مدتی پيش به دعوت يکی از کانال های تلويزيون فرانسه، در مباحثه‌ای پيرامون فيلمی مستند درباره ايران شرکت کردم. گفت گویی با مسيح علی نژاد در باره حجاب اجباری و کمپين «آزادي‌های يواشکی» آغاز گر فيلم بود. يکی از مباحثه گران با اشاره به اين بخش اعتراض کرد که زن‌های ايرانی سال‌هاست عليه حجاب اجباری مبارزه می‌کنند و نياز به اينجور اقدام ها در آمريکا ندارند. اين سخن دو پهلو می‌توانست از يک طرف اينطور شنيده شود که اين کمپين مبارزه ‌ی دور از کشور است و پس اصالتی ندارد؛ و از سوی ديگر می‌توانست چنين معنا شود که سرنخ کمپين آزادی‌های يواشکی در دست آمريکایی‌هاست؛ حرفی که حاکمان جمهوری اسلامی با فحش و تهمت مدام تکرار می‌کنند.

در دنباله اين حرفها و فکرها، خاطره تنها ملاقاتم با مسيح علی نژاد (به گمانم حوالی سال ۲۰۰۹) در ذهنم زنده شد. در ديدار با جمعی از دوستان ايرانی در لندن، حرف‌های اين زن جوان روزنامه‌نگار توجهم را جلب کرده بود. با شور فراوان از برنامه‌هايش برای ادامه کار روزنامه نگاری در خارج از کشور می‌گفت و از تلاش‌هايش برای مصاحبه با اوباما. هوای رستوران گرم بود اما او کلاهش را که تا پيشانی پایين کشيده بود از سر بر نمی‌داشت. از حرف‌هايش دستگيرم شد که به مادرش قول داده در خارج از کشور هم حجاب نگه دارد. از او پرسيدم اگر روزی به اين نتيجه رسيدی که حجاب را نپذيری چه می‌کنی؟ پاسخ داد که اگر به اين نتيجه برسد، نه تنها حجابش را نگه نمی‌دارد بلکه عليه حجاب اجباری مبارزه خواهد کرد. چند سال بعد (۲۰۱۴) وقتی خبر به راه افتادن کمپين آزادی‌های يواشکی را شنيدم اين گفت و گو در خاطرم زنده شد. با خود گفتم او به عهدی که با خود بسته بوده وفا کرده است.

انگيزش اين خاطره در ذهنم باعث شد در نوبت صحبتم در ميزگرد، ازآن ملاقات و حرف‌هایی که از مسيح علی نژاد شنيده بودم بگويم تا شايد ربط کمپين آزادی‌های يواشکی با زندگی او و شرايط زنان ايران روشن شود. البته، با توجه به زمان محدود بحث، اين بهترين کار ممکن نبود. چراکه ژورناليست فرانسوی با زير و بم بحث‌ها در باره کمپين «آزادی‌های يواشکی» آشنا نبود و حرف‌های من نمی‌توانست معنائی را که می خواستم کاملا القا کند. به علاوه، موضوع مباحثه تنها دراين باره نبود. پس بسياری نکات مسکوت ماند. فکرهای من اما درباره واکنشی که شاهدش بودم ادامه يافت. از خود می پرسيدم چگونه اين کمپين، با وجود استقبال زنان ايرانی در داخل کشور هنوز می‌تواند به بی‌اصالتی متهم شود؟

شهلا شفیق، نویسنده و جامعه شناس

 پرسش‌های سمجی که اين گفت و گو در ذهنم برانگيخته، مربوط می شود به بن‌بست‌های تفکر و کنش انتقادی در مورد حجاب، که چهار دهه تجربه ايران، هنوز راه بيرون رفت از آنها را هموار نکرده است.

سال‌ها پيش، وقتی در پی پرسش رنجبار «چه شد که بر ما چنين رفت؟» به پژوهش در باره اسلام سياسی در تاريخ معاصر ايران پرداختم، به روشنی ديدم و دريافتم که اصرار در تحميل حجاب اجباری، جايگاهی محوری در ابزار سازی اسلاميست‌ها از مذهب داشته و دارد و سلاحی موثر برای توجيه و تحکيم سرکوب آزادی‌های سياسی و اجتماعی و فرهنگی فراهم می‌کند. دريغا که من همچون بسياری از راهروان جنبش چپ (که در آن زمان نفوذی غير قابل انکار براقشار تحصيل کرده ايران داشت) از اين مهم غفلت کرده بودم.

