آزاده پورجم در جستار “لمپن/قهرمان سینمای ایران” که بخش نخست آن روز گذشته منتشر شد، در پیشزمینه دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی در سالهای پیش از انقلاب به شکلگیری موج نو در سینمای ایران پرداخت. او با نگاهی به فیلمهایی مانند “قیصر” و “تنگسیر” تلخی را اصلیترین مشخصهای در نظر گرفت که در سیمای قهرمانان اینگونه فیلمها تکرار میشد.
آزاده پورجم نوشت: اغلب این قهرمانان هیچ راهی برای دفاع از حق خود نداشتند مگر آنکه از زور بازوی خود (و نه حتی از عقل خود) بهره بگیرند. چنین بود که بهتدریج “مردمی که پیش از این در صورت مرگ بازیگر محبوبشان در فیلم، شیشههای سینما را میشکستند کم کم به مرگ دلخراش قهرمانان بر پرده عادت کردند: جنازه رضا موتوری را ماشین زباله بر با خود میبرد و علی خوشدست در پیادهرو به تلخی جان میکند. همان تماشاگرانی که دوست داشتند فیلمها به رقص فروزان و آوازهای سرخوش فردین ختم شود، اکنون تلخی فیلمهای تازه را با همدلی فرو میدادند و دم نمیزدند.”
بخش دوم و پایانی این جستار را میخوانیم:
جنگ فرودستان فقیر با کاخنشینان
آزاده پورجم – از سوی دیگر وضعیت اقتصادی جامعه نیز دشوارتر از پیش شده بود. از توسعه اقتصادی و رفاهی که دولت مدام تبلیغ میکرد، بر خلاف شهرهای بزرگ –و در رأس آنها پایتخت- که مدام مدرنتر میشدند، نصیب روستاییان چندان دندانگیر نبود – روستاها کماکان شبیه به آن چیزی بودند که در “گاو”، “خاک”، “پستچی”، “بلوچ” و بسیاری از فیلمها موج نویی دیگر میشد دید: نواحی محروم از امکانات اولیه و مردمی در تکاپوی دشوار گذران زندگی روزمره.
قهرمانان عصیانگر چنان که درمورد لمپن سینمای فارسی نیز میتوان گفت زیادهخواه نبودند؛ ولی تقدیر همیشه بر این واقع میشد که شکست بخورند یا پیروزی را به قیمت مرگ خود بدست آورند.
هرچند داریوش مهرجویی ناچار شد در ابتدای فیلمش اذعان کند که وقایع آن پیش از انقلاب سفید اتفاق افتاده است، اما روستاییان علیرغم انقلاب سفید کماکان آنقدر محروم بودند که مرگ یک گاو بتواند زندگیشان را از هم بپاشد؛ و بلوچ سمبل مرد روستایی بود که در هیاهوی شهر گم میشد در حالی که بزرگترین حسرتش زدن یک چاه آب برای کاشتن زمینش بود. حتی شهریها هم سهمی به شدت نابرابر از توسعه داشتند. آقای حسینی فیلم “کندو” که پس از چند سال از زندان آزاد شده بود و متحیر در میان ساختمانهای بلند شهر میگشت، میدانست در این شهر فرنگ جدید جایی برای او نیست و او باید شبهای سرد زمستان را در قهوهخانه صبح کند.
به اضمحلال کشیده شدن کشاورزی پس از اصلاحات ارضی و تمرکز امکانات در شهر، انبوه کشاورزان بیکار را به سوی شهرها سرازیر کرد. کوچه پسکوچههای تنگ و خانههای بیقواره حاشیه شهر که در بسیاری از فیلمهای موج نو به تصویر کشیده شدند، محل زندگی همین مهاجران بیچیز و جویای کار بودند که بخش عظیمی از طبقه فقیر جامعه را در این سالها تشکیل میدادند. این آدمها را در فیلمها در حالی میدیدیم که لابلای رفت و آمد ماشینها سرگردانند و چنان غریبه و ترسان به خیابان و ازدحام آن نگاه میکنندکه گویی هرگز موفق نخواهند شد از آن بگذرند. اینها همان “مستضعفان” ی بودند که آیت الله خمینی اعلام کرد “کوخنشینی”شان نتیجه کاخنشینی اغنیاست. چند سال بعد همین طبقه محروم به امید رفاه و آسایش، روانه خیابانها شدند تا پادشاهی پهلوی را سرنگون کنند.
