شهرنوش پارسیپور- “و چاه بود و سوگ سوگ عزا و عزایا؛ دو فرشته رانده شده گرفتار در طلسم طلسمات، که عزایم میخواندند و ساحران را رموز نقطه میآموختند.
سوگ سوگ دو فرشته اسطرلاب در کف آویزان از پا، که به قرعه کروبیان از ملکوت به ملک آمدند، به عدل، در میانه خلق. روزها در زمین میبودند و شبها به آسمان میشتافتند و گاه به خواب باکرگان بابلی میرفتند در بازارهای تماشا، به تمنای لطیفهیی که دل بدو نبندند، که آخر دل بستند؛ با نادرهیی، با جمیلهیی، با مخدرهیی پاکیزه، با زهرهیی، که حسنش سحر مبین بود، غمزه چالاکش جادوی دو عالم بود و کرشمه طرارش سودای دو صد بیدل بود….”
این بخشی از رمان رفیع جنید، نویسنده افغان- ایرانی مقیم آمریکاست که در هنگامه جنگ و خونریزی و غوغا دارد می کوشد نشان دهد که چه ارزشهایی در متن فرهنگ سنتی وجود داشته است. او خرامیدن ناز شیرین در خسرو و شیرین را میشناسد و کرشمه شیرین در فیلم “شرایط” را ندیده، اما حس میکند. او دارد میبیند که ارزشهای سنتی یک به یک فرو میافتند. این فروریزش حالت بدیست.
در سنتهای فکری پایدار، همانند سنتهای فرهنگی هند، هیچ ارزشی را دست نمیاندازند و خراب نمیکنند. هند پر است از خدایان بدون عمل با پیکره پریدهرنگ. تاریخشان را که میخوانی میبینی دورانشان به پایان رسیده، اما جامعه آنها را حذف نمیکند. می گذاردشان تا خود به خود محو شوند.
شهرنوش پارسیپور – مردی که میکشد صدای سروش غیبی را هم زیر پا میگذارد و له میکند. چنین آدمی دائم در وحشت وسوسه است، چنان که مهران، قهرمان فیلم “شرایط” دائم دچار احساس وسوسه شیرین است. یک راه برای تسخیر شیرین وجود دارد:بالهای او را بریدن و با او ازدواح کردن. اگر مرتب بالهای او را ببرد دختر پرواز را فراموش خواهد کرد.
در فیلم “شرایط” ساخته مریم کشاورز اما میبینیم که ارزشها همه روی زمین ریختهاند. دختران در مدرسه به مدیر خود دروغ می گویند. مدیر میداند اما برایش اهمیتی ندارد، چون پول دخترها برایش مهم است. آنها شهریهشان را که بپردازند کارها را میشود راست و ریس کرد. دخترها تنها هستند و به هم پناه آوردهاند. آنان در عصری زندگی میکنند که از همجنسگرایان دفاع میشود. آنها میخواهند به دبی بروند و آواز بخوانند. شیرین میخواهد مدیر برنامه عاطفه بشود. دخترها دارند در حال زمین خوردن یاد میگیرند که روی پای خودشان بایستند. اما سوراخ دعا را گم کردهاند، از هرزگی آغازیدهاند؛ و این جامعه ایران در این اواخر هرزهپرور است، چون دومین کشور مصرفکننده مواد مخدر است. چون تمام مشروبات الکلی عالم را دارد مینوشد، اما به عنوان جنس قاچاق. چون این جامعه هرزهپرور باکرگان را به عنوان صیغه در اختیار برادران زوار میگذارد. چون در این جامعههرزه پرور هر که فکر میکند یا در معرض اعدام است یا حبس.
جنید حالا نگران افغانستان است. فردا زنان افغان نیز وارد چنین میدانی خواهند شد. البته جنید باید بداند که زیر هفت من حجاب بودن نیز خود عین فساد است. اما طنین داستان رفیع جنید نه صرفاً افغانستانی، بلکه پارسیست. مربوط به زبان است، از این رو ایران نیز در آن به چشم میخورد. نقطه مرکزی داستان الیاس است و الیاس همیشه چاقو بهدست دارد. چاقوی او همیشه سر میبرد. نویسنده میگوید این نه الیاس، بلکه چاقوست که میبرد. این چاقو البته باستانیست. رد پای آن را می توان در آئین مهر و گاوکشان کبیر او پیدا کرد. پیشتر از آن اگر در تنه تاریخ بالا برویم میرسیم به داستان گیلگمش که کشنده گاو آسمانیست. اصل مادینه در نمادهای گونهگونش در این ادبیات بسیار باستانی کشته میشود. در این چرخش چاقو و سر بریدن آن اگر صادق هدایت را در بوف کور فراموش بکنیم نقصی در داستان جنید پیدا خواهد شد. در حقیقت این منطقه بیمار خاورمیانه است که به طور دائم مادینهکشی میکند؛ یا اگر مادینه را نمیکشد جلوی آینه میایستد و از این که خدا او را زن نیافریده از او تشکر میکند. یا در طی مراسمی در ابعاد چند میلیون نفر به پیکره بانو سنگ میپراند. منطقه دچار جنون زنکشیست، و در این جنون موسمی با ایجاد آدابی کشتن بانو را توجیه میکند.
چاقوی الیاس در جریان برهکشی جان ماه بو و ماه جان را هم میگیرد، بی آنکه روشن کند قتل آنها به چه دلیلی رخ میدهد. روایت ناتمام و الکن است. نویسنده میگوید “بیراوی” نه یک روایت، بلکه تصویر است. درست همینطور است. نویسنده در طی ۱۳۳برگ نوشته شده الیاس را در مقطع “زنکشی” گیر انداخته است. دوربین ذهنی جنید، در میدانی که هر واژهاش از ادبیات قدیم ایران به وام گرفته شده دور و بر الیاس و ماهجان میچرخد. به چند خطی توجه بفرمائید:
“سبزی دیدار او را- راوی را- به تازگی برگ سنبلی برد که سالها قبل در نخستین قدم در باغ دلدادگیاش زیارت کرده بود. روزی که قمری سینهاش ناگهان پرید. پس ساعتها به ماه ماهجان دیده بود و هیچ کلامی را به اندازه «هایی» هم حتا نگفته بود؛ الی که لبهای ازلیاش که طعم غبار می داد- آرام بیتی فارسی را چونان رودی مبارک دم گرفته بود؛ بی آنکه آن دم الیاس بداند و پی برد. و گاه در میان حروف بیت، حال نهان در اشارتی به خاطرش آمده بود، آنگاه به روی محبوب دیده بود.
شوق جانش گفته بود: کاش این غزال روبندی میداشت تا کبوتر چشمانش دیده نمیشد…”
اینک در این چشمانداز ساکن که الیاس چاقو به دست ایستا مانده است رازی برملا میشود. من این راز را چنین میفهمم: الیاس از عنین بودن وحشت دارد. چنانکه نقاش روی قلمدان در بوف کور زن را برنمیتابد، چون نمیتواند او را تسخیر کند. پس هر دو زن را میکشند. با کشتن زنانگی هستی این احساس عنین بودن پس مینشیند، و سپس در عشق به همجنس پدیدار میگردد، چنانکه در داستان گیلگمش و انکیدو میبینیم.
شهرنوش پارسیپور – موقعیت بسیار خطرناکیست، چرا که ارزشها یک به یک فرومیریزند و همه چیز کشک به نظر میرسد. در این صورت وجه مادینه حضور که شروع به جنبیدن میکند وجه نرینه چاقو را بالا میبرد. این اتفاق همیشه در خاورمیانه میافتد.
در اساطیر یونان، کرونوس خدای زمان، که نرینه است، تمامی خدایان را میبلعد. این در حقیقت تلاش زمان است برای تسخیر مکانیت هستی. اما بعد مجبور میشود تمامی خوردههایش را برگرداند. جالب است که در اسطوره بومیان استرالیا نیز مار رنگینکمان که نرینه است دو خواهر (بسا زمین و آسمان) و فرزندان آنها (شاید خورشید و ماه) را میبلعد، اما بعد مجبور است آنها را بالا بیاورد. گیلگمش از سوی دیگر زنانگی هستی را به گاو وحشی آسمان تقلیل میدهد (لقب مادر گیلگمش نیز “گاو وحشی”ست). سپس او را میکشد. مهر نیز چنین میکند. البته که میان عمل کشتن و خوردن و بالا آوردن تفاوت عمیقی به چشم میخورد. در حقیقت جغرافیای منطقه خاورمیانه آنقدر بدخیم است و آن چنان دائم زیر هجوم بوده است که اصل نر اغلب چارهای جز این نداشته است که اصل مادینه را سر ببرد. شاید برای همین است که تکنولوژی در این منطقه رشد نکرده است. چون میدانیم “سوفیا”، یعنی نماد خرد، یک زن است که در گوش مرد خردمند زمرمه میکند. هنگامی که زنانگی هستی را می کشیم وجه “سوفیا”ی آن نیز ناپدید میشود.
این روشن است که مردی که میکشد صدای سروش غیبی را هم زیر پا میگذارد و له میکند. چنین آدمی دائم در وحشت وسوسه است، چنان که مهران، قهرمان فیلم “شرایط” دائم دچار احساس وسوسه شیرین است. یک راه برای تسخیر شیرین وجود دارد: بالهای او را بریدن و با او ازدواح کردن. اگر مرتب بالهای او را ببرد دختر پرواز را فراموش خواهد کرد.
الیاس در مقطع ایران دهه ۶۰ هجری شمسی در زندانهای جمهوری اسلامی سر میبرید و سر میبرید. سر پدر و مادر شیرین، قهرمان فیلم “شرایط” را هم او بریده است. او متخصص الکن کردن زنهاست. اینک الیاس، در داستان رفیع جنید، چاقو به دست ایستاده است و به سه جسد نگاه میکند. جنید به من گفت که در ذهنش میان برهکشان ابراهیم و برهکشان الیاس رابطهای میدیده. در پاسخ به او میگویم که ابراهیم پایان عصر آدمخواری را بشارت میدهد. به جای قربانی کردن انسان که لابد گوشتش بعد خورده میشده، خدا برهای فرستاده است. این برهکشان قابل درک و معناست. اما آنچه الیاس میکند به طور قطع، قطع نیمی از بدن خود اوست. او زنانگی هستی را می کشد و با انجام اینکار الکن میشود.
دلیل دیگری نیز برای کشتن زنانگی هستی میتوان یافت: خارجیها در افغانستان هستند. خارجیها ثروتمندتر، تواناتر و گاهی زیباترند. اینها صفاتیست که بخشوده نمیشود. در حقیقت اگر ممکن است تو مال او باشی بهتر آن است که مال هیچکس نباشی. بهتر است مرده باشی. میتوان باور کرد که در این مقطع از زمان در ذهن هر مرد افغان یک “الیاس” خانه کرده است. پس موقعیت بسیار خطرناکیست، چرا که شیرین و عاطفه سر به هوا شدهاند، چرا که آزادی را با بیبند و باری اشتباه گرفتهاند. چرا که ارزشها یک به یک فرو میریزند و همه چیز کشک به نظر میرسد. در این صورت وجه مادینه حضور که شروع به جنبیدن میکند وجه نرینه چاقو را بالا میبرد. این اتفاق همیشه در خاورمیانه میافتد.
چون این بحث بنیادیست من مقاله شماره آینده را هم به آن اختصاص خواهم داد به امید یک نتیجهگیری.
بگذارید با شما کمی رو راست یاشم، شما به لحاظ الگوهای جنسی، تابع ساختارهای پذیرفته سنتی هستید. یادم می آید یک سال، شاید چند سال پیش بود که در هتل به فیلم پرنوی همجنسگرایان مرد نیگاه کرده بودید و نوشته بودید چه ها و چه ها! اینکه این چشمیه دوربینتان رو موقع نقد با یک دستمال پاک نمی کنید، یا کمش اینکه با آن دوربینتان به این جاها نگاه نکنید، اولی می شود یک سوال و بعدی هو شاید توصیه.
کامران / 10 October 2011
کامران عزیز
من با ارتباط میان شیرین و دوستش کاری ندارم، اما با مشروب خوردن آنها و مواد کشیدنشان حتما کار دارم.
بعد هم اگر فیلم را ببینید متوجه می شوید که با همجنس گرایان سنتی طرف نیستید.
و بالاخره حتما توجه دارید که میان همجنس گرایی و تربیت بچه ها برای همجنس گرایی فاصله زیادی وجود دارد.
و بالاخره امیدوارم توجه کرده باشی که در اینجا به یک مساله تاریخی بسیار مهم اشاره می شود که تا به حال بررسی نشده است.
شهرنوش
کاربر مهمان / 11 October 2011
خانم پارسی پور عزیز! فروپاشی ارزش ها در این جامعه، تحت تأثیر فرهنگ وارداتی از غرب بوده است. همان ها که خوبی های فرهنگشان را برای خودشان نگه می دارند و تفاله هایش را می فرستند این طرف برای ساختن انسان های مستعمره ی نو! اینجا جوان ها بدون توجه به ماهیت مادی فرهنگ غرب، فقط از آن تقلید می کنند. انسان های جسوری می شوند که می خواهند همه چیز را تجربه کنند .ماهواره ها هم که بسیار به ا
ین روند، کمک رسانده اند. اینجا ایرانه: ما پایمان به هیچ کجا بند نیست؛ در یک برزخی اسیریم. آیا ارتباط آزاد جنسی، بالأخره حق زنان هست یا اینکه فروپاشی ارزش هاست؟ و بسیاری مسائل از این دست…
شیوا / 11 October 2011
شیوای عزیز
مساله ارتباط جنسی آزاد برای زن به دلیل بچه دار شدن او همیشه محل بحث ،و گفتگوست. زن تنها خودش نیست، بلکه خودش هست و بچه ها. هر عملی که او انجام می دهد آینده بچه ها را می سازد.
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور / 12 October 2011
از پاسخی که گذاشتی متشکرم شهرنوش عزیز!
شیوا / 12 October 2011