مجتبا صولت‌پور – بورخس انسانی عجیب و نویسنده‌ای مبهم است. پیوندش با دنیای رؤیا‌ها توانست دنیای ادبیات را منقلب کند. او عاشق متافیزیک و از دنیای تک‌بعدی گریزان‌ بود. داستان‌هایش را از روی کابوس‌هایش می‌نوشت و با این کار برای بسیاری رؤیا می‌ساخت.

بورخس با این‌که در بیشتر زندگی، خود را به‌دور از تحولات نگه داشت، اما گاهی هم جنجال‌برانگیز می‌شد. زمانی با پینوشه دست داد (سال‌ها بعد عذر‌خواهی کرد،) و به‌نظر می‌رسید که فرهنگ سیاه‌‌پوستان را نمی‌پسندد. در اروپا خیلی سخت به او رویِ خوش نشان دادند، و برای مدتی طولانی در هر جای دیگری از دنیا هم منتقدان بسیاری داشت. حالا سال‌هاست که بورخس مرده، اما محبویبت و اعتراف به قدرتش در خلق واژه‌ها برای همه روشن است. دنیا او را ستایش‌ می‌کند و با این‌که نویسنده‌های جنجالی آمریکای لاتین، علاقه‌ی زیادی دارند که با هم دشمنی کنند، اما تقریباً هیچ‌کدام توجه خود به بورخس را کتمان نمی‌کند.
 

شاید برای بسیاری باورش سخت باشد، اما نویسنده‌ای تا این حد بزرگ، خود را در برابر دنیای کتاب‌ها، نه نویسنده که خواننده می‌داند. رابطه‌ی او با کتاب، احتمالاً در تاریخ کم‌نظیر است. نوعی بیماریِ ژنتیکی، او را به سمت نابینایی هدایت می‌کرد و این‌گونه بورخس سال‌های قابل‌توجه‌ای از عمرش را در نابینایی به‌سر برد. چگونه می‌توانست عطش خود برای خواندن را، با جفت چشمی که دیگر نمی‌دید، بر طرف کند؟ چاره در پیدا کردن یک خواننده بود. او در طی سال‌هایی که با ضعف در قوه‌ی بینایی دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد، خواننده‌های بسیاری استخدام کرد. تقریباً با هر کسی که آشنا می‌شد! آلبرتو مانگوئل یکی از همین خواننده‌ها بود که در نوجوانی مدتی خواننده‌ی اختصاصی بزرگ‌ترین نویسنده‌ی کشورش بود. او خود بعد‌ها صاحب رابطه‌ی ویژه‌ای با کتاب شد و – مثل هر آدم عاقلی- خودش را میان واژه‌ها غرق کرد. او سال‌ها پس از نوجوانی، تبدیل شد به یک نویسنده، و یکی از کتاب‌هایی که نوشت، اثری گزارش‌گونه بود با نام «با بورخس»، که شرح ملاقات‌هایش با این نویسنده‌ی بزرگ است.
 

کتاب کوچکی که حرف‌های بزرگی می‌زند

«با بورخس» کتابچه‌ی کوچکی‌ست، که نباید فریب قطع و اندازه‌اش را خورد. با همه‌ی اختصاری که در نگارشش به‌کار رفته، حرف‌های زیادی برای خواننده دارد. کتاب شرح رابطه‌ی ظریف و پیچیده‌ی خواننده‌ای بزرگ با دنیای کتاب‌هاست.‌‌ همان خواننده‌ای که بهشت را به شکل یک کتابخانه تصور کرده بود. بورخس واقعی‌ترین سعادت و شادکامی را در دنیای کتاب‌ها می‌دید، که طبعاً برای به‌دست آوردنش باید در‌‌ همان دنیا جست‌و‌جو می‌شد. روایت کتاب از روزی آغاز می‌شود که مانگوئل در کتاب‌فروشی «پیگمالیون» با پیشنهاد پیرمردی عصا به‌دست روبه‌رو شد. او پذیرفت که هر روز، اوائل شب، در خانه‌ی بورخس برایش کتاب بخواند، و برای چهار سال این وظیفه را بر عهده داشت. مانگوئل در این چهار سال، آن‌قدر تحت تأثیر بورخس قرار گرفت، که همچون شاگردی که در کلاس استادش به یادگیری مشغول باشد، همه‌ی آموزش‌هایش را تا پایان با خود حفظ کرد. او هم‌اکنون، مانند بورخس خود را نه نویسنده که خواننده‌ی کتاب‌ها می‌داند و رابطه‌ی شگرفی را با متون آغاز کرده است. کتاب با ساختاری غیر خطی نوشته شده، که به‌جز روایت‌هایی با بورخس در زمان گذشته، برش‌هایی از زمان حال را هم در برمی‌گیرد. این فرم بر جذابیت کتاب افزوده است.

بورخس: نمی‌خواهم در زبانی بمیرم که چیزی از آن نمی‌فهمم.

