کتاب «و آنگاه به سراغم آمدند» نوشته مازیار بهاری، خبرنگار و مستندساز ایرانی- کانادایی، روز هفتم ژوئن ۲۰۱۱ به زبان انگلیسی در کانادا منتشر شد.

این کتاب با مشارکت ايمی ملوی نوشته شده و نشر Random house آن را روانه بازار کتاب کرده است.

مازیار بهاری در این کتاب به شرح خاطرات خود از ۱۱۸ روز زندگی در زندان‌ در سال 1388(2009) پرداخته است.

این روزنامه‌نگار تا به امروز با رسانه‌های گوناگونی چون تلویزیون فرانسه و انگلیس و شبکه خبری بی‌بی‌سی همکاری داشته است.

او چند مستندهای پیرامون مسائل اجتماعی و مذهبی ایران ساخته که مورد استقبال شبکه‌های معتبر جهانی قرار گرفته است.

آقای بهاری پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری دستگیر شد و ۱۰۷ روز از مدت زمان حبس خود در زندان را در انفرادی گذراند.

در آن زمان بسیاری از سازمان‌های جهانی حقوق بشر و شخصیت‌های مهم رسانه‌ای و سیاسی از جمله هیلاری کلینتون خواستار آزادی او شدند.

این روزنامه‌نگار پس از آزادی در گفت‌وگو با رسانه‌های گوناگون از وضعیت زندان‌های ایران و شرایط سیاسی و اجتماعی ایران سخن گفت.

شما چه چیزهایی را در کتاب «و آنگاه به سراغم آمدند» مطرح کرده‏اید که پیش از این، در گفت‌وگوهای اخیرتان و پس از بیرون آمدن از زندان، مطرح نکرده بودید؟

مازیار بهاری: من از یک خانواده سیاسی می‌‏آیم. پدر من در دهه ۱۳۳۰ در زندان شاه بودند و به‏‌خاطر فعالیت‏های‏شان در حزب توده، سال‏ها تحت شکنجه و آزار و اذیت رژیم شاه قرار داشتند. خواهرم هم بعد از انقلاب، در دهه ۶۰، به مدت شش سال در زندان بودند و ایشان هم کلی تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بودند.

مازیار بهاری: از زمانی که در اکتبر سال ۲۰۰۹ از زندان بیرون آمد‏م تا امروز، همیشه دو سئوال، البته بیشتر توسط خارجی‏‌ها از من پرسیده می‏شد: یکی این‏که چرا جمهوری اسلامی ایران چنین رفتاری دارد؟ دیگر این‏که چه چیزی باعث شد من بتوانم ۱۱۸ روزی را که در زندان بودم و ۱۰۷ روزی را که در انفرادی گذراندم، تحمل کنم و تقریباً به خودم صدمه‏ای وارد نشود.

فکر کردم به این دو سئوال در قالب یک کتاب جواب بدهم که در آن از یک سو، بستر تاریخی اتفاق‌هایی را که در سال ۲۰۰۹ در ایران افتاد، از طریق خانواده‏ام، توضیح بدهم و در ضمن به سئوال بعدی که سئوال شخصی‏تری از خود من بود بپردازم.

من از یک خانواده سیاسی می‏آیم. پدر من در دهه ۱۳۳۰ در زندان شاه بودند و به‏خاطر فعالیت‏های‏شان در حزب توده، سال‏ها تحت شکنجه و آزار و اذیت رژیم شاه قرار داشتند. خواهرم هم بعد از انقلاب، در دهه ۶۰، به مدت شش سال در زندان بودند و ایشان هم کلی تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بودند.

از طریق بازگویی داستان پدر و خواهرم، سعی کردم تاریخ ۵۰ سال معاصر ایران را بازگو کنم و در ضمن این را هم به خواننده‏های کتاب بگویم که تنها چیزی که باعث شد من در زندان دوام بیاورم و بتوانم به شکلی از زندان رهایی پیدا کنم، یاد و خاطره عزیزانم بود و یاد و خاطره خواهرم و پدرم.


