ایرج ادیب‌زاده- کاریکاتور بخشی از نقاشی است که سوژه‏ دلخواه را به صورت مضحک و خنده‏دار ترسیم می‌‏کند. اما همین جنبه‏ طنز و خنده‏دار کاریکاتور برای برخی، به‏ویژه برای دیکتاتور‌ها ناخوشایند است و البته عواقب بدی برای کاریکاتوریست به‏وجود می‌‏آورد.

تازه‏‌ترین این نوع عاقبت نافرجام همین ماه گذشته برای علی فرزاد، کاریکاتوریست منتقد سوریه‏ای پیش آمد. مأمورین امنیتی بشار اسد انگشت‏های علی فرزاد را خرد کردند و پس از مجروح کردن سر و صورتش، او را در خیابان‌‌ رها کردند.

کاریکاتور ‌گاه جنجال‏آفرین هم می‌‏شود. چاپ کاریکاتوری از محمد، پیامبر مسلمانان، در یک روزنامه‏ دانمارکی، باعث واکنش مسلمانان افراطی شد.

در ایران کاریکاتوریست‏‌ها یا کاریکاتوریست‏های مهمی در دوران معاصر پیدا شدند که به‏ویژه در مطبوعات ادبی جای مهمی داشتند. اردشیر محصص، کامبیز درم‏بخش، منوچهر محجوبی و بسیاری دیگر.

در سال‏های اخیر توکا نیستانی، مانا نیستانی، بهمن عبدی، داریوش رمضانی، کیانوش رمضانی و چند هنرمند دیگر، از جمله کاریکاتوریست‏های ایرانی بوده‏اند که بسیاری از آن‏‌ها هم مجبور شدند راه تبعید را در پیش بگیرند.

کاریکاتوریست‏‌ها همیشه در کشورهایی با رژیم‏هایی مستبد و دیکتاتوری در خطر قرار دارند. دیکتاتور‌ها از قدرت آن‌ها می‌‏ترسند.

مانا نیستانی، ۳۸ ساله، فارغ‏التحصیل رشته‏ی معماری از دانشکده‏ هنرهای زیبای تهران است. پدر او منوچهر نیستانی، شاعر مشهور و برادرش توکا نیستانی، کاریکاتوریست بنامی است. مانا نیستانی به دلیل چاپ یک مجموعه‏ تصویری در یک نشریه‏ کودکان که قسمتی از آن «توهین به اقوام آذری» توصیف شد، به زندان رفت. او بعد‌ها راه تبعید را برگزید و حالا در پاریس زندگی می‌‏کند.

در گفت‏وگویی با مانا نیستانی، ابتدا از او می‌‏پرسم: در رژیم های مستبد مرزهای قرمز برای کاریکاتوریست از جمله در جمهوری اسلامی در کجاست؟

مانا نیستانی – به اعتقاد من بسیاری از این خطوط قرمز نامشخص و نامعین هستند، تغییرپذیرند و بنا بر شرایط روز و ذائقه‏ی متغیر دیکتاتور می‌‏توانند کاریکاتوریست را به دردسر بیندازند. من بار‌ها از این تعبیر استفاده کرده‏ام که بسیاری اوقات در کشور ما حتی این خطوط قرمز هستند که کاریکاتوریست را قطع می‌‏کنند و از روی او رد می‌‏شوند، به جای این‏که کاریکاتوریست از خط قرمز رد بشود.

شما چهار کتاب هم در ایران منتشر کرد‏ه‏اید. از جمله «خندیدن قدغن نیست» و سه کتاب درباره‏ ماجراهای «آقای کا». ویژگی کتاب «خندیدن قدغن نیست» در چیست؟

