ونداد زمانی – رابرت فراست، یکی از محبوب‌ترین شاعران سال‌های آغازین قرن بیستم است و اشعار او که چندین بار جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کرده‌اند، از شناخته‌شده‌‌ترین آثار قرن بیستم در آمریکاست. با این حال چپ فرهنگی آمریکا، پرهیز فراست از رویدادهای اجتماعی و سیاسی را برنمی‌تافت و از او به دلیل دوری از مضامین اجتماعی گلایه داشت و با داوری‌های غیرعادلانه نسبت به او ادعا می‌کرد اشعار رابرت فراست روستایی و ساده‌دلانه‌ است.

در کنار همه‌ی پیش‌داوری‌ها و قضاوت‌های نادرست دانشگاهیان آمریکا، محافظه‌کاران و مذهبی‌ها هم با فراست میانه‌ی خوبی نداشتند. آن‌ها نیز در کنار منتقدان دانشگاهی، چهره‌ی بی‌آزار و منفعلی از او ارائه می‌دادند. هر کس از ظن خویش یارش گشته بود و با وجود علاقه‌ی عموم مردم به اشعارش، گویی کسی نمی‌خواست یا نمی‌توانست به جان‌مایه‌ی اشعار او و به دنیای شعری‌اش راه پیدا کند. تازه چند سالی‌ست که به‌تدریج در محافل دانشگاهی و نقد ادبی گفتمان تازه‌ای درباره‌ی اشعار رابرت فراست شکل می‌گیرد. سرانجام پس از ۸۰ سال جامعه‌ی ادبی آمریکا پذیرفته است که در حق رابرت فراست به‌عنوان یک شاعر کلاسیک و مدرن ظلم کرده است. بررسی‌ها و نقدهای تازه از اشعار فراست نشان می‌دهد که دنیای شعری او نه تنها ملودرام و سطحی نیست بلکه سرشار از نگاه انتقادی و فلسفی‌ست. 
 

به نظر من، آنچه که بر رابرت فراست رفت، در داوری نسبت به اشعار سهراب سپهری نیز در ایران اتفاق افتاده است. از سال‌های دهه‌ی چهل تاکنون، جامعه‌ی ادبی و نقد ادبی در ایران دلِ خوشی از اشعار آرام و به ظاهر منفعل سپهری ندارد.
 

سپهری که مورد بی‌لطفی هنرمندان چپ و سلیقه‌ی یک‌جانبه‌نگرِ سرشار از شعار و پیام و ادعای تعهد اجتماعی آن‌ها قرار گرفته، به‌‌‌ همان اندازه نیز از سوء تعبیر فرصت‌طلبانه‌ی محافظه‌کاران مذهبی که گمان می‌کنند زبان و لحن و نگاه سپهری در اشعارش، مذهبی و محافظه‌کار است، صدمه دیده است. این گروه دوم با تبلیغات زمامداران اسلامی کشور، با گرایش اول همسو شده‌اند و هر دو جریان به این تصور دامن می‌زنند که آثار سهراب سپهری بی‌آزار و منفعل‌کننده است.
 

رابرت فراست معتقد است که: «شعر درنگی است کوتاه در برابر بی‌نظمی و پریشانی». از این نظر او در اشعارش تلاش می‌کند این حقیقت را نشان دهد که هر چند سرنوشت انسان برآمده از تصادفات کور است و در مجموع تقدیر، زندگی را رقم می‌زند، اما هنوز انسان می‌تواند بخشی از سرنوشتش را خودش تعیین کند و سررشته‌ی امور زندگی‌اش را به‌دست گیرد.
 

فراست به «اصالت تخیل» اعتقاد داشت. به نظر او هنرمند و به‌ویژه شاعر از استقلال برخوردار است و می‌تواند در این هولناکی بیکران، به سهم خود و در حد توانایی‌اش، با رویکرد به تخیل، نظم مطلوبی در زندگی به وجود آورد. برای همین است که رابرت فراست با وجود داشتنِ ذهنِ تجریدی و مدرن، عمدتاً شعر منظوم و مقفی می‌سرود. او اصرار داشت با آفریدن یک نظم تخیلی در گرداب مخوف زندگی، درنگ کوچکی ایجاد کند. اگر با این انگیزه و تعریف از شعر به کارهای سپهری نگاه کنیم، در بسیاری از آثار او نیز می‌توانیم رد و نشانی از دنیای تخیلی و درنگ در لحظه‌ها را در برابر حزن ابدی موجود بیابیم. دلم می‌خواست اشعار زیبا و نغزِ رابرت فراست را ترجمه کنم ولی مشکل اصلی، ترس از دشواری‌هایی است که در ترجمه‌ی اشعار منظوم وجود دارد. به نظر من برای ترجمه‌ی شعر از زبان مقصد و تبدیل آن به شعر در زبان مبدأ، به‌ویژه شعری که مانند اشعار فراست تأویل‌پذیر و سرشار از استعاره‌های چندمعنایی‌ست، مترجم نه تنها باید به هر دو زبان تسلط کامل داشته باشد، بلکه باید در هر دو زبان نیز شاعر باشد. 