بالا رفتن قیمت نفت اوضاع را وخیمتر کرد، زیرا سطح توقعات مردم را به شدت بالا برد. مردمان کوچه و بازار نمیفهمیدند رقمهای نجومی حاصل از فروش سرمایه ملی به جیب چه کسانی میرود و این تصور که آنها گرسنگی میکشند تا شاهزادههای پهلوی بتوانند تعطیلاتشان را در کنار زیباترین سواحل دنیا بگذرانند بیش از پیش خشمگینشان میکرد. ادعای رژیم مبنی بر پیشرفتهای چشمگیر پس از انقلاب سفید پر بیراه نبود اما کماکان تعداد پزشکان کم و میزان مرگ و میر نسبت به کل جمعیت بسیار زیاد بود. ۶۸ درصد از بزرگسالان بیسواد بودند، تنها حدود نیمی از کودکان کشور دوره دبستان را تمام میکردند و از بین ۲۹۰ هزار نفر داوطلب، تنها ۶۰ هزار نفر به دانشگاه راه مییافتند. ایران بر اساس گزارش سازمان جهانی کار، در ردیف کشورهایی با بیشترین میزان نابرابری اجتماعی قرار داشت.
به جرأت میتوان گفت که تقریباً تمامی قهرمانان موج نو به همین قشر فرودست تعلق دارند: آنها یا فقرای شهری هستند و در جستوجوی کار و پول حیراناند و یا مشاغل ناچیزی دارند که درآمد آن کفاف زندگیشان را نمیدهد و یا روستائیانی هستند که علیرغم اتفاق افتادن انقلاب سفید و اصلاحات ارضی کماکان توسط اربابان زورگو مورد ظلم قرار میگیرند و بیچیزند. دایی علی، در فیلم “همسفر” دزد بیچیزی بود که متحیر میپرسید «چه خونهای! اینا چه جوری این آجرا رو رو هم میزارن؟!» عامه مردم نیز با فقر دست و پنجه نرم میکردند و از خود میپرسیدند که آجرهای طلایی این کاخها چگونه بالا میرود؟
مذهب در مبارزه علیه رژیم، نقش عاملی هویتبخش برای اتصال تودهها را ایفا کرد و در بسیاری از فیلمهای موج نو نیز قهرمانان با اشارات مذهبی به جنگ ضد قهرمانان شرور رفتند. (عکس: سر صحنه “کندو” امیر نادری)
در سینمای موج نو و پیش از موج نو به ندرت میتوان قهرمانی از طبقه مرفه یافت. در ترکیب رایج “دختر پولدار – پسر فقیر” (یا به عکس) نیز اغلب طرف ثروتمند یا از مال و منال چشم میپوشد و با فقر معشوقش میسازد و یا او را هم در ثروتش شریک میکند و به این ترتیب از ننگ پولدار بودن مبرا میشود. در “کندو” قهرمان فیلم، انتقام کتکهایی که در دوران کودکی خورده را هم میخواهد از آنهایی بگیرد که در بار گران قیمت هتل کانتیننتال نشستهاند و لابد در بیچیزی و محرومیت او به نوعی مقصرند.
