پانته‌آ بهرامی – خاطرات کودکی بسیاری از ما با مجموعه‌ی تلویزیونی تلویزیونی «مدرسه‏ی موش‏‌ها» گره خورده است. در عین حال، در دوران پیش از انقلاب، روزهایی بود که خیابان‏های تهران از ماشین‏‌ها خالی می‌‏شد و آن زمان پخش سریال «مراد برقی» از تلویزیون بود.

بسیاری از ما هردوی این برنامه‏‌ها را می‌‏شناسیم و با خاطرات بچگی‏مان آمیخته شده است، ولی هرگز نامی از نویسنده‏ی آن‏‌ها در ذهن ما نیست و اغلب نیزعادت قدردانی از هنرمندان در کشورمان رایج نیست.

نویسنده‏ی این برنامه‏‌ها احمد بهبهانی بود که در دوم تیرماه ۱۳۷۸، در سن ۵۳ سالگی بر اثر سکته‏ی ناگهانی بدرود حیات گفت. یادداشت پیش روی گفت‏وگویی است با همسر وی، شمسی بهبهانی که خود نیز دستی در هنر دارد.

اما محور بحث، زندگی خود شمسی است، در پیچ و تاب‏های پس از ترک احمد بهبهانی، نویسنده‏ی مجموعه‌‏های تلویزیونی. او زندگی خود و همسرش را به کتابی تشریح می‌‏کند:
 

شمسی بهبهانی – از ۱۷ سالگی زندگی را در کنار یک مرد جوان فرهیخته شروع کردم و ۳۷ سال هم ادامه دادم. کلاً زندگی‏ام یک کتاب عاشقانه است که با یک نویسنده‏ی دیگر کار کردم، اما متأسفانه نیمه‏تمام ماند و قرار است حالا خودم تمامش کنم. از نگاه من، زندگی‌ام مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. با این‏که نقاش نبودم و اصلاً نقاشی نکرده‏ام، ولی دو اثر خلق کرده‏ام که اولی رنگ و فرم و سبک را کاملاً می‌‏شناسد و کلاً معنای زندگی را شناخته و سفر را برای زندگی‏اش انتخاب کرده و در همه‏ی مصاحبه‏های‏اش هم می‌‏گوید. او بهار بهبهانی است که در نیویورک زندگی می‌‏کند. دومی هم نگار است که با ریتم و صدا و تصویر آشناست. نگار با من زندگی می‌‏کند. البته فراموش نکنیم مردی که ۴۸ سال پیش در زندگی با من همراه شد، سهم بزرگی در ساختن خود من داشت و هنوز هم دارد. به این شکل که زاویه‏ی دید من را عوض کرد. من قبل از این‏که با سهراب آشنا بشوم، چشم‏‌ها را شستم و جور دیگر دیدم. [اشاره به شعر سهراب سپری است] من هم سعی کردم هرچه می‌‏دانم و بلدم به این دو دختر یاد بدهم که خوشبختانه هر دوی آن‏‌ها خیلی فرا‌تر از من و پدرشان هستند. بچه‏‌های ایرانی در دوران پیش از انقلاب اصلاً با قصه‏های او [احمد بهبهانی] بزرگ شده‏‏اند و لذت‏‌ها برده‏اند. «مدرسه‏ی موش‏‌ها» را کسی نیست که ندیده باشد. همین‏طور «شهر موش‏‌ها» و «خانه‏ی مادربزرگه» را. بزرگ‏تر‌ها هم با «مراد برقی»، «قصه‏ی عشق» و «آرایشگاه زیبا» واقعاً زندگی‏‌ها کرده‏اند. اگرچه همیشه نویسنده یک مرد نامرئی است، اما احمد بهبهانی نامی آشناست و کسی نمی‌‏تواند او را نادیده بگیرد. البته ایشان در ۵۳ سالگی ناگهانی سکته کردند. شاید بتوان گفت که همه‏ی نامهری‏‌ها و نامهربانی‏‌ها باعث خیلی مسائل شد. خود او همیشه می‌‏گفت: «این مردی که این همه خیابان‏‌ها را خلوت می‌‏کند و این همه طرفدار دارد، هیچوقت تشویق و لطفی از طرف رسانه‏‌ها به او نمی‌‏شود و حتی یک قلم برایش نمی‌‏فرستند». پس از رفتن احمد اول خیلی سخت برایم سخت بود، برای این‏که ما قرارمان این نبود که او تنها به جایی برود و ما همیشه با هم همراه بودیم، ولی متأسفانه اینجا دیگر نتوانست مرا ببرد و من بعد از چندین ماه، توانستم خودم به خودم کمک کنم، بلند شوم و دوباره زندگی را شروع کنم.»
 

