دومین بیانیه‌ جبهه‌ پایداری انقلاب اسلامی، تشکیلات نوظهور برآمده از حامیان محمود احمدی‌نژاد در حالی منتشر شد که اختلاف‌ها در اردوی اصول‌گرایان به بالاترین حد خود رسیده و چشم‌انداز مثبتی برای وحدت و همگرایی در این بخش مهم نیروهای سیاسی همسو با حاکمیت دیده نمی‌شود. از سوی دیگر حدس و گمان‌ها برای تحلیل پشتوانه‌های سیاسی و مالی این جبهه در محافل سیاسی به مهم‌ترین موضوع روز تبدیل شده است .


در گفت‌وگو با محمدرضا یزدان‌پناه، روزنامه‌نگار مقیم پاریس از او پرسیده‌ام: نقش و جایگاه جبهه پایداری انقلاب اسلامی در خلال دومین بیانیه‌ای که صادر کرده‌اند را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

محمدرضا یزدان‌پناه: باید توجه کرد که جبهه پایداری گروهی است متشکل از چهره‌های جوان‌تر و رادیکال‌تر و کمتر شناخته‌شده جریان حاکم در جمهوری اسلامی که در چهارچوب احزاب یا گروه‌های سنتی جناح راست نمی‌گنجند. این‌ها عمدتاً افرادی هستند که تا قبل از سال ۸۴، تا قبل از روی کارآمدن دولت آقای احمدی‌نژاد، بیشتر در بسیج مساجد یا محلات بودند یا در رده‌های میانی و پایین‌تر وزارت اطلاعات و سپاه فعالیت می‌کردند و به‌هر صورت پس از فعل و انفعالاتی که در شش‌سال اخیر فضای کشور را درگیر خودش کرده بود، الان فرصت را مناسب دیده‌اند که پس از مدت زیادی شعار و موضع‌گیری علیه هر نوع فعالیت تشکیلاتی و برابر دانستن فعالیت‌های تشکیلاتی با مسائلی مثل فعالیت‌های حتی شیطانی، یک تشکل شناسنامه‌دار بزنند و زیر چتر یک مجموعه‌ تشکیلاتی به فعالیت‌های خودشان ادامه دهند (آن‌ها پیش از این می‌گفتند اصلاً هر تشکیلات و هر حزبی به نوعی نماد شیطان است و خلاف اصل ولایت فقیه است).

از این نظر می‌توان گفت که به هر صورت باز جای تردید دارد، به‌خصوص این که می‌بینیم افرادی چون مصباح یزدی هم تئوریسین و هدایت و رهبری ایدئولوژیک این جریان را برعهده گرفته است که به‌هرحال سابقه اظهار نظرها و مواضع ضد تشکیلاتی‌شان خیلی روشن است.

جبهه پایداری چه جناح‌ها و احزاب سیاسی در درون و بیرون اصول‌گرایان را رقیب خود می‌داند؟

آن‌طور که از مواضع جبهه پایداری انقلاب اسلامی از دو بیانیه‌ای که صادر کرده است برمی‌آید، چنین به نظر می‌آید که این جبهه و اعضای آن سه جریان عمده سیاسی را در فضای سیاسی و اجتماعی کنونی ایران شناسایی کرده‌اند و آن‌ها را رقیب خود می‌دانند. جریان اول جریان اپوزیسیون یا جبهه سبز و اصلاح‌طلبان هستند که بزرگ‌ترین حذف شده‌‌ از قدرت در دو سال گذشته در داخل ایران هستند. جریان دوم جریان راست سنتی است. دوم اصول‌گرایان که هم اکنون در مجموعه جبهه متحد اصولگرایان زیر هدایت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز فعالیت می‌کنند و جریان سوم هم جریانی است که تحت عنوان «جریان منحرف» مطرح است. البته آن‌طور که خود اصول‌گرایان می‌گویند و آقای رحیم مشایی را به‌عنوان لیدر و رهبر آن جریان به رسمیت می‌شناسند. به نظر می‌آید فلسفه شکل‌گیری جبهه‌ی پایداری انقلاب اسلامی مبارزه و مقابله با این سه جریان سیاسی‌ـ اجتماعی کنونی در درون ایران است.