«خندیدن قدغن نیست» مجموعه‏ای از کارهای من بود که در مقطع زمانی حول و حوش سال‏های ۷۲ تا ۷۹ کشیده بودم و در مطبوعات مختلفی مانند «ایران فردا»، «آدینه»، «پیام امروز» به چاپ می‌‏رسید که الان مدت‏‌ها است این نشریات هم توقیف شده‏اند و دیگر در عرصه‏ی مطبوعات ایران حضور ندارند. این کتاب در زمانی منتشر شد که از لحاظ سیاسی مقداری فضای بازی ایجاد شده بود، دوران اصلاحات پیش آمده بود، وضعیت ارشاد خیلی بهتر بود و مجوز برای کتاب‏‌ها بالنسبه راحت‏‌تر صادر می‌‏شد. تصمیم داشتم از آن به بعد، هر سال یا هر چند سال، به فواصل نزدیک، کتاب‏هایی از مجموعه کارهایم منتشر کنم. خوش‏بینانه فکر می‌‏کردم این شرایط ادامه پیدا می‌‏کند و می‌‏شود مرتب در روزنامه‏‌ها و نشریات کار کرد. اما دیدیم که این‏طور نشد. بعد از آن بهار کوتاه‏مدت مطبوعات در اواخر دهه‏ی ۷۰، در سال ۷۹ به تعطیلی و توقیف فله‏ای روزنامه‏‌ها رسیدیم، این روند قطع شد و دیگر فراموش شد. «خندیدن قدغن نیست» محصول آن زمان بود. اسمی که خودم برای مجموعه‏ی کارهایم انتخاب کرده بودم، چیز دیگری بود. اما در آن زمان که در نشریه‏ «آفتاب امروز» کار می‌‏کردم، قبل از اینکه کتاب چاپ بشود، با یکی از همکاران خوبم در این نشریه مشورت کردم و او این اسم را بر اساس یکی از نوشته‏های (اگر اشتباه نکنم) برشت پیشنهاد کرد و من هم خیلی خوشم آمد. برای اینکه به نحوه‏ی تفکر من، ایده و باور من نزدیک بود. 
 

مانا نیستانی، کاریکاتوریست:به علی فرزاد احترام می‌گذارم که در کشور خودش، این‏قدر شجاعانه به کارش ادامه داد که دست‏هایش را هزینه کرد. من دست‏هایم را دوست داشتم.

احساس می‌‏کنم که آگاهانه خندیدن و به نوعی دست انداختن ابهت‏های ساختگی و قداست‏های ساختگی، چیزی است که برای دیکتاتور‌ها خیلی خطرناک است، از آن می‌‏ترسند و قدغن می‌‏شمارندش و این جمله که «خندیدن قدغن نیست» یک جور فریاد آزادی‏خواهی و فریاد رهایی خواستن است. من این عنوان را به این شکل می‌‏بینم و خیلی هم از آن دوست سپاسگزار هستم که این عنوان را به من پیشنهاد کرد.

نگاه مردم در ایران در این سال‏‌ها به کاریکاتور چگونه بوده است؟

بخش زیادی از مخاطبین ما و مردم ما در ته ذهن‏شان احساس می‌‏کنند که کاریکاتور (من به عنوان نمادی از خندیدن و شوخ‏طبعی کاریکاتور را مثال می‌‏زنم)، اصولاً چیزی است که خیلی شأن و اعتبار ندارد و ذات آن به نوعی عجین شده با تمسخر و توهین؛ و نگاه چندان خوش‏بینانه‏ای به آن ندارند. اگر زمان‏هایی احساس کنند که کاریکاتور کاربرد دارد، به آن می‌‏خندند و از آن لذت می‌‏برند، انگار دارند یک گناه ممنوعه انجام می‌‏دهند. یا به نوعی دوست دارند این کار‌ها در مورد دیگران کشیده شود و خودشان هیچوقت سوژه نباشند. یا دوست دارند چیزهایی را که روی آن تعصب دارند و به آن سخت باور دارند، در کاریکاتور نبینند. برای اینکه احساس می‌‏کنند به نوعی تحقیر می‌‏شوند. یک بار مثال زدم و گفتم که خیلی‏‌ها کاریکاتور را به مثابه‏ی لنگه‏کفشی می‌‏بینند که آن خبرنگار عراقی به طرف جورج بوش انداخت. آن را ابزاری مانند یک تخم‏مرغ و یا گوجه فرنگی گندیده می‌‏بینند که بتوانند آن را به طرف مخالف‏شان پرتاب کنند.

