آزاده پورجم – بی‌شک یکی از کلیدی‌ترین چهره‌ها در تاریخ سینمای ایران، لمپن‌ها هستند. در ایران سال‌های پیش از بروز “موج نو”، این “لات”‌ها و “یکه‌بزن”‌های بی‌خطر- که به سادگی دشمنان نه چندان بدخواه خود را با چند ضربه مشقیِ مشت شکست می‌دادند – میدان دار و مایه دل خوشی تماشاگران بودند.

در سال‌های منتهی به انقلاب ایران و بروز موج نو، گویا “لوطی” نسبتاً سر به‌زیر فیلم‌ها ناگهان دریافت که دیگر با آن ضربه‌های قلابی نخواهد توانست از پس بدخواهان برآید، پس چاقوی دسته زنجانش را برداشت تا برای بازپس گرفتن حقش از متجاوزان و چپاولگران خونشان را بریزد، و همزمان مردمی که تا دیروز مشتریان پر و پا قرصِ رقص و آواز و سرخوشی فیلمفارسی‌ها بودند، برای دیدن و چند باره دیدن فیلم‌هایی پول پرداختند که در انتهای آن‌ها قهرمانان به تلخی جان می‌دادند. اما کدام تغییر بنیادین قهرمان محبوب مردم را از “علی بی‌غم” به “قیصر” تبدیل کرد؟

“قیصر” مسعود کیمیایی که روی پرده رفت، چنان صدای تمجید اغلب منتقدان وطنی بالا گرفت که فریاد مخالفان در هیاهوی تحسین‌ها گم شد. دکتر کاوسی و هوشنگ طاهری که سینما را در فرنگ آموخته بودند، اعتقاد داشتند قیصر، نسخه‌ای – گیرم اندکی هنرمندانه‌تر- از‌‌ همان فیلمفارسی‌های سابق است اما فیلم در گیشه چنان غوغایی به پا کرده بود که کیمیایی جوان با اعتماد به نفس تمام به طعنه پاسخ داد پول تخمه‌هایی که تماشاگران فیلمش شکسته‌اند از مبلغ کل فروش فیلمی که کاووسی پیش‌تر ساخته بود بیشتر است. بعد از قیصر – که یکی از آغازگران موج نو سینمای ایران محسوب می‌شد، این موج با فیلم‌های دیگری ادامه یافت که هرچند اقبال عمومی بی‌نظیر قیصر را نیافتند اما بسیاری را به سینما‌ها کشاندند و به نامشن به عنوان نخستین آثار سینمای جدی ایران در ذهن اهل ذوق ثبت شد. 
 

موج نو نسخه‌ای سینمایی از انقلاب ایران بود که پیش از کشیده شدن به خیابان‌ها، در تیزی چاقو‌ها و دندانهای به هم فشرده شده شخصیت‌های خشمگین سینمایی خود را نمایانده بود.

اما حالا، سال‌ها پس از فروخفتن موج نو و هیاهوی پیرامون آن، با یک مقایسه مختصر میان پرفروش‌های موج نو و سینمای پیش از آن می‌توان دید که منتقدان قیصر پر بیراه نمی‌گفتند، نه تنها این فیلم، بلکه بسیاری از دیگر فیلم‌های پرفروش موج نو ماجرای‌‌ همان لمپن‌هایی را دنبال می‌کردند که سینمای موسوم به “فیلمفارسی” پیش از آن‌ها دنبال می‌کرد، با این تفاوت که سر و شکل فیلم‌های جدید اندکی آبرومند‌تر شده و داستان‌ها از ضعف‌های کمتری برخوردار بودند – ناگفته پیداست که اشاره نگارنده، به فیلم‌هایی است که در قالب موج نو تولید شده و عامه مردم را به سینما‌ها کشاندند؛ بخشی از موج نو که “روشنفکرانه” خوانده می‌شود و سهراب شهید ثالث، امیر نادری و چهره‌هایی از این دست کارگردانان شاخص آن به حساب می‌آیند، بیشتر موفق به جذب مخاطبان نخبه‌ سینما می‌شدند و درست به همین سبب در این بررسی نمی‌گنجند.

