محمد عبدی – اجرای تازه «هزار و یکشب» به کارگردانی تیم ساپل در جشنواره ادینبورگ ۲۰۱۱، اجرای بکر و شگفتانگیزی است در راستای جهان قصههای تو در توی شهرزاد که چه در فرم – در اقتباس برجسته از اثر کار حنان الشیخ، و چه از نظر کارگردانی ساپل- ترجمان دقیقی است از قصههایی ناب که هنوز- به اقرار یا کتمانشده- منبع الهام بسیاری از داستانهای تخیلی معاصر است، تا آنجا که ردیابی ریشه بسیاری از ماجراهای داستانهای متأسفانه کممایه اما پرطرفداری چون هری پاتر در هزار و یکشب آسان مینماید.
در روایت داستانهای کهن از نوع هزار و یکشب، نزدیک شدن اجرا به روح متن و فضای آن، میتواند از همان نقطه اول تکلیف نمایش را یکسره کند، به شکلی که عدم درک شکل قصهگویی شرقی هزار و یکشب و وابستگی کامل آن به قصهگویی- و ستایش مطلق از آن و اصل بنای جهان بر مبنای «قصه» – میتواند سوءتفاهم ناهنجاری را موجب شود که در نهایت اجرایی سرد و غیر قابل تحمل را به همراه بیاورد.
اینجا اما خوشبختانه، نمایشنامهنویس و کارگردان، هر دو به شناخت دقیق و درستی از جهان متن رسیدهاند. نکته اول و بسیار مهم در متن هزار و یکشب، باور جهان قصه و روایت آن به بهترین شکل ممکن است، در نتیجه نمایش هزار و یکشب، بهرغم فرم تجربی و مدرنش به طرز شگفتانگیزی قصهگوست. تمام جهان نمایش در خدمت قصهگویی است و قصهها به زیبایی تمام به هم مربوط میشوند وگاه قصه در دل قصهای دیگر شکل میگیرد و هر کس روایت زندگی خود را به شکل قصهای باز میگوید که دیگران- و ما به عنوان تماشاگر- شاهد آن هستیم.
به خاطر ایمان به جهان قصه است که شش ساعت نمایش- در دو بخش- نفس تماشاگر را در سینه حبس میکند و این بخت را به تماشاگر میدهد تا با چیزی شبیه به ماشین زمان به قرنها قبل برگردد و شاهد قصههایی درباره عشق و حسادت و هوس و سکس باشد که «هزار افسان» مینامیدندش.
نمایش هزار و یکشب در وهله اول تماشاگران غربی را از خواب خرگوشی بیدار میکند: هزار و یکشب (یا به قول آنها «شبهای عربی»)، قصههای جن و پری برای کودکان نیست، بلکه در عین حال سرشار از خشونت ناشی از حسادت مردانه و هوسهای زنانه هم هست. در نتیجه از همان صحنه اول نمایش (عشقبازی دستهجمعی با مردانی با آلتهای مصنوعی بسیار بزرگ) تماشاگران غربی با تصویری متفاوت از برداشتهای کودکیشان از قصههای هزار و یکشب روبرو میشوند.
نمایش از همان صحنه اول پردهپوشی نمیکند؛ همانطور که قصههای شهرزاد فارغ از هر نوع پردهپوشی است و رک و صریح جهان زنانی پرقدرت و صاحبشخصیت را در برابر مردانی حریص و حسود ترسیم میکند. از همین رو قصههای بخشهایی از نمایش با زنانی به شدت پرقدرت که علیه مردسالاری جامعه میشورند، مخاطبان فمینیست نمایش را حیرتزده میکند.
محمد عبدی: هزار و یکشب سرشار از خشونت ناشی از حسادت مردانه و هوسهای زنانه است. از همان صحنه اول نمایش که نمایانگر عشقبازی دستهجمعی با مردانی با آلتهای مصنوعی بسیار بزرگ است، تماشاگران غربی با تصویری متفاوت از برداشتهای کودکیشان از قصههای هزار و یکشب روبرو میشوند.
