تلویزیون جمهوری اسلامی فیلمی را به نمایش گذاشت که می‌گوید نشان‌دهنده نفوذ وزارت اطلاعات در میان مخالفان و فعالین خارج از کشور است.

در این فیلم شخصی به نام «محمدرضا مدحی» مدعی می‌شود که با برخی ایرانیان خارج از کشور مخالف جمهوری اسلامی ملاقات کرده و با مقام‌های مهم آمریکا و فرانسه هم دیدار داشته است.
در این فیلم که در آستانه سالگرد دهمین انتخابات ریاست جمهوری، روز ۲۲ خرداد در ایران به نمایش درآمد، محمدرضا مدحی مدعی است با ایرانیانی ارتباط داشته که با حمایت آمریکا، فرانسه، بریتانیا و اسراییل، قصد تشکیل دولت در تبعید را داشتند، اما وزارت اطلاعات ایران برنامه آن‌ها را کشف و خراب کرده است.

از سوی دیگر در حالی که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی «ایرنا» مدحی را فریب‌خورده سازمان سیا می‌داند که مأمورین وزارت اطلاعات او را نجات داده‌اند، خبرگزاری «فارس» این شخص را مرتبط با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می‌داند.

علیرضا نوری‌زاده، نویسنده‌ و روزنامه‌نگار مقیم لندن، به زمانه در مورد دیدارها و گفت‌وگوهایش با محمدرضا مدحی و واکنش‌اش به فیلمی می‌گوید که تلویزیون جمهوری اسلامی نشان داد.

علیرضا نوری‌زاده: بله، دیدم و خیلی هم برایم جالب بود. چون در عمرم این‌همه حرف‌های نادرست و دروغ نشنیده بودم. یعنی واقعاً از نظر من یک چیز غیر قابل تصوری بود و معلوم شد که جیمزباند جمهوری اسلامی، یعنی آقای حیدر مصلحی که تا به‌حال چندین نوبت از این دست نمایش‌ها برپا کرده است، این بار در ظاهر کارگردان‌های دیگری هم ازجمله اطلاعات سپاه با او همکاری کرده‌اند که نمایشنامه‌ای به این شکل تراژیک و در عین حال کمدی را عرضه کرده‌اند.

من در فیلمی که نشان داده شد احساس می‌کردم آقای مدحی خودش نبود. برای این که من آقای مدحی را از نزدیک دیده‌ام. حتی شاهد مشکلات و مصائب بیماری ایشان بودم؛ مصائبی که ایشان به علت شیمیایی شدن متحمل شده است. آن لحظه‌ای که ایشان دچار رعشه می‌شد و می‌بایست آمپول کورتون به خودش می‌زد. یا روزی ۹۰ قرص می‌خورد و این چیزها پنهانی نیست. در برنامه‌های من به دفعات ایشان راجع به این موضوع صحبت کرد که ناچارم روزی ۹۰ قرص بخورم و من می‌دیدم که ایشان در برابر من چه تعداد قرص را یکجا می‌بلعید.

در شرایطی که من او را دیدم- البته می‌توانم اشتباه کنم و ممکن است آقای مدحی آمده بیرون و بعد به خاطر تهدیدهایی که شده به ایران رفته است- او بارها گفت که همسر اول، مادر و دخترش چندین نوبت مورد تهدید قرار گرفتند. این حرف‌ها را درد دل می‌کرد و می‌گفت. همه این‌ها می‌تواند مؤثر شده باشد که ایشان برود ایران و با آن‌ها همکاری کند.

قبلاً به ما هشدارهایی از داخل داده شده بود. یکی دو نوبت مطالبی عنوان کرده بود که نادرست بود یا به معنای دیگر قطره پرمنگناتی بود که در یک دریا ریخته بودند. ایشان از یک نکته که احتمالاً می‌توانست درست باشد، استفاده می‌کرد و آن را به صورت مبالغه‌‌آمیز در ابعاد وسیع پخش می‌کرد.

آقای محمدرضا مدحی اصلاً چه کسی بود و شما چطور باهم آشنا شدید؟

آقای مدحی ظاهراً اول با آقای امیرفرشاد ابراهیمی در تماس بودند. آقای امیرفرشاد ابراهیمی، که جزو بچه‌های انصار حزب‌اله بود و بعد خارج شده، رفته بود تایلند و با آقای مدحی، که اوهم با یکی از همسرانش به آنجا رفته بود، دیدار کرده بود. ایشان با خودش کیسه‌ای داشت که معتقد بود صدها هزار دلار سنگ قیمتی در آن است و آن را همیشه با خودش اینور و آنور می‌برد. در همین حال می گفت ناچاراست از این و آن پول بگیرد، برای که بتواند زندگی کند.

