استقلال مفهومی مهم در سیاست سدههای اخیر دنیا است، اما سیر تحولات جهانی، تغییرات در ساختار نظم بینالملل و اشکال جدید حکمرانی سیاسی، تعریف از استقلال و خودمختاری را نیز دستخوش دگرگونی کرده است.
استقلال به مانند دیگر برساختهها و نرمافزارها چون ملت و دولت حالت ایستا و صلب ندارد، بلکه از ماهیت تحولیابنده و دگرگونیپذیر برخوردار است. استقلال در ایران یکی از مصالح مهم شکل دادن به فضای سیاسی کشور، اهداف قانون اساسی، ساختار قدرت و تنظیم روابط بین ملت و دولت و تعامل بین گروههای سیاسی بوده است. این مفهوم اگرچه در ظاهر بیابهام به نظر میرسد ولی تفاوت در نگرشهای پیرامون آن، چالشهای متعددی را در سپهر سیاسی به وجود آورده، در برخی موارد منجر به جدایی شده و در مواردی دیگر بهسان عاملی وحدتبخش عمل کرده است.
انقلاب اسلامی در تداوم نهضت ملی شدن نفت بهای زیادی به استقلال بخشید. اکثر گروههای سیاسی استقلال را در نفی وابستگی به نیروهای خارجی و کوتاه کردن دست بیگانگان و بخصوص غرب از دخالت در سرنوشت کشور میدیدند، اما تجربه پس از انقلاب و بخصوص عملکرد منفی جمهوری اسلامی تلقیها نسبت به استقلال را دگرگون کرد. در حال حاضر در کنار درک سنتی از استقلال که حکومت نیز قائل به آن است ، تعابیر دیگری نیز وجود دارد. برخی موقعیت نازل جمهوری اسلامی و وضعیت نابهسامان کشور را ناشی از تاکید حکومت بر استقلال ارزیابی کردند و به این نتیجه رسیدند که استقلال دیگر یک ارزش سیاسی نیست؛ بخصوص که جهانی شدن مرزها را در هم نوردیده است. آنها استدلال میکنند کره شمالی یکی از مستقلترین کشورهای دنیا است ولی وضعیت بهشدت فاجعهآمیزی دارد، اما ژاپن و آلمان در عین وابستگی به آمریکا توانستند راه به سوی توسعه و پیشرفت باز کنند و امروزه از قدرتهای مهم دنیا هستند.
برخی از نیروهای مخالف ضدیت با خارجی را از الزامات استقلال به شمار میآورند؛ بهگونهای که در ساماندهی سیاسی کشور صرفاً باید از نیروهای داخلی بهره گرفت. هر نوع همکاری یا حمایت خارجی را به صورت کلی رد میکنند. برخی این خط قرمز را فقط به دولتهای خارجی محدود میکنند، اما قائلان به این تفکر گاه استانداردهای دوگانهای را بهکار میبرند. حساسیت اصلی آنها نسبت به دولت آمریکا است. جماعتی نیز بر پایه میراث حزب توده که هنوز بین نسل قدیم فعالان سیاسی ایران حضور ملموسی دارد، حفظ استقلال را مستلزم تضاد آشتیناپذیر با امپریالیسم آمریکا و دوری از بلوک غرب میپندارند. اگرچه برخلاف حزب توده هستند کسانی از این دسته که به شوروی سابق و روسیه فعلی نیز نظر منفی داشتهاند و دارند و روس و امپریالیسم را نیز طرد کردند، اما درعین حال نسبت به کشور سوسیالیستی مطلوب خود سمپاتی داشتند و آن را از قاعده کلی منفی بودن عامل خارجی مستثنی میکردند. همچنین افرادی نیز هستند که استقلال و حاکمیت ملی را به نفی نظام سرمایهداری تقلیل میدهند. از منظر آنان هر کشوری که سیستم سرمایهداری بر اقتصادش حاکم است ناگزیر به ورطه وابستگی سقوط میکند.
تعریف غلط و قدیمی از استقلال
به نظر میرسد تلقی غلط و قدیمی از استقلال که تناسب با شرایط کنونی تحولات دنیا ندارد باعث شده است این مفهوم مزیت و توجیهش را از دست بدهد، اما در عین حال خلاء شکلگیری تعریف جدید غیر ایدئولوژیک که بتواند هم نیازهای کشور را تامین کند و هم قابل دفاع باشد منجر به آشفتگی پیرامون این مفهوم شده است. عبور از این آشفتگی برای نیل به توسعه پایدار، حفاظت از منافع ملی و کرامت انسانی شهروندان ایرانی ضروری به نظر میرسد.
نخست به نقادی تلقی سنتی و رسمی از استقلال میپردازیم. شکستهای سنگین از ارتش روسیه تزاری و تجربه تلخ از دست دادن بخشهای مهمی از فلات ایران باعث شد تا در ذهنیت جامعه ایرانی حفظ تمامیت ارضی و حدود و ثغور مملکت با استقلال پیوند گسستنیافتنی پیدا کند. در حالی که این عامل ارتباط منطقی با الزامات معنایی استقلال ندارد، اما این شکست باعث گسترش دحالتهای زیانبار دولتهای قدرتمند خارجی در امور داخلی ایران و کسب امتیازات انحصاری شد و خسارتهای سنگینی را متوجه زندگی ایرانیان و عزت و سربلندی کشور کرد. این رویداد در عصر استعمارگرایی رخ داد. از اینرو اگرچه ایران هیچگاه به صورت رسمی به حالت مستعمره در نیامد ولی وجود مناسبات شبهاستعماری باعث شد تا در ناخودآگاه جامعه ایران و بخصوص تودهها، استقلال، صرفا آزاد شدن از وابستگی به دولتهای استعمارگر و پایانبخشی به اعمال نفوذ آنان معنا شود. این تلقی از استقلال وجه مشترک گرایشهای انقلابی رادیکال در بهمن ۵۷ بود. از دید آنها یکی از ایرادهای اصلی نظام پهلوی وابستگی به غرب بود و انقلاب میخواست بندهای اسارت سلطه خارجی را بگسلد و استقلال را برای مردم ایران به ارمغان بیاورد.