در همان سالها، مهاجرت و فقر به سرعت به بروز بحران هویت در میان حاشیهنشینان روستایی -که با محیطی سراسر بیگانه طرف شده بودند – انجامید، بحرانی که عواطف مذهبی به سرعت در صدد ترمیم آن بر آمد و باعث شد در جریان آشوبهای سال ۵۷، علاوه بر اماکن مربوط به ثروتمندان، سینماها و مشروبفروشیها به عنوان مراکز فساد و فحشاء مورد هجمه قرار بگیرند. جسارت آیت الله خمینی در تاختن به شاه در ۱۵ خرداد ۴۲ تا پیش از آن نظیری نداشت و او را به رهبری پیشرو در اعلام مخالفتهای مردم تبدیل کرد و همزمان با خصومت بار شدن روابط بین شاه و مذهبیون، مذهب بعنوان عاملی در جهت بسیج مردم بیش از پیش مطرح شد. به این ترتیب مذهب در مبارزه علیه رژیم، نقش عاملی هویتبخش برای اتصال تودهها را ایفا کرد و در بسیاری از فیلمهای موج نو نیز قهرمانان با اشارات مذهبی به جنگ ضد قهرمانان شرور رفتند. دیوانه روستا آدمهای ارباب را “کفار” مینامید و سفر سنگ حکم نوعی جهاد مذهبی را داشت. بلوچ، مرد شهری متجاوز به همسرش را در مقابل پرده تعزیه به قتل رساند و اعتقادات مذهبی در بسیاری از سایر شخصیتها مؤکد شده بود.
از لمپنهای بیخطر تا “جوان اول”های خشمگین
چنان که ذکر شد، قهرمان موج نو تفاوت بنیادینی با لمپنهای فیلم فارسی ندارد. او درست مثل سلفش به قشر فرودست تعلق دارد و از ثروت و تحصیلات بیبهره است. قهرمان پیشین (لمپن فیلم فارسی) با هر چیز جدید که جزو مظاهر زندگی مدرن و مرفه تلقی شود مخالف است، اما از آن سهمی نمیخواهد زیرا به زندگی خود قانع است: این دختر ثروتمند است که دل به علی بیغم میبازد و علیرغم طرد شدن از جانب او کماکان عاشقش میماند و در نهایت موفق به بدست آوردن دلش میشود. قهرمان جدید عاشق دختر ثروتمند میشود، و سرسختانه برای رسیدن به او میجنگد اما به تلخی از دست یافتن به عشقش باز میماند زیرا سهیم شدن در ثروت و قدرت طبقه بالای جامعه هیچ آسان نیست.
لمپن سینمای پیش از موج نو، به خانه محقر خود راضی بود، به شغل ساده و کمدرآمدش اعتراضی نداشت؛ به بخت واقبالش امید میبست و هیچ تلاشی برای تغییر سرنوشت خود نمیکرد. او خود را میفریفت که خوشبختتر از “قارون” است به این دلیل که قارون در قصر خود آنقدر درد و مرض دارد که نمیتواند یک کاسه آبگوشت سر بکشد.
قهرمان پیشین هم برای حل مشکلش منتظر قانون نمیماند و با زور بازوی خود از پس همه چیز و همه کس برمیآید، هرچند او ضدیتی هم با قانون ندارد و مدام تحت تعقیب پلیس نیست. بیتفاوتی او به قانون از بینیازیاش آب میخورد، زیرا ضرب مشتش برای برنده بودن کافی است، هر چند زد و خوردهای قلابی او با ضدقهرمانهای بیدست و پای فیلم چنان “اسلپ استیک”وار است که بیشتر لبخند به لب تماشاگر مینشانند. اما در فیلمهای موج نو، دشمنی شریر قصد جان و مال و زندگی قهرمان را دارد پس باید آستین بالا زد. کتککاریهای قهرمان پیشین، هیچ شباهتی به کاردآجین شدن رحیم آب منگل در حمام ندارد و هیچ قهرمان یا ضد قهرمانی در این فیلمها مانند علی خوشدست یا رضا موتوری تلخ در پیادهرو جان نمیدهد. قهرمان پیشین نمیمیرد، او همواره پیروز میدان است، به آنچه میخواهد دست پیدا میکند و جز خود و خانواده کوچکش، حامی همه بیچیزان و ضعیفان نیز هست و این قوت قلب بزرگی است برای تماشاگران محروم و بیپناه که به حمایت “لوطی”ها میتوان دلخوش بود. دل خوشی که در آستانه انقلاب و سالهای موج نو دیگر رنگ باخته بود و دیگر برای تحمل کردن و ساکت ماندن، کافی نبود.