پانته‌آ بهرامی – شمسی بهبهانی پس از رفتن همسرش، به کمک دخترش، بهار مجموعه‌ی تلویزیونی عروسکی ۱۳ قسمتی به نام «گیلی‏گیلی‏‌ها» را در سال ۱۳۸۰ برای تلویزیون تولید کرد. وی در مورد این مجموعه‌ی تلویزیونی می‌گوید:
 

شمس بهبهانی – این سریال که شخصیت‏های آن چند تا عروسک بودند، خیلی هم موفق بود. نه تنها آن موقع نامه‏های زیادی می‌‏آمد، حتی پدر و مادر‌ها هم از این سریال خیلی خوش‏شان می‌‏آمد و با بچه‏‌ها همراه می‌‏شدند که [آن را] تماشا کنند. برای اینکه آموزشی و خیلی زیبا بود و در عین حال،چندان هم نصیحتی نبود. این سریال مربوط می‌‏شد به چیزی که یک بار بهبهانی برای من تعریف کرده بود و آن را در دو خط نوشته بود که من بعداً آن را در ۱۳ قسمت نوشتم. موضوع، زندگی نویسنده‏ای است که با همسرش راه افتاد و در جای دوردستی از شهر می‌‏خواست به بچه‏‌ها آموزش بدهد. در این ۱۳ برنامه، ما خیلی چیز‌ها را به بچه‏های آن دهکده یاد دادیم. ولی دیگر متأسفانه هرچه رجوع کردم برنامه‏ای ندادند.

پانته‌آ بهرامی – وقتی درهای تلویزیون برای تولید برنامه بر روی شمسی بسته شد، او به ترجمه‏ی کتاب و تولید سی‏دی روی آورد. کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه‏جا کرد؟»، از نویسنده‏ی آمریکایی، اسپنسر جانسون است. بن‏مایه‏ی این کتاب که از زبان چند موش نوشته شده، به پذیرش تغییر در زندگی می‌‏پردازد، به‏ویژه در شرایط سخت و دورانی که با مرگ کسی، یا کمبود، جنگ و یا بیکاری مواجه می‌‏شویم. این کتاب شجاعت مواجهه با شرایط تازه و انطباق با آن را به فرد می‌‏آموزد. شمسی بهبهانی این کتاب را درسال ۱۳۸۱ ترجمه کرد. علاوه بر آن او کتاب‌های دیگری را نیز ترجمه نمود از جمله: «لنز آبی» از خانم دافین دوموریه درسال ۱۳۸۰و «هدیه‌ی گرانبها» در سال ۱۳۸۱. پیش از آنکه او کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه‏جا کرد؟» را ترجمه کند، شش نفر دیگر نیز این کتاب را ترجمه کرده‏ بودند، ولی ترجمه‌ی او از این کتاب به ۳۶ چاپ رسید. شمسی بهبهانی تأثیر این کتاب را بر روی خودش اینگونه تشریح می‌کند:
 

شمسی بهبهانی – اصلاً این کتاب تنها چیزی بود که در آن زمان به من خیلی کمک کرد. این کتاب را یکی از آشنایانم که همیشه مدیون‏شان هستم و ترجمه کتاب را هم به ایشان تقدیم کرده‏ام، آقای ناصر خواجه‏نوری، با توجه به اینکه من چقدر ناراحت هستم، برای من آوردند. این کتابی بود که خود مرا دگردگون کرد و فهمیدم نوع دیگری هم می‌‏توان به زندگی نگریست. دلم می‌‏خواهد این نگاه را به نگار و بهار هم انتقال بدهم و بگویم اگر آدم دیدش را نسبت به زندگی و مرگ عوض کند، چقدر راحت‏‌تر زندگی می‌کند.
 

پانته‌آ بهرامی – قطعه‌ی زیر از سی‏دی «میکده‏ی حافظ» است که توسط شمسی بهبهانی و یاران دیگرش در سال ۱۳۹۰ تولید شده و شامل ۱۰ قطعه‌ حافظ‏خوانی همراه با تفسیر است. این سی‏دی هنوز مجوز نگرفته است.
 

