آنان که دوره نوجوانی و جوانی خود را در سال‏های پس از انقلاب ۵۷ گذرانده‏اند، روزنامه «پیغام امروز» را به‏خاطر می‏آورند. سردبیر این روزنامه، روزنامه‌نگاری ثابت قدم بود به رضا مرزبان که امروز در سن ۸۳ سالگی ساکن پاریس است. روزنامه «پیغام امروز»، جزو اولین روزنامه‏هایی بود که پس از انقلاب توقیف شد.

 
آقای مرزبان در سال ۱۳۳۲ دستگیر و دوسالی را در زندان گذارند. پس از آن، به دعوت مصباح‏زاده، مدیر روزنامه کیهان پیش از انقلاب، به این روزنامه پیوست و بعدها در حالی‏که ممنوع‏القلم بود، در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی به تدریس تاریخ روزنامه‏نگاری ایران پرداخت.
 
 
او در سندیکای روزنامه‏نگاران در اعتصاب ۶۲ روزه مطبوعات در مقطع انقلاب نیز نقش مهمی ایفا کرد
رضا مرزبان در گفت‌وگو با زمانه نخست از سال‌های آغاز علاقه‌مندی خود به اندیشه چپ می‌گوید. این روزنامه‌نگار پیشکسوت ایران از سال۱۳۲۲ با آثار چپ آشنا می‌شود و شروع به خواندن آن‏ها می‌کند. در مرداد ۱۳۲۶ به تهران می‌آید و در اولین حوزه آزمایشی حزب توده شرکت می‌کند که مسئول آن آقای دکتر نورالدین کیانوری بود و در خانه خودش هم تشکیل می‏شد.
 
گفت‌وگو با رضا مرزبان
 
پانته‌آ بهرامی: شما چگونه به روزنامه‏نگاری روی آورید و نیز چگونه با افکار چپ آشنا شدید؟
 
رضا مرزبان: تا ۱۳ سالگی، یعنی تا سال ۱۳۲۰، وقتی ماه محرم می‏رسید، روز عاشورا روی پشت بام می‏رفتم و زیارت عاشورا می‏خواندم. پسر ۱۳ ساله!
 
از سال ۲۱، آغاز تحول ذهنی من شروع شد. دوستی که از دوره تحصیل، برادرش هم‏کلاس من بود و از من مسن‏تر بود، از تهران برگشت و یکی، دوتا از کتاب‏های احمد کسروی را برای من آورد و ما باهم آن‏ها را خواندیم. این آغاز تحول ذهنی من شد. دیدم که دنیا چه خبر است.
 
مدتی که گذشت، مشکلات اجتماعی خودبه‏خود روی من اثر ‏کرد. خانواده من دوست نداشت که من درس بخوانم. مادربزرگم عقیده داشت که کافر می‏شوم و نگذاشت به دبیرستان بروم. عمویم که کفیل زندگی من بود، تحت تأثیر مادر، مانع رفتن من به دبیرستان شد. تمام این‏ها زمینه اجتماعی زندگی بعد من را فراهم ساخت.
 
من جزو اولین کسانی بودم که پایه‏گذار «باهماد آزادگان» در مشهد که مرکز آن خراسان بود شدم و آن را تا سال ۱۳۲۵ اداره می‏کردم. در سال ۲۶ که به تهران آمدم، دیدم که دیگر مرحله کسروی و… گذشته است. مبارزه، مبارزه‏ای جدی‏تر از این‏ها و مبارزه طبقاتی است و توی این خط افتادم.
 
از سال ۲۶ من چپ بودم؛ منتها چپ مستقل. به‌علت تجربه‏ای که از زندان داشتم: شماری از زندانی‏هایی که باهم بودیم، بعدها جزو خبرچین‏های سازمان امنیت شدند. به این دلیل از جضور مجدد در کنار کسانی که به آن شکل آزمایش‏شان کرده بودم، پرهیز کردم و سعی کردم خودم، خودم را بسازم. با خواندن، با مطالعه زیاد و با گوش کردن به اخبار، همه چیز را دنبال می‏کردم.
 
بعد از ۲۸ مرداد، در تاریخ بهمن‌ماه سال ۱۳۳۲، ماموران ریختند به خانه ما و مرا گرفتند و بردند. دوسال در زندان بودم، بعد از دوسال در دادگاه تبرئه و آزاد شدم، اما به روزنامه برنگشتم و رفتم کارمند بانک بازرگانی شدم.
 
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۵، آقای دکتر مصباح‏زاده را در خیابان دیدم و ایشان از من خواست که به روزنامه برگردم. معلوم شد که از دادگاه اعلام کرده‏اند که من تبرئه شده‏ام. به این ترتیب، در ابتدا من بعدازظهرها به عنوان دبیر قسمت اقتصادی به روزنامه برگشتم و سرپرست شهرستان‏ها شدم.
 
