محمد عبدی – تجربهی آکی کوریسماکی، فیلمساز برجستهی فنلاندی در فرانسه، با عنوان «لوآور» (نام شهری بندری در شمال فرانسه) فیلم دیدنی و شگفت انگیزی است که در ادامهی جهان این فیلمساز به انسانهای حاشیهای میپردازد که جهان خاص خود را دارند و اعمال و رفتار آنها با جهانی که ما میشناسیم هماهنگی ندارد، همان طور که رفتار غریب و خاص خود کوریسماکی به فیلمسازان دیگر شباهت ندارد.
جهان متفاوت کوریسماکی
اینبار اما فیلمساز جهانش را در تضاد با فیلمهای قبلی بنا میکند: تلخی و تنهایی آدمها در آثار او – که از دو – سه دههی قبل تا به امروز ادامه دارد، در «لوآور» در عین فقر جایش را به یک سرخوشی غریب داده است؛ یعنی دقیقاً همتای عنوان فیلم، شهری در شمال فرانسه که به فقر و بیکاری شهره است اما نامش یعنی «لوآور» به معنای جایی است که خوشبختی و آرامش را در آن میتوان یافت!
حالا شخصیتهای غریب کوریسماکی با آنکه با فقر دست و پنجه نرم میکنند، جهان زیبایی را میزیند که در آن با مهر و محبت معجزه اتفاق میافتد. آدمهای کوریسماکی به جهان تلخ و تیرهی پیرامونش پشت پا میزنند، قوانین را نادیده میگیرند و همه دست در دست هم (حتی کارآگاه ویژهی شهر) به یک پسر مهاجر سیاهپوست کمک میکنند تا به مادرش در لندن برسد.
نماهای ساده و واقعگرایانهی کوریسماکی، بهطرز غریبی شخصیتهای نامأنوس و غیر طبیعی کوریسماکی را برای ما ملموس و دوست داشتنی میکنند، تا آنجا که تماشاگر بهراحتی با جهان فیلم درگیر میشود و با آن اشک میریزد.
موفقیت کوریسماکی از آنجا نشأت میگیرد که در ویران کردن قواعد جهان و بنای قواعدی نو در فیلم کاملاً موفق است و آدمها و وقایع غیر واقعی او برای ما کاملاً واقعی بهنظر میرسند و ما را برای نزدیک به دو ساعت به یک «بهشت» در دل شهری فقیر میهمان میکنند.
واتیکان و نانی مورتی
شاید تا به حال فیلمسازی این قدر ظریف و عمیق واتیکان را به چالش نکشیده بود. فیلم «ما یک پاپ داریم» لحظهی جذابی را روایت میکند؛ جایی که کاردینالها از سراسر جهان جمع شدهاند تا پاپ جدید را انتخاب کنند و آنها بالاخره کسی را برمیگزینند که میشل پیکولی نقش او را به شکل حیرتانگیزی بازی میکند.
اما ماجرا از جایی به اوج میرسد که پاپ جدید دچار بحران میشود و حاضر به پذیرش این مسئولیت نیست. این فرصت شگفتانگیزی است برای فیلمساز تا اصل و اساس واتیکان را در لایههای زیرین خود به چالش بکشد و به زیر سؤال ببرد.
فیلم در واقع روحانیت و تقدس را به زیر سؤال میکشد. پاپی که قرار است همه به او تعظیم کنند و او برای همه آمرزش بطلبد، به خیابانها میرود و برای اولین بار حس میکند که با آدمهای کوچه و بازار فرقی ندارد. در واقع فیلم به صراحت- اما نه به شکلی شعاری- فرق بین کاردینالها و پاپها با مردم را از بین میبرد و آمرزش طلبیدن برخی برای برخی دیگر را به زیر سؤال میکشد. پاپ با مردم کوچه و خیابان تفاوتی ندارد و دیوارهای واتیکان فرو میریزد. پروفسور روانشناسی که خود مورتی نقشاش را بازی میکند، در حیاط واتیکان، والیبال به راه میاندازد و تمام قداست و اولوهیت آنها را به چالش میکشد. همه فیلم بر همین تم از بین بردن دیوار بین انسانهایی که گمان میکنند الهی هستند و از سوی دیگر مردم کوچه و بازار که ادعایی ندارند اما انسان هستند، متمرکز میشود و با فیلمنامهای حسابشده و تکنیکی ساده که بهکار فیلم میآید، مقام دروغین واگذار شده از سوی خداوند را به چالش میکشد و تأکید میکند که همه با هم برابرند.
ادای دین به سینمای صامت
«هنرمند» ساخته میشل هازناویسیوس فیلمی دیدنی و شوکآور بود به شکل سینمای صامت که هر عاشق سینمایی را واله و شیدا میکرد.
فیلم ایدهی جذابش را با ساختاری بهشدت در هم تنیده از فرم و محتوا بنا میکند: یک هنرپیشهی معروف سینمای صامت با آمدن صدا به سینما دچار بحران میشود.
تم قصه در وهلهی اول «آواز در باران» را به یاد میآورد اما فضا و ساختار به آثاری از نوع فیلمهای ارنست لوبیچ شباهت دارد. فیلم صامت سیاه و سفید با جهان درون فیلم که دنیای فیلمسازی در دوران سینمای صامت است، میآمیزد و لحظههای کمنظیری خلق میکند. همهی فیلم صامت است اما در میانهی فیلم صحنهای هست که شخصیت اصلی خواب میبیند و در خواب او هر چیزی صدا ایجاد میکند اما او نمیتواند صدایی از خودش بیرون بیاورد (صحنهای شگفتانگیز که با جهان فیلم هم همخوانی کامل دارد: اولین جایی که در فیلم صدایی میشنویم، و از طرفی اولین جرقههای ناخودآگاه در ذهن شخصیت اصلی که به زودی به خاطر صدا، دچار مشکلات اساسی خواهد شد.)
«هنرمند» ادای دینی است به سینمای صامت و هنر و شاید مرثیهای برای از دست رفتن ارزشهای هنری (او در جایی از فیلم میگوید «من یک عروسک نیستم، من هنرمندم»)، در عین حال قصهی زیبای عاشقانهای است به سبک و سیاق برخی فیلمهای گریفیث که بهدرستی نوشته شده و به شیوهای دیدنی روایت میشود.
همه چیز دست به دست هم داده تا فیلمی نزدیک به شاهکار خلق شود و در میان انبوه فیلمهای ادایی یا بیمار جشنواره کن، یادآوری کند که «سینما» هنوز زنده است.
تعارف با ترنس مالیک
بهنظر نمیرسد که دید و نگاه سینمایی رابرت دنیرو (بهعنوان رئیس هیأت داوران جشنوارهی کن) آنقدر تقلیل رفته باشد که نداند تصاویر زیبا سینما را نمیسازند، اما همیشه حواشی بر اصل غلبه میکنند؛ و اینبار این واقعیت که مالیک کارگردان درخشانی است و هر چند سال یکبار فیلم میسازد و حالا امسال باید کن فرصت را غنیمت بشمرد و از خجالت او دربیاید، گیریم که فیلماش، «درخت زندگی» آنچنان که باید و شاید فیلم خوبی نیست.
پنجاه و پنج دقیقه اول «درخت زندگی»، یک فیلم تجربی است که قصد دارد به سبک «۲۰۰۱ اودیسه فضایی» استنلی کوبریک به سیر و سیاحتی در فضا بپردازد و البته تصاویر زیبا وگاه شگفتانگیزی را هم با تماشاگرش قسمت میکند، اما این سؤال اولیه و اساسی را پیش میآورد که خُب، همهی این تصاویر و مشابه آنها را میتوان در سایتهای مختلف اینترنتی یا برنامههای علمی تلویزیونها دید و حالا کارکرد آنها در این فیلم چیست؟
کار زمانی بدتر میشود که فیلمساز سپس، در بخش اول فیلمش در تلاشی تجربی برای رسیدن به مرگ و تصویری از آن، آن را فراموش میکند و در بخش دوم به یک فیلم روایتگر دربارهی رفتار یک پدر مستبد با فرزندانش بدل میشود؛ با صحنههایی بسیار طولانی که البته همانطور که از مالیک انتظار میرود بسیار خوب کارگردانی شدهاند، اما به جایی نمیرسند و بسیار کسالتبار میشوند.
شان پن هم بهعنوان یکی از این بچهها که حالا بزرگ شده، مثل یک شبح در فیلم راه میرود، بیآنکه ارتباطی با ساختار قصه و فضا بیاید.
بهرغم برنده شدن نخل طلا، «درخت زندگی» فیلمی است بسیار نومیدکننده در کارنامهی فیلمساز درخشانی که شاهکاری چون «خط قرمز نازک» را در کارنامه دارد.
شصت و چهارمین جشنوارهی فیلم کن در رادیو زمانه، پردهی نقرهای:
::حاشیههای کن و پرچم سهرنگ ایران، مجتبی یوسفیپور::
::مرثیهای برای کیم کی دوک، محمد عبدی::
::کالسکهی طلایی جشنوارهی فیلم کن، ایرج ادیبزاده::
::با آغوش شکسته در ستایش سینما::
::در حال و هوای روزهای شور و شورش، اکبر فلاحزاده::
::جعفر پناهی، کارلا، وودی و جشنوارهی فیلم کن::
::پلههای جشنوارهی فیلم کن::
فقط خنده به علت جوگیری و غرب زدگی نویسنده مطلب
کاربر مهمان / 01 June 2011
اين کاربر مهمان خنده رو مثل این که مطلب رو نخونده يا این که با زبان فارسی مشکل داره: نويسنده ای که فیلم برنده نخل طلای جشنواره کن رو کوبیده، غرب زده است؟!
کاربر مهمان / 03 June 2011