جمهوری اسلامی پس از اینکه توانست نظم سیاسی پس از انقلاب را تشکیل دهد از ابتدا سیاست نه شرقی و نه غربی را سرلوحه فعالیتهای خارجی خود قرار داد. لذا بر اساس تلقی سنتی توانست خود را به عنوان یک نظام سیاسی مستقل جا بیندازد. البته از این شعار برای کنار زدن و پاکسازی سیاسی نیز استفاده زیادی شد و به نوعی میشود گفت جنبه مصرف داخلی آن بر مصرف خارجیاش چربش داشته است؛ اما اگر معنای واقعی استقلال و بخصوص مفهوم جدید آن را در نظر بگیریم، مشکلات جمهوری اسلامی از زاویه استقلال کمتر از نظام پهلوی نیست. حکومت شاهان پهلوی در ادامه سلسله قاجار در برخی جهات با دنبالهروی و کوتاه آمدن در برابر مداخلات ناموجه خارجی، الزامات استقلال کشور را رعایت نکردند؛ بهعنوان مثال یکی از دلایل استیصال محمدرضاشاه پهلوی در هنگام انقلاب و بحران تصمیمگیری وی اتکا به حمایت غرب بود. وقتی متوجه شد که دیگر غرب کار او را تمام شده میداند، کاملاً خود را باخت.
جمهوری اسلامی اما به شکل وارونه عمل کرد. یعنی با ضدیت نسبت به غرب خطایی مشابه را مرتکب شد و از این نظر ضربات جبرانناپذیری به منافع ملی ایران زد و موجب انزوای بینالمللی شد. استقلال، وابستگی و تبعیت کور از یک کشور خارجی را نفی میکند ولی معنای ضدیت همیشگی و خصومت با یک کشور را نیز ندارد. در واقع اگر نظام سیاسی سابق از منظر وابستگی در خور سرزنش است ولی کاربست تعبیر «استقلال منفی» توسط حکومت بعد از انقلاب نیز سزاوار محکومیت است.
البته انصاف حکم میکند این واقعیت را گوشزد کنیم که وابستگی نظامهای پهلوی و قاجار ویژگی ذاتی و انتخاب آنها نبود، بلکه عقبماندگی ایران و ناتوانی از ایستادگی در مقابل کشورهای قدرتمند در عصر استعمار آنها را ناگزیر به پذیرش واقعیت تلخ تسلیم و کنار آمدن کشاند. بر مبنای مستندات تاریخی نمیتوان ثابت کرد که پادشاهان دوران قاجار و پهلوی شخصاً افراد وابسته و سرسپرده خارجیها بودند. بهعنوان مثال تلاش رضاشاه برای خلاص شدن از نفوذ انگلستان و استیفای استقلال کشور قابل ذکر است که سرانجام تاج و تخت را بر سر آن از دست داد. محمدرضاشاه نیز میپنداشت با ایجاد رابطه استراتژیک با غرب میتواند موجبات رشد کشور را برقرار سازد و با پذیرش برخی از نقشهای بینالمللی در منطقه کلیدی خاورمیانه و اقیانوس هند توازنی را ایجاد کند که منافع متقابل ایران و غرب تحقق یابد و خطوط قرمز شوروی نیز رعایت شود. بهگمان آن ها بدینگونه در درازمدت وابستگی یکطرفه کشور به وابستگی متقابل تحول مییافت و استقلال کشور حفظ میشد.
این نکته را نیز باید در نظر گرفت که فتحعلیشاه قاجار، آخرین پادشاه ایرانی بود که تا پیش از انقلاب حکومتش را با اتکا به شمشیر و قدرت خودش به دست آورد. هیچ عامل خارجی در جلوس وی به قدرت نقش نداشت، اما از آن موقع تاکنون دولتهای حاکم در «استقلال از ملت» وجه مشترک دارند.
استقلال، جدایی و بیگانگی
دیگر ایراد جمهوی اسلامی این است که استقلال را به معنای جدایی و بیگانگی با ملت در نظر گرفته است. استقلالی مثبت و واقعی است که بر اساس وابستگی به ملت، وابستگی به دولت خارجی را رد کند. استقلال کشور به معنای استقلال توامان ملت و حکومت است. حکومت باید از یوغ سلطه و مداخله غیر قابل قبول خارجی در امان باشد. به همین نسبت نیز مردم باید از خطر زورگویی و سرکوب حکومت بهدور باشند. بنابراین استقلال به معنای نبود سلطه خارجی در نظامهای تمامیتخواه و استبدادی به دلیل جدایی از ملت ناقص و عقیم است. وجود ارتباط اندامواره و نسبت نمایندگی و نبود شکاف دولت- ملت شرط لازم برای استقلال است.
همچنین استقلال به معنای ایزولهگی و انزوا نیست. تعبیر کارآمد از استقلال نیازمند ارتباط سازنده با دولتهای خارجی در چارچوب منافع متقابل و حضور فعال در مناسبات جهانی و منطقهای است.