[قطعه‌ای از سی دی «میکده‌ی حافظ»]

«آن‏چنان در هوای خاک درش
می‌‏رود آب دیده‏ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‏ام که مپرس
سوی من لب چه می‌‏گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‏ام که مپرس
بی‏تو در کلبه‏ی گدایی خویش
رنج‏هایی کشیده‏ام که مپرس
هم‏چو حافظ، غریب در ره عشق
به مقامی رسید‏ه‏ام که مپرس»
 

شمسی بهبهانی هشت سال روی اشعار حافظ پژوهش کرد و به برگزاری جلسات حافظ‌پژوهی بین سال‌های ۱۳۸۳ تا ۹۰ پرداخت. وی در این مورد می‌گوید:
 

شمسی بهبهانی – احمد بهبهانی هم یک حافظ‏پژوه و مولاناپژوه بود و همیشه حافظ و مولانا واقعاً مانند دانه‏ها‏ی تسبیح در دستش بودند. من توانستم خودم پژوهشی را شروع کنم. بیشتر از ۵۰۰ جلسه با ۳۶ خانم همراه شدیم. هر هفته برنامه داشتیم که نتیجه‏اش این سی‏دی شد. در همین میان، انجمنی راه‏اندازی کردیم و با استفاده از یک بیت حافظ آن را «انجمن سبکباران» نامگذاری کردیم. هدف اصلی انجمن این بود که همه از این گذرگاه تنگ، سبکبار بیرون بروند و ۱۱ برنامه با کمک نگار برگزار شد. با اینکه خیلی استقبال می‌‏کردند، اما متأسفانه چون مجوز نداشتیم، برنامه تعطیل شد.این برنامه‌ها در حقیقت، نکوداشت شعرای معاصر و کلاسیک بود و روز آزادی زن و روز معلم را سپاس می‌‏گفتیم. هدف [ما از برگزاری این برنامه‌ها] این بود که عده‏ای دور هم جمع شوند، ساعاتی را خوش باشند و چیزی هم دربیابند، ولی متأسفانه آن هم تعطیل شد. این سی‏دی را از ۱۰ غزل حافظ برای شب یلدا انتخاب کردم، با چندتا از خانم‏های همخوان که دکلمه کردند. از این سی‏دی هم خیلی استقبال شد، ولی متأسفانه برای آن هم نتوانستیم مجوز بگیریم. سی‏دی دوم‏ام از مجموعه‏ی کلاس‏هایی که داشته‏ام تنظیم خواهد شد که شامل ۱۰ غزل عاشقانه از حافظ است. ناگفته نماند که کار اصلی و مستمر من، نگاه عاشقانه به کل عالم است. یادش به‏خیر! که همیشه می‌‏گفت و به من هم یاد داد که: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و این نگاه عاشقانه در بهار و نگار و من ادامه دارد، تا نقطه‏ی پایان کتاب. اما یاد‏تان باشد که هنوز راه زیادی تا آن نقطه‏ی پایان مانده است.
 

پانته‌آ بهرامی – شمسی بهبهانی همچنان پرکار می‌‏جوشد. اما بر سر راه این هنرمند مقیم تهران، مشکلاتی نیز وجود دارد. از او در مورد سنگلاخ‏های این راه پرسیدم:
 

شمسی بهبهانی – همین‏که مجوز نمی‌‏توانیم بگیریم، خیلی برایم سخت است. از سی‏دی گرفته تا نوشته‏هایم و یا‌‌ همان انجمن، قصدم فقط این است که قدمی برای دیگران بردارم. همین انجمن خیلی خوب بود. برای این‏که دیگران را از افسردگی‏هایی نجات می‌‏داد و چیزهایی [به آنها] یاد می‌‏داد. اما متأسفانه وقتی نمی‌‏شود مجوز گرفت، این‏‌ها آدم را اذیت می‌‏کند. ما نمی‌‏توانیم، اجازه نداریم که چیزهایی را چاپ کنیم و نشر بدهیم. خیلی با سختی و با پول زیاد، و شاید رابطه‏هایی لازم دارد که متأسفانه آن رابطه‏‌ها را هم ما نداریم. وگرنه هنوز از احمد بهبهانی، برنامه‏های نوشته‌شده و ناتمام زیادی وجود دارند که من خودم قادرم آن‏‌ها را تمام کنم، ولی متأسفانه دیگر اهمیت نمی‌‏دهند و هرچه رجوع می‌‏کنم، قبول نمی‌‏کنند.