میان قهرمانان عامه‌پسندهای موج نویی و فیلمفارسی‌های سابق، عمده تفاوت موجود این است که لمپن فیلم‌های موج نو، با آنکه با مشکلاتی کم و بیش مشابه اسلافش مواجه است، روش‌های متفاوتی برای مواجهه با این مشکلات در پیش می‌گیرد، به این دلیل ساده که شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی او را به این سمت سوق می‌دهند؛ درست به‌‌ همان ترتیبی که در‌‌ همان سال‌ها، تغییراتی مشابه، شرایط زندگی مردم کوچه و بازار و به تبع انتخاب‌های آن‌ها را تغییر داد.

سینما به مثابه آینه‌ای راست‌نما از عواطف جامعه

زیگفرید کراکائر در کتاب «از گالیکاری تا هیتلر» ضمن اشاره به تاریخ سینمای آلمان از تأثیری می‌گوید که صنعت / هنر سینما به واسطه وابستگی‌اش به گیشه از جامعه می‌پذیرد. او آلمان پیشا-هیتلری را به عنوان یک مثال در نظر می‌گیرد و مدعی می‌شود که زمزمه‌های روی کار آمدن یک دیکتاتور آن هم با رأی مردم آلمان را می‌شد در فیلم‌های پرفروش سینمایی آن سال‌ها دید. به بیان دیگر مردمی که به واسطه شرایط فرهنگی سیاسی اقتصادی، به لحاظ روانی روی کار آمدن یک “دیکتاتور- منجی” همچون هیتلر را انتظار می‌کشیدند فیلم‌های خاصی را می‌پسندیدند،‌‌ همان فیلم‌هایی که در آلمان سال‌های منتهی به روی کار آمدن هیتلر پر فروش شدند.

تلخی، اصلی‌ترین مشخصه‌ای است که در سیمای همه قهرمانان سینمای ایران از “سفر سنگ” تا “تنگسیر” مشاهده می‌شود. اغلب آن‌ها هیچ راهی برای دفاع از حق خود ندارند مگر آنکه از زور بازوی خود (و نه حتی از عقل خود) بهره بگیرند.

با استدلالی مشابه می‌توان نتیجه گرفت که دلیل تغییر شکل دادن قهرمان محبوب سینمای ایران از لمپن بی‌خیال و آسودگی‌طلبی مانند علی بی‌غم به لمپنی خشمگین و انتقام‌جو مانند قیصر، چیزی نیست جز تغییراتی که در سیاست، اقتصاد و فرهنگ جامعه ایران و متعاقب آن در روان مردم رخ داد و به تغییر شمایل قهرمان محبوب منتهی شد. به موجب این تغییرات، روی پرده‌ سینما قهرمانان خشمگین و انتقام‌جو پرطرفدار شدند و همزمان میل به زیر و رو کردن نظام حاکم نیز در بطن اجتماع رشد کرد. موج نو نسخه‌ای سینمایی از انقلاب ایران بود که پیش از کشیده شدن به خیابان‌ها، در تیزی چاقو‌ها و دندانهای به هم فشرده شده شخصیت‌های خشمگین سینمایی خود را نمایانده بود.
 

شرایط سیاسی ایران پس از شکست جبهه ملی، به زندان افتادن مصدق و مدتی پس از آن قتل عام ۱۵ خرداد اندک اندک تغییر کرد و امید به نتیجه‌بخش بودن تلاش‌های مسالمت‌آمیز و حزبی برای اصلاح وضعیت سیاسی در جامعه از میان رفت. از دل احزاب رسمی گروه‌هایی بیرون آمدند که دیگر مبارزه سیاسی را راهگشا نمی‌دانستند، چریک‌های جوانی که حاضر بودند برای نجات خلق به سادگی دست از جان خود بشویند و بر اسلاف خود بابت میانه‌روی‌هاشان خرده می‌گرفتند.