پیدایش پارادایم جهانی شدن و گسترش یافتن قدرت و اهمیت نهادهای بینالمللی و همچنین افزایش درهمتنیدگی کشورها و شکلگیری جامعه مدنی جهانی، باعث تغییراتی در مفهوم استقلال شده است. حال با توجه به این واقعیتها این سئوال مطرح میشود: در شرایط کنونی آیا استقلال کماکان ارزش به حساب میآید؟ تلقی مناسب و مثبت از استقلال دربردارنده چه عناصری است و چه مواردی خطوط قرمز محسوب میشوند؟
زیربنا و شالوده استقلال بر استقلال فردی استوار است. در واقع برآیند خودمختاری افراد در جامعه مناسبترین قرائت از استقلال کشور و ملت است. در استقلال که با درونزایی خویشاوندی مفهومی دارد، فرد یا جامعه باید بتواند بهدور از اجبار عامل خارجی در خصوص خود و مصلحتش تصمیم بگیرد. از اینرو استقلال در تعارض با سلطه و تحمیل معنا پیدا میکند. استقلال یک کشور مشروط به مصالح آن جامعه میشود و ارتباط با نفس حکومت و دولت پیدا نمیکند. استقلال حکومتها شرط لازم برای استقلال جامعه است ولی کافی نیست. یک حکومت استبدادی یا یک امپراتوری میتواند استقلال داشته باشد و تحت سلطه هیچ دولت خارجی نباشد، اما مردم کشور خود را زیر استیلا قرار دهد و مصلحت فردی و گروهی را برخلاف مصلحت جمعی جامعه تحمیل کند. به عبارت دیگر اگر استقلال فقط محدودههای سرکوب و چپاول یک ملت را تعیین کند، ارزشی ندارد.
بنابراین استقلال ارزش مستقل و انفرادی نیست بلکه در ارتباط با آزادی و رعایت حقوق بنیادین انسانها موضوعیت پیدا میکند. همچنین استقلال وابسته به جامعه و ملت مشخصی است. ملتها تا زمانی که درمحیطهای جداگانه زندگی میکنند و به واحدهای سیاسی، جغرافیایی و اجتماعی متمایز تقسیم میشوند، به صورت بالقوه ممکن است بین آنها تعارض منافع پیش بیاید. بنابراین سعادت و حداکثر شدن منافع یک کشور نیازمند استقلال است؛ استقلالی که با رعایت آزادیهای اجتماعی، نفی انزوا و درهمتنیدگی دولت با مردم همراه است. با این تعریف استقلال کماکان یک ارزش به حساب میآید و پیشرفت هر ملت به حفاظت از آن نیاز دارد. منتها نکته ظریف توجه به دینامیسم استقلال و وابستگی آن به بسترهای ملی و جهانی است. در دنیایی که به صورت شبکهای پیش میرود و جامعه مدنی جهانی در حال گسترش و ریشه دوانیدن است، باید الزامات کمرنگ شدن مرزها را در نظر گرفت. برخلاف تصور غالب، نفس عامل خارجی در مفهوم استقلال تعیینکننده نیست بلکه چگونگی ارتباط با خارج مهم است. در اصل تصمیمگیری باید در انحصار عوامل دخلی باشد. از این رو در محدوده تعیین سیاستهای کلان کشور، تنظیم روابط خارجی و تعیین سرنوشت کشور، به طور منحصر اعضای یک جامعه خاص باید در فرایند تصمیمگیری و انتخاب نهایی حضور داشته باشند تا موجودیت مستقل کشور تضمین شود، اما تعامل با عامل خارجی مشکلی پیش نمیآورد. در استقلال هم تبعیت و پیروی همیشگی از عامل خارجی و هم ضدیت دائمی و خصومت آشتیناپذیر توامان نفی میشوند. از کمک و حمایت خارجی تا زمانی که به حق انحصاری تصمیمگیری نیروهای داخلی خللی وارد نکند، میشود استفاده کرد. خصوصاً که نظام جدید جهانی امکانات و ظرفیتهای مشروع و کارآمدی برای بهبود حال ملتها دارد.
دولتهای استبدادی با پنهان شدن در زیر نقاب استقلال و متهم کردن مخالفانشان به وابستگی و مزدوری بیگانگان میکوشند تا مانع گسیل کمکها و پتانسیلهای خارجی به ملت تحت ستم و سلطه داخلی شوند. به عنوان مثال مردم لیبی حمایت جامعه جهانی را بر استقلالخواهی کاذب و متکی به دیکتاتوری قذافی ترجیح میدهند. همانطور که مردم عراق در برابر صدام و رژیم بعث رفتار مشابهی انجام دادند. در این شرایط اساساً حکومت ضد مردمی داخلی حکم بیگانه را دارد و حضور خارجیها به شرط اینکه در پی تثبیت سلطه خود نباشند، به برقراری استقلال واقعی کمک میکند. در این میان، پذیرش نقش نهادهای بینالمللی چون سازمان ملل و تسهیل فعالیتهای مشروع آنها گامی ضروری برای استقلال است، اما استفاده از این ظرفیتها و یا بهطور کلی حمایت خارجی نامحدود و بدون مرز نیست.
استقلال و رویکردهای افراطی
در سالیان اخیر شاهد رفتارهایی هستیم که رویکردی تفریطی را در برابر افراطهای گذشته نمودار میسازند. البته اکثر نیروهای درگیر با نیت خیر و قصد خدمت به مردم این کار را انجام میدهند. صحبت بر سر پیامدهای عمل است که تاثیر منفی بر سرنوشت کشور دارد. برخی دیدگاهها که هر نوع همکاری با عامل خارجی و بهطور مشخص غرب را زمینهسازی برای تجاوز نظامی، گرفتن کاسه گدایی، دریوزگی و انداختن طوق بندگی میپندارند و از این طریق خواسته یا ناخواسته کشور را به سمت انزوا و محرومیت از حضور موثر در صحنه بینالمللی سوق میدهند و نتیجه دیدگاههای آنها تفاوت چشمگیری با عملکرد جمهوری اسلامی ندارد و در نهایت منافع ملی و حقوق مردم را در مسلخ توهم توطئه قربانی میکند، سویه افراطی نگاه به استقلال را تشکیل میدهد، اما در مقابل برخی فعالیتها هم خواسته یا ناخواسته در تعارض با استقلال است. چون منجر به دخالت بنیادها و فعالان خارجی در مسائلی میشود که مربوط به تعیین سرنوشت کشور ایران و راهاندازی جریانهای سیاسی است.
به عنوان مثال برخی از گروههای سیاسی یا ائتلافها در خارج از کشور، جلسه اعلام تشکیل خود را در یک پارلمان خارجی برگزار میکنند. بنده نمیخواهم هیچکس را متهم کنم ولی از گروهی که مدعی تسهیل استقرار دموکراسی در ایران است و میخواهد مردم ایران را نجات دهد، انتظار میرود که تاسیس خود را در یک محیط غیر خارجی و صرفاً وابسته به عناصر داخلی اعلام کند. بر همین منوال مشارکت و حضور گروههای خارجی یا دولتهای خارجی در خصوص جریانسازی سیاسی، ایجاد آلترناتیو یا نقشآفرینی در شکلگیری رهبری جنبشهای اعتراضی اعم از ارشد و میانی در ایران با استقلال تعارض دارد. چون پای کسانی را وارد ماجرا میکند که عضو جامعه ایران نیستند و در نهایت منافع کشور خودشان را در اولویت میبینند و هیچ تضمینی وجود ندارد که همیشه بین کشور مفروض و ایران اشتراک منافع وجود داشته باشد.
نقش مطلوب عوامل خارجی در حمایتهای معنوی و لجستیکی است تا با انتقال تجربه، ارائه خدمات آموزشی و اطلاعرسانی گفتمان دموکراسی خواهی در ایران فربه شود. حد افراطی این رویکرد تلاشهای برخی از نیروهای خارجی برای آلترناتیوسازی و تقویت جریانها و افرادی است که در جامعه درون و برونمرزی ایرانیان جایگاهی ندارند. در واقع آنان میکوشند بدون توجه به نظر افکار عمومی ایران و وزنهای اجتماعی جریانها، گروهی را به شکل مصنوعی و بادکنکی بزرگ کنند. اینگونه فعالیتها استعمار نوین را باز میتاباند که هدفی مشابه موج اولیه استعماری در قالب متفاوت و پیچیدهتری را دنبال میکند.
تهدید استقلال کشور
اخیراً در زمینهای دیگر دو حرکت در خارج از کشور آغاز شده است که آنها را نیز میتوان از مصادیق مخدوش شدن استقلال نامید. البته بانیان و کسانی که در این فعالیتها شرکت داشتند علیالعموم افرادی شریف، ملی و وفادار به استقلال هستند، اما عمل آنان ناخواسته موجودیت مستقل کشور را تهدید میکند و رقابتها و ملاحظات سیاستمداران خارجی را وارد مسائل داخلی ایران میکند. در برنامهای که سازمان نایاک در خصوص مخالفت با خروج سازمان مجاهدین خلق از فهرست گروههای تروریستی برگزار کرد خانم باربارا اسلاوین سخنرانی کرد. ایشان به عنوان یک خبرنگار سابق و کارشناس سیاست خارجی کنونی آمریکایی اظهار داشت: «حذف نام مجاهدین از فهرست سازمانهای تروریستی پیامد خطرناکی برای “جنبش سبز” ایران خواهد داشت. همانطور که اشاره شد این پیامی خیلی خطرناک میفرستد. حتی بهانه بیشتر به دست دولت ایران در سرکوب جنبش سبز میدهد که یک جنبش مخالف غیر خشن است.»
از آنجایی که ایشان فاقد دانش و مهارت لازم برای داوری در خصوص منافع و مضار جنبش سبز و اساسا مسائل سیاسی مربوط به مردم ایران است، لذا صحت اظهار نظر ایشان به صورت جدی زیر سئوال است، اما جدا از این مطلب، موضعگیری وی مخدوشکننده استقلال جامعه نیز هست. معنی ندارد که یک کارشناس آمریکایی در خصوص مصلحت یک جنبش اجتماعی مستقل و مردمی در ایران تعیین تکلیف کند. بر همین منوال حضور برخی از مقامات سیاسی و امنیتی سابق دولت آمریکا در کنار برخی از فعالان ایرانی در خصوص دفاع از تداوم حضور مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا نیز به معنای دخالت ناموجه در امور داخلی ایران است. یکی از علل مخالفت که به امضای چهرههای آمریکایی رسیده است تبعات منفی خروج مجاهدین از لیست تروریستی روی وضعیت جنبش سبز و به خطر افتادن جامعه مدنی ایران است.
مقامات آمریکایی میتوانند در خصوص تاثیرات این اقدام یا هر اقدام دولت آمریکا در خصوص ایران روی منافع ملی و جامعه مدنی امریکا سخن بگویند نه اینکه مصلحت یا مضرات جنبش اجتماعی مردم ایران و جنبش سبز را مشخص کنند! انتهای منطقی این رویکرد داخل کردن کسانی در روند تاثیرگذاری در مسائل ایران است که اصلاً جایگاهی در آن ندارند و مشارکت آنها در تصمیمگیری مخل استقلال است. تنها مردم ایران و فعالان ایرانی صلاحیت دارند که در خصوص مثبت بودن یا منفی بودن اقدامات دولتهای خارجی روی سرنوشت جامعه ایران و مطالبات مردم سخن بگویند. مقامات و فعالان خارجی فقط میتوانند روایتگر نظرات متنوع جامعه کنشگران ایرانی باشند.
