شهرنوش پارسیپور – حقیقتش را بگویم من در حال حاضر یک ایرانی- آمریکایی هستم. مسئله هم به صورت جدی برایم مطرح است. یعنی نسبت به هر دو جامعه ایران و آمریکا، با حفظ احساس جهانوطنی، احساس عشق دارم.
به روزی فکر میکنم که در سن ۴۸ سالگی برای اقامت دائم و به عنوان مهاجر وارد آمریکا شدم. در آن موقع ۵۰ تا ۵۲ کیلوگرم وزن داشتم. و امروز درسن ۶۵سالگی ۸۰ کیلوگرم وزن دارم. البته میدانم که در مورد شخص من مصرف یک دارو باعث این اضافه وزن شده است. اما شنیدهام که در آمریکا اعلام شده که چاقی و اعتیاد به خوراکخواری از مسئله اعتیاد به الکل و سیگار از اهمیت بیشتری برخوردار است.
چاقی خطر بزرگیست که جامعه آمریکا را به طور جدی تهدید میکند. هنگامی که میگوئیم چاقی برای شهروندان ایرانی قابل درک نیست که از چه سخن میگوئیم. در ایران کمتر ممکن است با افراد ۱۶۰ کیلویی برخورد کنیم. بسیار کمتر از آمریکا. اخیراً دو هفتهایست به انجمنی راه یافتهام که متخصص رفع چاقیست. این یک انجمن جدیست که در روز نخست برای ترک اعتیاد به الکل آغاز به کار کرده است. امروزه اعتیاد به خوراکخواری را نیز در دستور کار خود قرار داده. تماشای زنان و مردان باریکاندامی که گویا روزی ۲۵۰ پوند وزن داشتهاند لذتبخش است. همچنین تماشای چهره محجوب افرادی که دچار چاقی مفرط هستند کار نشاطانگیزیست. کشف اینکه آنها آمدهاند تا خود را از شر چاقی برهانند. من هم برای همین کار به این انجمن آمدهام، و نتیجه درخشان است، آنقدر درخشان که قصد دارم هر یکشنبه کله سحر بیایم و کنار این جمعیت بنشینم و به حرفهای تکراری گوش بدهم.
اما حالا پرسش این است که چرا ما چاق شدهایم. عدهای خوراکهای هورمونی را مقصر میدانند. گویا به اصطلاح دانشمندانی متوجه شده بودند که اگر به حیوانات خوراکهای آلوده به هورمون بدهند یا به آنها هورمون تزریق کنند حیوانات چاق میشوند، که درست هم فکر کرده بودند. اما دیگر اینجای کار را نخوانده بودند که این چاقی به انسانها نیز منتقل میشود. اما مسئله به این سادگیها نباید باشد. من به گندمهای چاق و بینطفه نیز شک دارم. به تمام مواد خوراکی دستکاری شده ژنتیکی و هورمونی کار دارم، و مطمئن هستم که در چاقی من یکی سهم داشتهاند. اما باز این تمام مسئله نیست. چیزی، حالتی در آمریکا وجود دارد که میتوان آن را حالت چاقکننده نامید. البته پذیرش این اصطلاح، حالت چاقکننده، کار مشکلیست. در اینجا میکوشم شما را با این حالت چاقکننده آشنا کنم.
شهرنوش پارسیپور: ما در اینجا اما در طرف پهن این دوک سیار هستیم و دچار افکار پهنی شدهایم. هر کس که به ما آمریکاییها نگاه کند متوجه میشود که از بقیه مردم دنیا بزرگتر هستیم. در نتیجه چاقتر. و زندگی در این سوی کره زمین همه ما را تا حدی بیخیال کرده است. (+بشنوید)
نشستهام و خوراک میخورم. رادیو از سوریه و اینکه در اغتشاشات اخیر تا این لحظه دو هزار نفر کشته شدهاند حرف میزند. من، ایرانی سابق، که سوریه در دوقدمیام بود، حالا در آمریکا بسیار از این کشور دور هستم. گوشت و سبزیجات و سالاد و بقیه مخلفات را میلنبانم و با حالت بیتفاوتی به رادیو گوش میدهم. بعد میخوابم و پس از آن مینشینم پای کامپیوتر. خبری به همراه یک فیلم رسیده است. عنوان خبر عبارت است از: «در سوریه چه میگذرد». روی لینک آبی کلیک میکنم. صحنه باز میشود. در میدان یا خیابان پهنی در دمشق. مردم روی زمین درازکش شدهاند. دستهایشان را از پشت بستهاند. افسر جوان و تنومندی که چکمههای سنگینی هم به پا دارد، میرود روی پشت یکی از به خاکافتادگان و با تمام قوا بالا و پائین میپرد. من خونسرد فکر میکنم چه برسر این مرد دارد میآید.