لمپن سینمای پیش از موج نو، به خانه محقر خود راضی بود، به شغل ساده و کمدرآمدش اعتراضی نداشت؛ به بخت واقبالش امید میبست و هیچ تلاشی برای تغییر سرنوشت خود نمیکرد. او خود را میفریفت که خوشبختتر از “قارون” است به این دلیل که قارون در قصر خود آنقدر درد و مرض دارد که نمیتواند یک کاسه آبگوشت سر بکشد. قهرمان موج نو اما همان جوان بیچیز بود که دیگر از هیچ چیز راضی نبود. فقر و بیکاری او را آزار میداد و به اعتراض وا میداشت. سگرمههای همیشه در هماش خبر از درونی ناآرام و معترض میداد که خواستار تغییر مناسبات موجود در جامعه بود و با این استدلال که “اگه ما شُل نَدیم، هر کی هر کار میخواد نمیکنه!” دیگران را نیز به عصیان برمیانگیخت. او دیگر فهمیده بود که از قارون خوشبختتر نیست و حق خود را در جامعه نابرابر جستوجو میکرد و حاضر بود به قیمت جانش این حق را بازپس بگیرد – تا آنجا که گاهی این مبارزه شکلی کور مییافت و نتیجهای جز خودویرانگری نداشت. این قهرمانان عصیانگر چنان که درمورد لمپن سینمای فارسی نیز میتوان گفت زیادهخواه نبودند؛ ولی تقدیر همیشه بر این واقع میشد که شکست بخورند یا پیروزی را به قیمت مرگ خود بدست آورند.
در ایران سالهای پیش از انقلاب و همزمان با بالا گرفتن اختناق و سرکوب و تضاد طبقاتی مردم دیگر نمیتوانستند بیغم باشند. آنها که تا پیش از این بیاعتنایی علی به دختر ثروتمند باعث ارضای عقدههای فروکوفتهشان میشد، اکنون دیگر بیش از این میخواستند زیرا میدانستند که هیچ دختر زیبا و ثروتمندی ناگهان عاشق آنها نخواهد شد و پا به خانه فقیرانهشان نخواهد گذاشت. این مردم دیگر از کنار طبقه ثروتمند به تحقیر و تمسخر نمیگذشتند، بلکه در مقابل آن میایستادند و حق خود را طلب میکردند. دیگر خندیدن به قشر “فکل، کراواتی” و “فرنگرفته” بر پرده سینما کافی نبود، همانطور که در کوچه و خیابان نیز مردم را راضی نمیکرد. در نگاه آنان خارجیها در کنار ثروتمندان حقوق مردم را قربانی منافع خود کرده بودند و این قربانیان دیگر سکوت را جایز نمیشمردند.
نابرابریهای طبقاتی و عدم تقسیم عادلانه ثروتهای کلان نفتی مجال خنده و فراموشی و آواز را از علی بیغمهای سینما گرفت و آنها را به فریاد زدن واداشت. دیگر فیلمها وسیلهای برای تخدیر و از یاد بردن رنجها نبودند، بلکه راهی بودند برای نمایش و ترغیب آشوبی خشونتبار که در خیابانهای شهر میرفت رخ دهد. بینندگان این فیلمها دیگر مردمی نبودند که سر در زندگی خود داشته باشند و آنچه “از ما بهتران” میکنند را به خود مربوط ندانند، آنها مردم کشوری بودند در آستانه انقلابی که بنا بود به هر قیمتی که شده حقوق ضایع شده آنها را از حکومت و ثروتمندان و بیگانگان بازستاند و فیلمهایی که میدیدند نیز، بازنمایی واقعنما و راستین از جامعهای بود که آنها در آن میزیستند.