البته ابعاد این خطاها در مقطع فعلی بزرگ نیست، اما در صورت تداوم میتواند تاثیرات منفی روی جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران بگذارد. در مقطع کنونی رسیدن به معنای موجه، کارآمد و متناسب با زمان از استقلال امری ضرروی است که هم میتواند نسبت و مرزهای همکاری مشروع با نیروهای خارجی و استفاده مناسب از ظرفیتهای موجه جامعه جهانی را تعیین کند و هم محدودههای نقشآفرینی انحصاری مردم ایران را مشخص سازد و منافع ملی و سرزمینی کشور را در شرایط پیچیده کنونی منطقه ضمن ایجاد روابط خوب با دنیا و نیروهای بینالمللی حراست کند. همچنین به بهرهبرداری حاکمیت از تحریف استقلال یا روایت نارسا و غلط از آن پایان دهد. رسیدن به چنین مهمی نیازمند گفتوگوی منطقی و مستدل بین پارههای مختلف جامعه ایران و ارزش تلقی کردن استقلال در قرائت مناسب و سازگار با شرایط جدید است. تا به نام استقلال و آزادی و حقوق شهروندی پایمال نشود.
عکسها:
۱- خبرگزاری فارس.
۲- دیوارنگاریهای تهران از مجموعه شخصی صبری آتش، اینجا.
رفیق فرهاد سلام*لطفا بفرمائید چگونه و با چه هدفی و با کدام نیرو باید انقلاب شود.من بر خلاف تئوریسینها در شرایط مناسب یک انقلابی هستم،ولی هرچه می اندیشم انقلاب کردن را بر علیه منافع کشور و اکثریت مردم ایران که مسلمان هستند،می بینم.فرض کنیم که تمام لائیکها و چپی ها متحد شده و انقلابی را ایجاد کنند و جمهوری دمکراتیک خلق ایران را پایه گذاری نمایند،گمان میکنید که امریکا و غرب و صهیونیستها این جمهوری خلقی را به رسمیت خواهند شناخت؟خیر نمونه اش کل بلوک شرق سابق و جمهوریهای کوبا و کره شمالی کنونی است.شما به عنوان یک مارکسیست حتما با نام هگو چاوز اشنا هستید و میدانید که از زمان روی کار امدنش چه مشکلاتی با دولت امریکا و غرب دارد.خب گمان میکنید که امریکائیان و غربیها برای مارکسیستهائی چون شما استثنا قائل خواهند شد؟نگاهی به کشورهای سرمایه داری و وضعیت احزاب سوسیالیست در انجا نشان دهنده این واقعیت است که دوران تئوریهای مارکسیست-لنینیستی به سر امده و اکنون دور دمکراسی خواهی است.ضمنا اکثریت مردم ایران مذهبی هستند و بدون در نظر گرفت خواست اکثریت و شرکت فعال انان،مردمسالاری نخواهیم داشت و شعار مردمسالاری چپیها و کمونیستها هم فریبی بیش نیست،هر چند که پس از گرفتن قدرت هم نمی توانند مردمسالاری را برقرار کنند.اینکه برخی از فرست طلبان مسلمان و چپی و عده ای مردم عادی گمان میکنند که با کمک دوّل غربی و امریکا میتوانند مردمسالاری را به ایرانیان هدیه کنند هم کاملا دور از عقل است.نگاهی به کشورهای تحت سلطه امریکا نشانگر این واقعیت است که تمام این کشورها چه در اسیا،افریقا و امریکای جنوبی و لاتین،جملگی دارای حاکمان دیکتاتور هستند که اخوند ها در مقایسه با انان هم انسانتر و هم دمکرات تر و مردمی ترند.در عربستان هنوز زنان حق رای دادن و رانندگی ندارند،احزاب وجود ندارند و اعتراض و یا بحث سیاسی هم کلا ممنوع است.امریکا در تمام ارگانهای ان کشور مثل زمان شاه ایران، مستشار دارد و سازمان امنیت و نیروی انتظامی عربستان هم زیر نظر و نفوذ سازمان سیا و موساد است و بدترین شکنجه ها هم در ان کشور و نظیر ان مانند کشور مصر با نظارت مامورین امریکائی صورت گرفته است.نهایتا این سؤال را هم باید کرد که تکلیف خلقهای ترکمن،بلوچ،فارس،کرد ،اذری و خلق آخوند عرب بعد از انقلاب چیست؟ایا بصورت فدرال و یا کشورهای مستقل معرفی شده و به حیات خود ادامه خواهند داد و یا به شیوه چین و شوروی و یوگوسلاوی عمل میگردد؟این جملات شوخی و یا توهین نیست،بلکه تصویری از گذشته و یادآوری خفیف از اعمال و گفتار نادرست جنبش انقلابی چپ و مذهبیون در کردستان،بلوچستان،ترکمن صحرا و غیره است.اگر شما در ان زمان کودکی بیش نبوده اید از اموزگارانتان سؤال بفرمائید که کمی از کج فهمی سیاسی خود در ان زمان و مبارزات مسلحانه و جوگیر شدن کل انقلابیون برایتان تعریف کنند و اگر خود در ان زمان هم در این ماجراها شرکت داشته اید،برایتان متاسفم که جز تئوری و شعار دادن هیچ نمی دانید.
