آریامن احمدی – فریبرز رییسدانا دانشآموختهی دانشگاه ملی ایران (فوق اقتصاد)، و دانشگاه لندن، مدرسهی علوم سیاسی (دکترای اقتصاد در رشتهی توسعه و اقتصادسنجی)، بیش از ۳۵ عنوان کتاب، ۶۰ مقالهی تحقیقی و علمی و دهها مقالهی تحلیلی در کارنامهی خود دارد.
او استاد سابق دانشگاههای ملی، تهران، آموزش عالی صنایع و علوم بهزیستی بوده که طی چهار بار در دورههای مختلف در ۳۰ سالهی جمهوری اسلامی از دانشگاه اخراج شده است.
رییسدانا در کنار تألیف و ترجمه و تدریس در دانشگاه، به عنوان یک مبارز نیز همواره چه در سالهای پیش از انقلاب و چه در ۳۰ سال گذشته در سازمانها و گروههای مختلف عضو فعال بوده. پس از توقف فعالیتهای سیاسی جبههی ملی ایران، رئیسدانا با گروه جزنی (پس از مدت کوتاهی کار با جاما و گروه خلیل ملکی) در ارتباط بود و طی سالهای مختلف، در گروهها و سازمانهای مختلفی عضو بوده از جمله: عضو سابق سازمان جوانان جبههی ملی ایران، عضو یک گروه سیاسی چپ سوسیالیستی، عضو کانون مدافعان حقوق کارگر، عضو انجمن اقصاددانان، و انجمن جامعهشناسی و…
فریبرز رییسدانا در سالهای ۱۳۴۱ و ۴۲ به عنوان یک فعال سیاسی دستگیر شد و به زندان افتاد. در سال ۱۳۵۳ مجدداً دستگیر و بازداشت شد، ولی پس از مدتی موفق شد از دست مأموران بگریزد . در سالهای بعد از انقلاب نیز در سال ۶۲ دستگیر و مدتی بازداشت شد و در سال ۱۳۷۸به جرم شرکت در کنفرانس برلین به سه سال زندان محکوم شد که در دادگاه تجدید نظر این حکم لغو شد. در آذر ۸۹ نیز به دلیل عضویت در کانون نویسندگان ایران و عضویت در هیأت دبیران کانون، پس از یک ماه بازداشت، به یک سال حبس تعزیری محکوم شد.
در حال حاضر، او عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایران است که از سال ۱۳۸۲ تاکنون به دلیل شرایط و اوضاع سیاسی ایران، امکان انتخابات علنی و حضوری را نداشته، به همین دلیل او در کنار دیگر اعضای هیأت دبیران که به صورت مکاتبهای انتخاب شدهاند کانون را اداره میکند.
دربارهی سیر تاریخی کانون نویسندگان ایران به همراه حواشی سالهای بعد از انقلاب با فریبرز رییسدانا گفتوگویی انجام دادهام که در سه نوبت، در سه روز پیاپی در این صفحات منتشر میشود. بخش نخست این گفتوگو را میخوانیم:
آریامن احمدی – با این پرسش بحث پیرامون کانون نویسندگان را آغاز میکنم. دربارهی چگونگی و چرایی شکلگیری اولین دورهی کانون نویسندگان (۱۳۴۶ تا ۱۳۴۹) بگویید. چه شد که کانون شکل گرفت و از کجا آغاز شد و فکر تأسیس آن از کجا آمد؟
فریبرز رییسدانا – قبل از هر چیز بگویم که من در آن سالها در تالار «قندریز» و یا همان تالار «ایران» به عنوان یک روشنفکر خیلی جوان، که دانشجو هم بود، با شاملو طرح دوستی ریخته بودم و او هم خیلی زیاد به علاقهی من علاقه نشان میداد و استعدادی هم در من کشف کرده بود. و به ویژه دلبستگی نسبت به دانشجویان سیاسی داشت. اما به غیر از او، در آن دوره سراغ بهآذین هم میرفتم که کمی تلخ بود. با خیلیها از جمله با میرحسین موسوی و همسرش خانم زهرا رهنورد به واسطهی محمدرضا جودت و دوستانشان در تالار قندریز ارتباط داشتم و با کانون مرتبط بودم. در آن سالها، من مقالههایی با نامهای متفاوت در مجلهی «فردوسی» و بعدها در «نگین» مینوشتم؛ ولی به عنوان نویسندهی کتاب مطرح نبودم. اگر هم در فکر بودم که کتابی دربیاورم میخواستم با کمک شاملو یا احیاناً بهآذین باشد که البته گرفتار شدنهای بعدی من، امان نداد. – البته با جلال آلاحمد هم در یک ارتباط سیاسی مرتبط شده بودم که شرح مختصر آن را چندی پیش در سایت اخبار روز منتشر کردم- به هر حال در خود من علاقه زیادی به اینکه به عنوان یک نویسندهی روشنفکر منزوی دور از مسایل اجتماعی مطرح شدم، وجود نداشت.
من در خیلی از اعضای کانون این انزوا را میدیدم و البته این شامل بهآذین و بهخصوص شاملو و آلاحمد نمیشد و همینطور میرحسین؛ برای اینکه آنها در خفا و یا در غیاب دیگران با ما و دوستان دیگر به بحث و گفتوگوهای سیاسی و اجتماعی میپرداختند. به هر جهت احساس میکردم تا نوشتن کتاب و مطرحشدن به عنوان نویسنده فاصلهیی دارم که انگیزهی زیادی هم برای حرکت در آن را ندارم. بیشتر انگیزه داشتم که فعالیتهای سیاسی مخفیانه داشته باشم؛ البته چیزی نگذشت که یکی دو اثر در ردهی کارهای دانشگاهی، در دانشکدهی اقتصاد دانشگاه تهران منتشر کردم.
این مقدمهیی بود برای گفتن اینکه من به چه جهت با آن کانونیها آشنا بودم و برای چه به جمعشان میرفتم. از همان آغاز متوجه شده بودم که یک روحیهی اعتراض در این روشنفکران نسبت به روشنفکرانی که پا به صحنه نمیگذاشتند وجود داشت. البته شاملو با کمی تأنی و تأخیر به این جمع پیوست که آن هم باز دلایل سیاسی داشت. نمیتوان فقط آن ۹ نفر را در جلسهی نخست آمده بودند، پایهگذار دانست، دو سه نفر از آنها پس از جلسهی اول در اواخر اسفند ۱۳۴۶ که اعلام وجود کانون در اعتراض به انجمن ساخته پرداختهی دولت خودکامهی مونارکیستی بود، رفتند و دیگر نیامدند. اما در عوض ۱۰ تا ۱۵ نفر در بین جلسات آمدند و ماندند و کیفر دیدند و باز ماندند.