در همین زمینه:
::بخش نخست جستار “از فیلمفارسی” تا “موج نو” آزاده پورجم، رادیو زمانه::
با سلام. اکبر اقا هرچه را ماخواستیم بگیم شما گفتید ! این اصطلاح(لمپنیسم) سالهاست ورد زبان کسانی شده که چراغ راهنمای چپ میزنند ولی راست میپیچند ! هر کس را که از فشار بی عدالتی وبی قانونی روی پای خود می ایستاد وداد خود را با چاقوی ضامن دار دسته صدفی یا با تفنگ برنو کوتاه از ستمگر میگرفت لمپن خطاب میکردند و میکنند !! من این طایفه را خوب میشناسم اکثر قریب به اتفاق از خانواده های مرفه بودند که برای تفنن عکس چه گوارا را توی اطاق خواب خصوصی خود اویزان میکردند ومارا که با لهجه شهرستانی یا دهاتی حرف میزدیم میگفتند:لمپن!! انها هیچ وقت با شش خواهر بردار توی یک اطاق نمور وزیر یک لحاف مندرس نخوابیدند! انها هیچوقت نیمه دوم ماه را فقط با لوبیا چیتی سر نکردند! ولی تا دلت بخواهد از لنین و مائو و تروتسکی و رفیق فیدل و….بلغور میکردند و وقتی ما فرودستان میگفتیم نفهمیدیم! فوری انگ (لمپن) را روی پیشانی ما داغ کردند!! البته ما به این داغ عادت کرده ایم واگر بازهم یک لوطی مثل (داش اکل) یا سمک عیار یا ارش کمانگیر پیدا شود؟! ما هم همان لمپن خواهیم بود!.
کاربر نادر / 09 October 2011
البته اکبر سردوزامی گرامی بهتر میداند که اسم آن برادران ” آب منگل” بود که محله ای است حول و حوش خیابان “ری” نه آقمنگل.
در ضمن شاید نتوان برادران “آب منگل” را نیز لمپن دانست چرا لمپن زندگی انگلی داشته و در مناسبات تولیدی نقشی ایفا نمیکند در صورتی که آن برادران سرکه فروشی داشتند.
کاربر مهمان / 10 October 2011
جالب است که همان روابط اجتماعی تبلیغ شده در فیلمفارسی حالا به عنوان ارزش در جامعه جا باز کرده و مطرح است.
کاربر مهمان / 10 October 2011
خانم ازاده پورجم با شها مت ولو به اختصار به گوشه ای تاریک از تاریخ اجتماعی ایران پرداخته است که متاسفانه هواداران “جوانمردان” را یارای پرداختن به ان نبوده و نیست. ای بسا اینان واهمه ان دارن که در ایینه تاریخ خویشتن خود را را در شمایل بی پیرایه خو یش باز یابند. ویژه گی لومپن ها نه به ظاهرشان است ونه به زندگی پرمشقت شان.هیچکس نمیتواند انان را به هم به این دلیل سزنش کند.لمپن ها, این انسان های ساقط شده ازنظامهای تولیدی در فرایند تکامل جوامع با عملکردی ویژه از دیگر نیرو های اجتماعی متمایز میگردند. . انان با درکی صرفا حسی ,فردی وتک گزین از مناسبات اجتماعی وارد میدان مبارزات سیاسی پیدا و پنهان میشوند و به دلیل انکه انان به د نبال پاسخ جمعی برای مسایل اجتماعی نیستند و به راحتی قانون گریز اند, مدافع شعار های عوامفریبانه, افراطی و قدرت گر ا . انان با جهت گیری های همسو با قدرت خودکامه تبدیل به بازوی سرکوب بر علیه نیرو های پیشرو میشوند. گر چه در تداوم این حرکت اکثریت عمده این گروه ها جز بازیچه بودن سودی نمی برند و به همان جای قبلی شان رانده میشوند.ولی در این موقعیت نیز انان در کمین فرصت اند تا در بحران قدرت اینده باز به نفع نیروهای سرکو بگر وارد میدان شوند شاید در این بار دیگر سهمی از یغما ببرند. به امید توفیق بیشتر برای خانم ازاده پورجم وارزوی رد گیری لومپنیسم در ادبیات معاصر
کاربر مهمان / 10 October 2011
این نادر خان فکر کنم قبلا روضه خوان بوده.
