محمد عبدی – افسون «سرگیجه»ی هیچکاک تمامی ندارد؛ فیلمی که به هنگام اولین نمایشاش در سال ۱۹۵۸ نه مورد پسند غالب منتقدان واقع شد و نه فروش چندان قابل توجهی داشت، اما اندک اندک در دههی هفتاد مورد توجه قرار گرفت،
در سال ۱۹۸۳ پس از مدتها دوباره به نمایش درآمد و در سال ۱۹۹۶ نسخهی بازسازیشدهی آن روانهی سینماها شد و در همین اثنا کمکم جای خود را بهعنوان شاعرانهترین و بهترین فیلم آلفرد هیچکاک و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما- و در نگاه بسیاری، بهترین همهی آنها- تثبیت کرد.
این فیلم در میان منتقدان دهه چهل سینمای ایران هم غوغایی برانگیخت و پرویز دوایی، منتقد تأثیرگذار آن سالها (که در نخستین اکران، فیلم را کوبیده بود) در یک مقالهی چهل صفحهای – که شاید مشهورترین نوشتهی سینمایی به زبان فارسی باشد- به تحلیل و تمجید «سرگیجه» پرداخت دوایی نوشتهی درخشان رابین وود را هم دربارهی این فیلم (که برای من نمونه عالی و بینظیر نقد و تحلیل فیلم است) ترجمه و در شمارههای ممتدی در مجلهی «ستاره سینما» به چاپ رساند. او بعدها فیلمنامهی «سرگیجه» را هم ترجمه و منتشر کرد.
عشق من به سینما و «سرگیجه»ی هیچکاک
حکایت عشق من نیز به سینما- و نقدنویسی- با «سرگیجه»ی هیچکاک پیوند تنگاتنگی داشته و این پیوند تا به امروز- با بارها و بارها تماشای فیلم- همچنان پابرجاست. در شرح این شیدایی، شاید بازخوانی بخش کوتاهی از سخنرانیام دربارهی این فیلم در خانه سینما در سال ۱۳۷۹ خالی از لطف نباشد:
«همراهی ما با شخصیت اصلی موجب میشود که به چیز جدیتری برسیم که حرف اصلی فیلم است: فیلمی دربارهی مرگ. «سرگیجه» شعری است در رثای مرگ. فیلم با مرگ شروع میشود و با مرگ به پایان میرسد. و اصلاً سایهی مرگ در تمام فیلم حس میشود. اسکاتی عاشق یک مرده است. همهی فیلم هم به یک رؤیا و تخیل. چیزی است از نوع دیگر؛ یک توهم مطلق، یک Déjà vu (دیدن چیزی که میبینیم و گمان میکنیم که پیشتر همان را با همان جزئیات دیدهایم…)
«سرگیجه» یک فیلم شدیداً شخصی است؛ یک حدیث نفس مطلق. هیچکاک در این فیلمش به «زندگی» نگاه میکند. او ناظریست که به یک زندگی سیاه و محتوم چشم دوخته. جبرگرایی هیچکاک به شدت در فیلم نمود دارد. شخصیت اصلی فیلم (که از نیمه فیلم، کارگردان میشود) در آخر بر بلندی ایستاده و مات و مبهوت به سرنوشتش در این زندگی تلخ نگاه میکند. فیلم اصلاً از اینجا با بقیه فیلمهای هیچکاک متفاوت میشود که بسیار تلخ و افسرده است. از موارد بسیار معدودی است که فیلم هیچکاک، پایان خوش ندارد. تا آنجا که الان یادم میآید حتی تنها مورد است. ضمن اینکه تنها فیلم هیچکاک است که در آن عشاق (هم اسکاتی، هم مج و هم جودی) همه بازندهاند. اسکاتی (فیلمساز/ما) در آخر همه چیز را باخته؛ زندگیاش را، عشقاش را و هر چیزی که برایش اهمیت دارد.»
یک منبع اطلاعاتی کامل
حالا ادبیات سینمایی ایران شاهد کتاب دیگری است درباره این فیلم افسونگر، به نام «سرگیجه» نوشته دن اویلر که توسط پرویز شفا و ناصر زراعتی به فارسی برگردانده شده است.
دن اویلر که به عنوان «مجموعهدار فیلم، آموزگار و تاریخنگار سینما» معرفی شده، مجموعهای از اطلاعات جذاب و خواندنی را درباره این شاهکار هیچکاک گرد آورده و با مخاطبش به مناسبت صدمین سال تولد هیچکاک، قسمت کرده است.
محمد عبدی: «سرگیجه» شعری است در رثای مرگ. فیلم با مرگ شروع میشود و با مرگ به پایان میرسد؛ و اصلاً سایهی مرگ در تمام فیلم حس میشود. اسکاتی عاشق یک مرده است. همهی فیلم هم در حد یک رؤیا و تخیل است؛ چیزی است از نوع دیگر – یک توهم مطلق
نویسنده آشکارا قصد تحلیل «سرگیجه» را ندارد و در حالی که با ستایش از تحلیل رابین وود بر این فیلم در کتاب «فیلمهای هیچکاک» حرف میزند، همهی همٌ و غم خود را صرف گردآوری اطلاعات دربارهی چگونگی شکلگیری و مراحل ساخت فیلم میکند و حاصل، یک کتاب بسیار خواندنی است: یک اثر تحقیقی طراز اول دربارهی یک شاهکار که نویسنده با صرف وقت بسیار، با مطالعهی مدارک و اسناد و گفتوگو با اشخاص، جزئیات کامل و قابل توجهی را گردآورده و با مشتاقان بیشمار این فیلم قسمت میکند.
نویسنده در فصل اول ابتدا با ریشهیابی مایهها و دنیای «سرگیجه» در آثار پیشین هیچکاک و اشارههای قابل تأمل دربارهی داستان کوتاه «گاز»- داستانی که هیچکاک در نوزده سالگی نوشته و در کتاب بازچاپ شده- به مقایسه با یکی از فیلمهای ستایششدهی انگلیسی هیچکاک یعنی مستأجر (۱۹۲۶) میرسد و پس از آن داستانهای مربوط به انتخاب جیمز استوارت و کیم نواک را توضیح میدهد (با اشاره به از دست دادن گریس کلی که در تحلیلهای دانلد اسپوتو از «سرگیجه» به عنوان شخصیترین فیلم هیچکاک، زن بلوندی که در فیلم افسون میکند و از دست میرود، کسی نیست جز گریس کلی!)
در بخش دوم یعنی نگارش فیلمنامه، قصههای مربوط به شکلگیری متن فیلمنامه به طور مفصل و به شکلی داستانی روایت میشود و کتاب به همین ترتیب در فصل بعد، شرح فیلمبرداری صحنههای مختلف را به دقت و با جزئیات تمام به همراه حواشی مربوط ارائه میکند که این اطلاعات قطعاً برای یک «خوره»ی هیچکاک هم میتواند تازگی داشته باشد.
فصل چهارم یا مرحله پس از فیلمبرداری به شکلگیری موسیقی بینظیر فیلم توسط برنارد هرمن و تیتراژ درخشان آن ساخته سال باس اشاره دارد.
در فصل پنجم یا نمایش فیلم، اطلاعات جذابی دربارهی اولین نمایش فیلم گرد آمده؛ از جمله اینکه هیچکاک اصرار داشته افتتاحیه فیلم در سانفرانسیکو باشد و روزنامهنگاران از سراسر آمریکا برای این نمایش به این شهر دعوت شدهاند و در کنار بازدید از محلهای فیلمبرداری- که امروزه هم هنوز در این شهر پابرجاست و به عنوان «تور سرگیجه» مورد توجه جهانگردان قرار میگیرد- در رستوران ارنی (رستورانی که صحنه مشهوری از فیلم در آن میگذرد) به شام دعوت شدهاند.
در انتهای این بخش به فیلمهایی که تحت تأثیر «سرگیجه» ساخته شدهاند هم اشارهی گذرایی شده که البته این فهرست را میتوان به طور مفصل بسط و گسترش داد (از غریزهی اصلی پل ورهوفن تا انبوه فیلمهای کلود شابرول.)
فصل ششم هم به ماجراهای ترمیم و اکران مجدد سرگیجه اختصاص دارد که به همگان فرصت تماشای دوبارهی این فیلم وهمآلود و شاعرانه را داده؛ به همراه یک خبر خوش: خانواده هیچکاک قول دادهاند که حداقل هر ده سال یک بار این فیلم را مجدداً اکران کنند.
شناسنامهی کتاب:
سرگیجه- نوشته دن اویلر- ترجمه پرویز شفا و ناصر زراعتی- انتشارات هرمس-۱۶۲ صفحه- ۴۰۰۰ تومان
در همین زمینه:
پیشپردهی «سرگیجه» (Vertigo ) اثر جاودانهی آلفرد هیچکاک