همزمان با زوال اعتبار ریش‌سفیدهای عرصه سیاست -که می‌خواستند با کمترین هزینه قدرت مطلقه را مشروط کنند- دعوا روی پرده نقره‌ای نیز بالا گرفت. بر خلاف سینمای فارسیِ پیش از آنکه در آن اغلب تقابل‌ها عاقبت ختم به خیر می‌شد، مذاکره و سازش در سینمای آن سال‌ها جای خود را به عملگرایی توأم با خشونت داد زیرا از پیش پیدا بود که خصم قهرمان، گوش شنوا ندارد. قهرمانان “سفر سنگ” هرچند با ارباب سخن می‌گویند، اما حرف او را نه حرف حساب، که حرف زور و تحقیر می‌یابند و در نتیجه هیچ راهی جز جنگیدن برای به دست آوردن استقلال پیش روی خود نمی‌بیند. در “تنگسیر”، بزرگان شهر اموال مرد فقیر را به زور تصاحب می‌کنند و در برابر اعتراض صبورانه و خجولانه‌اش، با تهدید و توهین او را از خود می‌رانند تا آنکه او ناچار و عاصی دست روی زانویش می‌گذارد و می‌گوید: “حالا که زوره، پس یا علی!” پدر ثروتمند در فیلم‌های این دوران، به نام خوشبختی دختر جوانش، ابداً زیر بار عشق معصومانه و به حق زوج اصلی داستان نمی‌رود و گاهی تا مرز نابودی آن‌ها نیز پیش می‌رود، در نتیجه “جوان اولِ” آسمان جل فیلم، به خاطر نجات خود و عشقش چاره‌ای جز مبارزه با پدر سنگدل و افرادش نمی‌یابد.
 

تلخی، اصلی‌ترین مشخصه‌ای است که در سیمای همه این قهرمانان تکرار می‌شود. اغلب آن‌ها هیچ راهی برای دفاع از حق خود ندارند مگر آنکه از زور بازوی خود (و نه حتی از عقل خود) بهره بگیرند. بلوچ حاضر می‌شود ۱۲ سال به زندان بیفتد، همسر جوانش را تنها و بی‌کس‌‌ رها کند و در ‌‌نهایت او را در “نجیب‌خانه” بیابد، اما هر طور شده مرد شهری که به همسرش تجاوز کرده را به قتل برساند. 
 

در موج نو به ندرت می‌توان قانون را حامی قهرمانان یا وسیله‌ای برای احقاق حقوق ضایع شده آن‌ها دید. قانون یا همواره دیر می‌رسد (تنگنا) یا کور و غایب است (سفر سنگ) و یا به جای مجازات عامل اصلی به “قیصر”ی حمله می‌برد که برای دفاع از ناموس و خانواده‌اش برخاسته است.

خشونت به خرج دادن رژیم برای فائق آمدن بر مخالفان نتیجه‌ای جز رواج خشونت نداشت. عدم اتکای جوان اول‌های فیلم به قانون، به این حس بدگمانی عمومی اشاره می‌کند که اصلی‌ترین عامل در تضییع حق مردم خود حکومت است. اغلب قهرمان‌هایی که بیننده نسبت به آن‌ها احساس همدلی می‌کند، یا زندانی بوده‌اند و یا از شر پلیس می‌گریزند. یکی از شاخص‌ترین این مبارزان، “قدرت”، چریکی است که قریبیان در “گوزن‌ها” نقش او را ایفا می‌کند. هرچند اداره سانسور تمام تلاشش را برای اخته کردن این شخصیت انجام داد و کیمیایی ناچار شد او را در نسخه نهایی “دزد” معرفی کند – اما ذهن آماده‌ تماشاگر، با توجه به سیما و ادبیات او می‌تواند هویت واقعی‌اش را تشخیص دهد. در موج نو به ندرت می‌توان قانون را حامی قهرمانان یا وسیله‌ای برای احقاق حقوق ضایع شده آن‌ها دید. قانون یا همواره دیر می‌رسد (تنگنا) یا کور و غایب است (سفر سنگ) و یا به جای مجازات عامل اصلی به “قیصر”ی حمله می‌برد که برای دفاع از ناموس و خانواده‌اش برخاسته است.

در نتیجه قهرمانان موج نو بی‌توجه به قانون و بی‌آنکه گوش به نصیحتی بسپارند، یکه و تنها عازم مبارزه می‌شوند و به هیچ چیز جز پیروزی نمی‌اندیشند؛ پیروزی که باید به “هر بهایی” به آن دست یافت، حتی مرگ. مردمی که پیش از این در صورت مرگ بازیگر محبوبشان در فیلم، شیشه‌های سینما را می‌شکستند کم کم به مرگ دلخراش قهرمانان بر پرده عادت کردند: جنازه رضا موتوری را ماشین زباله بر با خود می‌برد و علی خوش‌دست در پیاده‌رو به تلخی جان می‌کند.‌‌ همان تماشاگرانی که دوست داشتند فیلم‌ها به رقص فروزان و آوازهای سرخوش فردین ختم شود، اکنون تلخی فیلم‌های تازه را با همدلی فرو می‌دادند و دم نمی‌زدند. 
 

ادامه دارد