند آوردند. خوشبختانه با پلیس تا این لحظه همه چیز متمدنانه برگزار شده است.
انعکاس تسخیر تورنتو و احتمالاً شهرهای دیگر در میان اقشاری از جامعه خالی از سوءتفاهم نبوده است و نیاز به بررسی دارد. بهطور سمبلیک تصویری در ذهن من نقش می گیرد از آسمانخراشهای بانکها که از یکسو سر به فلک کشیده و مردم را در تاریکی سایه خود نگهداشتهاند و از پایین ریشههای عمیقی در فرهنگ و اذهان آنان دوانده است. در مراجعه به اینترنت و بهویژه سایتهای جراید و خبرگزاریهای بزرگ واکنش یکدستی از طرف افراد مختلفی به چشم میخورد که در آن این حرکت مردمی به سادگی بیارزش و حتی مضر شناخته شده و تسخیرگران گروهی تنبل و مسخره نامبرده شدهاند. بعضی مینویسند: اینها افراد ناموفق و سرخورده جامعهاند که همیشه وجود داشتهاند و همیشه دولتها را مقصر و مسئول کمبودهای خود میدانند. وکیلی در مرکز تورنتو در یک مصاحبه ی خیابانی میگوید: “اگر هرکس به اندازه کافی زحمت بکشد راه ترقی خواهد داشت.” شخص دیگری نوشته: “اینها باید از مهاجرین یادبگیرند که به هر قیمتی سر خود را روی آب نگه میدارند و هیچوقت شکایت نمیکنند.” تعداد دیگری به تسخیرکنندگان، وضعیت ایران و کره شمالی را یادآوری کردهاند و میگویند: “اگر آنجا بودید چگونه اعتراض میکردید؟!”
آشکارا هدف و انگیزه تسخیرکنندگان و این حرکت بزرگ مردمی بر جمعی پوشیده مانده است. تسخیرکنندگان تنبل و سرخورده نیستند. خیلی از آنان به کار اشتغال دارند و بیشک حتی در همین مراکز تجارتی و اقتصادی که در قطب مخالف حرکت قرار گرفتهاند. اینها کسانی هستند که متوجه شدهاند نظام کنونی گردش جهانی رو به بیراهه گذاشته و ادامه آن زیان مهیبی برای کل جامعه بشری به بار خواهد آورد. برخلاف نمونههایی از تفسیرات بالا تسخیرکنندگان در پی این نیستند که جای ثروتمندان را بگیرند یا ثروت آنان را مصادره کنند. تسخیرکنندگان خود را ٩٩درصد مینامند در مقابل یک درصد کل جمعیت بشری که نزدیک به تمام ثروت مالی را قبضه کردهاند. آشکار کردن این عدم تعادل فاحش هدف اصلی این حرکت است. در این راستا بعضی بهطور خیلی فنی سیستم تازه ای را پیشنهاد میکنند که در آن می توان ثروت و سرمایه را با اصولی منطقی و عادلانه تقسیم کرد. بعضی انقلاب را با درجات مختلف شدت و حدت تنها راه تغییر سیستم کنونی میبینند. گروهی با نگاهی فلسفی به آینده نگاه میکنند که در آن ارزشهای جامعه بشری محیطی انسانیتر و عادلانهتر بهوجود آورده و دستهای با نگاهی شاعرانه و روحانی این دوره را در انقراض میبینند چون معتقدند که روح انسانی نمیتواند تا این حد در بند بیعدالتی قرار بگیرد. تمام این باورها در این نکته شریکند که خشت این دیوار اقتصادی و سیستم کنونی کج نهاده شده است و بالاخره خواهد ریخت و وقتی بریزد همه زیرش قرار خواهیم گرفت. این دیوار جهانی است و همه جا کج قرار گرفته است: از ایران خودمان که دستاندرکاران جمهوری اسلامی بیهیچ اعتنایی به حق ملت ثروت کشور را به یغما میبرند تا ایالات متحده که بزرگترین دست را در بهوجود آوردن این وضع اسفناک اقتصادی دارد و با وجود اینکه خود را پرچمدار آزادی و دموکراسی میداند هنوز سرمایههای هنگفتی را خرج جنگ و متزلزل کردن صلح و روابط بین ملتها میکند. با توجه به درماندگیهای عمیق جامعه بشری در کل دنیا بدون توجه به مرزها و نوع حکومتها باید سئوال کرد که آیا این سیستم کنونی تنها راهی است که انسان باهوش و استعدادهای بی انتهای خود میتواند در آن قدم بردارد؟ حرکت تسخیرکنندگان میتواند شروع پاسخی به این پرسش باشد. از طرفی این حرکت زنگ خطری است که امیدوارانه منتظریم تا به گوش دولتمردان و چرخانندگان امور برسد تا شاید با امکانات وسیعی که دارند شروع به بازکردن این کلاف درهم پیچیده کنند و از طرفی آرزو کنیم تا جهشی باشد به سوی یک جهانبینی تازه مملو از ارزشهای والاتر انسانی. بگذارید صدای طبلها شما را نیز به حرکت درآورد.
حرکت با صدای این طبل تنها چیزی است که مرا از یاس کامل از وضع دنیا نجات میدهد. خوشحالم که شما هم آنرا اینچنین امیدوارکننده میبینید .
coral angel / 25 October 2011