در سال ۱۳۴۲ در واقع تمام فعالیتهای سیاسی جبههی ملی که از سال ۳۹ شروع شده بود و فعالیتهای جانبی آن، که بیشتر متبلور بود در بیژن جزنی و دوست عزیز من که او هم در گروه جزنی بود و با آن گروه شهید شد، یعنی احمد جلیل افشار، و دوستان دیگر متوقف شد. گروههای سیاسی جدی مثل جزنی و دوستانش وارد فاز دیگری شدند که ارتباطشان با من و چند نفر دیگر به صورت نقطهچین بود. سازمانیافته نبود. آن هم به دلیل انتخابی که خود آنها کرده بودند، به خاطر سن، تجربه و اینکه ما از فضاهای جبههی ملی بیرون آمده بودیم و ممکن بود در همان فضاها بیندیشیم و عمل کنیم و زیر نظر باشیم، من بهخصوص با جاما [جنبش آزادیبخش ملی ایران] رابطه داشتم. جلیل افشار، ضیا ظریفی، علاقهی زیادی به دوستی با من داشت و علاقهی ویژهیی که من را در آن جهتها بیاورند. اما فکر میکردند که ما چون در فضای علنی جبههی ملی بودهایم شاید زمان میبرد تا به فضای جدید عادت کنیم. به هر حال آن عزیزان هم در سال ۱۳۴۶ بازداشت شدند و در همان زمان هم اثر آن بازداشتها، دامن ما را هم گرفت.
۱۵خرداد یک قیام نسبتا گستردهیی بود، اما نه به تمامی جامعه و فقط بخشی از طبقهی متوسط پایین و سنتی، بازاریان خردهپا و مردم کمدرآمد -و نه طبقهی کارگر- که از سوی گروههای ایدئولوژیک و وابستگان خاص آیتالله خمینی سازمان داده شده بود. و کسانی که خودانگیخته به دنبال این قیام آمدند، با سرکوب شدید ۱۵ و ۱۶ خرداد به یک یأس و ناامیدی عجیبی دچار شدند؛ بخشی از فضای سیاسی هم به هر حال راه به سمت فعالیتهای مخفی و چریکی بردند. که این راه خیلی از دوستان ما را با خود برد.
فریبرز رییس دانا: خانهی شاملو بودم که خبر آوردند در ایستگاه راهآهن شماری از نسخههای «کتاب جمعه» را توقیف کردهاند. بعد هم که وقایع خرداد سال ۶۰ و بعد از آن روی داد و البته قبل از آن هم واقعهی حمله به دفتر کانون نویسندگان در خیابان مشتاق در خیابان انقلاب در اردیبهشت ۶۰ بود. با افزایش فشار و اعدام سلطانپور که پیش از وقایع خرداد دستگیر شده بود، بالاخره کانون در شهریور ۶۰ در پی حدود آخرین بیانههایش عملاً تعطیل شد.
در این فضایی که برای شما ترسیم کردم، بعد از گذشت سه- چهار سال و پاشیدهشدن غبار مردگی و دلسردی بر جامعه، شماری از روشنفکران وظیفهی خود دانستند که به هر حال به رسالت نویسندگی و مسئولیت اجتماعی و روشنفکری معترض خود به ویژه علیهی سانسور و خودکامگیها عمل کنند. میخواهم بگویم پایهی اتفاقی که در تشکیل کانون نویسندگان افتاد، واکنش گریزناپذیری بود که در شماری از افراد -و نه به صورت گروه اجتماعی- شکل گرفت و بهانهی اصلی آن تشکیل انجمنی ادبی بود که از سوی دولت سازمان داده شده بود تا این راه نیز بر اوضاع فرهنگی مسلط شود و روشنفکران و تا حدی ناراضیها را گرد خود آورده و در درون خود هضم کند. کاری که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میخواست انجام دهد، اما چون در آن کانون چهرههایی مثل گلسرخی و ناصر زراعتی و خیلیهای دیگر هم حضور داشتند، کانون پرورش فکری خیلی هم به پاتوق اصلی کنترل ذهن و مغز روشنفکران بدل نشد گرچه در این راه نیز کار کرد. به هر حال آن انجمن ادبی دولتی را درست کردند. در واکنش به آن انجمن مصنوعی و فرمایشی که مأموریتش جلب روشنفکران ناراضی و مضمحلکردن آنها در قالبهایی بود که پاداشهای لازم و نامآوریهای مورد نظر را برای نویسندگان داشته باشد. انجمنی که این نویسندگان را به هر جای جهان که رفتند معرفیشان کند اما نگذارد به وظایف واقعی خود عمل کنند، به ویژه در مقابل دیکتاتوری، سرکوب و حکومت نابحق و زورگو و غیر منطقی شاه. در واکنش به آن انجمن، کانون نویسندگان ایران در تلاشی دو-سه ماهه پا گرفت، اما زمینهاش در واقع سرکوبهایی بود که از سال ۱۳۳۲ علیهی روشنفکران، فعالان حزب توده، فعالان ملی و روزنامهنگاران مستقل شکل گرفته بود و همینطور سرکوب جبههی ملی دوم (۱۳۳۹-۴۲) و سرکوب گستردهی طرفداران آیتاله خمینی و قیام ۱۵ خرداد که همه با تبعید و دستگیری روبهرو شدند.
مجموعهی اینها دورهی سه-چهار سالهیی از یأس پدید آورد که شماری از روشنفکران را در درون به تفکر واکنشی فرو برد، تا اینکه بهانهی آن انجمن فرمایشی پیش آمد و کسانی که احساس مسئولیت سنگینی در خود میکردند و جوش و خروش و غلیان درونی پایانناپذیری داشتند؛ مثل آلاحمد و بهآذین و سیمین دانشور، فریدون تنکابنی، سیاوش کسرایی، غلامحسین ساعدی، علیاصغر حاج سیدجوادی، محمدعلی سپانلو، داریوش آشوری، نادر نادرپور، بهرام بیضایی، رضا براهنی و… وارد عرصه شدند و البته کسان دیگری که احساس میکردند دوست دارند عضو این جمع باشند مثل سپانلو. که بعدها با دستگیری بهآذین، او هم دستگیر و یک ماهی بازداشت شد. رفت و آمدهای ما هم که به تالار قندریز (تالار ایران) متوقف شد. چون من عضو اصلی نبودم و کتاب چاپشدهیی هم نداشتم. آن موقع البته برای عضویت شرط کتاب به صورت دوفاکتو بود، اما عملاً داشتن کتاب موجب عضویت میشد و بعد هم درخواست فرد و پذیرفتهشدناش از سوی اعضای کانون شرط عضویت بود. من مقالههایی با نامهای دیگر چاپ میکردم. بهخصوص با آلاحمد در ارتباط با جنگ ژوئن ۱۹۶۷ در خاورمیانه رابطهی نزدیکتری برقرار کردیم. در آن زمان به صورت مقطعی و ضربهیی اما به شکل گسترده علیهی آنچه که گفته میشد مداخلهی شاه در دفاع از اسراییل به زبان مردم فلسطین شده بود، که داستان خود را دارد. بعد از آن کانون نویسندگان، در اواخر سال ۴۸ با تشدید اختناق عملا تعطیل شد و ارتباط این مقطع من هم قطع شد. مقطع دوم که شاید از ۲۳ خرداد ۶۵ و نامه سرگشادهی نخستوزیر وقت و سخنرانیهای دانشگاه صنعتی از سوی سعید سلطانپور و شبهای شعر گوته (ده شب در انستیتو) شروع شد بحث دیگری دارد.
