ایرج ادیب‌زاده – سرانجام دایی‏جان ناپلئون به سرزمین اصلی ناپلئون، قهرمان حماسی فرانسوی‏‌ها قدم گذاشت. برگردان فرانسوی رمان پرفروش و بسیار محبوب ایرج‏ پزشکزاد، طنز‌پرداز نامی ایران، به‏ تزجمه‌ی سرور کسمایی، نویسنده‏ی کتاب‏های «گورستان شیشه‏ای» و «دره‏ی عقاب‏‌ها»، در این کشور منتشر شد.

برگردان فرانسوی این کتاب از سوی منتقدان ادبی روزنامه‏های مهم فرانسه و کتاب‏خوان‏‌ها با استقبال گرم روبرو شده است. سرور کسمایی در یکی از نشست‏های ادبی و فرهنگی «کافه لیتراتور» که با عنوان «گشت و گذار در باغ دایی جان ناپلئون» و به کوشش گروهی از جوانان مقیم پاریس برگزار ‌‏شد، درباره‏ی ترجمه‏ی فرانسوی این رمان ایرانی و تأثیر آن بر ادبیات ایران سخن گفت.

به مناسبت انتشار ترجمه‌‌ی «دایی جان ناپلئون» نوشته‌ی ایرج پزشکزاد و انتشار آن در فرانسه با سرور کسمایی مترجم این کتاب گفت‌و‌گویی انجام داده‌ام. او در گفت‏وگویی ویژه با «زمانه»، نخست از دلایل و انگیزه‏هایش برای ترجمه‏ی «دایی‏جان ناپلئون» به زبان فرانسه می‌‏گوید:

سروش کسمایی – همان‏طور که می‌‏دانید، من مدیریت یکی از مجموعه‌های ادبیات فارسی در فرانسه را بر عهده‏ دارم. انتشارات «اکته‌سود» از حدود ۱۰ سال پیش، به ابتکار و پیشنهاد من، این مجموعه را به اسم «چشم‏اندازهای زبان فارسی» تشکیل داده است. از روز اول، مسئله برای من این بود که بهترین رمان‏‌ها و داستان‏های ایران را در این کلکسیون ترجمه و چاپ کنم و خیلی زود فکر ترجمه‏ی «دائی‏جان ناپلئون» برای من پیش آمد. اما جایگاه این کتاب آن‏قدر بالاست که من از این فکر مرعوب شده بودم و فکر می‌‏کردم باید هم در کار انتشارات و هم در کار ترجمه مقداری تجربه پیدا کنم تا بتوانم به دایی‏جان ناپلئون برسم.
 

عملاً همیشه این فکر در ذهنم بود، ولی به‏صورت یک رؤیا و یک پروژه‏ی دست‏نیافتنی؛ و مرتب آن را عقب می‌‏انداختم. تا این‏که آقای پزشکزاد را در پاریس دیدم، با هم صحبتی کردیم و قرار شد برویم سراغ قراردادی که باید با ناشر امریکایی ایشان می‌‏بستیم و این کار ساه‏ای نبود. البته انتشارات «اکته‌سود» کاملاً پای این کار ایستاد و از پیشنهاد من استقبال کرد و ما مشغول ترجمه‏ی کتاب شدیم.
 

قهرمان رمان دایی‏جان ناپلئون، مرد پریشان احوالی است که به دلیل ناکامی در زندگی واقعی، از خود ناپلئونی ساخته که گمان می‌‏کند انگلیسی‏‌ها قصد جانش را دارند. آیا در میان فرانسوی‏‌ها نیز چنین شخصیتی هست؟
 