ایشان اینجا و آنجا خواسته بود که با من صحبت کند. من زنگ زدم باهم مفصل صحبت کردیم. او اشاره کرد که چطور برنامه‌های من را دنبال می‌کند و چقدر علاقه‌مند است. بعد آمد روی برنامه تلویزیونی من، «پنجره‌ای رو به خانه‌ی پدری»، و ما چندین هفته و به تناوب باهم گفت‌وگو کردیم.

چیزی که من دقت کردم، این بود که خط قرمزهایی داشت و از آن‌ها عبور نمی‌کرد که بعد در جریان جنبش سبز ایشان یک موضع بسیار منفی نسبت به آقایان موسوی و کروبی گرفت که من با او برخورد کردم و از همانجا دیگر صحبت‌های ما قطع شد. یکبار هم ایشان از من خواهش کرد و گفت که آرزوی دیدار کعبه را دارد و می‌خواهد ناودان طلا را بگیرد، برود آنجا و دردهایش را خوب کند که من برای رفتن کمکش کردم و از دوستانی که داشتم خواهش کردم برای او ویزایی ترتیب دهند و ایشان هم رفت.

آنجا که رفته بود، یک حرف‌های عجیب و غریبی هم زده بود که همه به او خندیده بودند. بعدهم تقاضا کرده بود که به او کمک کنند یا همکاری کنند. تمام این حرف‌هایی که در رابطه با ملاقات با سفیر آمریکا، خانم کلینتون، سفر با هواپیمای شخصی به آمریکا گفته همه دروغ است. هیچکدام اساس و پایه ندارد و من خوشبختانه در تمام جزئیات کارهای ایشان هستم. این‌ها دروغ است.

اصولاً در گفته‌های ایشان یا افشاگری‌هایی که می‌کردند، حرف تازه‌ای بود؟

هیچ چیز. ببینید! ایشان رفت با آقای جهانشاهی در موج سبز همکاری کرد. اولاً این کنفرانسی که نشان می‌دهند، کنفرانسی بود که آقای «هنری‌له‌وی» در پاریس برگزار کرد و من به اتفاق آقایان مخملباف، حسن شرفی، حاج عبداله مهتدی، حسین بر و دوستان دیگر به دعوت آقای«له وی» در آن کنفرانس شرکت کردیم. در آن کنفرانس ما راجع به آزادی و جنبش سبز و مبارزات ملت ایران صحبت کردیم. بسیار کنفرانس خوبی بود و اصلاً آقای مدحی‌ نامی در آنجا وجود نداشت که این قدر وزارت اطلاعات روی این کنفرانس مانور داده.

روزی که من به دعوت خانم فرنگیس حبیبی پاریس آمده بودم و در آنجا سخنرانی داشتم، به من اطلاع دادند که آقای مدحی مصاحبه مطبوعاتی دارد. وقتی رفتم، ایشان در میان دو محافظ آمد بیرون، با من سلام و علیکی کرد و به سرعت هم رفت. فقط پرسیدم موضوع چیست؟ آنجا به من گفته شد ایشان پیوسته‌اند به موج سبز و مسئول امور سپاه پاسداران شدند یا یک چنین چیزی. از آن به بعد من دیگر با آقای مدحی تماسی نداشتم. چون ظاهراً به خاطر کار حزبی که آنجا می‌کرد، نباید دیگر با ما در تماس می‌بود. این آخرین موضوعی بود که من شنیدم. البته یکبارهم ایشان به من زنگ زد و گفت آمادگی دارد که از خط قرمزها عبور کنند و علیه آقای خامنه‌ای حرف بزنند که من استقبال نکردم و ماجرا متوقف شد.

با این همه من هیچ حرفی علیه ایشان نمی‌زنم؛ چون آن‌چه من در تلویزیون دیدم، یک مدحی آزاد نبود. چون با ایشان رودررو حرف زدم، چندین نوبت با او گفت‌وگو کردم و از نزدیک با او در تماس بودم. این آن مدحی نبود که من می‌شناختم. شاید و البته به نظر من، از بیماری و از مشکلات خانوادگی‌ و از وجود بچه‌هایش که آنجا گرفتارند، سوءاستفاده شده و ایشان را وادار به رفتن به ایران کرده‌اند یا او را به ایران برده‌اند. این‌ها را دیگر نمی‌دانم.