آقای رییسدانا اجازه بدهید به ترتیب جلو برویم. بنا بر حرفهای شما میتوان نتیجه گرفت که تشکیل کانون نویسندگان به این شکل نبوده که کسی یا کسانی را بتوان به عنوان بنیانگذاران آن اسم برد.
اتفاقاً من برعکس این حرف شما گفتم. من عرض کردم که فکر تشکیل کانون حاصل اندیشهی چند نفر بود، ولی نه آن ۹ نفر روز نخست؛ زیرا در مجموع ۴۰-۵۰ نفر بیش از آن با هم همفکریها و درد دلها کرده بودند و به دلایل تصادفی یا شخصی به تدریج از راه رسیدند. و این چند کس نماد اعتراض نسبت به شرایط خفقان و سرکوب و ریاکاری نظام موجود بود که از سال ۳۲ به بعد یکسره سیاستهای ضد فرهنگی و ضد آزادی را جلو برده بود و البته نگرانی از دور تازهی حضور امپریالیسم در ایران نیز موجب نگرانی عدهیی دیگر از روشنفکران بود. به این ترتیب کسانی نقش خیلی مهمی در تشکیل کانون داشتند که عبارت بودند از: بهآذین، جلالآلاحمد، سیمین دانشور، سیاوش کسرایی، فریدون تنکابنی، و آنها که پیش از این نام بردم و خلاصه آن ۵۰ نفر اولیه.
آیا کانون هیأتدبیران هم داشت یا فقط به عضوگیری میپرداخت؟
همان عضوگیری هم به شکل رسمی نبود. در واقع بیشتر دعوت از یاران و علاقمندان بود. دور هم جمع میشدند. البته گروهی هم به صورت جمعی و منتخب به عنوان هیأت دبیران به مدیریت کانون میپرداختند که اسم همهی آنها را کاملاً به یاد ندارم، اما مطمئنم سیاوش کسرایی، سیمین دانشور، فریدون تنکابنی، بهآذین و آلاحمد (که البته عضور هبأت دبیران نبود) در این گروه و در فعالیتهای مدیریتی حضور داشتند. در هیأت دبیران دوم (اسفند ۴۷ اگر اشتباه نکنم) بهآذین، نادرپور، سپانلو، براهنی و کسرایی بودند؛ و فکر میکنم اسلام کاظمیه، بازرس و تنکابنی صندوقدار بود. مثل اینکه هوشنگ وزیری هم بود.
در دههی چهل و در آغاز فعالیت کانون، میتینگ و جلسات کانون به چه شکل برگزار میشد؟ و کانون به عنوان یک سندیکا دارای اساسنامه یا مرامنامه خاصی در آن دوره بود؟
یادداشتها و نوشتههایی داشتند اما بیشتر بیانیه بود که منتشر و اعلام حضور میکردند. به صورت امروز اساسنامه نبود. من در همهی جلسات عمومی و خصوصیشان قطعاً نبودم، هیچکدام را نبودم. جلسات عمومی که در تالار قندریز برگزار میشد حضور داشتم و میدیدم که پیرامون مسایل صنفی خیلی بیشتر از مسایل کلی سیاسی روز بحث میشد. مسایل سیاسی روز و خاص اصلاً. اما مسایل صنفی چون با سانسور و آزادی بیان سروکار داشت، مأمورین بلافاصله آن را به خود و تریج قبای همایونی میگرفتند. من در یکی- دو جلسهیی که به آنجا رفتم یکی از بازجوها را در آن حوالی شناختم که داشت با یکی- دو نفر صحبت میکرد. بازجویی که به طور مستقیم از خود من در سالهای دبیرستان و آغاز دانشگاه به دلیل عضویت در کمیتهی جوانان جبههی ملی، بازجویی کرده بود. بعدها شنیدم که پس از انقلاب او را دستگیر و اعدام کردهاند. چون من چهرهی شناختهشدهیی نبودم، دنبال من نبودند اما من چهرهی آنها را در خیابان انقلاب و در پشت درخت تشخیص دادم. در واقع آنجا از ابتدا مورد نظارت و پایش دستگاههای دولتی قرار گرفته بود تا اینکه آن دستگیریها در سال ۴۸ شروع شد.
چرا قبل از انقلاب کانون به عنوان یک نهاد صنفی ثبت نشد؟
خب قبل از انقلاب رژیم دیکتاتوری مونارکیستی بر سر ملت بود که آزادی بیان را برنمیتابید و آزادی اندیشه و بیان به حضور مقام ملوکانه و یکهتازانهی آن حکومت و بادمجان دور قابچینها و دزدها و مفسدان و وطنفروشان و همدستان کشتارهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد سازگار نبود. داریوش همایون یکی از اینها بود که ذیل ساواک و اردشیر زاهدی کار میکرد. او در همان دستگاه به عنوان یک نویسنده و روشنفکر بزرگ شده بود و تماموقت نیروی خود را وقف سرکوب ملیگرایان و چپها و آزادیخواهان میکرد. همین کسی که بعدها لیبرال شد و لیبرالهای آمریکایی هم ماهیتشان همینطوریست. باری آن زمان سرکوب میکردند و فشار میآوردند. دستگاه اطلاعات بعد از سرکوبی ۱۵ خرداد دیگر هیچ چیزی را تحمل نمیکرد. من خودم با اینکه چندان نقشی نداشتم، بسیار احساس عدم امنیت میکردم.
در دورهی اول آیا کانون فعالیت خاصی نظیر انتشار مجله و غیره داشت؟
بله فعالیتهای انتشاراتی کانون شامل چند بیانیه بود و نشستها و جلسات ادبی. آن ۵۰ نفر و دوستان همراه بیشتر نیرویشان را صرف حفظ خود و کانون میکردند تا در انجام وظایف ادبی و اجتماعی و روشنفکریشان در چارچوب کانون.
