چهارم ژوئن ۲۰۱۱، شانزده سال پس از یک جنایت جنگی در بوسنی، راتکو ملادیچ در دادگاه لاهه است؛  برای پاسخگویی به اتهاماتی که در گزارشی سی و هفت صفحه‌ای به او تفهیم شده است.

روز گذشته بسیاری از شبکه‌های خبری جهانی، همزمان با برگزاری دادگاه، برنامه‌های عادی خود را قطع کردند و به شکل زنده، روند دادگاه لاهه را پوشش دادند. این دادگاه در سال ۲۰۰۲ نیز محاکمهء میلوسویچ، یکی دیگر از متهمان جنایت علیه بشریت در یوگسلاوی پیشین را آغاز کرده بود؛ دادگاهی که با مرگ اسلوبودان میلوسویچ در  زندان ناتمام ماند.

افشین الیان، استاد حقوق دانشگاه لیدن در هلند به «رادیو زمانه» می‌گوید: «شیوه‏ای که ملادیچ وارد دادگاه شد، بسیار تفاوت دارد با شیوه‏ای که مثلاً رییس جمهور پیشین یوگسلاوی، میلوسویچ وارد شده بود؛ میلوسویچ مانند یک پیکارگر وارد شد و نخستین جمله‏ای هم که گفت این بود که «این دادگاه‏، قانونی نیست و شما حق ندارید مرا محاکمه کنید».
 

افشین الیان می‌افزاید: «ژنرال ملادیچ مانند یک آدم مریض وارد دادگاه شد. شاید هم مریض باشد، من این را نمی‏دانم، باید توسط دادگاه تشخیص داده بشود. همچنین حالت مظلومانه‏ای داشت، گویی آدمی است که اصلاً نمی‏فهمد برای چه در آنجاست!
 

ولی بعد از این‏که اتهام‏نامه علیه او در مورد جنایت علیه بشریت، نسل ‏کشی و… خوانده شد، یک‏باره می‏بینیم که عصبانی می‏شود و دوباره آن چهره‏ی ژنرالی‏اش برمی‏گردد و می‏گوید که «این‏ها مسائل خیلی وحشتناکی هستند؟ این‏ها چیست؟ من هیچ‏وقت چنین چیزهایی را نشنیده‏ام…»
 

رییس دادگاه، آقای اوری، هلندی است و پیش‌تر قاضی دادگاه عالی هلند بود. او فرد بسیار دقیقی است؛ می‏داند که برخورد با ملادیچ چقدر حساس است و اگر او به عنوان قاضی حرف اشتباهی بزند، چه مشکلات حقوقی‏ای می‏تواند ایجاد کند. آقای ملادیچ از این بابت، بدشانسی آورده است.

آقای ملادیچ در دادگاه گفتند که گزارش ۳۷ صفحه‏ای را که به ایشان داده‏اند، نخوانده‏اند و اتهامات‏شان را هم همان‏طور که در بخشی از صحبت‏های‏تان اشاره کردید، «نفرت‏انگیز» ارزیابی کردند و منکر آن شدند. فکر می‏کنید این واکنش ایشان از کجا سرچشمه می‏گیرد؟

خُب این موضوع عجیبی است. سال‏های ۱۹۹۰ همه‏ شاهد بودیم که چه جنگ وحشتناکی در یوگسلاوی در جریان بود. پس از جنگ جهانی دوم، این نخستین باری بود که چنین جنگی در اروپا رخ می‏داد. دست‏کم، هفت هزار نفر به فرمان آقای ملادیچ کشته شده‏اند.
 

امروز از نظرسیاسی، روزنامه‏نگاری و اخلاقی این حقیقت‏یابی صورت گرفته و اثبات شده است که ایشان فرمان داده بود که این آدم‏ها را بکشند. اکنون تنها باید از نظر حقوقی اثبات بشود.
 

