سروش علیزاده – «از میان تارهای مرتعش» نوشتهی آرش سنجابی، داستاننویس و مترجم كرد، بر خلاف اکثر مجموعهداستانهای این روزها که نامی از داستانهای داخل مجموعه را برای عنوان کتاب برمیگزینند، نامی مستقل از داستانها انتخاب شده و با طرح جلدی زیبا که داستان «دست» را بهیاد میآورد، در خواننده کششی را ایجاد میکند که دست ببرد به قفسهی کتابفروشی برای برداشتن این مجموعه داستان.
اما آنچه سبب قضاوت در عیار این مجموعه داستان میشود تنها در اسم داستان یا طرح روی جلدش نیست. به جرأت میتوان گفت که زبان فخیم و لحن متناسب شخصیتها، نقطهی قوت این مجموعه داستان است.
نویسنده زبان را میشناسد و با دایرهی واژگانی گستردهای که دارد بهراحتی کشش را در خوانش متن برای مخاطب امروز داستان ایرانی ایجاد میکند. و با جابهجایی آگاهانهی قواعد نحوی زبان، قدرت خود را به رخ میکشد، بیآنکه این جابهجایی نحوی با عدم تناسب توی ذوق مخاطب بزند.
نویسنده از طریق لحن شخصیتها از ذهنیت آنان رمزگشایی میکند. برای نمونه میتوان به داستان «شش روایت از شش شاهد در مرگ معصومه» نام برد که هر کدام به نوعی با یک لحن مخصوص به خود در مورد مردهی جوانی به نام معصومه اظهار نظر میکنند و به جز یک شاهد که اشاره میکند «یخ بابا… گفتم که … هیچی بیلمیرم.» بقیه شاهدها به نوعی نگاهی اروتیک به این مردهی زیبا دارند و پیامی از آنچه خودشان دوست دارند در مورد معصومه بگویند بر زبان جاری میکنند. تو گویی که هر کسی با ظن خود یار معصومه در روایت مرگ او میشود. با این همه شش روایت از مرگ معصومه در هر بند مختص همان روایت، تنها از یک اتفاق روایتی ارایه میدهند که با نگاه به همهی شش روایت با اغماض میتوان به یک کل داستانی دست یافت.
بازیهای فرمی دلمشغولی اصلی نويسندهی داستانهای این مجموعه است که در داستانهای «رشتههای موازی» و «زیر آفتاب»، و «توی دشت» به اوج خود میرسد و در سایر داستانها به نوعی تکرار ضعیف از یک شگرد است که همهی روایت را از دو یا چند منظر نگاه میکنند و مخاطبی که در جستوجوی شگردهای نوین در یک مجموعه داستان کوتاه است را با اندکی دلزدگی مواجه میکند.
«رشتههای موازی» سه روایت ناتمام است که به نوعی در ذهن مخاطب در هم تنیده میشوند و با اینکه سه اپیزود جداگانه دارد اما به راحتی در اپیزود بعدی جای گرفته و هضم میشود. اپیزود نخست روایت دانای کل محدود به ذهن چاهکنی است که در ته چاه مشغول عرق ریختن است و به دوستی فکر میکند که استاد او بوده و شب گذشته بر اثر سکته قلبی فوت کرده است. نویسنده در این روایت که قویتر از دو روایت دیگر است، با هر کلنگ مخاطب را با خود همراه میکند و با توجه بهموقع به جزئیات و ارایه دادن تصویرهای ناب، سعی دارد توجیه کند که چرا به مراسم خاکسپاری استاد چاهکن نرفته است. چاهی که او میکند، هر آن میتواند گوری برای خود راوی باشد.
در اپیزود دوم، داستان چاهکن کتابی است که راوی اول شخص در بیمارستان میخواند و در همان حال از دوستش که در بیمارستان بستری است، پرستاری میکند.
اپیزود سوم راوی دوم شخص یا «دانای کل تخاطبی» است. راوی مردی است که خواب دیده در بیمارستان از دوستش پرستاری میکند و داستان مرد چاهکنی را میخواند و خود نیز هم اکنون تحت فشار شدید بازجوها قرار دارد. با اینکه هر سه اپیزود ناتمام است، با در کنار هم قرار گرفتن سه اپیزود به داستانی کامل میرسیم.
بهترین داستان این مجموعه را میتوان «زیر آفتاب، توی دشت» نامید. نویسنده با انتخاب راویهای متعدد در ابتدا با دانای کل دراماتیک نمایشی و فضاسازیها و تصویرسازیهای مناسب عطش و گرما و بوی تعفن و جنازه را به مخاطب میباوراند.
نویسنده بر خلاف اکثر داستانهای این مجموعه که زبانمحورند اما ایستا، مخاطب را با داستانی دینامیک و پویا روبهرو میکند و با استفاده از فرمی مطلوب و چرخش فضایی راویها از بازیهای زبانی هم بهره میگیرد. شاید پرداختن به داستانهای جنگ در روايتهای داستاننویس هاي ایرانی همیشه با کلیشههایی چون «پلاک» و «چفیه» و «پوتین» همراه بوده که آرش سنجابي به نرمی با این کلیشهها برخورد میکند و از زاویهای مختص به خود به مقوله جنگ میپردازد و نیشتری به کلیشههای رایج داستانهای جنگ میزند تا زخم چرکین یک جنگ واقعی را با قرار دادن شخصیتها در موقعیتهای دشوار انتخاب بین مرگ و زندگی به تصویر بکشد. «مرگ فاصله سرباز و گروهبان را کم کرده» و ناگزیری و انتخاب ما را به خوانش داستانی ضد جنگ از طرف نویسندهای که از نظر سنی نمیتوانسته در جنگ باشد راهنمایی میکند.
تکگویی درونی سرباز مرده در جای جای داستان بار روایت را به دوش میکشد و یادآور داستان مردگان محمد حسین محمدی در «انجیرهای سرخ مزار» است. دیالوگهای جذاب سرباز و گروهبان که روایتگر دیگری است به دور از دیالوگهای پینگ پونگی در ایجاد نقطهی عدم تعادل داستان که به آتش کشیدن جنازههای داخل وانت است بسیار بهجا و حساب شده عمل میکند.
توضیحات:
نویسنده دربارهی اصطلاحات خاصی که در این مقاله بهکار برده توضیح میدهد:
دانای کل دراماتیک نمایشی: دانای کلی است که وارد ذهنیات شخصیتها نمیشود و هر آنچه را که میبیند روایت میکند.
چرخش فضایی راویها: فاصله بین دو فضا در یک داستان است که نویسنده با آوردن دیالوگ آن را پر میکند و با این تمهید چرخشی در فضای روایت ایجاد میکند.
دانای کل تخاطبی: دوم شخصی که بر همه چیز احاطهی کامل دارد اما خطاب به خود راوی روایت میکند.
شناسنامه کتاب:
از میان تارهای مرتعش، آرش سنجابی، انتشارات مروارید، تهران
در همین زمینه:
من هنوز موفق نشدم کتاب رو بخونم.حتما بعد از خوندن هم میام با دقت بیشتری نقد شما رو می خونم .اما نکته ای که هست حالا با این نقد راغب میشم کتاب رو بخرم و بخونم.
ممنون
بهروز انوار / 15 June 2011
کتاب جالبیست و نورم شکنی های خوبی در آن صورت گرفته . داستان عشقی در آن وجود ندارد که بسیار جالب است و جای بحث دارد .از دید دیگری به جامعه نگاه کرده و واقعیت را بیان کرده. کار های جالبی در ضمینه ی روایت انجام داده که باعث جذاب شدن متن می شود وزبان خاص خود را دارد .کتاب را سفارشی ننوشته و شهامت در کارهایش پیداس و به خوبی میتواند نظر شخصیت های داستانش را بیان کند . بعضی جاهارا باید چندبار خواند تا درک کرد به نوعی میتوان گفت زبان سختی دارد اما بالاخره متوجه منظور میشوی
معین / 14 June 2011
من اين كتاب رو خوندم.اقاي عليزاده اشارات بسيار خوبي داشتند.
علي حسيني / 10 June 2011