ایرج ادیبزاده – «زهره و منوچهر» نام منظومهای است داستانی از ایرج میرزا، چهرهی نامدار ادبیات ایران که در پاریس برای دومین بار پس از ۱۰ سال، به شکل نمایشی کمدی- موزیکال، به کارگردانی شاهرخ مشکینقلم، هنرمند نوآور رقص و تئاتر ایران، به صحنه آمد و مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت. قرار است این اثر در شهرهای مختلف جهان نیز نمایش داده شود.
موضوع نمایش را ایرج میرزا از نمایش «ونوس و آدونیس»، اثر ویلیام شکسپیر اقتباس کرده و در واقع، ترجمهی آزادی از آن اثر است. اما او آنچنان استادانه این برداشت را انجام داده که کسی متوجه نمیشود که این در اصل، یک منظومهی ایرانی نبوده است.
داستان در کوهستانهای ایران میگذرد. منوچهر، قهرمان ۱۶ سالهی داستان، جوانی محجوب، ساده و دوراندیش که هنوز لذت عشق را نچشیده، فریفتهی زهره، الههی عشق میشود که از آسمانها فرود آمده است.
قرار بود این نمایش پس از یک دهه، به بهانهی بزرگداشت عزیزالله بهادری، هنرمند قدیمی تئاتر و سینمای ایران، بار دیگر به صحنه بیاید. اما به دلیل بیماری او، در آخرین روزها، نقش او به حمید جاودان، دیگر هنرمند ایرانی تئاتر در فرانسه، سپرده شد.
در این نمایش که از صحنههای طنز بسیاری برخوردار است، شاهرخ مشکینقلم، بار دیگر خود نقش زهره را بازی میکند و موسیقی زیبای فرید فدوی، به نمایش سرزندگی و طراوت میبخشد و آن را همراهی میکند.
در روز نمایش «زهره و منوچهر»، گفتوگویی داشتم با صدرالدین زاهد، از چهرههای برجسته و مجرب تئاتر ایران که کارش را از کارگاه نمایش در تهران، در دوران طلایی تئاتر ایران آغاز کرد و در سالهای اقامت در فرانسه هم همچنان به کار تئاتر، کارگردانی و بازیگری ادامه داده است.
از صدرالدین زاهد که یک تئاتری حرفهای است، برداشتش را از زندگی حرفهای یک هنرپیشه و کارگردان تئاتر پرسیدم:
صدرالدین زاهد – یک تئاتری حرفهای، آنطور که من در سالهای ۴۰ و ۵۰ در ایران یاد گرفتم، کسی است که صبح بلند میشود، کار بدنی، صوتی و گروهی میکند. بعدازظهر هم همینطور و شبها هم هرشب ما روی صحنه بودیم. در آن زمان یک ارگانیسم و یک مکان وجود داشت که این امکان را برای ما بهوجود آورده بود که ما به عنوان بازیگرهای حرفهای، فقط به این کار بپردازیم. این بازیگر حرفهای هم یک تعریف داشت. تعریفش این بود که بازیگر حرفهای کسی است که هم بلد است از بدنش استفاده کند، هم از کلامش، سخنوری به آیین ایرانی میداند و تسلطی هم به ادبیات و شعر دارد. بازیگر حرفهای، همچنین کسی بود که از نظر روابط گروهی آنقدر با همکارهایاش کار کرده که بتواند با این مجموعهی آدمهایی که در یک کار با همدیگر شرکت دارند، همراهی کند. برای اینکه کار تئاتری، یک کار گروهی و دستهجمعی است. مانند موسیقی است، شما نتی را میدهید و رفیقتان باید بتواند آن نت را بگیرد. برای همین، همیشه خیلی تأکید میشد روی اینکه ما با هم باشیم و با همدیگر کار کنیم. مانند فوتبال که خیلی به تئاتر شبیه است. در فوتبال اگر پاس بد بدهیم، رفیقمان را توی دردسر انداختهایم. روی صحنه هم اگر دیالوگی را بد پرتاب کنیم، رفیقمان را توی هچل انداختهایم و چون آن رفیق توی هچل افتاده، نمیتواند جواب من را بدهد، خود من هم توی هچل افتادهام.
صدرالدین زاهد: یک وجه داستان «زهره و منوچهر» مردسالاریست. وجه دیگر آن سنتیست که در ایران وجود ندارد. این سنت که زنی بتواند عشقش را به مردی ابراز کند و بگوید: این سر و این بدن من. به من نگاه کن. یعنی در راه عشق پیشقدم بشود.
با پیتر بروک چگونه آشنا شدید و این آشنایی چه تأثیری در کار شما داشت؟
من کار حرفهایام را از کارگاه نمایش شروع کردم. ولی یک امکان بسیار عظیم توی زندگیام بهوجود آمد و آن این بود که یک روز آقایی به اسم پیتر بروک که در آن زمان که من جوانی ۱۷-۱۸ ساله بودم و او را نمیشناختم، به ایران آمد و خواست در آنجا کار کند. من اصلاً نمیدانستم که پیتر بروک چهکار میخواهد بکند، ولی کار ایشان برای جشن و هنر پنجم به اسم «ارگاس»، اتفاق بزرگ زندگی من بود که معنا و مفهوم تئاتر را برای من دگرگون کرد. – پیتر بروک کارگردان نوآور تآتر و سینمای بریتانیایی است که با بهکارگیری عناصر تئاتر شرق شهرت دارد در ایران هم به دلیل سفرش در دههی پنجاه و ترجمهی بسیاری نوشتههایش به فارسی شهرت و محبوبیت دارد. وی به جشنوارهی تئاتر فجر دعوت شده بود اما به دلیل سرکوب معترضان توسط رژیم اسلامی سفر خود و گروهش را لغو کرد. کارگاه نمایش هم نقش زیادی داشت. بعد هم خوشبختانه در آن سیستم شخصی به اسم آقای رضا قطبی که فرد بسیار فرهیختهای بود، کار میکرد و او به همهی ماها توصیه میکرد که دور هم جمع بشویم و تجربهی تئاتریای که با بروک داریم را تکمیل کنیم. آقای قطبی امکاناتی هم در اختیار ما گذاشت و گروه «بازیگران شهر»، به سرپرستی آقای آربی آونسیان و بیژن مفید تشکیل شد. مدت خیلی کوتاهی هم آقای داوود رشیدی بودند که بعداً رفتند، گرفتاری «فیلمفارسی» داشتند و رفتند. ما کارمان را به این شکل شروع کردیم که بعداً هم به تئاتر شهر رفتیم و ادامه دادیم.
آیا شما کار دیگری هم جز کار تئاتر کردهاید؟
من جز اینکار، متأسفانه کار دیگری بلد نبودم. یا خوشبختانه کار دیگری بلد نبودم که به دنبال کار دیگری بروم، وگرنه رفته بودم. اما چون کار دیگری بلد نبودم، دو پایم را توی یک کفش کردم که این حرفهی من است و باید بتوانم در این زمینه کار کنم. ولی بیشتر رفت روی جنبهی آموزشی و اینکه درس بدهم و کلاس درس داشته باشم.
یادتان هست چند نمایش در خارج از ایران بازی کردهاید؟
من در خارج از ایران، از همان ابتدا فکر میکردم که تمام ایرانیهایی که آمدهایم و در کشورهای خارجی داریم کار میکنیم، باید برای خودمان «گتو» – – ghetto درست نکنیم. – به محلهی یهودینشین گفته میشد – نباید دور خودمان را بپیچانیم و با آدمهای محیط ارتباط برقرار نکنیم. به همین مناسبت، اولین سعی من در یاد گرفتن زبان و نمایش به زبان فرانسه بود. برای همین یک گروه ایرانی- فرانسوی به اسم دی نوئه D- NUé درست کردم و در آن گروه، حدود شش و یا هفت نمایش به زبان فرانسه اجرا کردیم. از جمله «این حیوان شگفتانگیز» چخوف، «سهقطره خون» هدایت، نوشتهی دیگری از هدایت به اسم «هوسباز»، نمایشی از برشت، به اسم «ترس و نکبت رایش سوم» و… که تمام اینها را به زبان فرانسه کار کردیم. در کنار این نمایشها، دو – سه کار به زبان فارسی هم اجرا کردهام. از جمله همین کاری که با آقای شاهرخ مشکینقلم و حمید جاودان انجام دادیم. البته قبلاً قرار بود آقای عزیز بهادری همکاری کند که متأسفانه ایشان مریض شدند و آقای حمیدرضا جاودان با فداکاری و پشتکار خیلی زیادی، در واقع، ما را نجات دادند و جایگزین آقای عزیزالله بهادری شدند. عزیزالله بهادری بازیگر بسیار فرهیختهی ما هستند که از تئاتر سعدی، از دورهی نوشین دارند کار میکنند و به خصوص با آیینهای قدیم ایران، مانند آیین سخنوری که برای اینکار لازم بود، تسلط داشتند. البته آقای جاودان کار دیگری دارند میکنند و در سبک خودشان، تازگی جدیدی هم در این نمایش برای ما آوردهاند.
صدرالدین زاهد: کار پیتر بروک برای جشن و هنر پنجم به اسم «ارگاس»، اتفاق بزرگ زندگی من بود و معنا و مفهوم تئاتر را برای من دگرگون کرد. پیتر بروک کارگردان نوآور تآتر و سینمای بریتانیایی است که با بهکارگیری عناصر تئاتر شرق شهرت دارد در ایران هم به دلیل سفرش در دههی پنجاه و ترجمهی بسیاری از نوشتههایش به فارسی شهرت و محبوبیت دارد. وی به جشنوارهی تئاتر فجر دعوت شده بود اما به دلیل سرکوب معترضان توسط رژیم اسلامی سفر خود و گروهش را لغو کرد. (عکس: پیتر بروک)
دربارهی نقشی که در نمایش «زهره و منوچهر» بازی کردهاید و قرار است به تور جهانی برود هم توضیحاتی بدهید.
همانطور که میدانید، ما ۱۰ سال پیش، با آقای بهادری و شاهرخ دور هم جمع شدیم و شروع کردیم به کار روی این نمایش. اولین پیشنهاد شاهرخ هم این بود که خود او میخواست نقش زهره را بازی کند. در نتیجه، برای من هم به عنوان آدمی که سن و سال بالایی را دارم، نقش یک پسر ۱۶ ساله توجیه شده بود.
برایتان عجیب نبود؟
نه برایم عجیب نبود. البته اگر میخواستیم به صورت واقعی بازی کنیم، چرا، کمی مسخره میشد.
مانند تعزیههای قدیم که رل زنها را مردها اجرا میکردند…
دقیقاً، دقیقاً! یعنی موقعی که خود شاهرخ لباس زنانه پوشید و زهره شد، من هم میتوانستم جوان ۱۶ ساله باشم. یعنی اگر آن برگرداندن و عوض شدن توجیه شده بود، برای من هم همینطور بود و اصلاً این وارد کار شد. یعنی ما یک جوری فاصلهگذاری کردیم. من در واقع منوچهر نیستم، منوچهر را ارائه میدهم.
اما همین منوچهر باید عاشق زهره باشد. وقتی شما توی رل خودتان میرفتید، اینکه یک پسر جلویتان هست، مشکلی برایتان ایجاد نمیکرد؟
وقتی از فاصلهگذاری توی تئاتر صحبت میکنیم، اتفاقاً همین است. اصلاً خود تئاتر تصنع است. اینکه شما یک ساعت خاص شروع کنید، عدهای توی سالن بیایید، تمام تصنع است دیگر! منتها تصنعی که اشاره به واقعیت میکند. توی این اشاره به واقعیت، برای من طبیعی بود که من میروم توی آن فضای عشقی، منتها آن فضای عشقی را با خاطرات واقعی خودم درست میکنم و آن را میآورم روی صحنه و تقدیم به کسی میکنم که در مقابل من بازی میکند. او هم عیناً همین کار را میکند.
