ونداد زمانی – عدم دسترسی به سکس، محدود به مجرد‌ها نمی‌شود و تحقیقات زیادی نیز صورت گرفته است که نشان می‌دهد بسیاری از افراد متاهل نیز به دلایل مختلف قادر به ارضای تمایلات جنسی خود از طریق همسران خود نیستند.
 
این روز‌ها چشم به هر سو بگردانیم با علائمی روبه‌رو می‌شویم که با بوق و کرنا به آدم‌ها گوشزد می‌کنند که سکس و رابطه جنسی خوب است، مهم است، بشتابید و سهم خود را بگیرید. همه قرار است عاشق باشند و حسودی، خیانت، طلاق و دل‌شکستگی از اخبار روزانه جراید عمومی است. از نوجوانان تا سالمندان در این موج وسیع کامیابی، با تمام توان تلاش می‌کنند تا از قافله عقب نمانند.
 
 گسترش این موج در غرب نسبت مستقیمی دارد با بالا رفتن رفاه نسبی و آموزش عمومی. به‌ویژه طی غیبت طولانی مردانی که در دو جنگ جهانی شرکت کرده بودند و اداره اجتماع را به زنان سپرده بودند این نسبت بیش از پیش خود را نشان داد. کشف قرص‌های ضد حاملگی که داشتن رابطه جنسی را از مقوله صیانت ذات و تولید مثل رها می ساخت نیز بخش بزرگی از ممنوعیت و محذوریت رابطه جنسی بیرون از دایره ازدواج را کمرنگ کرد. در ادامه، رسانه‌ها و شرکت‌های تجاری سودجو نیز بر طبل جذابیت رابطه جنسی و ماجراهای پیرامون آن کوبیدند.
 
بخش‌های بزرگ اقتصادی برای این ماجرا به راه افتاد و تلاش کرد از برکت روبه‌افزایش این رغبت، سودهای کلان ببرد. از رقابت کمپانی‌های ماشین‌سازی تا قهرمانان رمان‌ها، از هنر و مد تا ورزش و مشروب‌های الکلی و حتی در ادامه کمپانی‌های داروسازی نیز به این همهمه سودآور پیوستند تا از قبال اشتیاق مردم عادی برای دستیابی به رابطه جنسی، فرصتی برای فروش و سود فراهم کنند.
 
از دهه ۷۰ میلادی، آزادی، راحتی و اخلاقِ جدیدی مهیا شد و “رابطه جنسی” از حیطه خانواده بیرون کشیده شد و با سراسیمگی تمام، تبدیل شد به یک شعله سرکش دامن‌گیر. این روز‌ها کسی از دستاورد مثبت انقلاب جنسی گله‌ای ندارد ولی مدتی است که زیاده‌روی و افراط بی‌حساب و کتاب، نگرانی‌های جدی را پدید آورده است.
 
از چند دهه گذشته، داشتن سکس و شریک جنسی بیشتر نشانه موفقیت، شخصیت اجتماعی و در کنار آن وضع مالی بهتر است. این شبهه درباره زنان و مردان مجرد ایجاد شده است که با وجود داشتن همه خصوصیات انسان موفق و معاصر، آدم‌های کامل و خوشبختی نیستند. شتاب و توقعی غیرمعقول در فرهنگ جامعه خلق شده است که سعی دارد اثبات کند که تنهایی آدم‌ها مساوی با کم بودن فعالیت جنسی آنهاست.
 
در این میان، واقعیت‌های موجود حاکی از این است که زندگی بخش وسیعی از افراد با سر و صدایی که در رسانه‌ها درباره شدت و گسترش فعالیت‌های جنسی برپاست همخوانی ندارد.
 
بخش قابل توجهی از شهرنشینان برای به دست آوردن امنیت شغلی در دنیای پرتحول امروز باید سال‌های طولانی تحصیلات عالیه را پشت سر بگذارند. تلاش درازمدت برای گرفتن تخصص‌هایی که شرط موفقیت اقتصادی افراد است زندگی آن‌ها را تا بدان‌حد در کنترل خود دارد که یکباره متوجه می‌شوند به سنین میانسالی نزدیک و بسیاری از آنها از فرصت تجربه و شیطنت جنسی کمتری برخوردار شده‌اند.
 
سال‌های طولانی و ناگزیر برای راه‌اندازی یک شغل آزاد یا یافتن شغلی مناسب بعد از تحصیلات وقت‌گیر، در صورتی بازدهی خوب خواهد داشت که افراد بتوانند با دقت و تمرکز تمام عیار کار کنند. این بدان معناست که بسیاری از جوانان باید میل جنسی، رابطه عاطفی و حتی کنجکاوی برای یافتن زوج احتمالی را برای مدتی از رادار نیازهای خویش دور نگهدارند و به همان نسبت نیز فعالیت جنسی‌شان محدود نگهداشته شود.
 
 
ماجرای عدم دسترسی به سکس، محدود به مجرد‌ها نمی‌شود و تحقیقات زیادی نیز صورت گرفته است که نشان می‌دهد بسیاری از افراد متاهل نیز به دلایل مختلف قادر به ارضای تمایلات جنسی خود از طریق همسران خود نیستند. اینگونه افراد با وجود برآوردن نشدن کامل نیازهای جنسی‌شان و تاثیرات منفی ناشی از آن به دلایل مختلف نظیر حفظ پیوند زناشویی، امنیت اقتصادی و به خاطر آینده فرزندان‌شان، اعتراضی نمی‌کنند.
 