دورهی دوم کانون پس از وقفهیی چند ساله به علت خشونت و بازداشت و ممنوعالقلم کردن نویسندگان، از سال ۵۶ آغاز میشود، و وجههی فرهنگی کانون تحتالشعاع سیاستگرایی قرار میگیرد؛ و این دوره مصادف میشود با پیروزی انقلاب. نکات بارزی که دربارهی این دوره میتوانید برشمارید چه هستند؟
من در بخش بزرگی از این دوره، یعنی بین ۵۶ و ۵۷ تا زمان انقلاب را در انگلستان بودم. من در سال ۵۳ دستگیر شدم و پس از مدتی بازداشت، با شرایط ویژهیی توانستم از چنگ مأموران بگریزم که خودش داستانی شنیدنییی دارد. و این گریزی بود که اگر در طی آن دستگیر میشدم شاید هزینهی سنگینی برای من و دوستانم به همراه داشت. من به خارج رفتم. به خاورمیانه، ترکیه، بلغارستان و آلمان و بعد هم رفتم انگلستان.
فریبرز رییس دانا: مشخص است کسی که در یک سازمان دموکراتیک صحبت میکند از مواضع ایدئولوژیک خود صحبت میکند. ولی فرقی هست بین کسی که حرف میزند؛ برای اینکه آن سازمان دموکراتیک را حفظ کند و به آن غنا ببخشد و تربیتاش کند با کسی که میخواهد آنجا را پایگاه حرفهای خود قرار دهد.
در انگلستان من با شاملو و غلامحسین ساعدی در نشریهی ایرانشهر همکاری میکردم. نه اینکه به صورت دایمی مقاله بنویسم، اما مطلب تهیه میکردم و تحلیلهایی به نامهای مختلف مینوشتم. من چون در آن زمان دوستان و یارانم در ایران در بازداشت به سر میبردند سعی میکردم که اطلاعاتی بروز ندهم که سر نخی بشود برای ساواک. بعد هم که در اواخر ۵۶ و اوایل ۵۷ شور دیگری همه را فرا گرفت و ما با آن شور رفتوآمد داشتیم. اما در داخل آنطور که گفتم کانون نویسندگان دور دوم فعالیت خود را آغاز کرده بود. در خارج به خصوص شاملو و غلامحسین ساعدی خیلی خیلی زیاد ایفای نقش کردند و پشتیبانی و قوت قلب میدادند با نام و شعر و آثارشان، که پشتوانهیی بود برای اینکه به کانون غنای روحی و محتوایی بدهد. در داخل سعید سلطانپور (بعد از اینکه در ۵۶ از زندان بیرون آمد) نقش بسیار جدی داشت و هزارخانی و بهآذین و نعمت میرزازاده و هما ناطق و ناصر پاکدامن و یلفانی و رحمانینژاد هم بودند و جدی هم بودند. به گمان من سلطانپور در این میان نقش ویژهیی ایفا کرد.
چه نقشی؟
در انسجام تشکل و سازماندهی و تشویق برای عضوگیری و معرفی کانون و بخش روشنفکری جامعهی به خروش آمده. بعدها که در اوایل بهمن ۵۷ به ایران آمدم، ما (یعنی من و تنی چند که شرایط مرا داشتند مثل کامبیز روستا، حسن افشار، مدرسی، فرزاد بیگلری (که شهید شد) و…) در جلسات کانون شرکت میکردیم – البته من باز هم برای مدتی تحت مسأله قرار گرفتم و مدتی از ایران رفتم به ایتالیا- به هر حال دیگر ارتباط من پیش از رفتن و بعد از آن فعال و جدی بود و دنبال فرصت میگشتیم که به عضویت کانون درآییم. علت اینکه عضویت من آن موقع در کانون عقب افتاد – و این به رغم اصرار سلطانپور و شاملو و میرزازاده بود که من در فعالیتهای دیگری نظیر کانون استادان حضور داشتم و آن را اداره میکردیم و وقتم را صرف آن میکردم. اما ارتباط من با سعید سلطانپور و میرزازاده و پاکدامن و شاملو جدی بود و در واقع من و بسیاری دیگر از نویسندگان، خود را اعضای وابسته میدانستیم و اینطور هم پذیرفته شده بود. درخواست هم میشد که به عنوان عضو فعال وارد شویم، چون دیگر کتاب چاپشدهی علنی هم به جز کتاب دانشگاهی و مقالهها داشتیم. اما بعدها به واقعهی دستگیری برخورد کردیم داستانهایی که برای ما افتاد و جای بحثش نیست. خاطرهیی از آن زمان به یاد دارم. خانهی شاملو بودم که خبر آوردند در ایستگاه راهآهن شماری از نسخههای «کتاب جمعه» را توقیف کردهاند. بعد هم که وقایع خرداد سال ۶۰ و بعد از آن روی داد و البته قبل از آن هم واقعهی حمله به دفتر کانون نویسندگان در خیابان مشتاق در خیابان انقلاب در اردیبهشت ۶۰ بود. با افزایش فشار و اعدام سلطانپور که پیش از وقایع خرداد دستگیر شده بود، بالاخره کانون در در شهریور ۶۰ در پی حدود آخرین بیانههایش عملاً تعطیل شد.
گویا در این دوران هم باز کانون اعضای اصلی هیأت دبیران نداشته است، درست میگویم؟
چرا اتفاقاً انتخابات برگزار میشد.
در دورهی اول، انتخابات وجود داشت؟
در دورهی اول، انتخابات محدودی درون خودشان داشتند. در دورهی دوم، انتخابات که علنیتر بود و همهی اعضاء شرکت میکردند؛ در اردیبهشت ۵۷ اولین مجمع، در فروردین ۵۸ دومین مجمع (و در آخر فروردین مجمع عمومی فوقالعاده)، در تیر ۵۹ سومین مجمع، و در اردیبهشت ۶۰ چهارمین مجمع تشکیل شد. سلطانپور، شاملو، بهآذین، نعمت میرزازاده، باقر پرهام، یلفانی، آدمیت، هزاخانی، تنکابنی، سپانلو و شمس آل احمد برگزیده میشوند و در هیأت دبیران چهار دورهیی آمدند. خلیلی، مقدم مراغهیی معتمد، محمدعلی و اسفندیار فردنمیر بازرس و صندوقدار و منشی بودند. زمانبندی دقیق آن را از دیگران بپرسید که بهتر به خاطر دارند.
از نشریاتی که در دوران پیش از انقلاب و همپای کانون و جامعهی روشنفکری آن زمان منتشر میشدند چه نمونههایی را میتوان نام برد؟
یک نشریه به نام «اندیشهی آزاد» چند شمارهیی درآمد.
تاریخ آن دقیقاً کی بود؟
از ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ زمان دقیق هر شماره را به یاد ندارم.
در دورهی دوم کانون در سال ۵۸ جدال و منازعهیی با حزب توده درمیگیرد و شورای نویسندگان توسط بهآذین شکل میگیرد. تحلیل و بررسی شما از اتفاقات این دوره چیست؟ چه شد که کانون به انشعاب دو طیف در مقابل هم کشیده میشود؟
کانون میخواست در مهر ۵۸ شب شعر بگذارد. در آخر مهرماه وزارت کشور دولت وقت انقلاب، اطلاع داد که نمیتوانند امنیت را تضمین کند بنابراین با برگزاری آن مخالف است. (حالا چرا باید نرود به سراغ تأمین امنیت، آنهم به خاطر تکلیف دولت انقلاب و دفاع از حقوق و آزادی؟) گروهی از هواداران و یا اعضای حزب توده و دوستانشان از پیش با این شب شعر مخالف بودند؛ زیرا بر آن بودند که امپریالیسم آمریکا از آن بهرهبرداری میکند. معلوم است دیگر از آغاز کار کسانی مبارزهی مستقیم و یگانه با امپریالیسم (بفرمایید با دولت آمریکا) به تأمین آزادیهای گسترده و مبارزهی ضد امپریالیستی از راه دین ترجیح میدادند.
بالاخره گروه پنج نفری بهآذین، کسرایی، ابتهاج، برومند و تنکابنی در نشست عمومی آبان ۵۸ با ارسال نامهی کتبی، اعتراض خود را مستقیماً و رسماً اعلام کردند. و هیات دبیران هم در همین ماه آنها را اخراج کرد. کسانی هم به همراه آنها از کانون بیرون آمدند و رفتند و آن شورا را درست کردند. اخراج آنان برای آنکه حرفشان را در داخل کانون زده بوند نادرست بود هرچند با روش اساسنامهیی باشد آنها اقلیتی بودند با عقیدهیی که به نظر من نادرست بود اما اخراج و تسویه دلیل دیگری داشت که از روحیهی سیاسیزدهی حاکم به جای روحیهی دموکراتیک و کانونی ناشی میشد آن گروه هم میباید بدون تصمیم کانون را برای شب شعر میپذیرفتند و البته حق انتقاد هم داشتند. موضوع را به کشمکش سیاسی گروهی کشاندند. دو طرف به نظر من عملکردهای غیر کانونی و عدم درک مسئولیتهای کانون موجب این پدیده شد و هر دو طرف در وقوع این اتفاق مسئولیت داشتند. این اتفاق بسیار بسیار بد و ناگوار بود. و نباید چنین اتفاقی میافتاد.
حالا که به گذشته نگاه میکنیم به هیچ وجه نمیتوانیم در این واقعه (و میگویم در این واقعه و نه در گرایشها) یک طرف را بر حق دانسته و طرف دیگر را مسئول و مقصر این از هم پاشیدگی قلمداد کنیم. اما میشود تحلیل کرد و در تحلیلها به مواردی رسید. و خیلی نکات را برای درسآموزی امروز در آن پیدا کرد. واقعیت این است که یاران حزب توده و یاران چریکهای فدایی خلق در کانون نویسندگان ایران هر دو بیش از حد بر مواضع سازمانی خود تأکید میکردند. این خلاف آرای کانون بود. در درون کانون کسی عضو یک سازمان نیست، عضو کانون است. هر کس حق دارد عضو هر سازمانی باشد، هر ایدئولوژییی داشته باشد، اما کانون هدف مشترکی داشت؛ آزادی اندیشه و بیان، دفاع از حقوق دموکراتیک مردم در عرصهی قلم و بیان و نویسندگی. وظیفهی کانون این نبود که به دنبال این حزب و آن سازمان راه بیفتد. و بخواهد تصمیم سیاسی خود را در کانون غلبه دهد وگرنه یا قهر کند یا بیرون رانده شود یا تشنج بسازد. درست است که انقلاب شده بود، اما وظیفهی کانون نبود که هر حرکت دولت پیروزمند انقلاب را مورد تأیید قرار دهد –چه ضد آمریکا باشد چه ضد رژیم گذشته و چه ضد این و آن گروه و قومیت و زنان و چیزهای دیگر. کانون حق نقد و بررسی را از خود و از اعضا سلب کند.
در کانون قصد داشتند شبهای شعری چه بسا با حضور همان شاعران مخالف شب شعر مثلا هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی برگزار کنند اما یاران حزب توده در کانون به رهبری بهآذین و فریدون تنکابنی عقیده داشتند که در شرایط فعلی این کار به نفع امپریالیسم میشود؛ چون تضعیفکنندهی جمهوری اسلامیست و پای آمریکا را دوباره به کشور باز میکند و دستاورد انقلاب از بین میرود. در مقابل طرف دیگر میگفت دستاورد انقلاب در حفظ آزادی آن است. بنابراین باید از آزدیها دفاع کنیم تا انقلاب پابرجا بماند. هر دو حرف تا حد زیادی قابل قبول بود، ولی پافشاری هر دو تا حد حذف یکدیگر به جای پافشاری برای جذب یکدیگر، تراژدی بود. من میفهمیدم که دوست من زندهیاد سعید سلطانپور و دیگران چه میگویند و میدانستم که وقتی میگویند پافشاری بر حقوق دموکراتیک و نقد و آزادی بیان میتواند انقلاب را حفظ کند منظورشان چیست. اما همانقدر هم متوجه حرف طرف مقابل را بودم که با توجه به توطئهها و کودتاهای پیدرپی، نگران بازگشت آمریکا بودند. ولی هر دو از این جهت که بر روی اصول سازمانی خود پافشاری میکردند و منبع الهامشان از آنجا بود و آن را به داخل کانون میآوردند، خواستههای برحق را به عوض اینکه به فصل مشترکهای کانونی بدل کند، تبدیل به عوامل شکاف و جدا کردند.
کاش به عوض اخراج آنان، بحثهای طولانی انجام میشد تا آنها خودشان اگر مایل بودند بروند. کاش به تصمیمهای دموکراتیک به طور جامع بها داده میشد و در راستای کانون نه اینکه دموکراتیسم سازمانی ابزار حذف باشد. کاش اخراجیها کوتاه میآمدند و سعی میکردند بمانند (آیا نمیشد؟) و به بحثهای خود در مورد نگرانیهاشان ادامه میدادند؛ بس است دیگر که هی بگویمای کاش…
بله، طبیعتاً وقتی کسی با عضویت در یک سازمان سیاسی صاحب ایدئولوژی وارد یک تشکیلات دمکراتیک میشود نمیتواند قبل از ورود به جلسه، لباس و کفشهای خود را درآورد و دوش بگیرد و از همهی بینشهای سیاسیاش عاری شود و بعد به تشکیلات و جلسات و آکسیونها وارد شود. این را انتظار نداریم. مشخص است کسی که در یک سازمان دموکراتیک صحبت میکند از مواضع ایدئولوژیک خود صحبت میکند. ولی فرقی هست بین کسی که حرف میزند؛ برای اینکه آن سازمان دموکراتیک را حفظ کند و به آن غنا ببخشد و تربیتاش کند با کسی که میخواهد آنجا را پایگاه حرفهای خود قرار دهد. من معتقدم هر دو جناح چنین کردند. حزب توده سازمانیافتهتر و جناح مقابل ایدئولوژیکتر.
پافشاریهایی که آنها میکردند بیشتر برای این بود که کانون را تریبون و محل بیان حرفهای خودشان قرار دهند. و همانطور که زندهیاد محمد مختاری بعدها نوشت؛ بیرون کردن آن یاران پنج نفری حزب توده از کانون اشتباه بزرگی بود. برای اینکه اگر قرار است یک محل کانون آزادی اندیشه و بیان باشد نباید اینطور باشد. باید سعی میشد که نروند. و اگر بنا بر رفتن آنها بود، باید در پیشگاه افکار عمومی توضیح داده میشد که این کسان میروند برای اینکه تصور میکنند کانون باید مطابق فکر آنها عمل کنند. نمونهی تاریخی آن را همین امروز هم در کانون داریم و ما آن اشتباه را تکرار نکردیم. برای اینکه جریانهایی بودند بسیار محدودتر ار اعضای روز حزب توده که قصد داشتند کانون را به یک جاهایی بکشانند و ما گذاشتیم که آنها حرفشان را بزنند. کوششی برای نفی آنها نکردیم، بلکه برای ماندن درون کانون تلاش کردیم. خب بعضیها خوبتر و آزاداندیشتر از آن بودند که برخورد کنند. در مورد آنها هم که رفتند، بیانصافیست که فکر کنیم همهی آن سی و اندی نفر بعدی نگران حزبشان بودند و آمده بودند قدرت بگیرند و همه چیز را از آن خود کنند. بله، گرایشهای غیر قبول و گرایشهایی که وابستگی به حزب را کاملاً و مطلقاً به عضویت در کانون ارجحیت میداد وجود داشت. ولی این را بگویم که هم نگرانیهای اعضای حزب توده در مورد توطئههای امپریالیستی و بازگشت دیکتاتوری به ایران بجا و قابل قبول بود و هم کسانی از اینها واقعاً حاضر نبودند کار به جایی بکشد که انشعاب کنند؛ ولی وقتی دوستان و رهبرانشان رفتند، ناگزیر کسانی هم به دنبال آنها رفتند. ولی بعدها که اوضاع دگرگون شد و ضرورت بر گرایش فکری غلبه کرد، خوب و وفادار بازگشتند. امروز همانها بیشتر از خیلی کسان دیگر در داخل کانون فعالیت کانونی دارند.
همین الان هم داریم که شمار کسانی را که در داخل کانون عملکردهای تکراری غیر کانونی را انجام میدهند و یا دست کم حرفاش را میزنند. این کوشش و تلاش و ایثار و صبوری و پرکاری هیأت دبیران و درس گرفتن از تجربههای گذشته که نگذاشت چنین اتفاقی تکرار شود.
اما بیاییم بر سر جریان دیگر: جریان دوم که از آزادی اندیشه و بیان دفاع میکرد کاملاً بر حق بود، در مقابل جریانی که میگفت کانون حق ندارد شب شعر بگذارد، از اینکه نظرش را بگوید حق داشت. کاملاً برحق بود. ولی وقتی به پای اخراج حزب توده رسید و از اکثریتاش و روحیهی دموکراتیک کانون استفاده کرد که اساس دموکراتیسم را بر هم بزند و تودهیی را اخراج کند، چون تودهییست، دیگر یک اشتباه مهلک بود. محمد مختاری هم همان را اشتباه میداند. بله، تصمیم گرفتند اعضای حزب توده را کنار بگذارند، ولی هیچکس از خود نپرسید که چرا؟ آنها هم حق داشتند نظرشان را بدهند. حق داشتند به شب شعر نیایند. حق داشتند بیرون بیانیه بدهند، ولی حق نداشتند و ندارند از طرف کانون بیانیه بدهند.
حق دارند انتقاد کنند ولی حق ندارند در بیرون به تخریب منشور بپردازند و به مهاجمین به کانون فرصت بدهند. مگر آنکه دیگر عضو نباشند، البته آنها چنین نکرده بودند. جمعبندی همهی اینها به اینجا میرسد که با اینکه اکثریت بودند، اما نباید از نظام دموکراتیک برای برهمزدن و خدشهدار کردن دموکراتیسم درونی کانون استفاده میکردند. اخراج حزب توده، خیلی غلط بود و این غلط در مقابل بینش و روشها و سیاستهای غلط اعضای حزب توده، در واقع غلط اندر غلط بود. بهتر بود آن روش غلط را با توضیح و گفتوگو و به رسمیتشناختن حق اظهارنظر دیگران در داخل کانون مطرح میکردند. اما اگر این اظهار نظرها تبدیل به ابزاری میشد برای یاریرساندن به کسانی که علیهی تمام نظام کانون قد برافراشته بودند، باید از روشهایی دموکراتیک، برای حفظ دموکراتیسم، کمک گرفته میشد نه برای حذف سازمانی. چون روشهایی که از دمکراتیسم استفاده میکنند باید اثباتاً در خدمت دموکراتیسم باشند. مگر میشود یک رهبر سیاسی رأی بیاورد در انتخابات و بعد بگوید حالا که رأی آوردهام دخل همه را میآورم و حق اقلیت را به رسمیت نمیشناسم. در حال حاضر ما کشف کردهایم دموکراسی یعنی حقوق اقلیت، برای اینکه اکثریت صاحب رأی و قدرت است. در آن زمان این تفکر پیشرفته نبود.
به اطلاعتان برسانم به هر حال در جو تا حدی گریزناپذیر سیاسی آن زمان، نگرانی از سرنوشت کانون و به همان اندازه نگرانی حزب توده از بازگشت آمریکا- که البته در این زمینه مقدار زیادی هم اغراق میکردند- نگرانیهای طبیعی آن زمان بود. چیزی که غیر طبیعی بود این بود که از روشنفکران آن زمان انتظار نمیرفت که اینطور کانون را دستمایهی آرای حزبی و ایدئولوژیک خود قرار دهند. مهم این است که بتوانند به یک اصول ثابتی که آن هم حفظ آزادی اندیشه و بیان است دست پیدا کنند. هواداران و یاران حزب توده در کانون در آن زمان میتوانستند در شبهای شعر شرکت نکنند. میتوانستند حتا در بیرون به عنوان یک گروه نگرانی خود را نسبت به بازگشت آمریکا اعلام کنند. میتوانستند بگویند تا زمانی که این دولت رودرروی امپریالیسم قرار دارد ما از او حمایت میکنیم، ولی انتظار داریم به ما و مخالفان اجازهی حرفزدن بدهد. شما میبینید که روزنامهی «کیهان» تنها روزنامهییست در تاریخ بشریت که میگوید من برای این ایستادهام که هیچ روزنامهی دیگری درنیاید و به همه هم میپرد. خب اینطور درست نبود که در داخل کانون عدهیی بگویند ما عضو کانون آزادی اندیشه و بیان هستیم، به خاطر اینکه به دولت کمک کنند اجازهی آزادی اندیشه و بیان ندهد، به هر بهانهی ممکن. درست نبود حزب توده طوری عنوان کند که گویا آزادی سعید سلطانپور به نفع امپریالیسم تمام میشود، چون سعید عضو حزب آنها نبود و با آنها اختلاف داشت. این اشتباه بسیار هولناکی بود. این داوری نادرست و غیر منصفانه بود. مگر آزادی اندیشه و بیان را در مرد مبارزی مثل سعید سلطانپور با همان انتقادهایی که ممکن بود به او وارد باشد به نفع آمریکا تمام میشود؟ این را همین الان در مورد امثال من هم میگویند! این حرف در مورد کسی که تمام سرشت سیاسیاش غیر امپریالیستیست غلط است. حق نداریم. اتفاقاً آزادی اندیشه و بیان او و ما از مسیر درستتر دیگری علیهی امپریالیسم وارد عمل میشود. این به جای خود. ولی آیا آن زندهیاد و شهید بزرگ راه آزادی: سعید سلطانپور، حق داشت متقابلاً بگوید من از همان ابزار و همان نیرو استفاده میکنم و حزب توده را از کانون کنار میگذارم.
در همین زمینه:
سلام می دانم که این کامنت را منتشر نمی کیند اما دستکم ان را به دبیر بخش، ویراستار و مصاحبه کننده بدهید تا بخوانند. مستول نظریات مصاحبه شونده خود او است اما در انتشار اطلاعات غلط و نادرست نه فقط مصاحبه شونده که رسانه منتشر کننده نیز مسول است و مصاحبه کننده باید از موضوع مصاحبه اطلاعات اندکی داشته باشد. مصاحبه شونده در دوره مورد بحث عضو کانون نبوده اما برای خود سابقه ساخته . تا این جا ویراستار و خبرنگار زمانه مسول نیستند اما مصاحبه شونده اطلاعات نادرست بسیاری را در باره تاریخ کانون نویسندگان اراپه داده، حتی اسامی هیات دبیران دوره های مختلف را غلط گفته؛ کسانی مثل براهنی را که در این دوره عضو هیات دبیران نبودند عضو هیات دبیران معرفی کرده؛ اغلب تاریخ ها نادرست اندُ؛ برخی رخدادها اصلا رخ نداده اند ؛ نام اشخاص مشهور نادرست است و.. کافی بود خبرنگار یا ویراستار یا سردبیر زمانه یکی از کتاب هاپی را در باره تاریخ کانون نوشته شده اند می خواند و آن وقت نیمی از این مصاحبه؛ اطلاعات غلط ؛ یا تصحیح می شد یا خبرنگار در سوال خود به نحوی نادرست بودن اطلاعات را متذکر می شد. من از همان آغاز عضو ساده کانون بودم و چند کتاب در باره تاریخچه کانون خوانده ام. پس از اتمام انتشار مصاحبه؛ اگر بقیه هم به همین روال باشد؛ مقاله ای در باره اطلاعات غلط و حد اعتبار سایت زمانه ؛ سایتی که اطلاعات غلط منتشر می کند و در نتیجه قابل اعتماد نیست.می نویسم و لبته با نام اصلی خودم و فهرست اطلاعات غلط که در همین بخش اول بیش از 15 تا است
——————————————————————————————
خواننده گرامی،
چرا نمیبایست نظر شما را منتشر کنیم؟ مگر شما به کسی اتهامی زدهاید یا مگر به کسی توهین کردهاید؟
آقای فریبرز رییس دانا در حال حاضر عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران است. روایتی که ایشان از رویدادهای کانون نویسندگان ایران به دست میدهند با روایتی که دیگران از جمله آقای دکتر اسماعیل نوریعلاء و همچنین با روایتی که آقای دکتر مسعود نقرهکار در اثر خود دربارهی تاریخ کانون نویسندگان ایران ارائه دادهاند در همه جا مطابقت ندارد. وظیفهی من به عنوان ویراستار این مصاحبه حقیقتیابی نبوده است. آقای رییسدانا هم طبعاً به عنوان دبیر کانون نویسندگان ایران خود پاسخگوی سخنانشان هستند. اگر دبیر کانون نویسندگان ایران پاسخگو و مسئول حرفهایش نباشد، به چه کسی باید مراجعه کرد؟ اسامی خاص هم تا آنجا که من بررسی کردهام غلط ضبط نشده است. اگر فکر میکنید نام کسی غلط ضبط شده است، یادآوری کنید که مجدداً بررسی کنیم. سخن شما یک معنایش این است که چون روایت آقای رییسدانا از پیدایش کانون نویسندگان ایران با آنچه که من خواندهام و قبول دارم و احتمالاً شما خواندهاید و درست میپندارید در همه موارد یکسان نیست، پس میبایست مصاحبه با ایشان را منتشر نمیکردیم. و این یعنی حذف یک روایت آن هم در سرزمینی که اصولاً تاریخ به شکل مجعول و تحریفشده ارائه میگردد. وظیفهی زمانه به عنوان یک رسانهی کاملاً مستقل بازتاب دادن بحثها و گفتمانهاست. اگر شما اکنون روایت خود را عرضه کنید یا سخنان آقای رییسدانا را به چالش بکشید و از دیدگاه خودتان نقد کنید، حتماً مقاله شما و دیگر دوستان و همکاران را منتشر میکنیم. توجه داشته باشید که رادیو زمانه در حال حاضر تنها رسانهایست که بحثهای پیرامون آزادی بیان، و نهادهای مدافع آزادی بیان را پوشش میدهد. اجازه دهید این بحثها ادامه پیدا کند و خودتان هم لطف کنید و مشارکت کنید و ما و خوانندگان را از نظرتان بیبهره نگذارید.