این موضوع برای اروپا یک شوک جدی بوده است که بعد از جنگ جهانی دوم، در خاک اروپا چنین جنایت عظیمی رخ بدهد. در چنین بستر تاریخی، این ژنرال به ‏دادگاه می‏آید و در واقع درک هم نمی‏کند. اکثر کسانی که در یوگسلاوی پیکار می‏کردند، درک نمی‏کردند که جهان و به‏ویژه اروپا، چگونه به آن‏ها نگاه می‏کند.
به همین دلیل، وقتی اتهام‏نامه برای‏اش خوانده می‏شود، می‏گوید «این حرف‏های وحشتناک چیست؟ من این‏ها را هیچ‏وقت نشنیده‏ام.» چون پیرامون ایشان، مانند همه‏ی سلاطین زورگو ‏آدم‏های زیادی بودند که تملق می‏کردند و هرروز می‏گفتند: رهبر فرزانه، ژنرال با صلابت، مقتدر، قهرمان ملی… اتفاقاً برای کسانی که الان دارند در ایران حکومت می‏کنند، مهم است که به سرنوشت آقای ملادیچ توجه کنند.
 

آن‏ها این‏قدر از این حرف‏ها می‏شنیدند که خارج از آن چهارچوب محدودی که در آن زندگی می‏کردند، نمی‏فهمیدند حقیقت چیست. جالب است که عین این مشکل را در خاورمیانه، در بین نیروهای نظامی و رهبران سیاسی و افرادی که مستبد و آدم‏کش هستند هم می‏توان دید. به‏نظر من ملادیچ دروغ نمی‏گوید، واقعاً صادقانه می‏گوید «این حرف‏ها چیست؟ من هیچ‏وقت آن‏ها را نشنیده‏ام!». واقعاً هم نمی‏شنیده است. دوروبرش تنها کسانی بوده‏اند که از او تعریف و تمجید می‏کردند.

به لحاظ قضایی، واکنشی که ایشان نشان دادند، چه تأثیری در روند دادگاه خواهد گذاشت؟

اثبات جنایت علیه بشریت و نسل‏کشی در ارتباط با ژنرال ملادیچ به چند دلیل اصلاً مشکل نیست. نخست آنکه، بسیاری از این مسائل در پرونده‏های دیگر ثابت شده است. یعنی در ارتباط با افراد دیگری که پیش از آقای ملادیچ محاکمه و محکوم شده‏اند، بخش‏هایی از حوادثی که امروز به ایشان هم اتهام زده شده، اثبات شده است.
 

دوم اینکه دادگاه در طول این چند سال، زمان زیادی برای گردآوری اسناد داشته است، با افراد گوناگون گفت‏وگو کرد‏ه‏اند. سوم اینکه در محاکمه‏ی میلوسویچ نیز مسائل سربرنیتسا، سارایوو و جنایاتی که در آن‏جا رخ داد، بررسی شد.
 

در نتیجه، برای دادستان بلژیکی دادگاه لاهه زیاد مشکل نیست که جنایاتی را که به رهبری ملادیچ انجام شده، ثابت کند. منتها یک مطلب است و آن هم این‏که چون این افراد مسن هستند و فرد مسن نیز یا قندش بالاست، یا ناراحتی قلبی دارد و… تاکتیک‏شان این است که از امراض خودشان استفاده ‏کنند که بمیرند و هیچ حکمی در موردشان صادر نشود.

این دقیقاً اتفاقی بود که در پرونده‏ی آقای میلوسویچ هم افتاد. فکر می‏کنید در مورد آقای ملادیچ هم ممکن است سرنوشت پرونده به چنین راهی بیافتد؟

آرزوی‏ او همین است. برای این‏که بین حقیقت روزنامه‏نگاری، حقیقت فلسفی، حقیقت اخلاقی یا سیاسی و حقیقت حقوقی تفاوت بزرگی وجود دارد. در حقیقت حقوقی، هیچ‏کسی نمی‏تواند تردید کند.

اگر این دادگاه رأی بدهد که ایشان علیه بشریت جنایت کرده، او به هیچ عنوان نمی‏تواند این مطلب را رد کند. مگر این‏که دادگاه دیگری تشکیل بدهد که بتواند خلاف آن را اثبات کند که چنین چیزی هم وجود ندارد.
برای همین است که این‏ها می‏خواهند به‏صورت «خاکستری» باقی بمانند. یعنی فضایی باشد که گفته شود خُب حالا روزنامه‏نگارها گفته‏اند، ولی شاید این‏طوری نبوده، شاید کم‏تر یا بیشتر بوده!… ولی زمانی که دادگاه حکم بدهد که آقای میلوسویچ این‏کارها را کرده و به این دلایل، محکوم‏ هستید، دیگر نام این‏ آدم جزو جانی‏ها خواهد ماند. دیگر کسی نمی‏تواند بیاید دوباره تاریخ را بنویسد.
 

دادگاه نورنبرگ هم در زمان محاکمه‏ی نازی‏ها با این مشکل مواجهه شده بود. اکثر نازی‏ها نیز می‏خواستند خودکشی کنند و حرفی نزنند که کسی نتواند در مورد آن‏ها حکمی صادر کند.
 

همچنین فراموش نکنیم که جنگ داخلی در یوگسلاوی، با بمباران‏های آقای کلینتون تمام شد. این جنگ همین‏جوری تمام نشده، این‏طوری نبوده که طرفین بگویند از امروز ما برادر و رفیق هستیم. نه! بمباران‏های شدیدی که آمریکا روی نیروهای میلوسویچ انجام داد، آن‏ها را مجبور کرد که سر میزه مذاکره بنشینند و با هم‏دیگر صلح بکنند. در نتیجه، آن ریشه‏های نفرت و کینه هنوز وجود دارد.

اکنون صربستان در تلاش است که به عضویت اتحادیه‏ی اروپا دربیاید و در این بین گفته شده که یکی از شرایطی که برای پذیرش این درخواست و یا دست‏کم برای بررسی درخواست گذاشته شده، معرفی آقای ملادیچ به دادگاه بوده است. از سویی، بعضی از بازماندگان اشاره کرده‏اند که دولت صربستان پیش از این هم از محل زندگی آقای ملادیچ آگاه بوده، ولی آن را افشا نمی‏کرده است. شما تا چه حد این ادعا را واقعی می‏دانید؟

هیچ‏کدام از این ادعاها را نمی‏شود ثابت کرد. این‏ها همه، همان‏طوری که شما نیز به درستی گفتید، «ادعا» هستند. تنها چه در مورد آقای ملادیچ و چه در مورد اسامه بن‏لادن، رهبر القاعده، یک امر واضح است. اینکه این افراد نمی‏توانند در دنیایی که ماهوارده و این همه‏ جاسوس و مأموران امنیتی و … وجود دارد، مخفی در جایی زندگی کنند در حالی که تمام دنیا به‏دنبال‏شان هستند.
 

در ابتدای امر هم قطعاً ایالات متحده، اروپا و ناتو علاقه‏ای به دستگیری نه میلوسیویچ، نه ملادیچ و نه کراچیچ داشتند. به علت این‏که آن صلح شکننده‏ای که پدید آمده بود، می‏توانست از بین برود. پس از این‏که صلح مستحکم‏تر شد و توانستند همه‏ی اسلحه‏ها را جمع کنند، دیگر برای‏شان فرق نداشت که این افراد دستگیر بشوند.
 

در این مرحله‏ی دوم، ژنرال‏ها و افراد اطلاعاتی و امنیتی خود یوگسلاوی و خود صرب‏ها علاقه‏ای نداشتند که این افراد دستگیر بشوند. برای این‏که دستگیری آن‏ها، نوعی توهین ملی به آن‏ها محسوب می‏شد. حتی رییس‏ جمهوری صرب که ترور شد و بسیار هم فرد باهوش و شاگرد یورگن هامبرماس، فیلسوف معروف آلمانی نیز بود، به خاطر همین برنامه‏اش و تعقیب میلوسویچ ترور شد.
 

یکی از مشکلات بزرگ یوگسلاوی سابق یا صربستان امروز این است که تنها نیروهای امنیتی پیشین مشکل‏ساز نیستند، مافیا هم دارند. نوعی همکاری غیررسمی وجود دارد بین مافیا، آدم‏کش‏ها و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی سابق. حالا دیگر، تصمیمی که رییس جمهور کنونی صربستان گرفت تا ملادیچ را تحویل دادگاه لاهه داد، گامی بسیار جدی به طرف اتحادیه‏ی اروپاست که باید جدی گرفته بشود و به رهبری سیاسی صرب‏ها هم احترام گذاشته بشود.

علی‏رغم تصمیمی که دولت صربستان در این مورد گرفته، ولی در این چند روزه شاهد بودیم که جمعیت قابل توجهی در داخل صربستان گردهم‏‏آیی‏ها و تظاهراتی در پشتیبانی از آقای ملادیچ برگزار کردند. فکر می‏کنید واکنشی که از داخل صربستان و از سوی جمعیت قابل توجهی از مردم این کشور می‏آید، چه تأثیری در بررسی درخواست این کشور برای عضویت در اتحادیه‏ی اروپا خواهد داشت؟

هیچ تأثیری نخواهد داشت، به غیر از تأثیر مثبت. هرچقدر هواداران ملادیچ تظاهرات کنند، اتحادیه‏ی اروپا قاطعانه‏تر در مورد کمک به دولت کنونی صرب‏ها تصمیم خواهد گرفت. دلیل آن هم ساده است. اتحادیه‏ی اروپا از صربستان خواسته جنایت‏کاران را تحویل بدهد تا مذاکرات را برای عضویت این کشور در اتحادیه‏ی اروپا آغاز کنند. آن‏ها هم جنایت‏کاران را تحویل داده‏اند.
 

سیاست‏مداران کنونی صربستان هم دایما تبلیغ کرده‏اند که اگر ما این جنایت‏کاران را تحویل بدهیم و یک راه دمکراتیک را انتخاب کنیم، می‏توانیم عضو اتحادیه‏ی اروپا باشیم و وضع اقتصادی‏مان بهتر می‏شود.
حالا آن‏ها باید بتوانند به وعده‏ای که به مردم داده‏اند، عمل کنند و هرچه آن‏ها بهتر بتوانند به این وعده عمل کنند، هوادارهای ژنرال ملادیچ و غیره منزوی‏تر می‏شوند. فراموش هم نکنیم که ‏آن‏ها بیشتر آدم‏هایی هستند که بین۶۰ تا۸۰ سال سن دارند.
 

من گزارشی هم در تلویزیون هلند از جوان‏های ۱۷-۱۸ ساله دیدم که اصلاً نمی‏دانند ملادیچ کیست و خیلی هم خوشحال‏اند که این قضایا دارد تمام می‏شود. آن‏ها خود را اروپایی می‏دانند و اصلاً هم علاقه‏ای نه به آن گذشته و جنگ داخلی دارند و نه به آن ارزش‏ها. در نتیجه، این تفاوت بین نسل‏ها هم وجود دارد.

اگر به دهه‏ی ۱۹۹۰ برگردیم، یکی از مسائلی که در آن زمان بسیار جنجال‏برانگیز شد، این بود که گفته می‌شد تعداد زیادی از نیروهای صلح سازمان ملل در منطقه‏ی بوسنی که هلندی بودند، در برابر یکی از حمله‏های بزرگ صرب‏ها به مردمی که در مقر سازمان ملل پناه گرفته بودند، سکوت کرده‏اند و تنها نظاره‏گر این جریان بودند. شما این موضوع را چگونه می‏بینید؟

این یکی از دردناک‏ترین موضوعات تاریخ هلند است. خوب در این باره پژوهش شد. شاید چهار، پنج ماه تحقیقات بزرگی صورت گرفت. نتیجه‏ی همهء این مطالعات و تحقیقات، یک سری مسائل را روشن کرد که هم برای هلند و هم برای سازمان ملل و عملیات‏های صلح در آینده، مهم هستند.
 

اولاً اینگونه نیست که دولت هلند یا ارتش هلند علاقه‏ای داشته‏اند که مسلمان‏ها کشته شوند. دولت و ارتش هلند تمام تلاش‏شان را کردند که مسلمان‏ها را محافظت کنند. این مطلب خیلی مهم است ولی در آن روزهای حساسی که سربرنیستا در حال سقوط بود آن‏ها نتوانستند کار مهمی را برای مردم انجام بدهند. بعد هم با حالتی احمقانه و کودکانه فکر می‏کردند آن‏هایی را که در کمپ سازمان ملل هستند، تفکیک می‏کنند، ابتدا زن‏ها با اتوبوس به سارایوو می‏روند و مردها هم پس از این‏که تفتیش شدند که اسلحه ندارند، رها می‏کنند و آن‏ها می‏توانند بعداً خودشان بیایند. تصور خیلی کودکانه‏ای بود.
 

در هیچ سندی پیدا نشده که کسی، نه تنها ارتش هلند و ارتش سازمان ملل، حتی اطرافیان ملادیچ هم لحظه‏ای به این فکر می‏کردند که پس از خارج شدن هلند، یک روز پس از آن، این‏ها این همه آدم را در جنگل‏ها خواهند کشت. برای همین، یکی از پرسش‌های اساسی تاریخی که پروفسور بلوم هم چند روز پیش در رسانه‌های هلند مطرح کرد این بود که آیا این جنایت برنامه‏ریزی شده بوده یا نه. او می‏گوید بر مبنای تمام اسنادی که تاکنون مطالعه کرده‏، هیچ برنامه‏ای در این زمینه ریخته نشده بود، بلکه تصمیمی بود که پس از رفتن هلند، توسط ملادیچ و بعد کراچیچ، رییس جمهور آن زمانِ صرب‏های بوسنی گرفته شد.
این‏که آیا این مطلب حقیقت دارد یا نه، پرفسور بلوم به‏درستی می‏گوید که این مسئله در دادگاه ملادیچ روشن خواهد شد. اگر ملادیچ آماده باشد با دادگاه همکاری کند، می‏توانیم سردر بیاوریم که چرا بعد از رفتن هلند، او این تصمیم را گرفت.
 

ولی چه درس‏هایی را هلند و سازمان ملل از این مسئله گرفتند. شما نمی‏توانید اُملت درست کنید و تخم‏مرغ را نشکنید! شما نمی‏توانید صلح را حفظ کنید، در جایی که همه اسلحه دارند و به‏ هم‏ شلیک می‏کنند بدون این‏که جرأت داشته باشید با اف‏۱۶ بمباران کنید.
 

این یکی از درس‏های مهمی است که نه تنها هلند گرفت، بلکه سازمان ملل هم گرفت. یعنی هرجا می‏روی برای عملیات صلح، باید از راه هوا مورد محافظت قرار بگیری، از روی زمین سلاح‏های خوب داشته باشی و سیستم فرماندهی روشنی هم باید باشد. مثلاً فرمانده‏ی هلند در سربرنیتسا سه بار از فرماندهی کل نیروهای سازمان ملل در یوگسلاوی سابق که یک ژنرال فرانسوی بود، درخواست کمک هوایی کرد، برای بمباران ملادیچ. او در پیام‏های خود مرتب می‏نوشت که اگر کاری نکنند، ملادیچ دهکده‏‏ی این‏جا را می‏گیرد و می‏نوشت: «ما سلاحی نداریم، سلاح‏های ما، سلاح‏هایی است که پلیس‏های دنیا دارند و نه سلاح‏های جنگی. من اصلاً امکان آن را ندارم که از کسی محافظت کنم. مواد غذایی و سوخت ما نیامده و در نتیجه ما نیز در وضعیت دشواری قرار داریم. این‏ها را بمباران کنید که نتوانند به شهر حمله کنند».
 

متأسفانه پاسخ هر سه بار «نه» بود و فرماندهی کل سازمان ملل تصمیم به بمباران نگرفت. این تصمیم غلطی بود. اگر بمباران کرده بودند، هفت هزار انسان نجات پیدا کرده بودند. علت این‏که آن‏ها نتوانستند این تصمیم را بگیرند این است که هر تصمیمی که فرمانده‏ی کل نیروهای سازمان ملل می‏گرفت، نخست باید از دیپلمات‏ها سئوال می‏کرد، سپس به نیویورک می‏رفت و بعد به شورای امنیت سازمان ملل! این است که سه ماه طول می‏کشید تا تصمیمی گرفته شود.
 

این وضعیت هم عوض شده است. امروز هلند حاضر نیست در هیچ عملیات صُلحی شرکت کند، مگر این‏که هواپیماهای نظامی خودش را برای دفاع از نیروهایش و برای اجرای وظایفی که به او داده شده، ببرد.

ولی ویدئوهایی وجود دارد که تعداد زیادی از بازماندگان، اعتراض و گلایه از نیروهای هلندی حافظ صلح سازمان ملل دارند و به این نکته هم اشاره می‏شود که حتی بعد از کشتاری که در آن‏جا رخ داده، بعضی از نیروهای هلندی در منطقه‏ای که اقامت داشتند، شب‏هنگام به مشروب خوردن یا تفریح پرداخته‏اند. نیروهای هلندی هم از این بابت، بسیار متأسف بودند. شما این جریان را چطور می‏بینید؟

این‏ها همه ناشی از حماقت‏های این‏هاست. فراموش نکنید که هلند کشور کوچکی است و کشوری است که تجارب زیادی در این عرصه‏ها ندارد. روزی که این نیروها از سربرنیستا خارج و وارد سارایوو می‏شوند، حتی ولیعهد هلند هم به آن‏جا می‏رود، با آن‏ها می‏خندد و همه خیلی خوشحال‏اند. برای این‏که دو ماه بوده که مواد غذایی و سوخت به این نیروها نمی‏رسیده است.
 

همان‏طوری هم که گفتم، این‏ها در این تصور بودند که آقای ملادیچ کاری نمی‏کند. زن‏ها که خارج شده‏اند، مردها هم را کنترل می‏کند که اسلحه نداشته باشند و بعد می‏گذارد بروند. در نتیجه، زمانی که نیروهای هلندی جشن می‏گرفتند، با این تصور نبوده که ملادیچ هفت‏هزار انسان را در جنگل‏های سربرنیستا قتل‏عام می‏کند.
 

با این‏حال، هم کمیسیون پارلمان هلند و هم تحلیلگران گفته‏اند که کار این نیروها کار بسیار زشتی بود. آنجا در شرایط جنگی، جای جشن گرفتن نبود و این کار احمقانه‏ای است. مسابقه‏ی فوتبال نیست! در شرایط جنگی، هر عقب‏نشینی‏ که صورت می‌گیرد، به‏هرحال تلفات خواهد داشت. حال ممکن است در آن لحظه ندانی، بعدها خواهی دید که تلفات داشته است.
 

این انتقاد سنگینی بود که همه داشتند. هلندی‏ها فکر کرده‏اند مسابقه آژاکس است، نشسته‏اند آبجو می‏خورند و می‏خندند. اینها مردم شادی هستند و نمی‏توانستند تصور کنند که آدمی مانند ملادیچ هفت‏هزار انسان را می‏خواهد بکشد.

_____ ایمیل تهیه‌کننده: [email protected]