بخش بزرگی از مردم نیز به دلیل تربیت اخلاقی، احساس خجالت، شرم، مشکلات روحی و شخصیتی نمی‌توانند چندان به نیازهای جنسی خود بپردازند. در این زمینه بحث‌های زیادی وجود دارد و مشخص نیست که آیا احساس خودکم‌بینی و نداشتن شجاعت لازم و احساس شرم، افراد را به داشتن رابطه جنسی کمتر سوق می‌دهد یا نداشتن رابطه جنسی و تجربیات عاطفی کافی با افراد دیگر است که اعتماد به نفس را از آنها می‌گیرد و بیشتر و بیشتر به تنهایی و “ناکامی ناگزیر” سوق‌شان می‌دهد.
 
به‌هرحال، گروه رو به افزایشی از افراد در جامعه هستند که دچار “ناکامیِ جنسی ناگزیر”‌اند که با وجود همهمه تبلیغاتی رسانه‌ها درباره سکس و گسترش بی‌حد و حصر آن، از گسترش نسبی روابط جنسی در جامعه نصیبی نمی‌برند.
 
ماجرای عدم دسترسی به سکس، محدود به مجرد‌ها نمی‌شود و تحقیقات زیادی نیز صورت گرفته است که نشان می‌دهد بسیاری از افراد متاهل نیز به دلایل مختلف قادر به ارضای تمایلات جنسی خود از طریق همسران خود نیستند. اینگونه افراد با وجود برآوردن نشدن کامل نیازهای جنسی‌شان و تاثیرات منفی ناشی از آن به دلایل مختلف نظیر حفظ پیوند زناشویی، امنیت اقتصادی و به خاطر آینده فرزندان‌شان، اعتراضی نمی‌کنند.
 
اگر اجازه دهید بعد از این مقدمه طولانی کمی درباره سعید حرف بزنم. دوستی که طی دو دهه اقامت در غربت با او آشنا بودم. سعید ازجمله افرادی است که من هرگز ندیده‌ام به خودش فرصت یا شاید جرئت آشنایی با زنی را بدهد و با او رابطه جدی و عاطفی برقرار کند.
 
سعید دوست دورادوری است که به نظر می‌رسد هر روز بیش از پیش در چنبره تنهایی ناگزیر تنیده می‌شود که به‌نظر می‌رسد شرایط، شخصیت و نحوه تربیتش برای او فراهم کرده است. سعید تا همین چند سال پیش به سر و وضع خود می‌رسید و اجازه نمی‌داد که مثلا دور شکمش بزرگ شود، اما این اواخر رفتار و حرکاتش بیشتر شبیه مردان متاهلی شده است که خود را از دور مسابقه خارج می‌دانند.
 
به خاطر می‌آورم که سعید ۱۰ سال پیش از آرزو‌هایش می‌گفت و اینکه می‌خواهد خانواده‌ای برای خودش تشکیل دهد. او با اشتیاق تمام می‌گفت که دوست دارد دو فرزند داشته باشد و در بیرون شهر مزرعه پردرختی بخرد. سعید حتی از جالیز بزرگی که قرار بود دوران بازنشستگی‌اش را در آن سپری کند حرف می‌زد.
 
سعید ۱۵ سال پیش از دخترانی که در خیابان یا در گردهمایی‌های دوستانه می‌دید حرف می‌زد. او خصوصیاتی را که در زنان ترجیح می‌داد به راحتی در میان جمع دوستان می‌شمرد. او عاشق نوع خاصی از ایستادن زنان بود وبار‌ها با ایما و اشاره مرا متوجه ایستادن جذاب بعضی از زنان می‌کرد که پای چپ خود  را یک قدم جلو‌تر می‌گذارند و پاشنه پای راست‌شان را که یک قدم عقب‌تر است به سمت راست می‌پیچانند.
 
سعید گاهی به رابطه بسیار گاه‌گاهی‌ خود با زنانی اشاره می‌کرد که به فروش سکس می‌پرداختند. او با آنها اغلب در سفرهای توریستی‌اش رابطه داشت. گاهی نیز واقعاً خوشحال بود که در بعضی موارد مجبور نبوده است برای سکس پول بپردازد. او در سفر ۳۷ سالگی‌اش، برای دو روز متوالی با یک دختر کوبایی دوست شده بود و این تمام سهمی بود که دنیای سرشار از سکس و تفریح، نصیب دوست خجول و سر به زیر من کرده بود.
 
سعید حالا یک‌بار دیگر کوچ کرده و به ایالات متحده آمریکا رفته است. دوستان معدودی که او را می‌شناختند هنوز هیچکدام‌شان خبری از او ندارند. با من هم تماسی نگرفته است. می‌توانم حدس بزنم که بیش از همیشه در لاک افسردگی، شرم و خود‌کم‌بینی فرو  رفته است. سعید ۴۰ ساله شده است ولی هنوز یک “ناکام ناگزیر” است.
 
در همین زمینه: