روز سه‌شنبه دهم خرداد ماه ۱۳۹۰، عزت‏الله سحابی، فعال ملی- مذهبی و رهبر «شورای فعالان ملی- مذهبی ایران»، در بیمارستان مدرس تهران درگذشت.

روز چهارشنبه یازدهم خرداد در مراسم تشییع‏ جنازه‏ عزت‌الله سحابی، بر اثر حمله ماموران امنیتی و لباس شخصی و ناآرام کردن مراسم، دختر او، هاله سحابی، فعال اجتماعی و عضو «مادران صلح»، در اثر سکته قلبی و فشار ناشی از ضرب و شتم درگذشت.

در مورد درگذشت این پدر و دختر، با مرتضی کاظمیان، فعال ملی‏- مذهبی گفت‏وگویی کرده‌ام.

با از دست دادن عزت‏الله سحابی و دخترش، هاله سحابی، چگونه می‏توانیم جای خالی آن‏ها را پر کنیم و گنجینه‏ای که آن‏ها در طی سال‏ها به‏وجود آورده بودند را جبران کنیم؟

مرتضی کاظمیان: برای پاسخ به این سئوال، طبیعتاً و منطقاً از آقای مهندس سحابی شروع می‏کنم.

آقای مهندس سحابی به عنوان یک سرمایه اجتماعی قابل ارزیابی هستند؛ یک ذخیره و گوهری که یک‏ شبه شکل نگرفته است. در طول شش دهه برای آزادی، دمکراسی، عدالت و همینطور استقلال ایران، یک شخصیت و سرمایه اجتماعی شکل گرفته، با نام عزت‏الله سحابی.

کارنامه‏ای که این شخصیت در طول مبارزات دیرپای خود به‏جا گذاشته است، در مجموع توانسته اقبال قابل توجهی به خود و دیدگاه‏هایش را سامان بدهد و همین باعث می‏شود فقدان شخصیتی مانند مهندس سحابی، به این راحتی قابل جبران و پر شدن نباشد. همانطوری که پر شدن جای خالی دکتر محمد مصدق برای جبهه ملی ایران، یا مرحوم مهندس مهدی بازرگان، برای نهضت آزادی، به این سادگی‏ها مقدور نبود.

در مورد مهندس سحابی، فراتر از جایگاه ایشان برای ملی‏- مذهبی‏ها و شورای فعالان ملی‏- مذهبی، اساساً ایران و جنبش دمکراسی‏خواهی در ایران، یک شخص خاص و ویژه‏ای را از دست داده که دیدگاه‏های میانه‏روی ایشان و همینطور رویکردهای حاکی از مدارا و اعتدال ایشان می‏توانست در پیچ‏های دشوار، ایران را نجات بدهد از ابتلائاتی که در پیش دارد و خواهد داشت.

مستقل از آقای عزت‏الله سحابی، در مورد دخترشان، زنده‏یاد هاله‏ سحابی هم ایران از یک سرمایه اجتماعی محروم شده است.

خانم سحابی عضو «شورای مادران صلح» ایران بودند. یعنی با وجود همه هزینه‏هایی که چه در مقام دختر مهندس سحابی و چه خودشان به عنوان یک فعال مدنی، فعال حقوق زنان و به عنوان یک فعال در حوزه مطبوعات و یک پژوهشگر اجتماعی داده بودند و زندگی‏شان در تمام این سال‏ها با احضارها، تهدید‏ها و بازداشت‏ها همراه بود، آخرین مصاحبه ایشان که در سایت «جرس» درج شده است، باز نشان می‏دهد که چقدر رویکردهای ایشان حاکی از مدارا و عشق‏ورزی به هم‏نوع است؛ هرچند واجد دیدگاه‏ها و سلایق مختلف باشند.

این مصاحبه نشان می‏دهد ایشان چقدر تلاش می‏کردند که مجموعه روند دمکراسی‏خواهی در ایران و گذار به دمکراسی، با حداقل آسیب و خشونت پیش برود.

به این معنا، ایران و مردم ایران و جنبش سبز، به طور خاص، محروم شده از گنجینه‏هایی که انصافاً پرکردن جای خالی آن‏ها شاید به این راحتی‏ها ممکن نباشد و من شخصاً حداقل، خیلی به دشواری می‏توانم چنین احتمالی را پیش‏بینی کنم.

حزب ملی- مذهبی الان سال‏هاست که در جامعه ایران فعالیت سیاسی اجتماعی دارد و به‏طور مشخص در ۳۰ سال گذشته، با حکومت به‏شکلی، با آرامش و مدارا سر کرده است. از دست دادن شخصی مانند عزت‏الله سحابی، آیا تغییری در منش و راه و روش شورای فعالان ملی- مذهبی ایجاد می‏کند؟

من اول توضیحی بدهم و سئوال شما را تدقیق کنم. این‏که اساساً شورای فعالان ملی‏- مذهبی، یک حزب در چهارچوب تعریفی نیست که در علوم سیاسی از حزب به معنای کلاسیک آن می‌شود.

شورای فعالان ملی‏- مذهبی یک مجموعه‏ی متکثر و جمعیتی است که از طیف‏های مختلف نیروهای ملی- مذهبی شکل گرفته است. این نیروها از ابتدای انقلاب، در طیف‏ها و گروه‏های مختلفی حضور داشتند و فعال بودند. از سال ۱۳۷۸، در انتخابات مجلس ششم، به‏طور مشخص این شورا در اتئلاف با «نهضت آزادی ایران» شکل گرفت و به عنوان «ائتلاف نگاه ملی- مذهبی» در انتخابات فعال شد.

بعد خود این مجموعه، مجدداً با عنوان «شورای فعالان ملی‏- مذهبی» به فعالیت‏های خود ادامه داد. الان هم در شورا، طیف‏های مختلفی حضور دارند، اما به‏هرحال ذیل یک اساسنامه و مرامنامه، به عنوان یک جمعیت فکری- سیاسی در حال فعالیتند.

فقدان آقای مهندس سحابی، به عنوان رئیس شورای فعالان ملی- مذهبی، طبیعتاً واجد آسیب‏هایی خواهد بود، اما نه این معنا که استراتژی و رویکردهای اساسی اعضا و وابستگان فکری- سیاسی «شورای فعالان ملی‏- مذهبی» را دچار خدشه اساسی کند. چون اساساً ملی‏- مذهبی‏ها به پیشبرد دمکراسی با مسالمت و بدون خشونت، اعتقاد دارند.

اگر سئوال شما واجد این باشد که این رویکرد از ابتدای انقلاب بوده، بله! من آن را تأیید می‏کنم، اما به این معنا که ملی‏- مذهبی‏ها در جایگاه یک منتقد و مخالف حاکمیت، تلاش کرده‏اند با حکومت مدارا کنند.
این را جور دیگری توضیح می‏دهم. یعنی به‏هرحال فعالان ملی‏- مذهبی همیشه در جایگاه یک منتقد اجتماعی و مخالف حاکمیت و کسانی که به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد نداشتند و کسانی که به ضرورت تفکیک نهاد دین از نهاد دولت معتقدند، تلاش کرده‏اند همیشه رویکردهای خود را پی‏گیری کنند و برای دمکراسی و آزادی تلاش کنند.

فعالان ملی‏- مذهبی در این راه هزینه‏های کمی هم نداده‏اند. از جمله بازداشت فله‏ای ملی‏- مذهبی‏ها در اسفند ۷۹ و بعد تداوم این بازداشت‏ها و حتی قبل از آن. این موقعیت اپوزیسیونی ملی‏- مذهبی‏ها، به عقیده من، دچار خدشه نخواهد شد؛ هم‏چنان که رویکرد مبارزه مسالمت‏آمیز آ‏ن‏ها و پرهیزشان از خشونت. چون به‏هرحال اعتقاد دارند به دمکراسیزاسیون و گذار مسالمت‏آمیز به دمکراسی.

شما درباره پرهیز از خشونت صحبت می‏کنید. امروز در بسیاری از منابع معتبر خبری آمده است که هاله سحابی بر اثر خشونت ماموران حکومت اسلامی سکته قلبی کرده است. عدم خشونت مردم در برابر رفتار حکومت تا کجا باید پیش برود؟

من اول باید توضیح بدهم که قطعاً خانم سحابی با خشونت صورت‏ گرفته توسط مأموران امنیتی جمهوری اسلامی، به شهادت رسیده‏اند و واقعاً جزو قربانیان مظلوم جمهوری اسلامی محسوب می‏شوند.

ولی این‏که در برابر خشونت صورت گرفته از طرف نظام سیاسی یا عوامل و نهادهای وابسته به حاکمیت، بخواهد خشونت متقابلی صورت بگیرد، من شخصاً متعلق هستم به رویکردی که گمان می‏کنم دمیدن بر تنور خشونت و بازتولید خشونت، جز زیان و تبعات منفی برای جامعه ایران، نتیجه‏ای در بر نخواهد داشت.
یعنی در حد امکان، نیروهای دمکراسی‏خواه باید تلاش کنند با پرهیز از خشونت و با یک مبارزه‏ و مقاومت مدنی، به خشونت صورت گرفته پاسخ بدهند. این مسئله نه به این معناست که آن‏ها الزاماً خود را در اختیار خشونت‏طلبان قرار بدهند و نه به این معناست که در برابر خشونت صورت گرفته، خشونت بورزند.

نه! شاید همان پروژه‏ای که گاندی داشت، یعنی ایستادن تا پای جان در برابر خشونت صورت گرفته و حتی خم نشدن در برابر خشونت صورت گرفته، بیشتر با شرایط جغرافیای سیاسی ایران هم‏خوانی داشته باشد.

فراموش نکنیم که ما با یک حاکمیت اقتدارگرا روبه‌رو هستیم که مسلح است به درآمد نفتی و تلاش می‏کند با سرکوب شدید جامعه مدنی و با تحمیل یک آرامش گورستانی به فضای عمومی جامعه ایران، خود را تداوم ببخشد و فقدان مشروعیتش را جبران کند.

خب! چه کسی پاسخگوی این خشونت است؟

من فقط یک نکته را مایلم بیان کنم و آن هم این است که حاکمان و صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی، باید هرچه زودتر نسبت به این اتفاق‌هایی که در جامعه ایران در حال وقوع است، واکنش قاطع نشان بدهند.

دزدیدن جنازه خانم سحابی، تلاش برای دفن هرچه سریع‏تر پیکر ایشان، قبل از این‏که یک بررسی بی‏طرفانه صورت بگیرد، یا حتی مواجهه‏ای که با تشییع‏ جنازه خود مهندس سحابی صورت گرفت، چیزی نیست که بتواند گره‏ای از بحران‏های حکومت باز کند.

تلاش صاحبان قدرت برای این‏که بی‏پشتوانگی خود در میان مردم و بحران مشروعیت‏شان را با تکیه بر سلاح، خشونت و ارعاب جبران کنند، نه تاکنون در دیگر جوامع پاسخ گرفته و نه در ایران پاسخ خواهد گرفت. جز این‏که شکاف ملت- دولت در ایران را بیش از پیش عمیق کنند و جز این‏که بر تنور نفرت و خشونت متقابل در جامعه ایران بدمند، نتیجه‏ای ندارد.

من گمان می‏کنم، اگر ذره‏ای عقلانیت در صاحبان قدرت جمهوری اسلامی باشد و اعتقادی به انسانیت، اعتقادی به هم‏زیستی مسالمت‏آمیز و باوری به تمامیت ارضی ایران وجود داشته باشد، ضرورت دارد که رویکردهای اساسی در جمهوری اسلامی دچار بازنگری و اصلاح بشود.

در غیر این صورت، عواقب سوء این خشونت‏‏ورزی‏ها و عواقب ناگوار تلاش حاکمان و حاکمیت برای القای آرامش گورستانی، به عقیده من، بحرانی را در جامعه‏ی ایران ایجاد خواهد کرد که تنها دامن صاحبان قدرت را هم نخواهد گرفت و پی‏آمد‏های ناگوار آن چه بسا برای نسل‏های آتی ایران هم به‏جا بماند.

عزت‏الله سحابی و هاله سحابی هردو مسلمان بودند و تحقیقات زیادی هم در زمینه اسلام انجام داده بودند. عدم اجازه به خانواده‏ی آن‏ها، برای برگزاری مراسمی بر اساس رسوم اسلامی و بر اساس رسومی که آن خانواده به آن پای‏بند است، به چه معناست؟ آیا تناقضی وجود دارد بین اسلامی که آن دو فعال سیاسی واجتماعی به آن اعتقاد داشتند با اسلامی که حکومت به آن پای‏بند است؟

من باز ترجیح می‏دهم که سئوال شما را به این معنا بازخوانی کنم که چه تناقضی دارد با آن اسلامی که صاحبان قدرت در ایران مدعی آن هستند! الان در جمهوری اسلامی، در ایام درگذشت دختر پیامبر اسلام، فاطمه‏ زهرا، به‏مدت ۱۰ روز، یک سوگواری دائمی وجود دارد.

یعنی حاکمان تلاش می‏کنند بحران مشروعیت خود را با منتسب کردن خودشان به چهره‏ها و شخصیت‏های دینی مورد اقبال جامعه ایران، بپوشانند و به این معنا، برای دختر پیامبر عزاداری می‏شود؛ از مراسم تدفین مظلومانه ایشان یاد می‏شود؛ از نحوه درگذشت ایشان، با روایت‏های تاریخی، به اشکال مختلف رونمایی می‏شود و مظلوم‏نمایی‏های غریبی از طرف صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی صورت می‏گیرد.

حالا پرسش دقیقاً همین‏جاست که چگونه است که با چنین ادعاهایی، از برگزاری مراسمی که کاملاً عرفی است در ایران، ریشه در تاریخ ما دارد و به شکل سنتی در طول سده‏ها برگزار شده، ممانعت می‏شود؟

چطور برای به‏خاک سپردن پیکر مهندس سحابی، صاحبان قدرت تا این حد رویکرد امنیتی در پیش می‏گیرند؟ زمان تدفین را تغییر می‏دهند. محل تدفین را از پایتخت به حومه تهران منتقل می‏کنند. آن زمان اعلام شده را باز عقب‏تر می‏برند و اجازه حتی ۱۰۰ متر تشییع پیکر را نمی‏دهند؟ در کنار همه این‏ها، با گسیل داشتن نیروهای امنیتی، لباس شخصی‏ها و کسانی که امروز در مراسم حضور داشتند و با تحقیر، تمسخر و عربده‏کشی، یک آیین انسانی را مخدوش و منکوب می‌کنند.

این برخورد طبیعتاً هیچ نسبتی با ادعاهایی که حاکمان مطرح می‏کنند، ندارد و مشخص نیست که چه توضیح و توجیه اسلامی و دینی برای آن دارند.

یعنی آن‏چه دیروز در مراسم خاکسپاری آقای مهندس سحابی به‏وقوع پیوست و با فاجعه‏ و ضایعه هولناک قتل دختر ایشان تکمیل و خاتمه یافت، یک علامت سئوال خیلی جدی را مجدداً در برابر جمهوری اسلامی می‏گذارد که باز می‏شود این اتفاق را در کنار آن‏چه در قتل‏های زنجیره‏ای شاهد آن بودیم، بازخوانی کرد.
حادثه‏ای که خبر آن اخیراً منتشر شد، یعنی تلاش برای تدفین هرچه‏ سریع‏تر پیکر خانم سحابی، نوعی پیکردزدی است، مانند آن‏چه در مورد شهدای جنبش سبز، به‏طور مشخص صانع ژاله به‏وقوع پیوست. یعنی شهید دزدی صورت گرفت.

این‏ها پرسش‏ها و ابهاماتی است که با هیچ قرائت دینی قابل توضیح نیست، مگر این‏که صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی، دست از تحریف حقیقت بردارند و به‏خاطر تداوم حضور خودشان در ساخت قدرت، منافع ملی و ایرانیان را بیش از پیش قربانی نکنند.