روشن است که البته او در زیر این ضربات اگر نمیرد، برای تمام عمر فلج خواهد شد. امکان ندارد که ستون فقراتش نشکند. از خبر خارج میشوم و به خبر بعدی میرسم. دوستی لطف کرده و یک رقص قفقازی برای من فرستاده است. روی لینک آبی کلیک میکنم. به پشتی صندلی تکیه میدهم و با لذت به هنرنمایی هنرمندان آذربایجان نگاه میکنم. بعد سایت یکی از رادیوها را باز میکنم که خلاصه خبر میفرستد. شماری در سودان کشته شدهاند و شماری در افغانستان و عدهای در عراق و برخیها در هندوستان. خبرها را سرسری میخوانم. چون از کامپیوتر خسته شدهام میروم سراغ کتاب. چند صفحهای از کتاب مفصلی را که مدتهاست دارم میخوانم مرور میکنم. بعد روی مبل دراز میکشم و چرت میزنم. عصر بلند دوستان جمع میشوند و با هم رامی بازی میکنیم. بعد شام مفصلی میخوریم. ساعت یک بامداد است. باید خوابید. این همان لحظهایست که دنیا در آن سوی کره دارد میدود. منتها به من آمریکایی در این سوی کره ربطی ندارد.
در آمریکا به آدمهایی که روی مبل میافتند و چیپسخوران تلویزیون نگاه میکنند میگویند سیبزمینیهای کاناپه. حالا هر چه فکر میکنم به جای کاناپه چه واژه پارسی ابداع کنم عقلم به جایی نمیرسد. به هر حال این سیبزمینیهای کاناپه اغلب دچار زیادی وزن هستند. تلویزیون را هم نگاه میکنند، اما به طور معمول مزخرفترین برنامهها را نگاه میکنند. یعنی سریالهایی را که به آنها اپرای صابونی میگویند. اما فکر میکنم همانقدر که من نگران اهالی سوریه و افغانستان و عراق نیستم آنها هم نگران نیستند.
واقعیت این است که ما در این سوی کره قرار گرفتهایم. اقیانوسهای آرام و اطلس ما را از جهان آن سو جدا کرده است. ما روی زمین سرسبز و شاد و خرمی افتادهایم. بخشی از زیباترین مناظر عالم ما را احاطه کرده است. ما آنقدر سیبزمینی و گوشت برای خوردن داریم که ابداً فراموش کردهایم چیزی به نام سبزی هم وجود دارد. خوشبختی ما وقتی تکمیل میشود که بخش بزرگی از فروشگاه محله ما برایمان نوشابه میفروشد. نوشابههای زرد و سرخ و آبی. تقریباً هیچ مادهای را در طبیعت نمیتوان پیدا کرد که رنگ نوشابههای ما باشد. نوشابههای ما در کمال شادی فریاد میزنند که شیمیایی هستند. در زمانی که من ۵۲ کیلو وزن داشتم به مدت دو سال نخست عمرم در آمریکا میوه نخوردم. به فروشگاه که میرفتم از دیدن سیبهای یک قد و اندازه و همه سبز یا همه سرخ یا همه زرد، میترسیدم. به نظرم میرسید که چیزی در این میانه مصنوعیست. نخستین باری که میوه خریدم از یک فروشگاه چینی بود که سیبهایش را بدون حساب و کتاب و در اندازههای مختلف روی هم ریخته بود.