یکی از آثار بزرگ ادبیات غرب «دون کیشوت» سروانتس است. دون‏کیشوت شخصی است که آن‏قدر رمان‏های شوالیه‏گری خوانده است که خود را شوالیه می‌‏داند و این باعث شده به سرش بزند، از خانه خارج بشود و برود به کشف دنیا. در این راه، مثلاً وقتی دون‏کیشوت دو گله‏ی گوسفند می‌‏بیند، فکر می‌‏کند آن‏‌ها دو سپاه سرباز هستند که دارند به او حمله می‌‏کنند. یا وقتی آسیاب‏های بادی را می‌‏بیند، خیال می‌‏کند غول‏های بی‏شاخ و دمی هستند که می‌‏خواهند بیایند به جنگ او. یا این‏که وقتی به اولین میکده می‌‏رسد، خیال می‌‏کند آن‏جا قلعه‏ای است که او باید آن را فتح کند. عده‏ای، از جمله میلان کوندرا معتقدند که مدرنیسم در اروپا با رمان دون‏ کیشوت آغاز شده است. وقتی دقت می‌‏کنیم، می‌‏بینیم ساختار رمان دون‏ کیشوت و شخصیت دون کیشوت، شباهت‏های خیلی زیادی دارد به دائی‏جان ناپلئون دارد. بهتر است بگویم که دایی‏جان ناپلئون شباهت‏هایی به دون کیشوت دارد. البته دایی‌جان ناپلئون به‌هیچ‏وجه تقلید از دن‌کیشوت نیست. برای این‏که دائی‏جان ناپلئون، یک شخصیت کاملاً ایرانی است و دون کیشوت یک شخصیت کاملاً اروپایی. دون کیشوت در قرن هفدهم نوشته شده و دایی‏جان ناپلئون در قرن بیستم. ولی این‏که پرسناژ داستان در عالم تخیل خودش زندگی می‌‏کند و اسیر دنیای خیالی خودش است، واقعیت‌ها را نمی‌‏بیند و سعی می‌‏کند در آنچه در دور و برش هست، نشانه‏هایی کشف کند از آن‏چه که به آن باور دارد، برای خواننده‏ی فرانسوی خیلی آشناست.

رمان ایرج پزشکزاد با طنز و شیوه‏ی نوشتاری خاص خود، خواننده را به تفکر وا می‌‏دارد. دایی‏جان نماد قشر وسیعی از ایرانیان است که به‏جای ریشه‏یابی و پرداختن به امور هستی، از طریق خیال‏‌پردازی و فرضیه‏ی توطئه، به بسیاری از رویداد‌ها نگاه کرده‏اند و می‌‏کنند. آیا فرانسوی‏‌ها هم همین‏طورند؟

فرضیه‏ی توطئه، نوعی فرضیه‏ی جان‌سخت است که فکر می‌‏کنم امروز در جامعه‏ی فرانسه و اروپایی نیز وجود دارد. مثلاً در ارتباط با ماجرای «دومینیک استروس‏ کان»، ۵۷درصد مردم فرانسه معتقدند که توطئه بوده است. در حالی‏که وقتی بحث فکر توطئه پیش می‌‏آید، همه می‌‏خندند. ولی در عمل، هم‏چنان وقتی ما در مقابل واقعیتی قرار می‌‏گیریم که نمی‌‏توانیم باورش کنیم، برایمان ساده‏‌تر است که به دامن فکر توطئه پناه ببریم. در ایران هم که این فکر هم‏چنان وجود دارد. چندی پیش احمدی‏نژاد می‌‏گفت: «اینکه در ایران باران نمی‌‏آید، خشکسالی است و محصولات کشاورزی از بین می‌‏رود، توطئه‏ی غرب است که باران را از ما گرفته است». غافل از آن‏که الان در خود فرانسه هم خشکسالی است و باران نمی‌‏آید.
 

«اسدالله» شخصیت دوست‏داشتنی و شیرین این رمان است که تلخی‏های روزگار، از او مردی باتجربه و آسان‏گیر ساخته است. او در بخش پایانی کتاب، در حالی‏که گیلاس شرابی برای سعید می‌‏ریزد، می‌‏گوید: «تن آدم توی کارخونه‏ی ننه‏ی آدم ساخته می‌‏شه، ولی روح آدم توی کارخونه‏ی زندگی». شما برای برگردان چنین جمله‏هایی و یا نقل‏قول‏های شخصیت‏هایی مانند مش‏قاسم، با مشکل روبرو نشدید؟
 

کار ترجمه اصولاً کاری است که مترجم در هر قدم‏اش با مشکل روبرو می‌‏شود. منتهی وقتی مترحمه شروع می‌کند به ترجمه‌ی یک اثر، خودش را از لحاظ ذهنی، باید در ذهنیت زبانی که می‌‏خواهد کار را به آن زبان ترجمه کند، قرار بدهد. مثلاً مش‏قاسم می‌‏گوید: «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ…آ…آ…آ». در ترجمه‏ی انگلیسی، مترجم انگلیسی که خیلی زبردست هم هست، این نقل قول را ترجمه کرده: «تا قبر آه…آه…آه…آه». من در فرانسه نمی‌‏توانستم به‏هیچ‏وجه این صوت را بگذارم. یعنی نمی‌‏توانستم بنویسم: «آ…آ…آً…آ» چون معنی نداشت، یا حتی بگویم: «اُپ… اُپ…اُپ» چون این صدایی است که در زبان فرانسه بیانگر صدای قدم‌های انسان است: «هُپ». یا این‏که بگویم ۱…۲…۳…۴ یا هر چیز دیگری خُب، در این اولین قدم، وقتی که شما می‌‏خواهید مش‏قاسم را ترجمه کنید به این مشکل برمی خورید و این چیزی است که تقریباً در هر دو – سه صفحه‌ی کتاب تکرار می‌‏شود.

موفقیت رمان دائی‏جان ناپلئون را بیش از هر چیز در بداهه‏گویی و سبک آن باید جست‏وجو کرد. به‏ویژه طنز آن و کیفیتی که رمان را به یک اثر ممتاز بدل کرده است. ناصر تقوایی، کارگردان سریال پرطرفدار «دائی‏جان ناپلئون» گفته است که «امتیاز این کتاب در کلام و طنز شیرین آن است». شما چقدر موفق شدید که این طنز ایرانی را در ترجمه‏ی فرانسه منتقل کنید؟

اصل کار در این بود! یعنی اگر این کتاب قرار بود بدون طنز ترجمه شود، برای من شکست بود. البته من فقط نظر خواننده‏های فرانسوی را منتقل می‌کنم که مثلاً می‌‏گویند ما از ته دل خندیدیم. روزنامه نگاری نوشته بود: «من هر بار اشک به چشمم می‌‏آید، آنقدر که می‌‏خندم». یعنی همین ترجمه‏ی فرانسوی را که می‌‏خواند، آن‏قدر می‌‏خندد که اشک به چشمش می‌‏آید. این را در نقدهایشان هم می‌‏نویسند. چون خوشبختانه کتاب نقد بسیار داشته و از آن خیلی استقبال شده است.

خود شما به کدام شخصیت رمان بیشتر علاقمند شدید؟ دایی‏جان، مش‏قاسم، آقاجان یا عمواسدالله؟ می‌‏دانیم که برخی از این شخصیت‏‏‌ها به صورت «الگوی ملی» درآمده‏اند.
 

الگوی ملی به این معناست که این شخصیت‏‌ها در دور و بر ما وجود داشته‏اند. نویسنده الگو را از همین جامعه گرفته و بعد دوباره آنها را به جامعه برگردانده است. یعنی در واقع، کار ادبیات بزرگ این است که از جامعه بگیرد، بسازد و دوباره به جامعه پس بدهد. شما عمواسدالله را دوست دارید و از او یاد می‌‏کنید. عمواسدالله یکی از شخصیت‏هایی است که از همه اروپایی‏‌تر است. چون در خارج بوده، استیل و سبکی که دارد، استیل اروپایی است. بعد هم کارمند وزارت امور خارجه است و مرتب می‌‏گوید: «مومنت» [ Moment ]. از سکس که صحبت می‌‏کند، می‌‏گوید: «سانفرانسیسکو». او دنبال آزادی روابط عاشقانه است، خواهان آزادی ارتباط جنسی است، زن‌دوست و زن‏پرور است.
یکی از آسان‏‌ترین شخصیت‏‌ها برای ترجمه، اتفاقاً اوست و ترجمه‏ی جمله‏های او، مثلا «کارخونه‏ی مادر و کارخونه‏ی زندگی» به فرانسه زیاد دشوار نیست. به نظر من، دشوار‌ترین پرسناژ مش ‏قاسم است. مش ‏قاسم چون دهاتی است، چیز‌هایی می‌‏گوید که ترجمه‏ی آن مشکل است. مثلاً مش ‏قاسم هیچوقت از عشق و عاشقی حرف نمی‌‏زند و به جای آن می‌‏گوید:«خاطرخواهی». برای «خاطرخواهی»، کلمه‏ای در فرانسه وجود دارد که کمی مردمی‏‌تر است و مانند عشق و عاشقی در کتاب‏‌ها جا ندارد. بلکه آدم‏هایی که مثل مش قاسم از نظر رتبه‏ی اجتماعی پایین‏‌ترند به عشق و عاشقی می‌گویند خاطرخواهی. این کلمه را که من گذاشته بودم، افرادی که از طرف انتشارات آن را بازخوانی می‌‏کردند، به من پیشنهاد ‌‏کردند آن را عوض کنم. می‌‏گفتند این کلمه کمی قدیمی شده و کهنه می‌‏زند. به آن‏‌ها می‌‏گفتم، مش‏قاسم چنین کلمه‏ای به‏کار می‌‏برد. او آدم مدرنی نیست و اتفاقاً باید کلمه‏ای این‏چنینی را به‏کار برد. آدم باید پیش خودش فکر کند که چرا او این کلمه را به‏کار می‌‏برد و چرا نمی‌‏گوید عاشقی؟ این سبک مش‏قاسم است.

چه زمانی خود شما با کتاب دائی‏جان ناپلئون آشنا شدید؟

 
۱۳-۱۴ سالم بود که این کتاب چاپ شد و من کتاب را قبل از این‏که سریالش به تلویزیون راه پیدا کند، خواندم. فکر می‌‏کنم دو یا سه بار پیش از آن‏که فیلم را ببینم، آن را خوانده بودم. بعد هم فیلم اتفاق مهمی در جوانی و نوجوانی نسل من بود. من با این کتاب، شاید بتوانم بگویم که اصلاً به سوی ادبیات کشانده شدم. نسل من با اصطلاحات این کتاب صحبت می‌‏کردیم. یادم هست که در میان هم‏شاگردی‏هایم، به ‏هم نمی‌‏گفتیم که پسره را بوسیدی، می‌‏گفتیم: با او رفته‏ای سانفرانسیسکو. یعنی ما این‏طوری صحبت می‌‏کردیم. اصطلاحات مش‏ قاسم یا اصطلاحات دائی‏جان را خیلی به‏کار می‌‏بردیم. این است که همه‏ی این‏‌ها برای من مانند اعضای خانواده‏‏ی خودم هستند.

با وجود این‏که رمان دایی‏جان ناپلئون، جامعه‏ی آن روز ایران، یعنی اواخر دهه‏ی ۷۰ را به نقد جانانه‏ای کشانده است، با این حال سرزندگی، پیچیدگی و انعطاف‏پذیر بودن فرهنگ و جامعه‏ی ایران را هم به‏خوبی نشان می‌‏دهد. این‏‌ها چه تأثیری در کتاب‏خوان‏های فرانسه می‌‏گذارد؟
 

نقد‌ها خیلی خوب بوده‏اند. «لیبراسیون» یکی از بزرگ‏‌ترین روزنامه‏‏های صبح فرانسه، دو صفحه به این کتاب اختصاص داد. نقدهای دیگری هم بودند. البته تعداد نقد‌ها می‌‏بایست بیشتر می‌‏بود، ولی ناآرامی در مصر و تونس که در رسانه‌ها از آن به «بهار عرب» یاد کردند و اتفاقات منطقه باعث شد که مثلاً کتاب‏هایی که راجع به مصر یا تونس، به‏طور همزمان به‏چاپ رسید، به نقد کشیده شوند. نقدهایی هم راجع به این کتاب نوشته شده‏اند که هنوز چاپ نشده‌اند. از لحاظ فروش هم تا این‏جا خیلی خوب به فروش رسیده و فروش آن همچنان ادامه خواهد داشت.

فرانسوی‏‌ها، به‏ویژه منتقدان ادبی، با دایی‏جان ناپلئون چگونه روبرو شده‏اند؟

تعجب بزرگ‏شان از این است که چنین رمانی در ایران وجود داشته، چنین پرسناژی با چنین طنزی پرداخته شده و آن‏‌ها بی‏خبر بوده‏اند. فکر می‌‏کنم نگاه آن‏‌ها نسبت به ما مقداری عوض شد. یعنی شاید به کلیشه‏هایی که راجع به ایران داشتند، تلنگری خورده باشد.

 
حرف آخر این‏که…

حرف آخر این‏که امیدوارم این کتاب راهش را در فرانسه ادامه بدهد. چون باید در فرانسه چاپ می‌‏شد. این کتاب به روسی، یونانی و انگلیسی ترجمه شده است و فکر می‌‏کنم که جا داشت در فرانسه هم ترجمه شود و به بازار بیاید. به‏خصوص این‏که نویسنده‏ی آن، آقای پزشکزاد را می‌‏توان یک «فرانکوفون» به‏شمار آورد.
 

بله! ایشان فرانسه‏اش هم بسیار خوب است.
 

فرانسوی‏‌ها با ترجمه‏ی این رمان پرفروش ایرانی، دون‏کیشوت و دایی‏جان ناپلئون را در کنار هم می‌‏بینند. هردو نماینده‏ی دوران شهسواران و اشرافیتی هستند که به‏پایان رسیده و آینده و دوران جدیدی آغاز شده است. یک پایان در آغاز!

عکس‌ها (از ایرج ادیب‌زاده):


سرور کسمایی در مراسم رونمایی از ترجمه‌ی «دایی جان ناپلئون»، روی جلد ترجمه‌ی «دایی جان ناپلئون»، سرور کسمایی، رونمایی از ترجمه‌ی «دایی جان داپلئون» در پاریس