شما یک جایزه‏ بین‏المللی، با نام «جایزه‏ی شجاعت» نیز دریافت کرده‏اید. معیارهای این جایزه چه بود؟

فلسفه‏ این جایزه این بود که اگر کاریکاتوریستی به عنوان یک روزنامه‏نگار و یا فعال راه آزادی بیان مورد تهدید قرار بگیرد، به زندان برود و مورد هرگونه خطری قرار بگیرد، باید از او حمایت کرد. چون اعتقاد بر این بوده که نباید گذاشت فضایی به‏وجود بیاید که اهل قلم در معرض خطر و تهدید باشند.
 

اما من‌‌ همان موقع هم گفتم که عنوانی که این جایزه به خودش گرفته بود، به عنوان جایزه‏ی شجاعت، بسیار غلط‌انداز بود و تعابیر دیگری ایجاد کرد. حتی بعداً در نامه‏نگاری‏ای که با رییس این انجمن داشتم، خود آن‏‌ها نیز تصدیق کردند که این عنوان و نام جایزه‏ شجاعت، چنان تعبیر و عنوان درستی نیست. شاید باید عنوان دیگری برای آن انتخاب شود و احتمالاً این اتفاق هم خواهد افتاد.

آیا تاکنون کاریکاتوری کشیده‏اید که بعد از کشیدن آن پشیمان بشوید؟

اگر من کاریکاتوری کشیده باشم، حرفی در آن مطرح شده باشد که واقعاً باور من باشد، بر سرش ایستاده‏ام و هیچوقت به‏خاطرش نه معذرت می‌‏خواهم و نه از آن برمی‏گردم. چنا‏چه این اواخر یکی از کاریکاتورهایم، به صرف اینکه در آن از تصویر یکی از نشانه‏های مذهبی (حضرت ابوالفضل) استنباط شده بود، خیلی‏ مورد جنجال قرار گرفت و خیلی‏‌ها برچسب توهین زدند. در حالی‏که هیچ توهینی در آن نشده بود و چنین قصدی هم نبود و من هم از حرفم برنگشتم. اما در آن قضیه‏ی خاص و در آن ماجرا که برخی آن را توهین به آذری‌ها توصیف کردند، به خاطر اینکه واقعاً تفسیری که نسبت به آن کار خاص انجام شده بود، در ذهن من نبود، من بار‌ها و بار‌ها این قضیه را اعلام کردم و اعلام معذرت کردم.
 

معذرت‏خواهیم به این معنی نبود که پذیرفته‏ام چنین قصدی داشتم یا به خاطر تحقیر قومیت خاصی، از یک کلمه ترکی استفاده کرده بودم که در محاوره‏ی فارسی کاملاً رایج است. چنین چیزی به هیچ‏وجه نبود، من چنین قصدی نداشتم. معذرت‏خواهیم به خاطر این بود که به‏ هرحال این برداشت و این تفسیر ایجاد شده بود.

اعتراض صورت گرفته بود، مردم به خیابان آمده بودند و بر خلاف تمام اعتقادات و باورهایی که من نسبت به مردم، نسبت به نحوه‏ دیالوگ برقرار کردن با هنرمند و همین‏طور نسبت به برخوردی که باید با اعتراض‏‌ها بشود دارم، زمانی که زندان بودم، مطابق معمول، معترضین مورد تیراندازی و خشونت حکومت قرار گرفتند. تعدادی‏ از آن‏‌ها کشته شدند، خیلی‏‌ها آسیب دیدند و به زندان افتادند. کما اینکه خیلی از آن‏‌ها هنوز هم در زندان هستند.