اما در روزهای اخیر برخی جبهه پایداری را منتسب به جریان مشایی می‌دانستند. حمیدرضا کاتوزیان نمایند‌ه اصول‌گرای مجلس گفته است که جبهه پایداری همان جریان آقای مشایی است و در لایه‌های میانی با این جریان در پیوند است. همینطور علی مطهری چهره شاخص اصول‌گرای دیگر هم تأسیس جبهه پایداری را تأسیس «مسجد ضرار» دانسته و گفته است که جبهه پایداری به نام وحدت تفرقه ایجاد می‌کند. نسبت این جریان با جریان آقای مشایی چیست؟

آن چیزی که در ظاهر امر مشخص است، علاوه براین که هیچ نشانه یا شاهدی از برقراری ارتباط یا از نسبت مستقیم بین جریان آقای مشایی و جبهه پایداری انقلاب اسلامی ندارد، شواهد زیادی هم وجود دارد که این نسبت را کاملاً انکار می‌کند و نشان می‌دهد که اساساً یکی از فلسفه‌های شکل‌گیری این جبهه مقابله با جریان انحرافی و شخص آقای مشایی است. به هر صورت وقتی ما نگاه می‌کنیم به اعضای جبهه پایداری انقلاب اسلامی، آن‌هایی که چه از لحاظ ایدئولوژیک و فکری این جریان را پشتیبانی می‌کنند و چه افرادی که از لحاظ تشکیلاتی در درون آن فعالیت می‌کنند، می‌بینیم که از مخالف‌های قدیمی آقای مشایی هستند. افرادی هستند که شدیدترین موضع‌گیری‌ها را علیه‌ او داشته‌اند و به شدت علیه‌اش صحبت کرده‌اند. آن‌ها در جریان‌های دو، سه سال گذشته بارها علیه آقای مشایی مصاحبه‌های رسمی داشته‌اند و حتی به واسطه آقای رحیم مشایی از دولت آقای احمدی‌نژاد اخراج شده‌اند. این مسائل نشان می‌دهند که برقراری ارتباط مستقیم در آن حد که بگوییم آقای مشایی بنیانگذار یا پایه‌گذار یک چنین جبهه‌ای هست را خیلی بعید و دور از ذهن می‌کند. مگر این که بگوییم آقای مشایی به واسطه یکسری افراد، افرادی که کماکان با دولت و با شخص آقای احمدی‌نژاد ارتباط دارند، توانسته است در درون جبهه پایداری انقلاب اسلامی نفوذ کند، نه این که بگوییم این جریان را بنیان گذاشته است.


به‌عنوان مثال می‌توان به اخباری اشاره کرد که در دو، سه هفته اخیر منتشر شد و حاکی از این بود که آقای محصولی، وزیر کشور سابق و وزیر سابق رفاه جلسات متعددی با آقای احمدی‌نژاد داشت و از این جنبه می‌توان گفت که شاید ایشان یکی از افرادی‌ است که ممکن است از طرف دولت و یا از طرف آقای رحیم مشایی در درون جبهه پایداری حضور داشته باشد. ولی با توجه به ترکیب و دیدگاه‌ها و مواضع جبهه پایداری به نظر نمی‌آید هیچ ارتباط مستقیمی وجود داشته باشد بین این دو مجموعه با همدیگر. ضمن آن که اگر هم ارتباطی وجود داشته باشد، قطعاً ارتباط منفی است.

یکی از مشکلاتی که جبهه پایداری ایجاد کرده است، بن‌بست ائتلاف و همگرایی با سایر احزاب اصول‌گراست. به‌ویژه آن که این جبهه در واقع شرط‌هایی را برای همکاری با کمیته ۷+۸ مطرح کرده و پذیرفته نشده است، در عمل از همکاری و همگرایی با سایر اصول‌گرایان امتناع کرده و ائتلاف و وحدت اصول‌گرایان را با بن‌بست مواجه کرده است. نظر شما در این زمینه چیست؟

قطعاً همین‌طور است. افرادی که جبهه پایداری انقلاب اسلامی را تشکیل داده‌اند و بنیان‌ گذاشته‌اند، همان افرادی هستند که در سال ۸۴ جریان حامی آقای احمدی‌نژاد را نمایندگی می‌کردند. اگر خاطرمان باشد، در آن هنگام مجموعه‌ای تشکیل شد به نام «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی» به ریاست آقای علی‌اکبر ناطق نوری که قرار بود آن مجموعه منتخب نهایی تمام اصول‌گرایان برای شرکت در انتخابات سال ۸۴ را تعیین کند. منتهی همین افراد بودند، آقای مصباح یزدی بود و آقای الهام و تمام افرادی که در سال ۸۴ جزو حامیان آقای احمدی‌نژاد محسوب می‌شدند که اساساً آن مکانیسم شورای هماهنگی را به هیچ عنوان نپذیرفتند. درحالی که همه نامزدهای اصول‌گرا لااقل در ظاهر و در ابتدا مکانیسم شورای هماهنگی را قبول کرده بودند، آقای احمدی‌نژاد چندماه قبل از آن انتخابات نامه‌ای نوشت و از حضور در جلسات این شورا خودداری کرد و خودش را کاملاً از مکانیسم‌های وحدت‌بخشی که در بین اصول‌گرایان تعبیه شده بود جدا دانست.