حسین نوشآذر
کاربر مهمان احمد / 16 August 2011
پاسخ به پاسخ شما وظیفه ویراستار و سردبیر این است که اگر در متنی اطلاعات غلط بود ، توجه کنید نمی گویم نظر غلط می گویم اطلاعات غلط، آن را به نحوی تذکر دهد یا تصحیح کند. مهم هم نیست که گوینده یا نویسنده اطلاعات غط چه کسی است و چه مقامی دارد. رسانه در برابر اطلاعات غلط مسئول است و به همین در همه دنیا تولید کننده متن به اضافه مسول رسانه، مسولیت اطلاعات منتشر شده در رسانه را بر عهده دارند بخش اصلی مصاحبه شما ریرتاز آگهی است سود رئیس دانا و در باره زندگی ایشان . من در باره زندگی رئیس دانا اطلاعات زیادی ندارم و نظری نمی دهم اما شما در مقدمه نویشه اید که او « با گروه جزنی » همکاری داشته. جزئیان تاریخچه گروه جزنی منتشر شده است هیچ جا و در هیج تاریخ، خاطره و سندی اسمی ، حتی اسمی، از رئیس دانا نیست. می توانید منبع این اطلاع را که قول خودتان است ذکر کنید؟ در متن نوشته شده است « من در آن سالها در تالار قندریز با شاملو طرح دوستی ریخته بودم» اگر مصاحبه های شاملو را یک بار بخوانید می بینید که او به تالار قندریر رفت و آمد که نداشت هیچ …. بر اساس متن شما رئیس دانا تا انقلاب حتی یک مقاله به اسم خود منتشر نکرده اما مدعی شده است که « من مقالههایی با نامهای متفاوت در مجلهی «فردوسی نگین می نوشتم اما این اسم ها را ذکر نکرده .کدام ویراستاری چنین جمله ای را منتشر می کند? شما نام چند کتاب مرجع را در باره تاریح کانون نویسندگان آورده اید اما معلوم است که آن ها نخوانده اید اگر خوانده بودید می دیدید که در تمامی این کتاب ها سپانلو از اولین بنیان گذاران کانون بود و مسول جمع اوری امضا برای عضویت. اسناد این گفته نیز در همان کتاب ها که اسم برده اید هست. اما در متن شما آمده «کسان دیگری که احساس میکردند دوست دارند عضو این جمع باشند مثل سپانلو.» این اطلاع غلط از کجا امده؟ نوشته اید براهنی عضو هیات دبیران کانون بود. براهنی تاپیش از انقلاب هرگز عضو هیات دبیران کانون نبود. این اطلاع غلط نیست؟ در متن شما آمده «. مثل اینکه هوشنگ وزیری هم بود».اگر به یکی از کتاب هائی که نام بردید نگاه کنید می بینید که وزیری هم مثل سپانلو از از اولین اعضا و مسئول جمع آوری امضا برای عضویت بود . من نمی خواهم بقیه اطلاعات غلط را این جا بنویسم ا. اگر زمانه ویراستاری داشته باشد همین ها کافی است بقیه را در مقاله ای که گفتم خواهم نوشت
—————————————————————————————-
خواننده گرامی: مطابق بیانیه حقوق بشر و منشورهای نهادهای دفاع از آزادی بیان و از جمله کانون نویسندگان ایران شخص حقیقی پاسخگوی گفتهها و نظراتش است و نه دولت، ناشر یا رسانه. این مهمترین مورد اختلاف ما با هم است. اگر مبنا را بر رویکرد نظارتی و سلبی بگذاریم، خواهناخواه میرسیم به وزارت ارشاد. ارشاد هم ناشر را مسئول قلمداد میکند و برای نویسنده شخصیت قائل نیست، چنانکه شما هم زمانه را مسئول گفتههای آقای رییسدانا میدانید، در حالیکه ایشان، شخص حقیقی هستند، شناختهشدهاند، قلم دارند و میتوانند از نظراتشان و گفتههاشان دفاع کنند و هم اینکه از جایگاه یکی از اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران با ما سخن میگویند. شما میتوانید سخنان و نظرات ایشان را به چالش بکشید. ما همه تمرین آزادی میکنیم و این بسیار دلپذیر و امیدوارکننده است. پس به امید رسیدن مقالهی شما.
نوش آذر
احمد / 16 August 2011
با درود
مصاحبه ی خوبی بود هم آریامن پرسش های خوبی مطرح کرده بود و هم دکتر رئیس دانا با بی طرفی و انصافی که از او سراغ می رفت پاسخ گفته بود. من دکتر رئیس دانا را سالیان سال است که از نزدیک می شناسم و در چندین دوره از فعالیت کانون با ایشان همکار بوده ام و از ایمان و اعتقاد او به کانون و اساس نامه آن و احترام به آزادی بیان و اندیشه آگاهم. این مصاحبه مرا برد به روزگاری که بازنده یادان مختاری و پوینده و دیگر همقلمان کانون در جلسات جمع مشورتی بحث می کردیم و این بحث ها و نشست ها به تصویب منشور و اساس نامه ی کانون انجامید. و من خرسندم که هرچند اندک در به ثمر نشستن بعضی از آرمان های کانون اثر گذار بودم…
کاوه گوهرین / 16 August 2011
سخنان بسیار جالب و آگاهی بخشی از طرف آقای رئیس دانا بیان شده است. رهبری آن زمان کانون همانطور که ایشان هم بطور ضمنی گفته اند، فعالیت های صنفی را کمرنگ تر و راهکاری سیاسی برای مقابله با حاکمیت را برگزیده بود. مخالفان آن سیاست ها این رویارویی سیاسی را نادرست و خارج از وظایف کانون می دیدند، نه تنها به اين علت که به نفع امپریالیسم آمریکا بود (انتقادات ایشان در اين زمینه ارزشمند است)، بلکه به این علت که با پشتیباني میلیونی مردم از حکومت برآمده از انقلاب، چپ روانه بود و به نابودی کانون منجر می شد که شد.
Anonymous / 17 August 2011
آثای نوش اذر
معلوم است که شما حتی یک بار قوانین رسانه های کشورهای دموکراتیک و حتی قوانین هلند را هم نخوانده اید. رسانه ها ؛ و نه فقط گوینده یا نویسنده؛ در برابر اطلاعات غلط مسولیت دارند . شما نظرات گوناگون را با اطلاعات غلط قاطی می کنید. مسول نظریات هر کس خود او است و خودش پاسخگو است و نباید سانسور شود اما من چند اطلاع غلط را که از قول خودتان و از قول مصاحبه شونده نوشته بودید نوشتم. یکی از وظایف دبیر و سردبیر در رسانه ها بررسی درستی یا نادرستی اطلاعات است نه نظریات باز هم می گویم اطلاعات نه نظریات
بهترین کار این است که سردبیر زمانه برای انتشار اطلاعات غلط از خواننده عذرخواهی کند و شما نیز بهتر است به فرق اطلاعات و نطریات دقت کنید و به جای اعلامیه حقوق بشر و تمرین دموکراسی و این جور کلیات واژه ها را به معنای خودشان به کار ببرید به فرق اطلاعات و نظر دقت کنید. بر اساس قوانین کشورهای دموکراتیک اگر نظر منفی در باره کسی منتشر شود حق اعتراض ندارد اما اگر اطلاعات غلط منتشر شد هم نویسنده و هم رسانه در دادگاه محکوم می شوند مگر ان که درستی اطلاعات خود را ثابت کنند . به گمانم ادامه بحث را به مقاله ای موکول کنیم که در باره سطح نازل روزنامه نویس حرفه ای در زمانه خواهم نوشت
احمد / 17 August 2011