اکبر فلاح‌زاده – «ترنس مالیک» سینماگر گوشه‌گیر آمریکایی به ساختن فیلم‌های طبیعت‌گرا و شاعرانه معروف است. هر چند که او ظاهراً از «معروف شدن» خوشش نمی‌آید. او دوست دارد فیلم بگیرد اما فیلم خودش و حتی عکسش گرفته نشود.

او با شیوه‌ی پنهان کردن خودش آشکارا نمایان‌تر شده و کنجکاوی برای شناخت او بیشتر شده است. او در طول ۴۰ سال فیلمسازی فقط پنج فیلم بلند و چندتایی فیلم کوتاه و مستند ساخته، که غالباً به‌عنوان شاهکارهای سینمایی از آن‌ها یاد می‌شود.
 

مالیک پس از آنکه مدتی در چاه‌های نفت تگزاس و اوکلاهاما کشاورزی و کارگری کرد، در هاروارد و آکسفورد فلسفه خواند و به خصوص به فلسفه هایدگر علاقه نشان داد و یک کتاب اگزیستانسیالیستی او را هم ترجمه کرد. بعد از مدتی تدریس و روزنامه‌نگاری نخستین فیلمش را در سال ۱۹۷۳ کارگردانی کرد. اما کار فیلمسازی‌اش علی‌رغم توفیقی که به‌دست آورد، دوام نیافت و بین فیلم دوم و سومش تقریباً ۲۰ سال وقفه افتاد. در فاصله ساخت فیلم‌ها باز به تدریس و حین تدریس به مطالعه هستی پرداخت تا اینکه آخرین شاهکارش بعد از چند سال فیلمبرداری و تدوین وسواس‌آمیز برنده جایزه نخل طلا از شصت و چهارمین جشنواره‌ی فیلم کن شد.
 

جایزه‌ی هیأت داورن کن به فیلم «درخت زندگی» ساخته‌ی ترنس مالیک به معنای آشتی جشنواره‌ی کن با سینمای آمریکا و به‌خصوص هالیوود هم بود. گذشته از اختلافات فرهنگی، اختلافات سیاسی بین اروپا و آمریکا به ویژه در دوران ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش هم به دور شدن جشنواره‌های معتبر اروپایی از آمریکا دامن زده بود. برنده شدن فیلم مایکل مور در جشنواره‌های اروپایی بر ضد سیاست‌های جرج دبلیو بوش یکی از نشانه‌های همین اختلافات و یک نوع دهن‌کجی افکار عمومی اروپا به سیاست‌های نئوکان‌ها در آمریکا بود.
 

باری منتقدان فیلم «درخت زندگی» را تا روز اعلام نتایج از سوی هیأت دوران نسبت به فیلم‌های دیگر کم‌شانس‌تر می‌دانستند. با این حال ریاست هنرپیشه‌ی معروف آمریکایی «رابرت دونیرو» در هیأت داوران کار خودش را کرد و رأی به سود فیلم مالیک که هموطن دونیروست، صادر شد. این فیلم نه فقط منتقدان و داوران، که تماشاگران را نیز دو دسته کرده بود. دسته‌ای آن را خسته‌کننده و درهم و برهم، و دسته‌ای دیگر به علت بافت و ساخت زیبایش، آن را شایسته‌ی تحسین می‌دانستند. این بافت زیبا البته بافت دشواری هم هست، چون مالیک می‌کوشد یک فیلم پرراز و رمز کیهانی در مورد آفرینش و پیدایش هستی را به زندگی عادی یک خانواده‌ی پنج نفره در دهه‌ی ۵۰ آمریکا پیوند بزند. منتقدان مخالف فیلم چفت و بست‌های این پیوند را منطقی نمی‌دانند و معتقدند تماشاگری که به دیدن فیلم‌های داستانی با پیوندهای قابل فهم عادت کرده، در این فیلم دچار سرگشتگی می‌شود. فیلم بعد از چندین دقیقه نمایش پیدایش و فروپاشی ستارگان و زندگی آبزیان و تکامل آن‌ها به موجدات عالی‌تر، به صورت بازگشت به گذشته به زندگی خانواده اوبراین در دهه‌ی ۵۰ آمریکا پیوند می‌خورد. روایت زندگی این خانواده با رسیدن تلگرام خبر مرگ یکی از فرزندان به مادر آغاز می‌شود. این خانواده سه پسر دارد که داستان زندگیشان با بازگشت به گذشته یکی از پسر‌ها (شان پن) که اینک بزرگ شده و در دفتر کارش در یکی از برج‌های نیویورک نشسته، روایت می‌شود. پدراین خانواده (برد پیت) به غایت سختگیر و خشن و در عوض مادر آسان‌گیر و بسیار مهربان است. فیلم پر از صحنه‌های عادی و غیر عادی از لحظات ناب زندگی بر روی زمین و در بالای زمین در کهکشان‌هاست. لحظات زیبا و باشکوهی که به لحظات ساده اما تلخ و شیرین زندگی خانوادگی پیوند می‌خورند و همه را در یک کل به هم پیوسته از زندگی نمایش می‌دهد.
 