همه ارتباط زنده و گرم قصهها با تماشاگر میسر نمیشود، مگر به مدد درک و شناخت درست کارگردان از نمایش شرق. نمایش به طرز شگفتانگیزی مدیون و مرهون نمایشهای کهن شرقی است؛ از نقالی و تعزیه تا کابوکی ژاپنی. روایت و روایتگری به نکته کلیدی نمایش بدل میشود که در آن هر کدام از شخصیتها با فاصله گذاریای برگرفته از نمایش شرقی- یا گیریم برشت؛ که او خود هم فاصلهگذاریاش را مدیون نمایشهای کهن شرقی است- ناگهان به راوی بدل میشوند و برای تماشاگران قصه میگویند و باز به نقش برمیگردند و حتی نقش عوض میکنند.
از همین روی، فرم نمایش در عین دینش به نمایشهای کهن، بسیار مدرن به نظر میرسد. بازیگران نمایش در قصهای باز میکنند، اما در عین حال راوی هم هستند و برای تماشاگران (به شیوه نقالی) قصه را بازگو میکنند، در همین حین از قصهای به قصه دیگر وارد میشوند و در داخل هر قصه قصه دیگری را میگشایند و جهانهای تو در توی قصهها را با هم میآمیزند و در عین حال به قصهگویی زمان حال- یعنی قصهگویی شهرزاد برای سلطان برای نجات جان خودش- برمیگردند در حالی که در داخل قصههایی که شهرزاد میگوید، گاه همه به شکل تعزیه دور مینشینند تا یکی قصه خودش را بازگوید، در نتیجه زمان و مکان میشکند و لایههای متعددی شکل میگیرد که در آن همه شخصیتها- و البته تماشاگران هم- عاشق قصهها میشوند و جهان دیگری را بنا میکنند که متفاوت با جهانی است که در آن لحظه میزیند و فارغ از واقعی بودن یا نبودن قصههایشان، همه برای نفس قصهگویی سر تعظیم فرود میآورند تا در آخر، سلطان که هزار و یکشب قصههای شهرزاد را شنیده، در احترام به قصه و قصهگویی (هنر و هنرمند)، از کشتن او منصرف میشود و هزار و یکشب را (چه متن اصلی و چه نمایش) به ستایشی از هنر بدل میکند.
شکلهای فاصلهگذاری با ترفند عوض شدن زبان بازیگران در حال اجرا، نکته دیگری را به فرم ستایشبرانگیز اثر اضافه میکند که عوض شدن جملهها از زبان عربی به فرانسه یا انگلیسی یا بر عکس، لایه دیگری را در فاصلهگذاری با تماشاگر و نقشپذیری شخصیتها برای قصهگویی عیان میکند.
در عین حال هوشیاری کارگردان در انتخاب بازیگران از کشورهای مختلف، از مراکش و الجزایر و عراق و لبنان و سوریه (ویک بازیگر هم از ایران: آوا فرهنگ)، کمک شایانی به خلق فضای این شانزده داستان برگرفته از هزار و یکشب میکند که در آن هر هجده بازیگر به شدت قوی و تاثیر گذار ظاهر میشوند.
هر کدام از این بازیگران فارغ از صحنه بسیار معمولی به نظر میرسند، اما روی صحنه حضوری به شدت تأثیرگذار دارند که این تفاوت مهم و حیاتی میسر نمیشود مگر به مدد قدرت ذهنی و هنر بازی تک تک آنها، به همراه تصمیم کارگردان در تقسیم درست نقشها بین بازیگران و البته میزانسنهای دقیق که با هوشیاری از سراسر صحنه بهره میگیرد و هیچ گوشهای خالی نمیماند، در عین حال که ورود و خروج هر بازیگر یا زیر نور بودن یا نبودن آنها، به شدت حساب شده است و ناظر یا عامل بودن هر یک از آنها را در هر قصه تعیین میکند و به آنها مجال تغییر نقششان را هم میدهد- و از سویی نورپردازی دقیق که با تاریک و روشن کردن هر قسمتی از فضای صحنه، راه را برای قصهها و فضاهای متفاوت و سیر در زمان و مکان و جریان سیال ذهن راویها به خوبی باز میگذارد و با نورهای آبی و قرمز با شدت و حدتهای متفاوت، آتش خشم و حسادت و هوس و سکس حیوانی را شعلهور میسازد یا برعکس فضاها را برای صحنههای عاشقانه و صمیمی مهیا میکند.
عشق و سکس و حسادت و …. در یک کلام Orientalism
کاربر مهمان / 12 September 2011