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 19 August 2011
متاسفانه شما مسائل زیادی را در کنار هم قرار داده اید که هر کدام جداگانه برای خود و در جایگاه خود تعاریف معینی دارند مثلا در موضوع استقلال دو تقسیم بندی بزرگ وجود دارد و هر دو وابستگی شدیدی به دورانی دارند که باید مشخص گردند مثلا شما بیشتر و شاید هم به درستی از سلطه گفته اید اما دوران ما برای هر کشوری برای سلطه یافتن به کشور دیگر هزینه های بسیاری دارد .
اما به دوران انسانهای نخستین بازگردیم که در واحد اجتماعی شان کمون اولیه باشد و خواه قبیله رابطه اش با واحد اجتماعی دیگر را اولین مبادله شکل می دهد واحدهای احتماعی زمانی که به مازاد تولید دست می یابند کالاهای خود را با یکدیگر مبادله کرده و نیازمندیهای یکدیگر را تامین می کنند از اینرو استقلال در این رابطه همانقدر مهمل است که بیان وابستگی این واحدهای اجتماعی . اما در دوران انسانهای نخستین سیستمهای برد ه داری و فئودالی که زمین ابزار تولید است و حفظ مناطق ارضی برای واحدهای اجتماعی حیاتی ست تصرف ابزار تولید یعنی زمین حاصلخیز یعنی مرگ و زندگی واحدهای اجتماعی که در دوران برده داری و فئودالی و بخصوص فئودالی موضوع دولت سرزمین بطور کلی برای واحدهای اجتماعی موضوع سلطه استقلال در کنار هم قرار می گیرند واحدهای اجتماعی برای حفظ خود مجبور هستند با مراکز قدرت کنار بیایند اما سیستم تولید کالائی که در بستر این سیستمها در حال رشد بود وابستگی اهالی را به یکدیگر هر چه بیشتر می کرد تا اینکه در اولین انقلاب خود یعنی انقلاب کبیر فرانسه اولین شکل حکومتی خودش را تشکیل می دهد . اما وجود اولین کشورهای سرمایه داری مانند فرانسه آلمان و انگلستان و عصر رنسانس که سبب گردید تا با استفاده از صنعت و مدرنیزه و بخصوص ماشین بخار تولید اجتماعی نیز ناگهان با انقلابی بزرگ روبرو شود مازاد کالائی را ایجاد کرد که دیگر تنها در این کشورهای متبوع نبود که در گردش بود بلکه راه خود را بدلیل کیفیت بالا و ارزان تا اقصی نقاط جهان می پیمود و با هر واحد اجتماعی جدید مصرف کننده ها را مسحور خود می ساخت و این جذابیت ها سبب می گردید تا تولید کننده های محلی از خود مقاومت نشان دهند زیرا ورشکستگی کار و کاسبی آنها را در پی داشت از اینرو تا جنگ جهانی اول با وجود امپراطوری های فئودالی مانند روسیه عثمانی و دیگران هنوز حفظ مناطق ارضی موضوعی تقدیس شده بود اما با پایان جنگ جهانی اول دیگر سیستم فئودالی از رمق افتاده و سیستم سرمایه داری بدون رقیب عرض و اندام می کند . اولین بحران مازاد تولید در 1929 جهان بار دیگر دچار مصیبت دیگری می شود اقشار متوسط دچار ورشکستگی شده و بیکاری جانکاه افزایش می یابد اقشار متوسط برای حفظ روند تولید خود فاشیزم را تولید می کند سزمایه داری نیز تسلیم شرایط فوق شده و آتش جنگ را شعله ور تر می سازند هیتلر ظهور کرده و جهان در آتش جنگ می سوزد سرمایه نیز هنوز تصور می کند که جنگ می تواند او را از بحران خارج کرده و مناطق جدیدی برای فروش مازاد تولیدش فراهم سازد که حتی تا سال 2006 با اشغال عراق دائما دنیا در وحشت جنگ های جدید به سر می برد هزینه های اشغال عراق و افغانستان نشان داد که دیگر نه تنها جنگ حلال مشکلات نیست که خود موجد بحرانهای سهمگین تری ست از اینرو دیگر زیرسلطه قرار گرفتن فیزیکی تغییر کرده است . و این در جالی ست که رشد مبادلات کالائی وسرعت ارتباطات دیگر به طرز شگفت انگیزی دنیا را هر چه بیشتر به یکدیگر وابسته تر ساخته است از اینرو همانطور که زندگی شهری و ارتباطات شهری مرا وابسته به امکانات خود نموده دنیا نیز اینگونه به هم وابسته اند . همانطور که شما می توانید کارخانه ای در برزیل , آمریکا و … را از کنچ خانه اتان در ایران سهام آنرا خرید و فروش نمائید . یا به مالکیت خود درآورید باید آن برزیلی آن آمریکائی و …. هم بتواند همینگونه با شما رفتار کند از اینرو وابستگی دیگر موضوعی خنده دار است که تنها از زبان اصحاب کهف بیرون می آید .