آری! بخش مهمی از اين مبارزان، از آنجا که حجاب زنان را دغدغه زنان طبقات مرفه ارزيابی می کردند، کنش عليه حجاب اجباری را، که همان فردای به قدرت رسيدن اسلام گرايان، در بهار سال ۱۳۵۷، شروع شد، جدی نمی‌گرفتند و قدر و منزلتی برايش قائل نبودند. و از همين جا بود فقدان همبستگی اينان با تظاهرات گسترده زنان در اعتراض به فرمان روح الئه خمينی برای اجباری کردن حجاب زنان شاغل، که در آستانه هشتم مارس (روز جهانی حقوق زنان) صادر شد. در آن زمان، وسعت اين اعتراضات، سبب عقب‌نشينی موقتی حاکمان شد. بعدتر اما، با پراکنده کردن معترضين و سرکوب مخالف‌ها، اجباری شدن حجاب به همه مکان‌های عمومی تسری يافت. پس از آن اما، خيلی زود، جمهوری اسلامی، درگير پديده بد حجابی زنان شد که معنائی جز نه گفتن به  اجبار حجاب ندارد. اين اجبار که به بهانه سنت و فرهنگ و مذهب بر زنان تحميل شده و می‌شود، نه تنها پيکر زنان را مکان «گناه» جلوه گر می‌کند، بلکه مردها را هم موجوداتی فاقد اختيار بر خويش می نماياند. اکنون، با تجربه ساليان، شاهد نتايج بس زيانبار اين ديدگاه سخيف بوده‌ايم که هيلا صديقی به ايجاز بيانش می‌کند: «خانه ات را باد برد، تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موي منی!؟»

نگرانی حاکمان از بی‌حجابی، البته ريشه در منافع‌شان در بهره برداری از دين برای حفظ قدرت و ثروت دارد. اما پرسش اينجاست که چرا، با وجود روشن بودن همه اين جوانب، مقاومت روزمره زنان ايران در برابر تحميل حجاب، هنوز چنان که بايد مورد توجه روشنفکران و کنش گران حقوق بشر و آزادی زنان قرار نمی گيرد؟ چرا اهميت کمپين آزادی های يواشکی و چهارشنبه های سفيد را آنچنان که بايد و شايد، در نظر نمی‌گيرند و در حمايت از اين تلاش‌ها قدم بر نمی‌دارند؟ واقع اين است که اينجا و آنجا، در ميان اينان، سخن از بی‌ربطی اين مبارزه با مشکلات اساسی زن‌های ايرانی می شنويم. از اين سخنان چنين بر می آيد که گويا حجاب زنان مساله ای است فرعی و دغدغه خاص زنان «بی‌درد» (بخوان مرفه)؛ گويا اين مقوله بيش از هر چيز موضوعی‌ست مورد استفاده قدرت‌های غربی تا به نام آزادی اهداف استعماری‌شان را پيش ببرند؛ گويا طرح آن موجب تحقير زنان مسلمان می‌شود و نفی وانکار حق اينان برای حفظ سنت و هويت شان.

دريغا، پس و پشت اين استدلال‌ها، همان غفلت‌های انديشگی را می‌يابيم که فقط و فقط آب به آسياب اسلاميست‌ها می‌ريزد. اجبار حجاب زنان، در واقع، نماد الگویی اجتماعی است که حاکم شرع را  بر جان و مال مردم مسلط می کند. در چنين نظامی، تخطئه برابری حقوق زنان و مرد و آزادی زنان به نام  «سنت» و «هويت» صورت می‌گيرد. همچنانکه سانسور و اختناق نيز به همين عنوان توجيه می‌شود و هر انديشه و عمل آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه به بهانه مبارزه با نفوذ دشمن غيرانديش سرکوب می گردد(که غرب نماد آن قلمداد می‌شود).

پس بر صاحبان قدرت هيچ حرجی نيست اگر همچنان بر طبل سنت و هويت بکوبند. اما، آنجا که اين نوای ناهنجار از گلوی مدافعان حقوق انسانی بر می‌آيد، تنها و تنها بن‌بست انديشه و عمل حق خواهانه را بيان می‌کند.