کاربر مهمان / 11 October 2011
با سلام. رفیق شفیق اگر ما روضه خوان هستیم پس چطور خان شدیم؟! واگر خان هستیم چطور روضه خوانیم؟! از انچه در کردی هنوزشقیقه ام درد میکند!!. مادر نیم قرن گذشته هفت شهر عشق را گشتیم ولی هنوز بعضی از انسانهای اولیه سر نبش کوچه اول بن بست نشسته اند! وما لمپنها را بنام خلق قهرمان تشویق میکنند تا سینه سپر گلوله های ستمکاران بدهیم واگر توفیقی شد میشوند صدر هیئت رئیسه واز مخرجشان استالین یا مائو ویا…..خمرهای سرخ متولد میشود! واگر نشد؟! زود میخزند زیر عبای اقا !! ومیشوند مشاور اعظم وحتی دربرپائی دار اعدام همان نیروی انقلابی که حالا شده لمپن مساعدت مخلصانه میکنند! تازه اگر خودشان از این نیش افعی جان بدر کردند در بلاد کفر وامپریالیسم ودکای روسی میخورند و برای ما نسخه نیروهای مترقی وپیشرو مینویسند !! . ازاده خانم حالا که شیر شده ای یا شیرت کرده اند ! وارد فاز دو بشوید ! واصطلاح (بورژوا) و(خورده بورژوا) را هم تشریح بفرمائید تا ماهم برای شما روضه ای بخوانیم .
کاربر نادر / 11 October 2011
نادر آقا!ذیگه دوره پرولتر بازی گذشته رفیق. کمی دیر نزول اجلال فرموده اید.
کاربر مهمان / 12 October 2011
باسلام.دوست عزیز وکاربر مهمان مورخ چهارشنبه 07/ 20 – 06:20.من کجا (پرولتر) بازی کردم؟؟! رفیق اول مطلب را بخوان و بعد انگشت رنجه بکن به در کوفتن کس !! من که دیر نزول اجلال نفرموده ام ! سال هاست فهمیده ام کسانی که به ایده لوژیهای داخلی یا خارجی تمسک کرده اند فقط یا میل خودنمائی دارند ویا تشنه قدرت ! و بیچاره هائی مثل مارا جلو انداخته و اگر توفیقی بود میشویم امت شهید پرور! واگر ناکامی داشتند که لمپن هستیم !.*****.
کاربر نادر / 12 October 2011
با سلام
عکس مربوط به پشت صحنه فیلم تنگنا ساخته امیر نادری میباشد نه فیلم کندو،کاری از شادروان فریدون گله.با سپاس فراوان و آرزوی دقت بیشتر در دادن اطلاعات صحیح به نسل جوان و سینما دوست.موفق باشید.
کاربر مهمانcyrus / 09 October 2011
گویا در این مقاله ی دو قسمتی آزاده پورجم اشتباهی رخ داده است و به جای کلمه ی «جوانمرد» کلمه ی «لمپن» به کار رفته است.
اگر چه چهل و سه سال از اولین نمایش قیصر گذشته است، و اگر چه ممکن است دیگر همان قدر تماشاچی نداشته باشد که آن روزها، اما نه در چهل و سه سال پیش می شد به شخصیت «قیصر» گفت «لمپن» نه امروز.