این اتفاقات افتاد، به خاطر این تفسیری که صورت گرفته بود. من نمی‌‏گویم که این تفسیر چرا و توسط چه کسانی ترویج و اشاعه پیدا کرد و چه دست‏هایی در کار بود که یک تفسیر، از میان هزار تفسیر، آن‏طور به شکل وسیع، در تیراژ وسیع زیراکس و پخش بشود و باعث بشود که دل بسیاری بیش از پیش بشکند. به‏هرحال این تفسیر صورت گرفته بود و من به خاطر آن معذرت‏خواهی کردم. اما همیشه تأکید کرده‏ام که هیچوقت چنین قصدی نداشته‏ام.

کاریکاتورها و سوژه‏هایی که در ایران انتخاب می‌‏کردید و می‌‏کشیدید، چه تفاوتی کرده با آنچه اکنون در کشوری آزاد و فضای دمکراسی فرانسه می‌‏کشید؟

من خودم خیلی خود‏آگاهی نسبت به این تغییر ندارم. دوستان برخی می‌‏بینند و می‌‏گویند. طبعاً میزان دورریخته‏هایم کمتر شده است. میزان خودسانسوری‏‌ها هم کمتر شده است. نمی‌‏گویم به صفر رسیده است. چون به‏هرحال این روحیه و فرهنگی است که من با آن بزرگ شده‏ام و به قولی در من نهادینه شده است. خیلی سخت است که بتوانم کاملاً نفی‏اش کنم یا عوض‏اش کنم. می‌‏دانم که در جاهایی باز هم این خاصیت خودسانسوری در من ایجاد می‌‏شود، قوی می‌‏شود و خودش را نشان می‌‏دهد. اما مسلماً کمتر از سابق شده است. یعنی شاید در ایران ایده‏هایی داشتم که خودم آن‏‌ها را دور می‌‏ریختم یا کنار می‌‏گذاشتم و یا اصلاً به آن‏‌ها فکر نمی‌‏کردم، به‏خاطر این‏که طبعاً دوست داشتم آزادی، سلامت و وضعیتم را حفظ کنم. اعتراف می‌‏کنم که شجاعت آقای علی فرزاد را هم نداشتم. برای همین خیلی برای او احترام قائل هستم که در کشور خودش، این‏قدر شجاعانه به کارش ادامه داد که دست‏هایش را هزینه کرد. من دست‏هایم را دوست داشتم. اما با‌‌ همان شرایط و با آن میزان از خودسانسوری و سانسور هم به‏هر حال کاریکاتورهای ما باعث شده بود که خیلی از روزنامه‏‌ها به محاق توقیف بیفتدند و یا مورد شکایت قرار بگیرند. طبعاًّ امروز این شرایط عوض شده و من در اینجا مقداری آزادی بیشتری در بیان سوژه‏‌ها و ایده‏‌ها دارم.
 

البته اصولاً چند سال آخری که در ایران بودم، به خاطر بن‏بستی که در فضای مطبوعاتی ایران، در کاریکاتور مطبوعاتی ایران احساس می‌‏کردم و عدم امکان راحت و آزادانه‏ ارائه‏ آنچه در ذهنیت‏‌ها می‌‏گذشت، تصمیم گرفته بودم عرصه‏ کاریم را برای مدتی عوض کنم. چون مخصوصاً بعد از آن فضای آزاد نسبی‏ای که ما در دوم خرداد در مطبوعات احساس کرده بودیم، تحمل آن انسداد مجدد خیلی سخت‏‌تر شده بود. برای همین در نشریات کودک کار می‌‏کردم. در آن چند سال آخر، بیشتر درآمد حرفه‏ای من یا کاری که انجام می‌‏دادم، مختص به مطبوعات کودک بود. شاید خیلی‏‌ها اصلاً خبر نداشتند. تا اینکه آن اتفاق برای «ایران جمعه‏ کودک» افتاد و این دوره هم تمام شد.

در آن دوره من به یک بن‏بست در کار کاریکاتور مطبوعاتی و سیاسی رسیده بودم. این تبعید ناخواسته و خروج از کشور، باعث شد که من مجدداً تبدیل بشوم به یک کاریکاتوریست مطبوعاتی تقریباً تمام‌وقت. چنا‏چه الان کار اصلی من این است.