گفتید که مصباح‏زاده علاقه داشت آن‏هایی را که از «سیستم رسانه‌های معطوف به حکومتی خارج شده بودند»، جذب کند. چرا؟
 
به‌طور کلی این سیاست و روش مصباح‏زاده بود. درباره مصباح‏زاده باید خیلی حرف‏ها زد. تصویری که من از مصباح‏زاده دارم، این است که او دانشمند نبود. کاپیتان تیم بود. قشنگ می‏توانست تیم بسازد و بر کارها تسلط کند. هنر او در این مدیریت بود و این مدیریت را همه جا به‏کار برد. تا آن‏جا که روزنامه را به اوج رساند و دانشکده را علم کرد. مثلاً جهانگیر افکاری مسئول کمیته ایالتی حزب توده بود که بازداشت شده بود. او بعد از آزادی به عنوان مترجم در کیهان کار می‏کرد. تا زمانی که از نو ریختند به خانه‏اش و ممنوع‏القلم‏اش کردند. اولین کسی که در روزنامه‏ها ممنوع‏القلم شد، جهانگیر افکاری بود.
 
نقش اعتصاب ۶۲ روزه مطبوعات ‏را در روند انقلاب ایران چگونه می‏بینید؟
 
نقش بسیار مهم و پرارزشی داشت. ماجرا این‏گونه شروع شد؛ قبلاً در زمان دکتر امینی، وزارت اطلاعات (که یادگار اولین وزیر اطلاعات وقت بود) آگهی‏های دولتی‏ای را که به روزنامه‏ها داده می‏شد، در وزارت اطلاعات متمرکز کرد. یعنی این آگهی‏ها از طریق وزارت اطلاعات سهیمه‏بندی و بین مطبوعات تقسیم می‏شد.
 
به این ترتیب، شریان اقتصادی روزنامه‏ها دست وزرات اطلاعات بود و این وزرات اطلاعات برای روزنامه‏ها مقاله می‏فرستاد، نوع خبرها را کنترل می‏کرد و می‏گفت فلان خبر چاپ بشود، فلان خبر چاپ نشود. فلان خبر در فلان صفحه چاپ بشود و … به‏هرحال این نوع نظارت‏ها اعمال می‏شد.
 
در دوره دکتر امینی، مأمورانی از طرف وزارت اطلاعات، از طریق آقای درخشش، وزیر کابینه، از اتحادیه معلمان، از باشگاه مهرگان، معلم‏هایی را به روزنامه‏ها می‏فرستادند که روزنامه‏ها را بخوانند و در حین چاپ کنترل کنند. مطالب مجله‏ها را هم باید قبل از انتشار به وزارت اطلاعات می‏بردند و کسانی که مأمور خواندن آن‏ها بودند، صحه می‏گذاشتند و بعد به چاپخانه می‏رفت.
 
در روزنامه‏ها هم همان‏طور که گفتم، کسی در دفتر روزنامه‏ها می‏نشست و خبرها را کنترل می‏کرد. هر صفحه‏ای که بسته می‏شد، نمونه‏ای از آن به ایشان داده می‏شد که بخواند و ببیند خلاف نظر سیاست روز در آن نباشد.
 
این فرد در خود روزنامه مستقر بود؟
 
بله این فرد در روزنامه مستقر بود. بعد از رفتن دکتر امینی، این آدم‏ها را برداشتند، ولی کنترل مرکزی از داخل وزارت‏ اطلاعات مانده بود. کمیته‏ای بود که نمایندگانی از وزارت دفاع، شهربانی، سازمان امنیت و مدیر کل وزارت اطلاعات در آن حضور داشتند.
 
این کمیته باهم جلسه می‏گذاشتند و خبرهایی را که نباید چاپ شود، هر روز تدوین و ابلاغ می‏کردند. مقالاتی را که خودشان تهیه می‏کردند، به روزنامه‏ها می‏فرستادند که آن‏ها هم مجبور بودند چاپ کنند.
 
دلیل آن هم مسئله مالی بود. اگر چاپ نمی‏کردند، سهمیه آگهی به آن‏ها داده نمی‏شد. یعنی با کمک برنامه اقتصادی، راه انتشار مطالب مخالف را اعم از این‏که مخالفت با اشخاص بر سر کار باشد یا با خط مشی خود نظام برخورد کند، کنترل می‏کردند.
 
وقتی نخستین‌بار یک سرهنگ نخست‏وزیر شد، روزی که به نخست‏وزیری رسید، از طرف سازمان امنیت و رکن دو ارتش، افسرهایی مامور شدند که به روزنامه‏های کیهان و اطلاعات بروند. در حالی‏که قبلاً طبق توافقی که با نخست‏وزیر قبل از آقای ازهاری شده بود، قرار بود این کار نشود.
 
اما یک‏باره سرهنگ‏ها وارد هیئت‏های تحریریه شدند. هیئت‏های تحریریه هم سخت به سندیکا متکی بودند و پایگاه خوب سندیکا هم بودند. رفقای هیئت‏های تحریریه باهم تماس گرفتند و ازجمله با من هم که در «پیغام امروز» بودم، تماس گرفتند که آقای ازهاری سرهنگی را به‌عنوان مامور فرستاده است. او هنوز به دفتر ما نرسیده بود و قرار شد قلم را کنار بگذاریم. همه تایید کردیم و آن روز روزنامه‏ها منتشر نشدند.
 
بعد هم ادامه پیدا کرد و پشت سرش گروه گروه روزنامه‌نگاران به آن پیوستند. حالت هم حالت تلاطمی بود و شرایط غیر عادی بود و همین عوامل باعث شد که ازهاری شکست خورد. شکست ازهاری بابت همین اعتصاب مطبوعات بود.
 
هرچه کردند که اعتصاب را بشکنند، نتوانستند. برای شکستن اعتصاب، سعی کردند مجله «تهران مصور» را علم کنند که موفق نشدند و کسی که به سردبیری تهران‏ مصور انتخاب کرده بودند، شرط کرد که بعد از پایان اعتصاب، اولین شماره را منتشر کند.
 
روزی که ارتشبد ازهاری استعفا داد و در روزنامه‏های کیهان، اطلاعات و آیندگان نوشتند «به فرمان امام خمینی اعتصاب مطبوعات پایان یافت!»، من در «پیغام امروز» نوشتم: «با سقوط کابینه ارتشبد ازهاری، اعتصاب مطبوعات پایان یافت.» اثر اعتصاب مطبوعات این بود که یک دولت را پایین کشید.
 
بعد از این‏که روزنامه‏ها مثلاً پیغام امروز، اطلاعات، آیندگان و… را قلع و قمع کردند و خود کیهان را همتسخیر کردند‏، در دوره‏ای تا آخر دهه ۶۰ با نوعی سکوت مواجهه بودیم. البته این سکوت به شرایط اجتماعی جامعه و سرکوب‏هایی برمی‌گشت که در دهه ۶۰ انجام شد.بعد در دور‏ه‏هایی شاهد فرازونشیب‏هایی بودیم که مثلاً روزنامه‏نگاران و وبلاگ‏نویس‏های جوان در پروبال دادن به آن خیلی نقش داشتند. دوران اصلاح‏طلبی را در پیوند با مطبوعات چگونه ارزیابی می‏کنید؟
 
نسلی که از اعماق جامعه بلند شده بود، نسل جوان، با روحیه رادیکال و نسل پیر آن با روحیه سنتی، فضای افکار عمومی را به‏دست گرفته بودند.
 
حکومت مذهبی ذاتاً استبدادی است و در نتیجه استبداد دینی نمی‏تواند طرفدار آزادی‏هایی باشد که آن رادیکالیست‏های مذهبی می‏خواستند. کسانی که در رهبری حوادث آن زمان بودند، مثلاً آقای مهندس بازرگان واقعاً آدم متدینی بود. آقای دکتر سروش صاحب‏نظریه و دارای عقیده است. ایشان هم در دوره شاه و هم در آغاز حکومت جمهوری اسلامی هم فعال بود، اما جایی رسید که این‏ها را هم افسار کردند.
در میان خود این حضرات، مثلاً آقای مجتهد شبستری واقعاً صاحب‏نظر و نظریه‏پرداز است، اما این‏ها را گرفتند و انداختند دور، چون با استبداد دینی که محور روحانیت شیعه است، سازگار نبودند. همین‏طور که الان هم خودشان با خودشان سازگار نیستند (احمدی‌نژاد و خامنه‌ای).
 
در هر دو دوره، هم در زمان شاه و هم در دوره جمهوری اسلامی، آن‏چه مشترک است، سرکوب مطبوعات است. یعنی مطبوعات میدان جنگ و جبهه‏ای است که همواره مورد تاخت‌وتاز استبداد قرار گرفته است.
 
قبل از انقلاب مشروطه، محور مبارزات روحانی‏ها مسجد و منبر بود. در انقلاب مشروطه تحول اصلی‏ای که انقلاب وارد فضای تبلیغاتی ایران کرد، مطبوعات بود و این مطبوعات عرصه را از دست روحانیت گرفت. بعد هم این مطبوعات که ابزار روشنفکری بود، با حکومت هم درگیر بود. شما اگر یکی یکی آدم‏های سرشناس تاریخ مطبوعات را نگاه کنید، می‌بینید مثلاً در مقطعی فرماندار شهر، زبان فرخی یزدی را به‏خاطر قصیده‏ای که در مدح آزادی گفته بود، داغ می‏کند.
 
فرخی یزدی بعدها روزنامه‏نویس برجسته‏ای شد که اگر روزی قرار باشد برای آزادی مدحی ساخته شود، هیچ‏کس تا به حال بهتر از او مدح آزادی را نگفته است.