در اینجا یاد زمانی میافتم که بیمار بودم و روانپریش شده بودم. در یکی از خیابانهای پهنآور لسآنجلس راه میرفتم. دچار این حس شده بودم که کره زمین تغییر شکل داده و به شکل یک دوک درآمده، که سر پهن آن آمریکاست و طرف باریک آن ایران است. حالا به نظرم میرسد که علت لاغری ایرانیها باید همین مسئله باشد. آنجا تنگ و به هم فشرده است. به سوریه و عراق و افغانستان هم نزدیک است. مردم دائم در حال حرص خوردن هستند. در خیابانها به هم تنه میزنند و وسعشان نمیرسد که گوشت گرانقیمت بخرند. پای تلویزیون هم چای میخورند و نه چیپس، و شاید این را ندانند که اندکی از آمریکائیان سالمتر هستند، چون کمتر میخورند. ما در اینجا اما در طرف پهن این دوک سیار هستیم و دچار افکار پهنی شدهایم. هر کس که به ما آمریکاییها نگاه کند متوجه میشود که از بقیه مردم دنیا بزرگتر هستیم. در نتیجه چاقتر. و زندگی در این سوی کره زمین همه ما را تا حدی بیخیال کرده است. حالا یا من پیر شدهام و یا ما آمریکائیان علاقهای به بحث سیاسی نداریم. این دومی بیشتر به ذهن درست میآید. در پاتوق جوانان آمریکا صدای موسیقی به قدری بلند است که حتی نمیتوانیم احوال یکدیگر را بپرسیم. پس میخوریم و بزرگ میشویم، و میخوریم و چاق میشویم.
تا این لحظه که من می نویسم چهار نفر راجع به مقاله خانم پارسی پور نظر داده اند که در این میان فقط حب و بغض در بعضی از این نظرات می بینم و علت آن را درک نمیکنم. کمتر پیش آمده که خانم پارسی پور مقاله ای بنویسند و عده ای با کینه به آن پاسخ ندهند. چرا؟ مجبور به خواندن مطالب ایشان که نیستید؟ مگر قرار است همه نظر علمی راجع به هر چیز بدهد؟ مثلا اگر ایشان یک روز بخواهند تجربه شخصی یا حتی خاطره بیان کنند باید تحقیق میدانی بکنند؟ بینش ایشان به عنوان یک نویسنده پرسابقه برای نوشتن یک یادداشت غیر علمی راجع به یک مشکل اجتماعی کافی نیست؟ فراموش نکنیم که ایشان در صفحه علمی مطلب نمی نویسند. اگر نظر شخصی ایشان درباره چاقی آمریکاییان برای سردبیر آنقدر با ارزش بوده که آن را در سایت بگذارد پس علت این اظهار نظر ها چیست؟
ساناز از هند
sanaz / 15 August 2011
واقعا ممنونم که صادقانه ابتذال زندگی بورزوازی مرفه آمریکایی رو به تصویر کشیدید بی هیچ رنگ و لعاب و لفافه پیچی..
Anonymous / 15 August 2011
باسلام. عزیز مهربان برای حفظ سلامتی این دوک را سروتهش کن ! تا مثل دوک نخریسی بشوی ! لنبادن چیز خوبی نیست ! اگر مشروب هوس کردی؟ چند قاشق ماست وخیار یا یک کاسه خوراک لوبیا چیتی کفایت میکند!! واما: ما در ایران به (سیب زمینی روی کاناپه ) میگوئیم: (شلغم!) از امریکا تا اروپا تا مملکت خودمان نیم نگاهی بکنید وببینید چه شلغمستانی شده ؟! سلامت باشید .
کاربر نادر / 13 August 2011
***** خوب این مقاله در مورد چاقی امریکایی ها است حالا ممکن است بفرمائید چه ربطی به این دارد که شما کی امریکایی شدید؟ حالا اگر شما همچنان با همان گرین کارت در امریکا مانده بودید و به قول این خلایق سی تی زن نشده بودید مطلب این مقاله شما فرقی می کرد؟ ایا نمی شد شما برای نوشتن این مقاله مثلا یک تحقیق 10 دقیقه ای می کردید؟ حرف شما درست است مساله چاقی در امریکا هم عیان است و هم موضوع روز. و شما هم که ** محقق اجتماعی هستید.
کاربر مهمان / 13 August 2011
” هر کس که به ما آمریکاییها نگاه کند متوجه میشود که از بقیه مردم دنیا بزرگتر هستیم. ”
ببخشید می خواهم بپرسم منظورتان از این بزرگ تر بودن چیست ؟ یعنی چاق تر بودن ؟ یا اینکه چون شما آمریکایی هستید از قبل خودتان که ایرانی بودید بزرگ تر هستید . منظورتان این است که دارید تبلیغ نژادپرستی می کنید ؟
یک خواننده / 14 August 2011