شاید بتوان گفت که اکنون جبهه متحد اصول‌گرایان با اندکی تفاوت، ادامه همان شورای هماهنگی نیروهای انقلاب باشد. به‌عنوان مثال آقای مهدوی کنی که اجماع بسیار بیشتری بر سر ایشان در درون جناح راست نسبت به آقای ناطق نوری وجود دارد، رهبری جبهه متحد را برعهده گرفته‌ است و به هر صورت شرایط سیاسی حال حاضر هم با سال ۸۴ کاملاً متفاوت است. از این جنبه می‌شود گفت تنها تفاوتی که ایجاد شده، این است که آن حامیان آقای احمدی‌نژاد در سال ۸۴ که کاملاً به شکل غیر تشکیلاتی، به شکل مخفی فعالیت می‌کردند و هیچکس نمی‌دانست که دقیقاً این‌ها تحت چه عنوانی و با چه شناسنامه‌ای در حال فعالیت در فضای سیاسی و انتخاباتی کشور هستند، در شرایط کنونی تحت تشکیلاتی به نام «جبهه پایداری انقلاب اسلامی» فعالیت می‌کنند و احتمالاً اینگونه تصور می‌کنند که پس از سال‌ها موضع‌گیری ضد تشکیلات و ضد تحزب در داخل کشور، راه درست فعالیت سیاسی و اجتماعی در داخل کشور اگر قرار باشد به نتیجه صحیح سیاسی منتهی شود، فعالیت تشکیلاتی است.

گفته شده است که آیت‌ الله خامنه‌ای از مجموع اصول‌گرایان خواسته است که به یک فهرست واحد برسند، اما چشم‌انداز رسیدن به یک فهرست واحد خیلی دور به نظر می‌رسد. فکر می‌کنید ممکن است علی‌رغم تمام اختلاف‌هایی که وجود دارد، به این سخن آیت‌الهو خامنه‌ای تمکین کنند؟ آیا خواست رهبری همچنان در بین همه اصول‌گرایان کارایی دارد؟

قطعاً با اتفاق‌هایی که در دو سال اخیر افتاد، ما نمونه‌های زیادی داشتیم که آقای خامنه‌ای چندین و چندبار به صورت علنی و رسمی هشدار دادند. به‌عنوان مثال بر سر علنی‌ شدن اختلاف‌های دولت و مجلس. منتهی این اختلاف‌ها نه تنها هیچ وقت تمام نشد، بلکه همچنان ادامه داشت و با شدت بیشتری هم ادامه دارد. این نشان می‌دهد که جایگاه و اتوریته و هژمونی رهبر جمهوری اسلامی حتی در ساخت دولت و در داخل کشورهم تا حدود زیادی بر اثر وقایع سال‌های اخیر دچار کاهش شده است. منتهی مسئله‌ای که هست، این است که با توجه به وضعیتی که در دوسال گذشته شاهد آن بودیم و با چشم‌اندازی که وجود دارد، غیاب اصلاح‌طلبان و جنبش سبز به‌‌عنوان عمده‌ترین جنبش اپوزیسیون در داخل ایران در انتخابات آینده تا حدود زیادی احتمال دارد. به‌نظر نمی‌رسد اساساً دغدغه اصول‌گرایان یا دغدغه افراد حامی آن‌ها در ساخت قدرت و به طور مشخص شخص آقای خامنه‌ای، درباره وحدت این جریان دغدغه خیلی عمیق و حقیقی‌ای باشد.

واقعیت این است: انتخاباتی قرار است به احتمال زیاد تک‌بعدی برگزار شود و در غیاب اپوزیسیون اصلی در درون قدرت نیز برگزار می‌شود. علی‌القاعده برای رقابتی نشان دادن آن یا کسب مشروعیت برای انتخابات به این نیاز هست که نوعی رقابت درونی در درون جریان حاکم در جمهوری اسلامی به‌وجود بیاید. به نظر می‌آید هم شخص رهبر جمهوری اسلامی و هم اصول‌گرایان این مسئله را پذیرفته‌اند و به خاطر همین است که ما شاهدیم عملاً رقابت‌هایی که قبلاً بین دو جریان اصلاح‌طلب و اصول‌گرا در داخل ایران تعریف می‌شد، اکنون فقط در جبهه اصول‌گرایان در جریان است. منتهی طبیعتاً باید برای این که این رقابت در چشم برخی افکار عمومی کمی جدی‌تر و واقعی‌تر نشان داده شود، گه‌گاهی لازم است شاهد اظهار نظرهایی باشیم که حاکی از این است که به‌هرحال مشکل در درون اصول‌گرایان جدی است. یا اینطر نشان داده شود که اگر به‌عنوان مثال وحدتی اتفاق نیافتد، ممکن است دشمن در کمین نشسته باشد. به نظر نمی‌آید با توجه به فضای سیاسی دوسال اخیر و چشم‌اندازی که وجود دارد، هیچکدام از این ابراز نگرانی‌ها رنگ واقعی و حقیقی به خود بگیرند.