البته زمان گذشته است و نگاه طرفداران قیصر به فیلم قیصر حتماً تغییر کرده است
با این همه «قیصر» و «فرمان» با توجه به شخصیتی که در فیلم دارند ادامه ی جوانمردان گذشته اند که آخرین آن ها اگر اشتباه نکنم «جهان پهلوان تختی» بود. دلیل این حرف من یکی از جمله های قیصر است که کم و بیش در ذهنم مانده است:
از یکی از جمله های طولانی قیصر (که به خان دایی و مادرش می گوید) می فهمیم که «فرمان» در جوانی عرق خور بوده اما بعدتر آدم سر به راهی شده است و هر چه از کاسبی اش (در قصابی اش) در می آورده خرج فقیر فقرا می کرده و بعد می گوید: سه تا نامرد، سه تا از خدا بی خبر، مفت و مسلم فرستادنش اون دنیا. منم این کارو می کنم خان دایی! یکّی یکّی شون می فرستم اون دنیا!
این مشخصات «فرمان» یادآور جوانمردی داش آکل است و یاد آور جوانمردی جهان پهلوان تختی، نه یادآور لمپن هایی که به خواهرش تجاوز کرده اند.
در فیلم قیصر اگر لمپنی وجود داشته باشد برادران «آقمنگل» هستند که به خواهر قیصر و فرمان تجاوز می کنند.
شخصیت فیلم های «بلوچ» و «تنگسیر» و «خاک» را هم باید در همین دایره دید. (روستایی بودن شان آن ها را از این دایره خارج نمی کند.) حتی علی بی غم ها هم قبل از این که لمپن باشند چیزی از جنس صوفی و عارف بودند. مگر نه این که شعار علی بی غم این بود: گنج قارون نمی خوام، مال فراوون نمی خوام. این شعار کدام لمپن در کدام دوره از تاریخ است؟ در ضمن در کدام صحنه از فیلم مثلاً «گنج قارون» می شود رفتار لمپنی یا گفتار لمپنی دید؟ چون فقیرند لمپن اند؟ چون دانشمند نیستند لمپن اند؟ یا چی؟ لمپن گمانم معنایی دارد که شامل حال هر گدا گودولی نمی شود. و تا جایی که لغت نامه ی دهخدا به من می گوید، خصوصیات لمپن این است:
لومپن، بیکاره، ژندهپوش
دانشواژهی لومپن، اصطلاحی آلمانی است که در معنا، بیکاره و ژندهپوش را تداعی میکند، اما در مفهوم به قشرهایی از اعضای جامعه گفته میشود که بنا به دلایلی از حقوق سیاسی و اجتماعی و غیره محروم شدهاند. در این دیدگاه، لومپن به معنای رنجبران ژندهپوشی به کار میرود که قشرهای وازده اجتماع و جامعه را تشکیل میدهند. طبقه خود را از دست دادهاند. به فساد کشیده شدهاند و فاقد هرگونه ارتباط و همبستگی طبقاتی میباشند. این عده در جوامع سرمایهداری، اغلب در شهرهای بزرگ، از طریق مشاغل انگلی، غیر تولیدی و غیر اخلاقی-و به طور غالب در شرایط بد و سخت-زندگی میکنند. کاربر دانشواژه Lump به معنای ((تندلش)) یا Lumpish به همین معنا و معانی دیگری چون ((لخت)) و ((کودن)) در همین راستا قابل توجه است. این گروه احتمالاً به خاطر پول به هر کار ناپسند و ضد انسانی تن در میدهند. دزدان، چاقوکشان حرفهای، اراذل و اوباش، ولگردان، ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و جنایتکاران باجگیر از آن جملهاند. لومینیسم از ادبیات سخیفی بهره میبرد؛ دانشواژگان استخدامی این گروه دربرگیرندهی مفاهیم زشت و غیر اخلاقی است؛ و در تعامل با اعمال آنها قرار دارد.
خوب و خوش باشید.
اکبر سردوزامی / 09 October 2011