سایت‌های طرفدار دولت گفته‌اند که «جمع یارانی در میان بوده که می‌خواستند جمهوری اسلامی را ساقط کنند». شما از این «جمع یاران» خبری دارید؟

ایشان از روز اول با ما راجع به جمع یاران صحبت می‌کرد، ولی در این جمع یاران فقط یک آقایی بود که هر وقت حال ایشان به‌هم می‌خورد و او را به بیمارستان می‌بردند، موبایل ایشان را آن آقا جواب می‌داد. آقای مدحی می‌گفت مثلاً حسن یا حسین از بچه‌های جمع یاران است. ما از این جمع یاران هیچ چیز ندیدیم. هیچکدام از اطلاعاتی که آقای مدحی داد در طول برنامه‌های من، اطلاعات نادانسته‌ای نبود. ایشان خیلی آدم هوشیاری بود. از صبح کارش سر زدن به سایت‌ها و همینطور رفتن روی بالاترین بود و حساس هم بود. وقتی علیه‌اش چیزی می‌نوشتند، داد می‌زد و می‌نوشت و ناسزا می‌گفت. ولی جالب اینجا بود که مطالب خود من را گاهی به خودم تحویل می‌داد. من به او می‌گفتم آقای مدحی، من این را دو سال پیش نوشتم و موضوع این جوری بوده است.

هیچ وقت نتوانست از نظر دانش اطلاعاتی‌اش من را جذب کند. ولی طبعاً آدم بدی نبود. مصاحبت با او ملال‌انگیز نبود، آدم را ناراحت نمی‌کرد. من همیشه رعایت جانباز بودنش را می‌کردم. من خیلی حساسم نسبت به آدم‌هایی که جوانی و سلامت‌شان را در جنگ برای دفاع از میهن داده‌اند. این آدم جانباز ۷۰درصدی بود. سینه‌ا‌ی زخمی داشت، با روزی دو آمپول کورتون و ده‌ها قرصی که می‌خورد زندگی می‌کرد.

درباره سوابق آقای محمدرضا مدحی، در برخی از سایت‌های ایران چنین نوشته‌اند: جعل و سرقت اسناد دولتی کرده، قاچاقچی مواد مخدر بوده و … از زمانی که آقای احمدی‌نژاد دوباره به ریاست جمهوری می‌رسد، به وزارت اطلاعات منتقل می‌شود و بعد از آن به دبیرخانه مجلس خبرگان و بعدهم به خارج می‌آید. شما راجع به سوابق او چیزی می‌دانید؟

من راجع به آن قسمتی که مربوط به قاچاق یا جعل اسناد می‌شود، چیزی نمی‌دانم. اما بعضی سندهایی که ایشان ارائه می‌داد، سندهایی بود که غلط‌های فاحش داشت. مثلاً ایشان سندی را ارائه می‌داد در رابطه با دستورالعملی که فلان آقا به ایشان صادر کرده بود، بعد بالای آن تاریخی که گذاشته بودند، مثلاً تاریخ پنج روز پیش بود یا قسمتی از تاریخ غلط بود و این‌ها به همدیگر نمی‌خورد. ایشان با علی ارومیان، نماینده مراغه در مجلس خبرگان و نماینده آقای خامنه‌ای، در ارتباط بود.

جالب است برایتان بگویم آن زمان که آقای ارومیان نماینده مجلس بود، نامه‌ای در سفر حج در سال ۱۹۸۴ برای زنده یاد دکتر بختیار نوشته بود که آن زمان دست ما افتاد و ما آن را چاپ کردیم. آقای ارومیان ناچار شد جواب دهد، چون از آقای دکتر بختیار پول خواسته بود. این آقای ارومیان رئیس آقای مدحی در مجلس خبرگان بود. ایشان در دفتر او کار می‌کرد. برادر آقای مدحی هم باز یک آدم اطلاعاتی‌ـ امنیتی‌ سپاه بود. ولی سوابقی داشته است، به‌عنوان فرمانده، به عنوان رئیس شهربانی شهری مرزی. در اینجاها کارهایی کرده، بعد به خاطر بیماری شدید در بیمارستان بستری شده است.

مثلاً مدحی عکس داشت که آقای ثمره هاشمی، معاون آقای احمدی‌نژاد، رفته بوده به بیمارستان و با او دیدار کرده بوده. یا فیلم‌هایی از او در تلویزیون ایران پخش شده بود در بیمارستان؛ زمانی که حالش به‌هم خورده بوده و مقامات رسمی بالای سرش بودند. خب اگر این آدم جاعل بود، چرا مقامات بالای سرش بودند.

گفته شده که او به برخی از روزنامه‌نگاران الماس داده است. این چقدر واقعیت دارد؟

همانطور که گفتم، ایشان یک کیسه دنبالش داشت و مدعی بود این‌ها جواهر است و من واقعاً نمی‌دانم اگر این‌ها جواهر بود، چرا ایشان نمی‌فروخت، چون برای هزار یا دو هزار دلار معطل بود. یادم هست یکی از دوستان من با ایشان آشنا شده بود که بازرگان است و به‌هرحال آدمی‌ست که وضع مالی‌اش خوب است. ایشان به دفعات از این دوست پول قرض کرده بود و دائم می‌گفت انشاالهخ الماس‌هایم را می‌فروشم و بدهی‌ام را می‌دهم. من هرگز این الماس‌ها یا سنگ‌های قیمتی را ندیدم. ولی ایشان مدعی بود که یک کیسه سنگ دارد. امیرفرشاد ابراهیمی هم راجع به این موضوع چندین مطلب نوشت.

فکر می‌کنید پخش این گفت‌وگوها یا این سندی که گفته شده نوعی افشاگری است، آن‌هم در آستانه سالگرد ۲۲ خرداد تصادفی است یا برنامه‌ریزی شده؟

به هیچ وجه. این‌ها تا امروز شاهد هستند که جنبش سبز پویا و جاندار ادامه دارد. در ضمیر هر ایرانی جنبش سبز هست. جنایاتی که در مورد هاله سحابی کردند، بدون تردید در برنامه‌ای مر که مردم می‌خواهند برگزار کنند تأثیرگذار خواهد بود. به همین دلیل این‌ها پیشاپیش خواستند جنبش را به خارج وصل کنند. مرتب هم تصاویر آقای نتانیاهو را نشان می‌دادند. اصلاً معنایی نداشت. بعد آقای مدحی در چه سطحی هست که مثلاً رئیس موساد با او ملاقات کند؟ آقای مدحی یک پاسدار سابق بود که در ایران هم دنبالش بودند. این‌ها اعتبار ندارند. اطلاعات سوخته به درد کسی نمی‌خورد. گاهی اوقات حرف‌هایی می‌زد که اسباب خنده بود. با این همه من هنوز اطمینان ندارم که ایشان با پای خودش رفته باشد، یا مأمور رژیم باشد که بخواهد در اپوزیسیون خرابکاری کند.

گفته شده است که قرار بوده در پادگانی در تل‌آویو روی سناریویی که برای براندازی جمهوری اسلامی نوشته شده است، کار کنند. این گفته تا چه حد حقیقت دارد؟

به‌عنوان مهم‌ترین و بامزه ترین جوک این ماه، این گفته را انتخاب می‌کنم.

بازی‌های خفیف امنیتی

نوشابه امیری، دبیر روزنامه‌ اینترنتی «روزآنلاین» نمایش فیلم جمهوری اسلامی را سریال ادامه داری می‌داند. گفتنی است سایت‌های دولتی نوشته‌اند، محمدرضا مدحی با سایت روز گفت‌وگو کرده است.

نوشابه امیری: برنامه‌ای که پخش شد، می‌شود گذاشت به حساب سریال همچنان ادامه‌دار جمهوری اسلامی. از همان دست فیلم‌هایی بود که خودشان می‌سازند و خودشان می‌خندند و فکر می‌کنند با این‌ها مطالبات یک ملت را زیر سئوال می‌برند. یعنی حمله به این و آن و پرونده سازی، برای این که بگویند ما برحقیم؛ اما این مردم هستند که قضاوت خودشان را می‌کنند. در مورد این که از جاهای مختلفی اسم برده‌اند، به نظر من این طبیعی‌ترین اتفاق است. البته نکته قابل توجه این است که خبرگزاری «ایرنا» می‌گوید که ایشان را دستگیر کردند و مدتی آنجا در زندان بوده و آقایان از او پذیرایی کردند و او هم اعتراف کرده است. بعد خبرگزاری امنیتی ‌ـ نظامی «فارس» این را گذاشته است به حساب پیروزی نظام امنیتی ایران که این در خود یک تناقض اساسی دارد. حالا به هر دلیل و با هرکدام از این داستان‌هایی که پشت ماجراست، آدمی آمده به خارج از کشور و شروع کرده به گفتن حرف‌هایی. طبیعی است که در مطبوعات داخلی یا خارجی مثل «گاردین»، «نیویورک تایمز» یا تلویزیون‌های مختلف، همه جا با او مصاحبه شده؟ ازجمله همکار ما امید معماریان هم در آن روزگار با او مصاحبه کرده و مصاحبه نیز منتشر شده است.

با «روز آنلاین» هم تماس داشته است؟

ایشان با من بیشتر از طریق ایمیل تماس داشت. یعنی ظاهراً سال اولی که سروکله‌اش پیدا شده بود، برای من ایمیل می‌زد و اصرار داشت که من را ببیند. همان حرفی را که حتماً به دیگران گفته است، به من هم گفت: «چون شما به نظر من تنها روزنامه‌نگاری هستید که حرف‌های درستی می‌نویسید، من اطلاعات بسیار مهمی دارم که می‌خواهم فقط به شما بدهم.» من هم خب چون واقعیت این است که آدم سیاسی نیستم و یک روزنامه‌نگارم، از همان اول به ایشان گفتم من با هیچ آدمی مثل شما یا جور دیگری از شما دیدار شخصی نمی‌توانم داشته باشم. اگر شما حرفی دارید برای گفتن، مصاحبه کنیم. ایشان اصرار داشت که من را ببیند و می‌گفت من این سندها را می‌خواهم فقط برای خود شما بفرستم. به ایشان گفتم، من یک روزنامه‌نگارم. هر سندی به من بدهید، باید به اطلاع مخاطب من برسد، ولی شما سند بدهید تا ببینم اصلاً درست می‌گویید یا نه.

تنها چیزی که در این ایمیل‌های متعدد برای من فرستاد، مثلاً یک عکس بود که نشان می‌داد در بیمارستان بستری است و آقای الهام رفته بالای سرش یا از همین چیزهایی که روزنامه «رسالت» درباره‌اش نوشته که ایشان سردار است و از این حرف‌ها. من برای ایشان نوشتم که این‌ها سند محسوب نمی‌شود، چون در روزنامه‌ها چاپ شده است. شما می‌فرمایید که رئیس یک مقر بسیار مهم در دفتر آقای خامنه‌ای بودید و ضد انقلاب را هدایت می‌کردید و از این حرف‌ها. پس باید سند داشته باشید تا یک زمینه جدی برای صحبت در میان باشد. ایشان هرگز این کار را نکرد و در آخرین گفت‌وگو حتی کارمان به دعوا کشید و من تلفن را قطع کردم. یعنی کاملاً طبیعی است که نظام جمهوری اسلامی که در زمینه‌های واقعی شکست خورده، بخواهد با این برنامه‌ریزی‌های بسیار مبتذل بگوید که مخالفان نظام حقانیت ندارند، اما خب این‌ها هم از همان بازی‌های نخ‌نمایی است که سال‌هاست دارند می‌کنند و بی‌نتیجه است.

فکر نمی‌کنید یکی از اهداف هم این بوده است که اپوزیسیون خارج از کشور را به گونه‌ای بی‌اعتبار کنند؟

به نظر من خواستند دو کار بکنند که پشت‌اش همان نیت پلید همیشگی‌شان هست. یعنی تمام این‌ها را ربط دهند به این که جنبش سبز پول گرفته و فریب الماس خورده و این‌ حرف‌ها. این‌ حرف‌ها واقعاً خنده‌دار است. این وصله‌ها به مردمی که بچه‌های‌شان در خیابان‌ها کشته شدند، مردمی که به خیابان رفتند و گفتند «رأی من کو؟»، مردمی که دارند می‌بینند در کشور چه فجایعی دارد نمی‌چسبد. اقتصاد ما در حال ویرانی است. گفتن این حرف‌ها دیگر خنده‌دار است. در واقع یک این که خواستند جنبش سبز را بزنند. دو این که به آستانه ۲۲ خرداد نزدیک شده‌ایم و آقایان از هراس‌شان دیگر خواب ندارند و حتماً خواسته‌اند این نتیجه را هم بگیرند که ایرانی‌ها را نسبت به‌هم بی‌اعتماد کنند؛ و تخم ناامیدی و بی‌اعتمادی را بین مردم بکارند؛ حالا چه در داخل و چه در خارج.

اما من از این زاویه نگاه می‌کنم که آقایان دارند بازی خودشان را می‌کنند. بازی‌ای که شبیه فیلمفارسی‌های اسلامی است. یعنی این قدر این داستان تکراری است و بد نوشته و بد اجرا شده است که دیگر حتی خود موضوع هم مهم نیست. آن‌چه می‌خواهم بگویم این است که از این زاویه باید به قضایا نگاه کرد که آیا آن‌چه مردم می‌گویند و می‌خواهند برحق است یا برحق نیست. اگر برحق است، آن وقت این جور نمایش‌ها را باید به حساب تقلاها و دست‌وپا زدن‌های حکومتی گذاشت که برایش هیچ چیزی باقی نمانده و فقط به زور اسلحه و این قبیل بازی‌های خفیف امنیتی سر کار مانده است.