ایرج ادیب‌زاده: سال‌ها پیش کودکی با قطعه ذغالی در کوچه روی دیوار خانه‌ی‌شان نوشت: «اگر می‌خواهی مرا بشناسی، سر این خط را بگیر و بیا». او خط را پیچاند و پیچاند و رفت روی دیوار کناری. بعد روی دیوار همسایه. رفت تا انتهای کوچه و خط را ادامه داد، تا کوچه‌های بعدی. تا این که متوجه شد در یک محله‌ی غریبه گم شده است.

شروع کرد به گریه و زاری. چون گم شده بود. البته طبیعی بود که سر آن خط را بگیرد و دوباره برگردد سرجای اول. ولی از آنجا که خط را درهم پیچانده بود، دیگر نمی‌توانست این کار را انجام دهد.

این کودک حالا بیش از ۴۰ سال است در حال خط کشیدن است. در سبک‌های مختلف به نقاشی می‌پردازد. فروردین ماه گذشته وارد هشتادمین سال زندگی‌اش شد. بعدها وقتی بزرگتر شد، معلم تازه از اروپا برگشته، جلیل ضیاء پور، مسیر حرکتش به سوی دنیای سبک‌های تازه را تغییر داد.

در قطار هنر که سوار شد، از پنجره‌ی قطار به پیکاسو نگاه کرد که قلم‌ مویش را همچون تبر به جان درخت‌های پیر و سبک‌های پیشین انداخته بود و تلاش می‌کرد تا جایی برای نهال کوبیسم باز کند. میرو و شاگال را دید. از سال ۱۳۵۳ با شروع نقاشی‌های کاهگلی دوره‌ی تازه‌ای در زندگی هنری خود آغاز کرد که هنوز ادامه دارد.

پرویز کلانتری از نقاشان پیشگام و مدرنیست ایرانی‌ست. در عرصه‌های گوناگون هنرهای تجسمی از جمله کاریکاتور، گرافیک‌، تصویرسازی کتاب‌های درسی، نقاشی، حتی مجسمه‌سازی و نویسندگی حرفه‌ای فعالیت کرده و به‌عنوان یکی از نقاشان ایرانی در جهان شناخته شده است. ویژگی کارهایش از او چهره‌ای جهانی ساخته و یکی از نقاشی‌هایش با نام «شهر ایرانی از نگاه نقاش ایرانی» در سازمان ملل نصب شده است. یکی دیگر از نقاشی‌های او را سازمان یونسکو به صورت تمبر منتشر کرده است.

ایرج ادیب‌زاده: پرویز کلانتری از نقاشان پیشگام و مدرنیست ایرانی‌ست. در عرصه‌های گوناگون هنرهای تجسمی از جمله کاریکاتور، گرافیک‌، تصویرسازی کتاب‌های درسی، نقاشی، حتی مجسمه‌سازی و نویسندگی حرفه‌ای فعالیت کرده و به‌عنوان یکی از نقاشان ایرانی در جهان شناخته شده است.(+بشنوید)

چندی پیش نمایشگاهی از شماری از آثار پرویز کلانتری با همکاری گالری شمس و دانشنامه‌ی ایرانیکا در پاریس در گالری «نیکلا فلامل» برپا شد تا کارهای این هنرمند را که فرهنگ مردمی ایران را تصویر می‌کند، برابر چشمان هنردوستان فرانسوی قرار دهد.

در گفت‌وگوی ویژه با زمانه از پرویز کلانتری می‌پرسم، این دوران پربار و طولانی را ‌چگونه آغاز کردی؟

پرویز کلانتری – از بچگی علاقه‌ی زیادی به نقاشی داشتم. تا اینکه بالاخره رفتم دانشگاه هنرهای زیبا تهران و خیلی جدی کار کردم و شدم نقاش. و الان دیگر یک تاریخ پشت سرم هست که چقدر نمایشگاه این طرف و آن طرف گذاشته‌ام تا در هشتاد سالگی امروز در خدمت شما در پاریس هستم.

در تاریخی که پشت‌سر گذاشته‌اید، آیا سبک‌هایتان همیشه یکی بوده یا سبک عوض کردید؟

همیشه سبک من را انتخاب کرده، من سبک را انتخاب نکردم. یعنی زمانی که معلم طراحی دانشجویان معماری بودم، با ایشان می‌رفتیم ارگ بم، کاشان یا یزد و این‌ها طراحی و کار می‌کردند، مدام این چشم‌اندازها من را وسوسه می‌کرد تا این که سرانجام همان چشم‌اندازها را روی مواد کاهگل پیاده کردم. و این شد یک کار جدی برای من و تا امروز ادامه دارد.