فیلم شباهت زیادی به فیلم «۲۰۰۱، ادیسه در فضا» ساخته استنلی کوبریک دارد. لحظه‌ی زیبای نگاه کودک به کره زمین در فیلم کوبریک شباهت زیادی به صحنه‌های فیلم «درخت زندگی» مالیک دارد.
 

بازیگران فیلم کسانی مانند برد پیت،شان پن، جسیکا چستین و تای شریدان غالباً از ستارگان سینما هستند. آن‌ها بازی در فیلم مالیک را باعث افتخار خود می‌دانند. آن‌ها در گفت‌وگو با رسانه‌ها از ویژگی‌های عجیب کار با کارگردانی مانند مالیک که وسواس زیادی در کار نشان می‌دهد سخن می‌گویند. به گفته‌ی آن‌ها کار با این کارگردان سخت اما لذتبخش است. به گفته‌ی آن‌ها صبر و حوصله مالیک در کار، به‌علاوه احترام او به نظر بازیگران، از ویژگی‌های اصلی اوست. او از چند تدوینگر استفاده می‌کند تا حاصل کار دقیق‌تر باشد. دوربین در روایت لحظه‌های ناب زندگی انگار در میان آن‌ها در سیلان است و گویی با ریتم آن‌ها تنظیم شده است. در نمایش این لحظه‌ها جلوه‌های ویژه نقش مهمی ایفا می‌کنند.

مالیک هرچند کارش را با موشکافی و ظرافت و دقت تمام انجام می‌دهد، با این حال در موقع ضبط لحظه‌های ناب خود را به فیلمنامه مقید نمی‌داند. جسیکا چستین تعریف می‌کند که جایی از فیلم، موقع فیلمبرداری پروانه‌ای روی دست جسیکا می‌نشیند. این صحنه در فیلمنامه نبوده اما کارگردان این لحظه‌ی ناب را در فیلم می‌گنجاند چون به نمایش ناب زندگی کمک می‌کند.
 

گذشته از جسیکا چستین، برد پیت نیز در مورد این فیلم با رسانه‌های مختلف از جمله با «دی ولت» آلمان گفت‌وگو کرده. پیت در پاسخ به این پرسش که چگونه پایش به این فیلم باز شد، می‌گوید: ابتدا قرار بود من تهیه‌کننده‌ی فیلم باشم که قبول کردم. بعد از چند سال که فیلم‌برداری داشت شروع می‌شد، قرار شد من جایگزین بازیگر اصلی هیت لگر شوم. چون کارگردان قبلاً در مورد کار مشترک در فیلم با من به توافق رسیده بود، از من پرسید آیا می‌توانم نقش اصلی را به عهده بگیرم. ترجمه‌ی این گفت‌و‌گو را می‌خوانیم:

دی ولت– کار با کارگردانی مانند ترنس مالیک چگونه است؟

برد پیت – خیلی با آنچه خیلی‌ها فکر می‌کنند، فرق دارد. صحنه‌ی او شلوغ نیست، همیشه‌‌ همان اشخاصی که حتماً لازم‌اند سر صحنه‌اند. در ضمن او کاملاً به فیلمنامه پایبند نیست و از آن به عنوان مبنای کار استفاده می‌کند. کار کارگردان با بچه‌ها شروع می‌شود که به فیلمنامه نیاز ندارند. آن‌ها وسایلشان را از داخل قفسه‌ها برمی‌دارند و مطابق قرار و مدارشان با کارگردان بازی می‌کنند. ما بقیه تماشاگریم. خیلی جالب است. به ابن ترتیب ما با پروژه‌ی فیلم همراه می‌شویم.

●اینکه شما در زندگی واقعی چند بچه دارید در کارتان اثر می‌گذارد؟

پدر چند بچه بودن بودن زندگی مرا به‌کلی عوض کرده. تصمیم دارم کمتر از گذشته کار کنم. چرا در فیلم‌هایی بازی کنم که کاملاً در مورد آن‌ها قانع نشده‌ام و راضی‌ام نمی‌کنند؟ برایم مهم است که وقتی بعد‌ها بچه‌هایم فیلم‌هایم را دیدند، بگویند: «تو باعث افتخار مایی، پدر».

●درست است که نقش اصلی در فیلم «درخت زندگی» به طور اتفاقی نصیبتان شد؟

راستش نمی‌توانم بگویم که من در فیلم نقش اصلی را ایفا می‌کنم. کسی که فیلم را ببیند احتمالاً زیاد به من فکر نمی‌کند. فیلم به قدری پرسش‌های مختلف مطرح می‌کند که من دیگر دیده نمی‌شوم. بچه‌ها در فیلم نقش اصلی را دارند. بازیشان فوق‌العاده است. من اصلاً قرار نبود در این فیلم بازی کنم.

●پدری که شما نقشش را بازی می‌کنید آیا در خانواده‌ی خود شما ریشه دارد؟

نه، خوشبختانه نه. پدر خودمان با ما تفاهم داشت و دستمان را برای همه چیز باز می‌گذاشت. بدون او من به اینجا که رسیده‌ام، نمی‌رسیدم. آقای اوبراینی که من نقشش را بازی می‌کنم مشکل بزرگی دارد. او احساس می‌کند در زندگی متزلزل است و این تزلزل را به بچه‌هایش هم منتقل می‌کند.

●دردناک اینجاست که او در نمی‌یابد از پسر‌هایش چیزی یاد بگیرد…

دقیقاً. او یک پدر دهه‌ی پنحاه است و محصول زمانه‌ی خودش است. جوری رفتار می‌کند که گویی بچه ندارد، یا اینکه با بی‌میلی صاحب بچه شده. به خلاف خود من که به بچه‌هایم زیاد توجه می‌کنم. چه بسا خیلی بیشتر از بچه‌هایم، این منم که از آن‌ها چیز می‌آموزم.
 

●دارید کم کم پنجاه ساله می‌شوید، اما هنوز هم مانند جوان‌ها لباس می‌پوشید.

جمله‌ی خوبی در این مورد شنیده‌ام که همیشه به کار می‌برم: هر روز جوانی را با حکمت و پختگی مبادله می‌کنم. خیلی جالب است که آدم می‌بیند بچه‌ها بزرگ می‌شوند و زمان می‌گذرد. بچه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و آدم نمی‌تواند از اینکه خودش پیر می‌شود شکوه کند. پیر شدن هم بخشی از این روند است. از این گذشته کیف دارد که آدم لم بدهد و ببیند نسل جوان بازیگران اینجا و آنجا کارشان بفهمی نفهمی می‌لنگد.
 

در همین زمینه:
::خوشی‌ها و حسرت‌های نخل طلا، محمد عبدی::
::ترانس مالیک در سایت جشنواره کن::