احمد ابوالفتحی- اگر «راه آبی»، وبلاگ عباس عبدی را دنبال کرده باشید و یا اگر برخی مقالات او، برای مثال یادداشتش بر «نون نوشتن» محمود دولتآبادی در شمارهی ۲۵ «سینما و ادبیات» را خوانده باشید، احتمال دارد که علاقهی او به از خود گفتن توجه شما را هم جلب کرده باشد.
عباس عبدی استعداد عجیبی دارد در تبدیل هر نوشته به یک متن اتوبیوگرافیک و شاید به همین خاطر است که پیش از خواندن «باید تو را پیدا کنم»، مجموعهداستان آخرش انتظار داشتم داستانهایی از نوع «آبادانِ عکس» در این مجموعه فراوان یافت بشوند؛ داستانهایی که نویسنده و راوی در متن یک نفر به نظر میرسند. داستانی که این خصوصیت را داشته باشد، میتواند یک داستان اتوبیوگرافیک نامیده شود.
»آبادانِ عکس» داستان نویسندهای است که برای شرکت در همایش نفت و داستان از اصفهان به آبادان میرود و این سفر محملی میشود برای یادآوریِ آبادان قدیم. مضمونی که در خیلی از داستانهای مجموعهی «باید تو را پیدا کنم» نقشی محوری دارد. این داستان پیرامون خاطرات راوی/نویسنده از هنرستان نفت شکل میگیرد: «گفتم که محصل همین هنرستان بودم. قرار بود برویم سربازی و برگردیم کارمند فنی پالایشگاه بشویم. رفتیم تهران و ماندیم و سر از دانشگاههای آنجا درآوردیم. سی و پنج سال گذشته حالا. (ص: ۱۰۱)
در ابتدای کتابهایی که نشر چشمه با عنوان جهان تازهی داستان منتشر میکند بخشی وجود دارد به نام نویسنده به روایت خودش. در آنجا میخوانیم که عبدی متولد ۱۳۳۱ در آبادان است و دههی سوم عمرش را در تهران گذرانده. او هماکنون داستاننویس است و در همایشهای داستاننویسی مختلفی شرکت کرده –نفت و داستان هم میتواند یکی از همین همایشها باشد-. شباهتهای قابل توجهی که میان بیوگرافی نویسندهی داستان و بیوگرافی راوی داستان وجود دارد، میتواند دلایلی برای تأیید این حس که داستان «آبادانِ عکس» یک داستان اتوبیوگرافیک است فراهم سازد. اما داستان اتوبیوگرافیک چه ویژگیهایی دارد؟
احمد ابوالفتحی: عباس عبدی استعداد عجیبی دارد در تبدیل هر نوشته به یک متن اتوبیوگرافیک و شاید به همین خاطر است که پیش از خواندن «باید تو را پیدا کنم»، انتظار داشتم داستانهایی از نوع «آبادانِ عکس» در این مجموعه فراوان یافت بشوند؛ داستانهایی که نویسنده و راوی در متن یک نفر به نظر میرسند. (طرح: عباس عبدی)
در همان شماره از ماهنامهی سینما و ادبیات که مقالهی اتوبیوگرافیک عباس عبدی دربارهی کتاب دولتآبادی را منتشر کرده چندین و چند نفر دیگر هم نظراتشان دربارهی اتوبیوگرافی را نوشتهاند. یکی از آنها محمدرحیم اخوت است که با لحن سرخوشانهاش اینگونه ابراز نظر کرده است:
«داستان داستان است و اتوبیوگرافی نوعی گزارش امر واقع، اولی اعتبار حقوقی ندارد در صورتی که دومی را میتوان به عنوان سند حقوقی به دادگاه ارائه داد. (ص: ۶۸) کمی پیشتر اخوت میگوید: «در هر کدام از داستانها چیزی از تجربهی فردی و رویدادهای شخصی را در قالب داستان میدمی تا بلکه با نفسی که روز به روز کندتر میشود بتوانی زندهاش کنی.»
این اتفاقی است که به طور معمول در هر داستان خوبی رخ میدهد اما هر داستان خوبی را نمیتوان اتوبیوگرافیک نامید. داستان آن هنگام اتوبیوگرافیک میشود که نویسنده به جای پنهان کردن این تجربیات شخصی در پس تجربههای شخصیتی که به عنوان راوی داستان ساخته و شناسنامهای متفاوت با شناسنامهی نویسنده دارد، تا جایی که شبههی یکی بودن نویسنده و راوی برای خواننده ایجاد شود شناسنامهها را به همدیگر شبیه میکند. نسبت میان نویسنده و راوی درون متن که در داستان اتوبیوگرافیک چالشبرانگیز میشود الهامبخش بسیاری از نظریههای روایت بوده و برخی از آنها را به چالش کشیده است.
والاس مارتین در کتاب «نظریههای روایت» (ترجمهی محمد شهبا، ناشر: هرمس) در بحث فرآیند ارتباط در روایت با تکیه بر نظریات واین بوث الگویی ارتباطی ارائه میدهد که با الهام از الگوهای ارتباط در زبانشناسی بر روی محور فرستنده- پیام – گیرنده تبیین میشود. واین بوث بر این باور است که شخصیت اجتماعیای که نویسنده پی میریزد و به رسانهها و مردم ارائه میدهد یکی ازحلقههایی است که رابطهی میان نویسنده با دیگر عناصر ارتباط نظیر مؤلف تلویحی (که بنا به تعریف هیچگاه ضمیر «من» را به کار نمیبرد و واین بوث وی را «لحن فراداستانی» میخواند)، مولف درون متن (که در استفاده از ضمیر «من» مجاز است و واین بوث وی را «راوی همگانی» میخواند) و راوی درون متن (که شخصیتی است درون داستان) را برقرار میکند. (مارتین: ۱۱۶) بر مبنای نظر بوث میتوان گفت شخصیت اجتماعی نویسنده و یا آنچه که خواننده از نویسنده میداند یکی از حلقههایی است که در ارتباط میان خواننده و متن نقش ایفا میکند. حال اگر که نویسنده داستان را به شکلی بنویسد که گویی شخصیت اجتماعی نویسنده و شخصیت اجتماعی راوی درون متن یکسان است فرایند ارتباطیای که واین بوث سعی در تبیین آن دارد بسیار پیچیدهتر میشود و این اتفاقی است که در داستان اتوبیوگرافیک رخ میدهد.