صدرالدین زاهد دربارهی شباهت «زهره و منوچهر» با تعزیه: تئاتر تصنع است. منتها تصنعی که اشاره به واقعیت میکند. توی این اشاره به واقعیت، برای من طبیعی بود که من میروم توی آن فضای عشقی، ولی آن فضای عشقی را با خاطرات واقعی خودم درست میکنم و آن را میآورم روی صحنه و تقدیم به کسی میکنم که در مقابل من بازی میکند. او هم عیناً همین کار را میکند. (عکس: تعزیه در ایران)
برای دومین بار در این تئاتر بازی میکنید. به نظر شما این تئاتر چه پیامی دارد؟
همانطور که میدانید، این داستان، یک داستان عشقی از شکسپیر است. اما آنچه ایرج میرزا از آن برداشت کرده است، نسخهای است که به شدت تحت تأثیر فرهنگ ایرانی است. یعنی از فرهنگ ایرانی ریشه گرفته و بیشترین چیزی که من در آن دیدم، رابطهی بین منوچهر و زهره است. رابطهی منوچهر و زهره هم رابطهی زن و مرد ایرانی است. چیزی که برای من جالب بود این بود که رابطهی زن و مرد ایرانی را در این داستان پیدا کردم و آن را تبلور دادم.
«رابطهی زن و مرد ایرانی» یعنی چه؟
یعنی مردانگی مرد ایرانی!
یعنی مردسالاری؟
بله؛ مردسالاری. این یک وجه داستان بود. وجه دیگر آن سنتی است که اصلاً در ایران وجود نداشت. یعنی سنت اینکه زنی بتواند خود را ابراز کند و بگوید: من عاشق میشوم، تو باید به من نگاه کنی، این سر و این بدن من و اظهار عشق کند. یعنی در راه عشق پیشقدم بشود.
در تاریخ مبارزات زنان این موارد بوده است. مثلاً قرهالعین در ۱۵۰ سال پیش، بعد از آن هم فروغ بود که در اینباره سخن گفت. اما این وسط، ایرج میرزا آمده و چنین موضوعی را مطرح میکند.
کاملاً حرفتان درست است. ولی فراموش نکنیم که راجع به فروغ چه چیزهایی که گفته نشد، بهخاطر جسارت فروغ! و جامعهی قشری ایران چهها نکرد با قرهالعین. در این میان ایرج میرزا زهره را خلق میکند که شیرزنی است که میگوید عشق هم مال من است و آن «مرتیکه»ای که در مقابلاش هست (مرتیکه به معنای منفی آن نیست، ولی بههرحال از یک طبیعت ایرانی میآید)، این عشق را نمیتواند بپذیرد، زمختی میکند و موقعی که حالیش میشود، دیگر دیر است.
فکر میکنید پیام نمایش چقدر روی تماشگرهای شما اثر بگذارد؟
به هر حال این داستان، یک داستان عشقی بسیار لطیف است، داستان آمدن زهره و یا ونوس از آسمان است. کمی حالت فانتزی دارد و داستان رمئو و ژولیت است. اما امیدوارم علاوه بر این، تماشاگرهای ما بتوانند خودشان و موقعیت رابطهای زن و مرد را در این نمایش پیدا کنند.
اگر ممکن است تکهای از قسمتی را که خودتان دوست دارید و فکر میکنید تأثیرگذار و قشنگ است، برایمان اجرا کنید…
چند قطعهای از لحظهای را که منوچهر، این جوان ۱۶ ساله، شروع میکند به پرخاش کردن و مسخره کردن زهره، برایتان میخوانم:
ای نسخه بدل از پری
جلد سوم از قمر و مشتری
عطف بیان از گل و سرو سمن
جملهی تأکید زباغ و چمن،
دانمت از جنس بشر برتری،
لیک ندانم بشری یا پری
عشوه از این بیش به کارم مکن
صرف مساعی به شکارم مکن
بر لبم آنقدر تلنگر مزن
جاش بماند به لبم، پر مزن
شوخ مشو، شعبدهبازی مکن
پیش میا، دستدرازی مکن
نام نمایش پیتر بروک “اورگاست” است و نه “اورگاس”.
کاربر مهمان / 17 July 2011