 ونداد زمانی: فراست به «اصالت تخیل» اعتقاد داشت. به نظر او هنرمند و به‌ویژه شاعر از استقلال برخوردار است و می‌تواند در این هولناکی بیکران، به سهم خود و در حد توانایی‌اش، با رویکرد به تخیل، نظم مطلوبی در زندگی به وجود آورد.

در شناخته‌شده‌ترین اشعار رابرت فراست، شعرهایی مانند «جاده‌ای که انتخاب نشد» ۲، راوی شعر از راه‌های متفاوتی که هر کس به دلایل شخصی انتخاب می‌کند سخن می‌گوید. در ادامه، او به خود شهامت می‌دهد که بهترین راه را برگزیده است. در حالی‌که عنوان همین شعر کوتاه از این معنا نشان دارد که همیشه در زندگی یک جاده‌ی طی نشده وجود دارد و انسان هرگز نمی‌تواند قطعاً راهی را انتخاب کند. شاعر در این قطعه در این نکته درنگ می‌کند و این پرسش را مقابل ما می‌گذارد که آیا به‌راستی ما با هر انتخاب، فرصت انتخابی دیگر را از خود سلب نمی‌کنیم؟
 

در شعر کوتاه «طراحی» ۳، که از آخرین اشعار منظوم ولی مملو از ظرافت‌ها و کنایه‌های ادبی رابرت فراست است، با تصاویرِ تصادفی و غیر منتظره مانند مشاهده‌ی یک عنکبوت چاق و سفید که حشره‌ای را در کفن سفید تار خود بر روی تپه سفیدی به دام انداخته، روبرو می‌شویم. شاعر با دیدن چنین واقعه‌ی نادری، درنگی می‌کند در مفهوم هستی و لحظه‌ای از دریچه‌‌ای تازه‌ به جهان می‌نگرد. او می‌خواهد با چنین تصویری نشانمان دهد که تصادف غیرمنتظره و بی‌دلیلی مانند به دام افتادن یک حشره در تار عنکبوت که او شاهد آن بوده است، از هر نظر به «طراحی» از پیش‌تعیین‌شده‌ی جهان شباهت دارد.
 

به نظر رابرت فراست انسان با تأمل و درنگ در زندگی می‌تواند به تقدیر دهن‌کجی و عصیان کند. در شعر زیر که جرأت کردم و بارقه‌ای از ابیاتِ منظوم آن را به فارسی برگرداندم، در یک روز زمستانی مردی سوار بر اسب از مزرعه‌ی همسایه‌اش عبور می‌کند. لحظه‌ای درنگ می‌کند و به هشدار غریزه‌اش – اسب – گوش می‌‌دهد که به او نهیب می‌زند به راهش ادامه دهد. راوی شعر از ایستادن در آنجا ناراحت است. نمی‌خواهد همسایگانش متوجه شوند که او در میان دشت و مزرعه‌ی پوشیده از برف به فکر فرورفته است. این احتمال وجود دارد که اسب‌سوار به راه خود ادامه دهد، ولی با این‌حال ردیف و قافیه در ابیات‌ پایانی شعر از نوعی تکرار مکرر نشان دارد. این احتمال هم وجود دارد که شاید اسب‌سوار خسته‌تر از آن است که بتواند به راهش ادامه دهد. ۴
 

ایستادن در کنار دشت، در غروبی برفی
این دشت و درخت از آن کسی است که می‌شناسم او را
کاش نبیند مرا که بپرسد چرا
در میان دشتِ پربرف درنگ کرده‌ام
اسب من نیز نگران است
در جایی که نشانی نیست از مردم، درنگ کرده‌ام
سیاه‌ترین غروب سال، دشت و دریاچه‌ی یخ
زنگوله‌ی اسبم، دلهره داشت از اینکه درنگی کرده‌ام
در میان باد و بوران
مرا می‌خواند دشتِ زیبا، تاریک و عمیق
باید بروم، راه طولانی است تا خواب عمیق
راه طولانی است تا خواب عمیق
 