مشخصه‌ی کار پرویز کلانتری چیست؟

کار من و نقاشی من از جنس خاک است. مثلاً می‌گویند شعر سهراب سپهری از جنس آب است. حکمت ایرانی چهار عنصر سرنوشت ساز خاک، باد، آب و آتش را مقدس می‌داند. اگر شعر سهراب از جنس آب است، نقاشی من از جنس خاک است. همان خاک را مستقیم استفاده می‌کنم و تا امروز با همین شناخته شده‌ام. یعنی در چهار موزه‌ای که در تهران آثار من هست (موزه‌ی هنرهای معاصر تهران، موزه‌ی کرمان، موزه‌ی سعدآباد و موزه‌ی جهان‌نما) در همه‌‌‌شان از این نوع نقاشی هست.

جنس خاک و کاهگل ویژگی نقاشی‌های شماست. خودتان هم گفتید نقاشی من از جنس خاک است. چرا خاک؟

باید بگویم که آن هم دنباله‌ی همین نگاه به هستی و جهان است که از جنس خاک است. این همه درباره‌ی خاک در ادبیات ما هست، از خیام بگیرید تا دیگران که درباره‌ی خاک حرف زده‌اند و بشارت می‌دهند که ما از جنس خاک هستیم و به خاک برمی‌گردیم. یک چنین چیزهایی.

الان تابلوهایتان در کدامیک از موزه‌های بزرگ یا جاهایی‌ست که مردم هنردوست بروند و آن‌ها را ببینند؟

فقط در موزه‌های ایران هست.

فکر نمی‌کنید که باید تابلوهای‌تان به جاهای دیگر هم برود؟

من گرفتار این خود بزرگ‌‌بینی نیستم که مثلاً نقاشی من در موزه‌ی متروپولیتن هم باشد. ولی جهان امروز همه‌ جایش به‌ هم وصل است. همین‌قدر که از من فیلم مستند و این جور چیزها ساخته شده و اینسو و آنسوی جهان به مناسبت‌هایی نمایش داده می‌شود، من خیلی هم خوشحالم.

پرویز کلانتری: اگر شعر سهراب از جنس آب است، نقاشی من از جنس خاک است. همان خاک را مستقیم استفاده می‌کنم و تا امروز با همین شناخته شده‌ام.(+بشنوید)

چه تأثیری پذیرفته‌اید از این نمایشگاهی که در پاریس داشته‌اید؟

این یک رؤیا بود، یک آرزو بود که من در پاریس نمایشگاه داشته باشم و حالا دیدم که شد و خیلی هم خوب بود.

به کدام نقاش، چه ایرانی چه فرنگی، خودتان علاقمندید؟

به طور کلی در مورد ایران بگویم که ما هفتاد سال میراث نقاشی معاصر را داریم که دیگر امروز هفتاد ساله شد. آدم‌هایی مثل حسین کاظمی، ضیاء‌پور، مارکو گرگوریان و دیگران و دیگران آمده‌اند و هرکدام‌شان حلقه‌ی یک زنجیرند. زمانی که دانشجو بودم، خیلی تحت تأثیر منوچهر شیبانی بودم. به کارهای او خیلی نگاه می‌کردم. ولی اگر بخواهم از بیشترین تأثیر بگویم، به مارکو خیلی علاقه دارم که او هم قبل از من با خاک و کاهگل کار کرده بود و تأثیرش را روی من هم گذاشت. در میان غربی‌ها هم تاپیس tapies خیلی مورد علاقه‌ی من است، برای این که او هم از خاک استفاده کرده و با چه شجاعتی هم این کار را کرده است. فونداسیون تاپیس در اسپانیا یکی از دیدنی‌ترین جاهایی بوده که من در غرب رفتم و آثارش را دیدم. یعنی این جهانی شدن یک تقدیر است، چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی. ما از جهان مدام داریم تأثیر می‌گیریم. زمانی که دانشجو بودم، آنجا در کتابخانه انواع و اقسام کتاب‌های هنرمندان جهان را می‌دیدیم و این‌ها همین طور روی ما تأثیر می‌گذاشتند. بنابراین نمی‌توانم بگویم… هرکدام‌شان چه نوع تأثیری گذاشته اند. از پنجره‌ی آن کتابخانه شاگال را در هوا دیدم. با او پرواز کردم. صدای تبر پیکاسو را شنیدم که زمان را قطعه قطعه می‌کرد. این‌ها چیزهایی بوده که در ما تأثیر گذاشته است. دیگر به جزئیات نمی‌توانم بپردازم پل کله Paul Klee خیلی به من علاقه داشته.

 پرویز کلانتری: این یک خیال باطل است که فکر کنیم نقاشی با نسل ما تمام شده. من به جوان‌ها خیلی امیدوارم. صدای پایشان را می‌شنوم. آن‌ها می‌آیند و آینده را با سلیقه‌های خودشان رقم می‌زنند.(+بشنوید)

آقای کلانتری ویژگی فردی را شما در کارتان ارائه داده‌اید و این خیلی مهم است. چون بسیاری از نقاشان بزرگ دنیا اصولاً به این ویژگی فردی‌شان مشهورند، از سالوادور دالی گرفته تا پیکاسو. هر کس به‌هرحال ویژگی خودش را دارد. شما این ویژگی را چطور پیدا کردید؟

می‌دانید، من سعی می‌کنم کوتاه حرف بزنم. ولی پشتش یک نگاه فلسفی و حکیمانه است که ما نمی‌توانیم آبکی از آن رد شویم. آرتور پُف مقاله‌ی مفصلی دارد درباره‌ی تأثیر جغرافیای ایران روی نگاه و فرهنگ ایرانی. جغرافیای سرزمین ما تأثیرش را می‌گذارد. متفاوت است از جاهای دیگر. شما از تهران سوار اتوبوس می‌شوید و می‌روید تا یزد. همه‌اش بیابان است. خاک است، خاک است، خاک است. بناهای کاهگلی‌ست، کاهگلی‌ست، کاهگلی‌ست. بعد آنجا یک گنبد فیروزه‌ای است و کاشی‌‌های فیروزه‌ای که این خاک را با رنگ فیروزه تزیین می‌کند. این جغرافیای ایران است. چند سال پیش رفتم ژنو. می‌خواستم یک قرار برگزاری نمایشگاه با فونداسیون آقاخان در ژنو بگذارم. میهمان دوستم آقای دکتر فرخ مدبر بودند که در سازمان بهداشت جهانی کار می‌کردند. او به من گفت فردا صبح برو کنار این دریاچه‌ی لمان. ببین، همه نقاش‌ها می‌آیند آنجا. تو هم برو یک کاری بکن.

من هم وسائل نقاشی‌ام را برداشتم، رفتم کنار دریاچه‌ی ژنو. نگاه کردم، دیدم هوش از سر آدم می‌رود. این آب زلال و انعکاس آسمان روی دریاچه و انعکاس آن جنگل‌های سبز و خرم در آب و بعد کشتی‌های بادبانی رنگین که این تصویر را کامل می‌کنند و رقص انعکاس این‌ها در آب، هوش از سر من برد. وقتی برگشتم خانه، دکتر مدبر گفت خب پرویز جان چه کار کردی؟ گفتم هیچ. گفت هیچ کاری نکردی. گفتم نه، نتوانستم. تعجب کرد. پرسید چرا؟ گفتم هر چه من به این منظره نگاه کردم، فقط یک کارت‌پستال رنگی برای من بود. من هیچ نوع ارتباط عاطفی با آن داشتم. من همچنان نقاش آن بیابان‌های خاک‌آلود ایرانم.

آخرین پرسش‌ام درباره‌ی وضعیت نقاشی امروز ایران است. نقاشی امروز ایران الان در چه وضعیتی‌ست، امکان جهانی شدن دارد یا نه؟

ببینید، اگر ما خیال کنیم که نقاشی با نسل ما تمام شده که این یک خیال باطل است. تکرار جوانی من امروز خیلی به من سر است. کامپیوتر دارد، با جهان در تماس است و نوآوری‌هایش در واقع ادامه‌ی همان مدرنیته‌ای است که هفتاد سال پیش به ایران آمد و بدنه‌ی میراث نقاشی معاصر ما را ساخت. و امروز جوان‌ها همان را دارند ادامه می‌دهند و همانطور که گفتم واقع‌بینانه تکرار جوانی من امروز در تهران برتر از من است و من به این جوان‌ها خیلی امیدوارم. یعنی صدای پایشان را می‌شنوم. آن‌ها می‌آیند و آینده را با سلیقه‌های خودشان رقم می‌زنند. واقعیت این است که در ایران نقاش‌ها خیلی خوب بلدند چه طوری کار کنند و آن‌ها از من جلوترند. با کامپیوتر و این چیزها قرار مدار می‌گذارند با بیرون از ایران و آثارشان را دارند می‌برند به حراج‌ها و خیلی خوب دارند خودشان را نشان می‌دهند. می‌دانید، یکی از چیزهای شگفت‌انگیز این است که من با این همه سابقه‌ای که دارم، از این‌ها عقب‌ هستم. من می‌بینم که آقای درخشانی در نمایشگاهی در آمریکا شرکت می‌کند یا… الان همه اسم‌ها را یادم نمی‌آید، ولی این خیلی بی‌انصافی‌ست که ما خودمان را گول بزنیم یا خیال کنیم که با ما دیگر تمام شده. چنین چیزی نیست.

و حرف آخر این که نگاه شاعرانه‌ی پرویز کلانتری به خاک سرزمینی که در گذشته سهم بزرگی در تمدن بشری داشته، به این نکته هم اشاره دارد که فرصت زندگی را پیش از آن که خاک شوی غنیمت شمار.