محمد عبدی- «آریرانگ»، فیلم تازه‌ی «کیم کی دوک» در جشنواره‌ی کن غمگینم کرد؛ فیلمی پس از سه سال سکوت سؤال‌برانگیز این فیلمساز برجسته‌ی کره‌ای که حالا با کمال بی‌پروایی رو به دوربین ظاهر می‌شود و دلیل تلخ سکوت طولانی خود را توضیح می‌دهد.

«آریرانگ» در واقع یک فیلم نیست؛ توضیح غم‌انگیزی از حال و روز فیلمساز شاید از دست رفته‌ای است که حالا دیگر جهان را تیره و تار‌تر از همیشه می‌بیند و همه‌ی جوانب زندگی و حتی عشق‌اش یعنی فیلمسازی را به زیر سؤال می‌کشد و می‌گوید فیلم و سینما چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟
آیا یک فیلم ارزش آن را دارد که کسی به خاطر آن بمیرد؟
 

کیم کی دوک می‌گوید قضیه از اینجا شروع شده که زمان فیلمبرداری آخرین فیلمش، «رؤیا‌ها» – فیلمی غریب و ستایش‌برانگیز درباره‌ی خواب و رؤیا و عشق- بازیگر زن فیلمش در زمان فیلمبرداری صحنه‌ی دار زدن خودش دچار سانحه شده و در آستانه‌ی خفه شدن بوده است. از آن پس او به این فکر افتاده که اگر بازیگرش جانش را از دست می‌داد، او باید چه می‌کرد؟ آیا خلق یک قصه و ساخت یک فیلم این ارزش را دارد که کسی جانش را به‌خاطر آن از دست بدهد؟
 

هرچند خوشبختانه این بازیگر جانش را از دست نداده و خود کیم کی دوک به موقع مانع از خفه شدن او شده و بعد هم این بازیگر بدون هیچ مشکلی به زندگی‌اش ادامه داده، اما می‌شد حدس زد که سازنده‌ی شاهکارهایی چون «بهار، تابستان، پائیز، زمستان و باز بهار» و ۳-Iron از چه روحیه‌ی آسیب‌پذیری برخوردار است و می‌تواند چه آسان بشکند و در مقابل همه‌ی ما خرد شود.
 

حالا کیم دوک ابایی ندارد که این خرد شدن را با ما قسمت کند. او به‌طرز اسف‌انگیزی حال بدی دارد و حالا شاید با ساخت این فیلم کوچک درباره‌ی خودش می‌خواهد خودش را درمان کند.
 

او پس از این حادثه‌ای که توضیح می‌دهد زندگی معمول خود را ترک کرده و به کوهستانی مرتفع و سرد پناه برده و با کمترین امکانات زندگی، ریاضت می‌کشد. شاید برای گریز از خودکشی تصمیم گرفته که باز فیلمی بسازد، اما نه فیلمی با هزینه و به قول خودش «سی- چهل نفر» آدمی که باید در طول ساخت یک فیلم معمول در آن مشارکت کنند. او در کلبه‌ی ویرانه‌ی خودش دوربین کوچکی را به‌دست گرفته و رو به آن حرف می‌زند. در واقع نه فیلمبرداری در کار است و نه تدوین‌گری و نه دستیاری. هر چه هست تنها اعترافات یک فیلمساز درخشان درباره‌ی حال و روز تلخ و نگران‌کننده‌اش است که با ما قسمت می‌شود و می‌تواند تماشاگر را به‌شدت غمگین کند.
 

«هر که سینما را دوست دارد، زندگی را دوست ندارد»

از‌‌ همان اولین فیلم‌های کی دوک می‌شد حدس زد که او فیلمسازی است که زندگی را دوست ندارد. به تعبیر «تروفو» هر که سینما را دوست دارد، زندگی را دوست ندارد، اما با این حال فیلم‌های مختلفی از خود تروفو هم مملو هستند از لحظه‌های سرخوشی، در حالی که فیلم‌های کیم کی دوک به شدت تلخ به نظر می‌رسند؛ آنقدر که او در عملی جسارت آمیز در غالب فیلم‌هایش، تصمیم می‌گیرد که یکی از شخصیت‌های اصلی اصلاً حرف نزد. حرف نزدن یکی از شخصیت‌های اصلی، هرچند چالش بزرگی برای به‌کار گرفتن تصویر و فراموش کردن کلام است (چیزی که فیلم‌های کی-دوک را به شدت «سینمایی» می‌کند)، اما کارکردی در راستای نگاه تلخ او به جهان هم دارد: آدم‌هایی که در قبال جهانی تیره و تار سکوت می‌کنند.

این شخصیت‌های صامت در واقع خود کی-دوک هستند. در فیلم تازه‌اش می‌گوید که متکلم خوبی نیست و همین اشارتی است به سکوت خود او در برابر جهان. می‌گوید پانزده فیلم طی سیزده سال ساخته و همیشه پیش از به پایان رساندن یکی، به فکر فیلم بعدی بوده است. در واقع او اعتراضش را به جهان و همه‌ی تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌های آن، با فیلم‌هایش بیان کرده و به نوعی «کار- درمانی» ستایش برانگیز رسیده است. اما حالا از تلاش‌اش برای ثبت لحظه‌های «واقعی» در طول فیلمبرداری فیلم‌ها که‌گاه حتی به جراحت برداشتن بازیگر منجر شده، احساس ندامت می‌کند.
 

شاید از همین روست که در فیلم، تنها صحنه‌ای که از فیلم‌های قبلی او می‌بینیم، صحنه ریاضت کشیدن مرد در «بهار، تابستان…» است که سنگی به خودش بسته و کوهستان را می‌پیماید. حالا کی دوک با سکنی گزیدن در کوهستانی سرد و فارغ از همه ارتباطات اجتماعی، دارد این ریاضت را تجربه می‌کند. اگر قهرمان او به‌خاطر سنگ بستن به پای یک قورباغه در کودکی، حالا باید تقاص پس بدهد، حالا خودش به‌خاطر اتفاقات کوچکی که برای بازیگرانش «به‌خاطر فیلم‌های او» افتاده، شدیداً دچار یأس شده و ریاضتی بس دردناک را تجربه می‌کند.
 

او در طول فیلم چندین بار با صدایی حزن‌انگیز آواز «آریرانگ» را می‌خواند؛ آوازی که می‌گوید کره‌ای‌ها وقتی خیلی غمگین هستند می‌خوانند. خودش و فیلم‌هایش را به زیر سؤال می‌کشد، جلوی دوربین زار می‌زند، به خودش و به ما دشنام می‌دهد، به خودکشی فکر می‌کند و حتی برای این‌کار خودش اسلحه‌ای طراحی می‌کند،‌‌ همان‌طور که برای خلوت خودش یک ماشین قهوه طراحی کرده بود تا شاید از خرید وسایلی از تمدن مدرن انسانی که دوست‌اش ندارد، بی‌نیاز بماند.
 

ویرانی یک کارگردان در برابر دوربین

کیم کی دوک اولین فیلمساز یا هنرمندی نیست که به چنین تلخی دردناکی رسیده، اما شاید از اولین همه‌ی آنهاست که خود را چنین در برابر دوربین ویران می‌کند. تلخی گوستاو فلوبر او را در اواخر عمر به نوشتن هجونامه‌ای چون «بوار و پیکوشه» کشاند که ادبیات را به سخره می‌کشید؛ و دست‌های لرزان و احوال بسیار ملتهب، لارس فون تریر را به فیلم به‌شدت بیماری چون «ضد مسیح» [یا «دجال»] هدایت کرد.

حالا کیم کی دوک جوان حالش بد است؛ آنفدر بد که همه‌ی دوستدارانش را نگران می‌کند. شاید مانند «نفس» نیاز به زنی دارد که بیاید و در زندان زندگی، دورتا دور برایش کاغذ دیواری بکشد و چهار فصل را در زندان بازسازی کند و بگوید زندگی زیباست. امیدم البته نتیجه دادن «فیلم- درمانی» اوست؛ اینکه این فیلم کوچک او را بازگرداند به زندگی. حضور خودش در کن شاید خبر خوشی است و نشانه‌ی بهبودی، اما سکوتش مایه‌ی نگرانی. چه حیف که عده‌ای کره‌ای دورش را گرفته بودند که کسی نزدیکش نشود (شاید به خواست خودش و شاید هم نه)، اما پس از سرریز شدن اشک‌ها با او در بسیاری از صحنه‌ها و هق هق گریه به همراه او در صحنه‌ای که خودش به هنگام تماشای کشیدن سنگ در «بهار تابستان…» زار می‌زند، آنقدر غمگینم کرد که اگر محافظان مزاحمش نبودند، دوست داشتم در آغوش‌اش بگیرم و بر شانه‌اش اشک بریزم و بگویم: «بسه دیگه مرد! تو بزرگی، بزرگ. به گمانم بهترین فیلمساز زنده دنیا. باز فیلم بساز.» 

—————-

توضیح زمانه: «آریرانگ» نام کهن‌ترین و محبوب‌ترین ترانه‌ی محلی کره‌ای‌هاست. این ترانه از آغاز پیدایش این ملت تاکنون سینه به سینه نقل شده و چگونگی ترنم آن نمایانگر روحیه‌ی خواننده‌ی آن است. 
 

در همین زمینه:

::اجرای ترانه‌ی محلی «آریارنگ» توسط نیویورک فیلارمونی در کره‌ی شمالی::