اما دوران سرمایه داری دوران رقابت های اقتصادی نیز هست – ما در اینجا از رقابت سرمایه دارها با یکدیگر چشم پوشی می کنیم – دولت در نظام سرمایه تنها با در آمدهای حاصل از مالیات مجبور است هزینه های خود را تامین کند زیرا دولت برای تنظیم روابط حاکم و ایجاد امنیت برای مالکیت هزینه زاست به همین دلیل تنها در زمانی قادر است هزینه های خود را تامین کند که گردش سرمایه با سرعت انجام پذیرد تا او بتواند در هر گردش سهم خود را برداشت کند و از همینروست که رکود دولتها را با کسر بودجه تورم بیکاری شهروندان و بطور کلی بحران روبرو می کند از همینروست که دولتها برای جذب سرمایه با یکدیگر در رقابتند و این رقابت ممکن است تا حد ایجاد شرایط جنگی برای کاهش امنیت سرمایه نیز پیش روند در اینجا استقلال باز هم معنا و مفهومی ندارد اینجا منافع ملی ست که مفهوم می یابد زیرا سلطه ی دولتی برای دولت دیگر نه تنها هزینه هایش را کاهش نمی دهد بلکه افزایش هم خواهد داد . منافع ملی ممکن است به دشمنی بین دولتها بدل شود اما این دشمنی بر مبنای رقابت برای جلوگیری از فرار سرمایه و جذب سرمایه های بیشتر است زیرا تراز تجاری کشورهاست که در نهایت روابط دولتها را شکل داده است از اینرو برای بالا بردن تراز تجاری مبارزه با بیکاری و افزایش حجم سرمایه های در گردش دولتها مجبور هستند برای حفظ منافع ملی برای افزایش قدرت خرید شهروندان و امنیت داخلی راه های ایجاد آنرا جستجو کنند . اما برای کشورهای عقب مانده یا ” درحال توسعه ” مانند ایران دو موضوع از اهمیت فوقالعاده برخوردار است ابتدا امنیت داخلی برای جذب سرمایه و جلوگیری از فرار سرمایه ها دوم جذب صنایع پیشرفته و استفاده از آخرین تکنولوژی برای حفظ سطح استاندارد کار اجتماعا لازم برای تولید کالا . زیرا هزینه ی استفاده از صنایع عقب مانده مانع بزرگی ست برای شرایط لازم در رقابت تولید کننده ها . پس راه حل برای دولت در ایران کاملا مشخص است پرهیز از تنش و ایجاد رابطه ی در سطج عالی و خوب با دنیا بخصوص دولتهائی که دارای تکنولوژی برتر هستند . بیش از بیست میلیون بیکار تنها با سرمایه ای بالغ بر چهار تریلیون دلار درمان پذیر است و برای جذب این سرمایه نیاز به رابطه ی خوب با دنیای سرمایه است با تراز بازرگانی در حد صفر ما هیچگاه قادر به تامین چنین سرمایه ای نحواهیم بود . از سوی دیگر امنیت داخلی یعنی هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی مردم به دولت اعتماد کنند و این اعتماد تنها در ایجاد ساختار دموکراتیک که دولت را در برابر مردم پاسخگو نماید و همچنین ساختاری شکل گیرد که مردم در تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها بتوانند مستقیما دخالت کنند . اما ساختارهای جمهوری اسلامی که هم در برابر منافع ملی و هم امنیت داخلی و هم روابط جهانی و … مقاومت می کند قادر به اجرای این رسالت نخواهد بود و ضرورتا ساختار حکومتی ایران تنها با دگرگونی کامل نه اصلاح طلبانه که مقاومت ساختار موجود را در هم شکند می تواند پاسخ مناسب به شرایط حاضر باشد . چرا می گویم تنها با انقلاب ؟ آنرا با مثالی حکومتی روشن میکنم . آیت الله شاهرودی گفت : همین نوشابه های رانی که امروز در عربستان تولید میشود قبلا درخواست مجوز کارخانه در ایران را دارد اما بیش از یک سال از این اداره به آن اداره تا خسته شده و می رود . این نشان میدهد که ساختار حکومتی علی رغم میل افراد حکومتی طوری شکل گرفته اند که در برابر هر تولیدکننده ای بخصوص خارجی از خود مقاومت نشان میدهند از اینرو تنها با درهم شکستن این مقاومت یعنی انقلاب می توان به اهداف اولیه دست یافت . اما برخی شاید مرا در دفاع از جذب سرمایه به بهانه ی بی عدالتی و …. نقد کنند اما دوستان ما ابتدا باید تولید کنیم سپس بر سر توزیع آن دعوا کنیم . مطلب بیش از حد زیاد شده اگر چه مسائل بسیار مانده تا بعد ….