با این تفاصیل اکنون نگاهی می‌اندازیم به شعر «سفر» از سهراب سپهری. در این شعر هم می‌توان سویه‌های اندوهناکی را که پیش از این در آثار رابرت فراست دیدیم، مشاهده کرد. اشعار سپهری هر چند به لحاظ زیبایی‌شناسیک و ساختاری با شعر منظوم رابرت فراست تفاوت دارد، اما شاعر به جای آنکه قصدش تولید اندرز و شعار باشد، با تصویرپردازی اندیشه‌های شاعرانه‌ی یک ذهن تجریدی و مدرن را به نمایش می‌گذارد.
 

فضایی خیالی که سپهری در اشعارش در بستر سرنوشت محتوم بشر می‌آفریند، با تعریفی که فراست از شعر به‌دست می‌دهد همخوانی دارد. دور از واقعیت نیست اگر بگوییم اشعار سپهری حتی بیشتر از اشعار رابرت فراست انسان را به درنگ و تأمل در معنای هستی وامی‌دارد. اشعار سپهری که به سنت هزار ساله‌ی شعر فارسی تکیه دارد، سرشار از لحظاتی است که مانند تابلوهای مینیاتور از درنگ و توقف در مفاهیم فلسفی و هستی‌شناسانه نشان دارد. برای مثال در «مسافر» ۵، مردی که قرار است از جاده‌ها و روستا‌ها و مناظر طبیعی عبور کند از‌‌‌ همان ابتدا تصویری از پایان محتوم را پیش چشم خواننده مجسم می‌کند: «هیاهوی چند میوه‌ی نوبر به سمت ادراکِ مرگ جاری بود.»
 

مسافر خیالی شعرِ سپهری وقتی که به انتهای سفرش می‌رسد در «امتداد خیابان غربت» به راه می‌افتد، بدون آنکه مقصدی در پیش روی خودش داشته باشد. دلش گرفته است و به یاد می‌آورد که مسیر قبلی‌اش نیز «در اندوه دشت‌ها گم بود». راوی و مسافر می‌داند لحظاتی که در پیش روی دارد بسیار گذرا هستند و حتی «سکوت صادق بین دو برگ» و «دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش» او را «از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند». در سطر آخر، راوی این واقعیت ناگوار را می‌پذیرد که «این ترنم موزونِ حزن تا ابد شنیده خواهد شد.»
 

هنگامی همسویی اندیشه‌ی شاعرانه‌ی سهراب سپهری و رابرت فراست آشکار می‌شود که آن‌ها با آرامشی صوفیانه، به تقدیر و نقش تصادف در هستی تن می‌دهند. آنگاه آین دو شاعر فقط با آفرینش لحظه‌هایی کاملاً شخصی و درنگ و تأمل در پدیده‌ها و مفاهیم می‌توانند حقیقت هولناک زندگی را بپذیرند.

پانویس:

۱- Robert Frost: «Poetry is a momentary stay against confusion»
۲- The Road That Not Taken
۳- Design
۴- Stopping by Woods on a Snowy Evening
۵- بخشی از چکامهٔ «مسافر» سرودهٔ سهراب سپهری

در همین زمینه:

::معرفی کتاب «گزیده اشعار رابرت فراست» به گزینش و ترجمه‌ی دکتر فتح‌الله مجتبایی، انتشار مروارید::
::معرفی کتابِ «انسان در شعر رابرت فراست»، بهروز جاجی محمدی، انتشارات ققنوس::
::ترجمه‌ی مجتبا پورمحسن از چهار شعر از رابرت فراست، فرهیختگان::
::شرح حال رابرت فراست، مریم فودازی::
::رابرت فراست و سه شعر از او، هفت‌خوان::
::رابرت فراست و راهی که پیموده نشد::
::زندگی رابرت فراست همراه با ترجمه‌ی پاره‌ای از اشعار او، پیرایه یغمایی، وازنا::
::جاده‌ای که برنگزیدم، رابرت فراست، ترجمه‌ی امیر حسین ندایی::
::تفسیری بر شعر «غبار برف»ِ رابرت فراست::
::سه شعر از رابرت فراست به ترجمه‌ی داود خزایی::