در پایان، کمی از دو کاریکاتور تازه‏‏‏تان که در سایت زمانه چاپ شد، بگویید. ماجرای علی فرزاد، کاریکاتوریست سوریه‏ای و همین‏طور کاریکاتور دریاچه‏ی رضاییه که در سایت روز به چاپ رسید.

در مورد علی فرزاد، بسیار واقعه‏ ناراحت‏‌کننده‏ای بود. یکی از دفعاتی، در طی چند ماه اخیر بود که من پای کامپیو‌تر می‌‏نشستم و اخبار روز را مرور می‌‏کردم و ناگهان یک تصویر شوکه‏ام می‌‏کرد. یعنی آن‏قدر شوکه‏ام می‌‏کرد که احساس می‌‏کردم باید سریع‏‌تر کاری راجع به آن انجام بدهم.

دفعات قبل، آن‏طور که به‏خاطرم می‌‏‏آید، مرگ آقای سیامک پورزند بود، بار دیگر مرگ خانم هاله سحابی بود که خیلی منقلب‌کننده بود. این‌بار هم تصویر علی فرزاد، وقتی با آن حالت نزار روی تخت افتاده بود و دست‏هایش را بسته بودند، شوکه‏ام کرد. برای من خیلی ناراحت کننده بود. چون خیلی راحت می‌‏توانستم با علی‏‏ فرزاد همزادپنداری کنم و بتوانم بفهمم که چه احساسی دارد. برای اینکه ابزار کار هنری‏اش، ابزار خلاقیتش، دست‏هایی که سال‏هاست قلم در دست گرفته را به آن روز درآورده بودند. این میزان ترس یک رژیم مستبد را نشان می‌‏دهد که چقدر سازوکارش و چقدر سیستمش غلط است و چقدر از خودش نامطمئن است که ناچار است به این طرز سخیف با یک هنرمند برخورد کند و حتی از یک کاریکاتور هم می‌‏ترسد.

من همیشه اعتقاد داشتم که کاریکاتور به تنهایی نمی‌‏تواند هیچ معجزه‏ای بکند، نمی‌‏تواند سیستم هیچ رژیمی را منکوب کند یا ساقط کند. اما این واقعه، لااقل به من هم نشان داد که کاریکاتور در این حد می‌‏تواند برای یک دیکتاتور خطرآفرین یا خطرساز باشد و یا او را به ترس وادارد که چنین واکنشی از خودش نشان بدهد. برای همین، طرحی کشیدیم که بازتاب می‌‏داد که چطور این قلم، احتمالاً آن ابهت پوشالی یا آن مسند قدرت خیلی توخالی آقای اسد را از باد و از آن ابهتش خالی کرده است.

مورد دیگر هم کاریکاتور مربوط به دریاچه‏ی اورومیه بود که من تا به‏حال دو سه تا کار راجع به آن کشیده‏ام. به نظر من، این قضیه یک فاجعه‏ فقط قومیتی یا محلی نیست. من آن را یک مسئله‏ تنها منحصر به منطقه‏ی آذربایجان نمی‌‏دانم. به نظر من، این یک مسئله‏ ملی است، یک مسئله‏ زیست‏محیطی بسیار مهم است که می‌‏تواند به بخش‏های خیلی عمده‏ای از کشور ما صدمه بزند. تبدیل شدن یک دریاچه با آن وضعیت و حال و هوا که خیلی‏‌ها از قدیم خاطرات نوستالژیک درباره‏‏ آن دارند، به یک شوره‏زار، واقعاً یک فاجعه است و ضرر‏های بسیار بزرگی می‌‏زند. ببیشتر هم به‏خاطر مدیریت غلط و سدسازی‏های بی‏رویه‏ای است که انجام شده. مسئله‏ی دریاچه‏ی ارومیه، ماجرایی بوده که باعث شده خیلی‏‌ها فعالیت کنند و شروع به اعتراض کنند، بلکه افکار عمومی بیشتر و بیشتر نسبت به این قضیه آگاه بشوند. من هم طبعاً به عنوان بخش خیلی خیلی کوچکی از این جریان، سعی کردم کمکی بکنم.