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 18 August 2011
آنزمان که اتحاد شوروی وجود داشت برای مارکسیست ها معین شده بود که این غول سرخ از مسیرش منحرف شده – این امر به ریشه حیوانی و طبیعی داشتن انسان!!! بازمیگردد- توسعه طلبی و غلبه بر مغلوب – در طبیعت به گونه ای و در روابط انسانی به گونه دیگر مثلا” کاریزما – دیده میشود – من تئوریم را بسیار فشرده بیان داشته ام – و در ادامه – مفهوم سوسیالیسم نمیتواند درک درستی از امور اقتصاد جامعه انسانی نباشد چرا که حداقل مارا از فاصله گرفتن از وحوش دور نمیکند – لذا سوسیال دموکراسی – لیبرالیسم نشئت گرفته از اقتصاد بسامان و تعین یافته – و فاصله یافتن از هرج و مرج بازار و اقتصاد سرمایه داری امر مطلوبیست – اما سرزمین من – دل ویران ما- بسی دور است از چنین تئوری هایی- و راه باید برود که برسد. رویه اجتماع مبتنی بر لیبرالیسم و درون آن و ساختاربندی مفاهیم عمده آن – لازمست که نگرشی عدالت گرایانه داشته باشد = تا دور شویم از شومی رقابت تحت رانت – خودی و غیر خودی و …… که اکنون در همه دنیا حضور و وجود دارد
کاربر مهمان / 20 August 2011
به نظر میرسد کامنت گذار کامنت من هنوز متوجه نیستند که بحث تئوریک و بحث های احساسی با هم متفاوتند و به همین دلیل من هیچگاه وارد بحثهای حاشیه ای و حیدری نعمتی نمی شوم موضوع انقلاب همانطور که گفتم رابطه ای انتخابی نیست بلکه از روی نیاز است که ما به انقلاب و رفرم فکر می کنیم در یک حکومت استبدادی و ضد دموکراتیک که بنیانهایش را قوانینش را الهی و غیر قابل تغییر ساخته صحبت از رفرم و اصلاح مودکانه است در حکومتی که قادر نیست درک کند این سرمایه در تولید است که مشکل بیکاری را می تواند حل کند و برای حل مشکل بیکاری بیش از بیست میلیون نفر هم – البته افرادی مثل شما و حکومتی ها بیکاران زن را که 85 درصد آنها بیکارند را به حساب نمی آورد – سرمایه ای بالغ بر چهار تریلیون دلار می باشد و این هم نمی تواند از سرمایه های سرگردان ایجاد شود مثلا اگر صنعت خودرو سازی را در نظر بگیریم شرکتهائی مانند جنرال موتورز تویوتا و …. شرکتهائی هستند که این صنعت را با آخرین فن آوری و تکنولوژی سودآور تولید می کنند و در رقابت جهانی هم از لحاظ میزان سرمایه و هم از لحاظ مدیریت و هم علم روز برتر هستند از اینرو بهتر است از آنها دعوت شود تا آنها در ایران این صنعت را توسعه دهند . بیکارانی که در سایه ی اسلام شما به اعتیاد و فحشاء روی آورده اند رابکار می گمارند تراز مبادلات بازرگانی خارجی را افزایش میدهند و دولت هم از قبل مالیاتش هزینه هایش را که هم اکنون به دوش مردم افتاده را از این طریق تامین می کند . اما این دولت نیز باید تضمین امنیت بازرگانی داخلی و خارجی را به او بدهد فساد اداری را که نه تنها در سیستم اداری بلکه در دستگاه قضائی جمهوری اسلامی بصورت طبیعت آن در آمده هم نابود کند . و برای کارشناسان آن همان حداقل شرایطی را بوجود آورد که در کشور خود دارا هستند همانطور که هم اکنون در سیستم غنی سازی اورانیوم و سیستم موشکی برای کارشناسان خارجی بوجود آورده است و همان رابطه ای که سپاهیان برای آموزش سیستم موشکی صدها نفر صدها نفر به کره ی شمالی می روند و با کره ی شمالی دارند با سایر کشورها هم داشته باشند اما جمهوری اسلامی و سیستم حکومتی اش که پایه ای ترین بنیانهای جامعه ی مدنی دنیا یعنی دموکراسی مدرن را ندارد مانند دادگستری مدرن و دولت مدرن ضرورتا قادر به جذب سرمایه های خارجی نیست و نه تنها جاذبه ای ایجاد نمی کند بلکه شرایطی را فراهم می کند که آنها فرار کنند مانند اشغال فرودگاه امام حمینی در دوران دولت خاتمی . و زمانی که سیستمی از خود مقاومت نشان میدهد ضرورتا تنها با تحولی انقلابی و تخریب این سیستم و ایجاد سیستمی جدید است که ما را به هدف می رساند این یعنی انقلاب . اما تصورات غلط برخی تحلیل گران سیاسی همیشه انقلاب را با خشونت برابر دانسته اند که این اشتباه تاریخی را برای جامعه نهادینه کرده اند . خشونت و بدون خشونت ربطی به انقلاب ندارد اگر جمهوری اسلامی حاضر است حکومت را دو دستی و بدون خشونت تقدیم شما کند ما هم از آن استقبال می کنیم وگرنه گزینه ی خشونت نیز برای ما همیشه روی میز است اگر چه از آن استقبال نمی کنیم ولی اجبارا ممکن است از آن نیز استفاده کنیم . زمانی که نیروی انتظامی شما را دستگیر کرده و به سر شما می کوبد در یک عکس العمل طبیعی از دستتان برای محافظت استفاده می کنید این یعنی دفاع از خود و هر فردی در دنیای حتی حیوانات هم حق دفاع از خود را دارد چه رسد به انسان . اما سیستمی که من پیشنهاد کرده ام سیستم سرمایه داری ست و این هم از آسمان تصورات واهی شما به زمین نیفتاده است بلکه از تحلیل علمی شرایط ایران و پاسخ مناسب به نیازهای امروزی جامعه ی ایران است و هیچ قرابتی هم به نظرات و یا سیستمهای حاکم بر کوبا و یا ونزوئلا ندارد اگر چه من از لحاظ علمی هم برای آنها همین راه را توصیه می کنم اگر چه می دانم آنان هم با همه ی نیتهای خیرخواهانه اشان برای عدالت اجتماعی با روشهای خودشان بدان دست نخواهند یافت شما به جای آنکه جواب علمی و تحلیلی ارائه کنید مانند جمهوری اسلامی سریعا انگ وابستگی به این و آن را با چندتا شعار آبکی به دیگران می چسبانید .*****
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 19 August 2011
مقاله بسیار روشنگر و سودمندی است. ممنون از همه زحماتی که برای سربلندی و رفاه ایران و ایرانی بر خود هموار میدارید. پیشتر اکبر گنجی هم از جابجایی پارادایمهای ارزشی به اجمال سخن گفته بود. اما این مقاله با شرح و بسط کافی و با دقت به دگردیسی یکی از مهمترین ارزشهای سیاسی جامعه ما پرداخته است که جای تحسین دارد. دست مریزاد.
صمد ق / 20 August 2011