این اتفاقی بود که برای من پیش آمده بود، ولی نکته مهمی که من همیشه در مصاحبه‏ها و نوشته‏هایم هم گفته‏ام این است که خانواده من یکی از هزاران خانواده‏ای است که چنین تجربه‏ای را در ایران دارند.

در آن روزهای نخست که از زندان بیرون آمده بودید، من شما را در آمستردام دیدم. ترس و وحشت خاصی در نگاه‏تان و حتی انتخاب کلام‏تان وجود داشت. آن ترس از کجا می‏آمد و چگونه تا آن میزان در شما قوی شده بود؟

وقتی شما ۱۱۸ روز در زندان جمهوری اسلامی باشید، هر روز به مرگ تهدید شوید و هر روز مورد آزار قرار بگیرید، در شما این ترس و واهمه ایجاد می‌شود. یک روز قبل از این‏که از زندان بیرون بیایم، مرا تهدید کرده بودند که اگر حرف بزنی، ما هرجای دنیا باشی پیدایت می‏کنیم و … این باعث شده بود ترس و واهمه داشته باشم.

زمانی که از زندان بیرون آمدم، همسرم پابه‏ماه بودند و نه روز بعد از آزادی من، فرزندمان به دنیا آمد. این مجموعه باعث شده بود که شوکی به زندگی‏ام وارد بشود. در چند ماه اول، این شوک در من بود. زمانی که به آمستردام آمدم، اولین‌باری بود که داشتم به‏طور عمومی راجع به این مسئله صحبت می‏کردم.

شما پس از بیرون آمدن از زندان، در گفت‌وگویی مطرح کرده بودید که دیگر خودتان را سانسور نخواهید کرد. حس این‏که دیگر لازم نیست خودت را سانسور کنی، چه توانی به انسان می‏دهد؟

حس این‏که دیگر لازم نیست خودت را سانسور کنی، خود یک آزادی است. وقتی شما در ایران هستید، همیشه خودتان را در یک زندان فرض می‏کنید. حتی اگر در زندان هم نباشید، حتی اگر دستگیر، محاکمه و زندانی هم نشده باشید، همیشه خودتان را در یک زندان بزرگ‏تر فرض می‏کنید که هر لحظه‏ای امکان دارد به سراغ‏تان بیایند. هر لحظه امکان دارد محاکمه‏تان کنند و هر لحظه امکان دارد جلوی کارتان را بگیرند.

بنابراین شما همیشه دچار یک خودسانسوری می‏شوید. این حالت را خود من هم داشتم و خیلی از همکارانم هم همین‏طور و حسی منحصر به‏فرد نیست.

بعد از این‏که از زندان بیرون آمدم و توانستم راحت راجع به مسائل صحبت کنم، احساس خیلی خوبی داشتم از همین که می‏توانستم هرچی دلم می‏خواهد بگویم؛ هرچیزی که تا مدت‏ها نتوانسته بودم راجع به آن صحبت کنم. آن‌هم به خاطر این‏که به‏هرحال می‏خواستم در ایران کار کنم و شرایط ایران را می‏دانستم. این‏ که حالا می‏توانم راجع به آن مسائل صحبت کنم، باعث می‌شود آزادی‏ای که الان دارم را با تمام وجود حس کنم.

شما در گفت‌وگوهای‏تان از «آقای گلاب»، شکنجه‌گرتان گفته‏اید. چه ویژگی‌هایی او را یک شکنجه‏گر می‏کند؟

مازیار بهاری: وقتی شما به یک شکنجه‏گر می‏گویید: «حیوان»، در حقیقت به یک حیوان توهین کرده‏اید. چون یک حیوان هیچ‌وقت حیوان دیگری را شکنجه نمی‌دهد. یعنی در طبیعت، ما هیچ‏وقت شاهد این نبوده‏ایم که موجوادت دیگری غیر از آدم‏ها، کسان دیگری را شکنجه بدهند.

«آقای گلاب» یکی از افراد واقعاً معتقد به حکومت جمهوری اسلامی است. کسی است که فکر می‏کند از طریق حمایت از ولی فقیه خودش، از امام خودش، آیت‏الله خامنه‏ای، می‏تواند رستگار بشود و به بهشت برود. این طرز تفکری است که در خیلی از طرفداران جمهوری اسلامی وجود دارد.

خیلی‏ها از من می‏پرسند فکر می‏کنی او دروغ می‏گفته؟ چطور یک آدم معتقد می‏توانسته چنین کاری بکند؟! تا جایی که من درک کردم، او آدم معتقدی بود و به کاری که انجام می‏داد، واقعاً اعتقاد داشت.

معمولاً از من پرسیده می‏شود: فکر می‏کنی افرادی که این کارها را می‏کنند، اصلاً آدم هستند، حیوانند یا موجودات درنده‏ای هستند؟ این‏ها چه هستند؟! پاسخ من این است که نه! به دو دلیل باید این‏ها را آدم فرض کرد. آدم‏هایی فرض کرد که مانند خود شما هستند.

یک دلیلش این است که وقتی شما به یک شکنجه‏گر می‏گویید: «حیوان»، در حقیقت به یک حیوان توهین کرده‏اید. چون یک حیوان هیچ‌وقت حیوان دیگری را شکنجه نمی‌دهد. یعنی در طبیعت، ما هیچ‏وقت شاهد این نبوده‏ایم که موجوادت دیگری غیر از آدم‏ها، کسان دیگری را شکنجه بدهند.

مسئله دیگر این است که وقتی شما کسی را یک موجود درنده و یا دیو و دد وحیوان می‏نامید، باعث می‏شود که احساس ضعف کنید و احساس کنید که آن موجود از شما برتر است. وقتی او را آدم فرض کنید، وقتی شما بدانید او نیز یک آدم است و با شما برابر است، بنابراین می‏توانید خیلی راحت با او برخورد کنید. می‏توانید به‏طور مساوی، با آدمی که مثل خودتان است، رفتار کنید.

به خاطر همین، من هیچ نفرت و کینه‏ای از این آقای گلاب ندارم. چون فکر می‏کنم او تمام سعی‏اش این بود که در من نفرت ایجاد کند و اگر من نفرتی از ایشان داشته باشم، ایشان پیروزند.

من ایشان را یک آدم معمولی فرض می‏کنم که مانند خیلی از آدم‏های دیگر، دارند در داخل جمهوری اسلامی فعالیت می‏کنند. آدم‏هایی هستند که گول خورده‏اند، فریب‏شان داده‏اند، به خاطر ناآگاهی‏شان از جهان، فریب خورده‏اند و یک سری کارهای ددمنشانه می‏کنند؛ اما مسئله این است که باید آن‏ها را فقط آدم‏هایی فرض کنیم که کارهای ددمنشانه انجام می‏دهند و نه آدم‌هایی که دیو و دد هستند.

مازیار بهاری: موقعی که آقای احمدی‏نژاد گفتند که تنها یک سری خس و خاشاک به این انتخابات اعتراض دارند، همان‏ موقع احساس کردم که ایشان حرفی را زدند، عملی را انجام دادند که واقعاً برگشت‏ناپذیر است. 

شما دو سال پیش، روز ۲۴ خرداد، کجا بودید؟

روز ۲۴ خرداد، من در تظاهرات طرفداران آقای احمدی‏نژاد بودم. من در مصاحبه مطبوعاتی آقای احمدی‏نژاد که تصاویر آن هم موجود است، در ردیف‏های اول نشسته‏ام و می‏توانید حالت عصبانیت و تأسف را در صورت من مشاهده کنید. بعد از این مصاحبه مطبوعاتی، با چندتن از همکارانم به تظاهرات طرف‏داران آقای احمدی‏نژاد رفتیم.

موقعی که آقای احمدی‏نژاد گفتند که تنها یک سری خس و خاشاک به این انتخابات اعتراض دارند، همان‏ موقع احساس کردم که ایشان حرفی را زدند، عملی را انجام دادند که واقعاً برگشت‏ناپذیر است. چون حتی می‏توانم بگویم شاید مردم نتیجه انتخابات را قبول می‏کردند، اما آن صحبت آقای احمدی‏نژاد، آن غرور کاذبی که ایشان داشتند و به مردم عنوان «خس و خاشاک» دادند، نشان داد که پایگاه اجتماعی و شخصیت ایشان چیست.