مانگوئل راویِ دقیقی‌ست. او جزئیات را در کار بورخس دیده، و به‌خوبی آن را روایت کرده است. بخشی از روایت مانگوئل از بورخس (که به‌نظر دارای اعتبار بیشتری‌ست،) به نظریات بورخس در ارتباط با نقد ادبی و نگاهش در مقام خواننده‌ی یک اثر برمی‌گردد. همان‌طور که مانگوئل در این کتاب شرح می‌دهد، بورخس در برخورد با هر اثر ادبی، جایگاه خود به عنوان نویسنده را فراموش می‌کند و کاملاً در جلد یک خواننده با کتاب روبه‌رو می‌شود. نقد تیز او بر آثار دیگران، نشان‌دهنده‌ی ذهنیت سخت‌گیر اوست. بورخس بی‌مهابا نویسنده‌های بسیاری هم‌چون فلوبر، مارکز، بالزاک، توماس مان و خیلی‌های دیگر را مورد بی‌مهری قرار می‌داد، اما برتون، جویس، کیپلینگ و در سال‌هایی بودلر را بسیار می‌پسندید. مانگوئل از زبان بورخس نیاز او به کتاب‌ها و خواندن را روایت می‌کند. بورخس برخلاف کیپلینگ که در خود نیازی به خواندن آثار دیگران نمی‌دید و بیشتر به مطالعه‌ی آثار غیر ادبی روی می‌آورد، معتقد بود که لازمه‌ی هزارتویِ ذهنی‌‌اش، کلمات و آثار ادبی مورد پسندش است. هر چه باشد، او یک خواننده‌ی واقعی بود.

دنیای رؤیاها

بورخس دو کابوس ثابت داشت: هزارتوُ‌ها و آینه. در همه‌ی عمرش از این دو می‌ترسید. او توانست متافیزیک و دنیای رؤیا‌ها را با سبکی تازه وارد ادبیات کند. مانگوئل از زبان بورخس، بخش‌های مهمی از ذهنیت داستانیِ او را روایت می‌کند، و این کتاب از این جهت، می‌تواند به‌عنوان منبعی برای شناخت بورخس مورد استفاده قرار بگیرد. با این همه، بورخس گاهی بسیار عادی و تبدیل به شهروندی معمولی می‌شود. مانگوئل این بخش از زندگی بورخس را هم شرح داده است. او سینما رفتن‌های بورخس و قدم‌زدن‌های شبانه‌اش را توصیف کرده، و تصویری نزدیک و بسیار انسانی از او ارائه داده است. مانگوئل هم‌چنین در دامِ افسانه‌پردازی و ستایش‌محوری هم نیفتاده، و هر زمان که لازم دیده، نقد‌هایش را به این پیرمرد بزرگ ثبت کرده است.

یکی از محور‌های روایت مانگوئل از بورخس، اهمیت «زبان» در نزد اوست. بورخس در بخشی از کتاب، گفته‌ای دارد در مورد شهری که در آن خواهد مُرد: «نمی‌خواهم در زبانی بمیرم که چیزی از آن نمی‌فهمم.» او البته آلمانی و فرانسه را بسیار خوب می‌دانست و برخوردش با زبان، با آگاهی و خلاقیت همراه بود. او همواره پیش از خواب، اورادی را به صدای بلند می‌خواند، بورخس درگیرِ با واژه‌ها و زبان‌ها بود.

در هزارتوی کتاب‌ها

به‌طور کلی، کتاب نشان‌دهنده‌ی قدرتی‌ست که هزارتوی موجود در دل متون می‌تواند خواننده را با خود درگیر کند. «با بورخس» روایتی‌ست که بخشی از زندگی مردی بزرگ، نویسنده‌ای ستایش‌شده و خواننده‌ای بی‌نظیر را به تصویر می‌کشد. بورخس زمانی‌که در ژنو، روی تخت بیمارستان آخرین روز‌های عمرش را می‌گذراند، از پرستارش خواست که کتاب «هاینریش فون اوفتردینگن» اثر نووالیس را برایش بخواند. حتا مرگ هم نمی‌تواند، عشق به دنیای کتاب‌ها را از سر خواننده‌ی واقعی بیندازد.
«با بورخس» نوشته‌ی آلبرتو مانگوئل احتمالاً برای کسی که رابطه‌اش با کتاب‌ها نهایتاً رابطه‌ای معمولی‌ست، چیز خاصی ندارد، اما برای هر کسی که بتواند کتابخانه را به بهشتی توصیف کند، سرشار از جذابیت است.
 

شناسنامه‌ی کتاب:

با بورخس، آلبرتو مانگوئل، کیوان باجغلی، نشر ماهی، ویراستار: محسن قائم‌مقامی، چاپ اول: ۱۳۸۹، ۲۰۰۰ نسخه، ۷۲ صفحه، ۱۵۰۰ تومان.
 

ایمیل نویسنده:
Mja. solatpoor@gmail. com