نوازش یعنی نگاه و سلام پر از صمیمیت به شما، تلفن یکی از دوستان که فقط صدایتان را بشنود، جمله کوتاه معلم زیر ورقه امتحان شما و یا دست دوستی سر شانهتان و صحبتش درباره شما با دیگران وقتی همه دارند حرف میزنند، تا دوباره شما محور بحث بشوید. نوازش یعنی وارد شدن به آگاهی فرد دیگر. نوازش چیزی است که «کودک» ما احساس میکند. بیشتر نوازشها به انسان احساس خوبی می دهند، انرژی میبخشند. نوازش ما را زنده نگه میدارد.
پس از تولد، پس از پیمودن آن راه سخت و طولانی و ورود به صحنه روزگار، نوازش بود که به ما اطمینان داد زندگی در این بیرون نیز «خوب» است. نوازش در آن موقع زندگی بخش بود، امروز هم هست. آبراهام مزلو (روانشناس آمریکایی) نوازش را محرک ارح مینامد و آن را در سلسله مراتب نیازهای انسان همردیف آب و غذا میداند.
ما غالبا میتوانیم نوازشهای مثبت و نوازش های منفی را از یکدیگر تمیز دهیم. بدین معنی که مثبت باعث احساس خوب و منفی باعث احساس بد میشود. هرگونه توجهی، بهتر از بیتوجهی است مگر آنکه حقارت آمیز و ظالمانه باشد.
نیاز افراد به نوازش متفاوت است، شدت عطش و نیاز ما به نوازش ظاهرا بستگی دارد به میزان نوازشی که در کودکی دیدهایم. تا زمانی که در محدوده تسلی خود بمانیم، اوضاع نسبتا خوب پیش میرود، اگر نوازش زیادتر از حد لازم باشد، آدمهای زیاد، رفت و آمد زیاد، تلفنهای زیاد، تقاضاهای زیاد، و یا حتی تعریفهای زیاد، سیستم گیرنده ما از کار میافتد و احساس میکنیم که دلمان میخواهد فرار کنیم. در چنین حالتی، ممکن است به خلوت خود پناه ببریم و به فعالیت های مورد علاقه خود در تنهایی بپردازیم: کتاب خواندن، ور رفتن به گلهای باغچه، تنها زیر آفتاب نشستن، قدم زدن، یک روز مرخصی گرفتن، ولو شدن توی ننو و تاب خوردن، و یا رفتن توی اتاق و در را پشت خود قفل کردن. وقتی احساس میکنیم سرسام گرفتهایم، سکوت حالمان را جا میآورد، حتی ممکن است به جایی برویم که سکوت جزو لاینفک آن است، پناهگاهی که در آن همه در سکوت می نشینند و از حضور هم لذت میبرند اما کسی مجبور به جواب دادن نیست، ما گوشه نشینی اختیار میکنیم تا فکر کنیم، مطالعه کنیم، ذهنمان را مرتب کنیم و به زندگی خود معنی و مفهوم ببخشیم. این کار را تا حدی با آرامش خاطر انجام میدهیم. البته به شرطی که بدانیم هرگاه که بخواهیم میتوانیم به دنیای عادی برگردیم، و دیری نمیپاید که آرزو میکنیم برگردیم، کمتر کسی می تواند مدت دراز در انزوا بماند.
وقتی میزان دریافت نوازش به پایینتر از محدوده منطقه تسلی تنزل میکند، افسردگی عارض میشود. سرشت آدمی چنان است که نوازش را به هرحال به دست خواهد آورد. همان طور که بدن کالری لازم را از هر راهی که شده به دست میآورد. اشخاصی که گرسنه میمانند، کالری لازم را برای زنده ماندن از درون خود تامین میکنند. هنگامی که غذا نباشد، بدن سوخت لازم را از راه بافتهای چربی اضافی بدن و سپس به تدریج از عضلات تامین میکند. وقتی که مقدار کالری لازم برای مدتی طولانی تامین نشود و بدن احساس خطر کند، دیگر تفاوتی بین چربی با گوشت باقی نمیماند. در آخرین مراحل گرسنگی اعضای حیاتی بدن سوخت لازم را برای ادامه حیات تامین میکنند. شخص گرسنه بالاخره میمیرد اما بدن با استفاده از ذخایر موجود همه تلاش خود را برای ادامه خیات به کار برده است.
نیاز ما به نوازش نیز – چه جسمانی باشد و چه روانی- به همین شکل است. وقتی که میزان نوازش به حدی پایین تر از محدوده منطقه تسلی تنزل کند، رفته رفته آثار افسردگی، یا افسردگی توام با خشم، یا یاس و درماندگی در رفتار ما ظاهر میشود حتی گاهی از نظر جسمی نیز بیمار میشویم. وقتی قیافه ظاهری و رفتار ما به اندازه کافی بد شد، معمولا فردی پا پیش میگذارد و میگوید: «اینطوری که نمیشه، باید بری دکتر.» بدین سان ترتیبی داده میشود که دیگران دخالت کنند و کمک کنند. خوشبختانه اکثر مردم اشتیاق زیادی به زنده ماندن دارند و حتی در شرایطی که سخت روحیه شان ضعیف شده باشد نیز نیازهای خود را بر زبان میآورند. اگر این کار را نکنند، از لحاظ روانی میمیرند.
نوازش یک شخص یعنی برآوردن خواسته او. همه افراد طالب نوازش یکسان نیستند. نوازش در اساسیترین شکل خود یعنی وارد شدن به دنیای آگاهی شخص. نوازش یعنی شناخت. کلمه نوازش به معنای تماس یا فعالیت جسمانی نیست. کسانی که از کلمه نوازش صرفا معنای لغوی آن یعنی فعالیتی جسمانی را در نظر میگیرند گاهی علیرغم آگاهی خنده دار میشوند و مثلا در یک مهمانی مدام این ور و آن ور می روند، دست همدیگر را می فشارند. با دست به شانه هم می زنند، همدیگر را بغل میکنند و آنقدر به کلامشان حالت میدهند که آدم میخواهد از دستشان فرار کند. چقدر این گفته پرفسور ادسون کالدول آرامش دهنده است که میگفت: «عالی ترین هدیهای که یک فرد میتواند به فرد دیگری ارزانی دارد، حضور بی ادعای خود اوست.»
مردم غالبا به ویژه هنگام غم و اندوه، بیش از آنکه محتاج نصیحت و کمک شما باشند، به خود شما احتیاج دارند. بهترین لطف حضور خود شماست، مردم از یک گوش شنوا بیشتر استقبال میکنند تا از یک وراج اندرزگو، شریک غم دیگران شدن، بهتر از لب به دندان گزیدن است. احساس ها اغلب از حقایق با ارزشترند. در اینجا نیز آگاهی از وجود دیگری، کلید رمز است.
گزیدهای از کتاب ماندن در وضعیت اخر، نوشته امی ب. هریس و تامس ا. هریس، ترجمه اسماعیل فصیح.