پس از آنکه که خواننده در ابتدای کتابِ عباس عبدی «نویسنده به روایت خودش» را میخواند و یا هنگامی که خواننده با آشنایی قبلی نسبت به شخصیت اجتماعی عباس عبدی به خواندن مجموعه داستان او مشغول میشود؛ پیامهایی که از داستان «آبادانِ عکس» میگیرد با پیامهایی که به عنوان نمونه از داستانِ «غیل» -یکی دیگر از داستانهای همین مجموعه- میگیرد در ماهیت متفاوت خواهد بود. شخصیت اصلی داستان غیل –یکی از سه داستانی که در این مجموعهی با سیزده داستان و با راوی سوم شخص راویت شده است- به نسبت دیگر راویان درون متن مجموعهی «باید تو را پیدا کنم» بیشترین فاصله را نسبت به شخصیت اجتماعیِ نویسندهی داستان دارد. در نتیجهی این فاصله پیامی که خواننده از این داستان میگیرد کمتر از داستانهای دیگر مجموعه با زندگیِ نویسندهی مجموعه ارتباط بینامتنی برقرار خواهد کرد.
در یک داستان اتوبیوگرافیک (یکی از) محور(های) ارتباطی میان فرستنده و گیرنده بر مبنای پیامهایی که حول محور چیستی و چگونگیِ زیست فرستنده سامان گرفتهاند برقرار میشود و اشراف به این موضوع میتواند امکانات فراوانی را در اختیار نویسنده قرار دهد. باید توجه داشت که داستان یک عنصر ارتباطی است که از رابطهی میان نویسنده و خواننده حاصل میشود (و شاید به همین دلیل است که ماهیت ثابتی ندارد، به عنوان نمونه شاید عدهای داستان بهبه بهار… عبدی را داستان ندانند.) حال با توجه به اینکه فرآیند ارائه پیام دو سو دارد، استفادهی هنرمندانه از سویههای اتوبیوگرافیک (که ضریب جلب توجه بالایی دارند) میتواند فرآیند برقراری ارتباط را میسرتر سازد. امکاناتی که سویههای اتوبیوگرافیک به نویسنده میدهند البته تنها در یک داستان ساخته و پرداخته میتوانند بالفعل بشوند و این اتفاقی است که در داستان آبادان عکس رخ نداده.
«آبادان عکس» بر خلاف داستانِ «شناگر» که سویههای اتوبیوگرافیکش در کنار جسارت در طرح موضوع، موفقیت در فضاسازی و طنز قابل قبول، داستانی موفق را رقم زدهاند- و یا داستانهای «باغ کلاهقاضی»، «باید تو را پیدا کنم» و «صبح سفید» – که این دو تای آخر به میزان «آبادان عکس» جلوههای اتوبیوگرافیک دارند- در دستهی داستانهای متوسط مجموعهی باید تو را پیدا کنم میگنجد.
آبادان یکی از موتیفهای مجموعهی باید تو را پیدا کنم است که در داستانهای «بهاریه»، «ایستگاه مبدأ»، «شناگر» و همینطور «آبادان عکس» یکی از محورهای اصلی روایت را شکل میدهد. در همهی داستانهای ذکر شده به جز «آبادان عکس»، این محور تنها در بخش زیرین روایت فعال میشود، یعنی آبادان تنها به گذشتهی راوی/نویسنده تعلق دارد و رجوع به آن –به ویژه در داستان پرداختهی «شناگر»- بیش از هر کارکردی از طریق ارائهی تاریخچه (هیستوری) راوی در خدمت شخصیتپردازی است. در داستان «آبادان عکس» محور رو و محور زیر روایت هر دو در آبادان میگذرد. یعنی در اینجا آبادان علاوه بر شخصیتپردازی باید در خدمت فضاسازی نیز قرار بگیرد. آبادان، که در داستانهای دیگر و همچنین در بخش زیرین همین داستان موجودی است ذهنی و به ارائهی جهانِ ذهنی راوی/نویسنده یاری میرساند در داستان «آبادان عکس» باید حضوری عینی (کانکریت) بیابد تا فضاسازی مناسب برای داستان فراهم شود. این اتفاقی است که رخ نداده، به این دلیل رخ نداده که نویسنده تصویرِ جزئینگرانهای از آبادان امروز به خوانندهاش ارائه نمیدهد و تنها با جملات کلیای از قبیل «راننده همهچیز را خوب توضیح میداد، قبل از جنگ و بعد از جنگ» از امروز آبادان رد میشود تا به گذشتهاش برسد و شاید به خاطر همین ضعف است که راویِ درونمتنی که بیش از همهی راویان مجموعه به خودِ عباس عبدی شباهت دارد نمیتواند به قول محمدرحیم اخوت در داستان روح بدمد.
ایمیل نویسنده:
[email protected]
شناسنامه کتاب: «باید تو را پیدا کنم» مجموعه داستان، عباس عبدی، نشر چشمه، تهران ۱۳۸۹
در همین زمینه: