بابک مینا- آقای بهداد بردبار در نوشتهای با عنوان «اسید پاشی به صورت آمنه و مسولیت جمعی ما» قصد داشتهاند که مقاله آقای بزرگیان «آمنه و آن دو قطره اسید» را نقد کنند. منتها به جای نقد آن مقاله، احساس کردند فرصتی گرانبهاست تا نیشگونی نیز از من بگیرند و مشتی نیز حواله خانم صدر کنند.
ایشان این سه مقاله را کنار هم گذاشتند و احتمالاً بر اساس اصل «هر گردی گردو است» شتابزده نتیجه گرفتند که آبشخور هر سه دیدگاه کاملاً یکسان است. در نقد حریفان، این هم شیوهای است برای خود؛ اما موثر و دقیق نیست. به هر حال لازم دانستم توضیح مختصری درباره دیدگاه خودم بدهم.
یک
من در مقاله «به سوی مسولیت جمعی: مسلمانان و فاجعه» در حد توانم کوشیدم دیدگاهم را روشن کنم. آقای بردبار کوچکترین اشارهای به این مقاله نکردند و نتایجی بسیار شتابزده و تحریف شده از بحث من گرفتند. از ایشان میخواهم این مقاله را بخوانند و خصوصاً در بخش «از گناه دینی تا مسئولیت جمعی» تامل بفرمایند. اتفاقاً دیدگاه بنده، نقد تقلیلِ مفهوم «تقصیر جمعی» به معنایی دینی است. مساله بر سر «ریشههای» دینی این مفهوم است. امیدوارم معنای کلمه ریشه و تفاوتش با کلمه «اینهمانی» برای ایشان و منتقدان دیگر روشن باشد. فکر کنم ایشان اگر آن مقاله را یکبار با دقت بخوانند پاسخ بسیاری از نقدهای شتابزده شان را بگیرند. من دیگر آن بحثها تکرار نمیکنم.
دو
ما میبایست در این نوع بحثها، امر جمعی (collectif ) را از امر اجتماعی (social) جدا کنیم. از دیدگاهی جامعهشناسانه، هر رفتاری «اجتماعی» است. مثال: راه رفتن را در نظر بگیرد؛ راه رفتن هر فردی با توجه به طبقه، فرهنگ و جنسیتش متفاوت است. زنان در روستا معمولاً به گونهای خمیده و رو به زمین راه میروند و مردان برافراشتهتر. در شهر هم نوعِ ژست، حرکت دستها، نوع نگاه، طرز حرکت صورت و غیره تا حدودی زیادی ساخته طبقه و گروه اجتماعی هر فردی است. اما آیا از این میتوانیم نتیجه بگیریم که راه رفتن پدیدهای جمعی است؟
پدیدهای «جمعی» است که بتوان در آن تاثیر «سوژهای جمعی» را تشخیص داد. هر چه این جمع مشخصتر باشد بحث درباره تقصر یا مسئولیت آن نیز روشن تر خواهد بود. اما به هر حال تشخیص جمعی بودن مسئلهای به این سادگی نیست. ما پیش از این که درباره «مسئولیت جمعی» در قبال شری صحبت کنیم، نخست باید با حداقلی از عقل سلیم، «جمعی» بودن مسئله را توجیه کنیم.
به نظر من درباره «تروریسم و خشونت اسلامی» میتوان از مسئولیت جمعی سخن گفت؛ چرا که در اینجا اسلام دست کم یکی از مقصران موجود است. در متنهای کانونی این دین مفهوم جهاد وجود دارد، ما در اسلام، تاریخ وخاطرهای طولانی از جنگهای مقدس داریم، ضمن این که مسلمانان چندین دهه است که نفرت از غرب و امریکا را به مثابه خاطره و حسی جمعی تولید کرده و میکنند. من به خوبی آگاهم که در این میان، تجربه تلخ آنان از استعمار و خشونت و ظلمی که اسرائیل بر سر مردم فلسطین روا میدارد در این احساس نقش دارد. اما این همه مسئله نیست. خواب امپراتوری اسلامی دیدن و خاطره چکاچک شمشیرها تا جنوب فرانسه هم نقشی اساسی در این نفرت دارد.
به نظر من میتوان و شایسته است که سرانجام یک جا مسلمانان را به عنوان «سوژهای جمعی» مورد خطاب قرار بدهیم و بگوییم: در خشونت و تباهی موجود شما «هم» مقصر و مسئول هستید. این بحث نه تنها اسلامستیزی نیست بلکه میتوان از ریشههای دینی مفهوم «تقصیر جمعی» بهره برد و الاهیات نوینی را بر این پایه پی ریخت.
آرزوی من این است که مسلمانان با حساسیت اخلاقی نیرومندشان، صلحجویی و احساس همدلی نسبت به همه رنج دیدگان مسلمان و نامسلمان در جهان شناخته شوند. آرزوی من این است که جهان اسلام روزی به دموکراسیهایش ببالد و نه به بمب اتم و تروریستهایش. آرزوی من این است که خدا به راستی پناهگاهی برای ستمدیدگان باشد و نه خود ستمگری بزرگ. برای تحقق این آرزو نخست باید اسلام را نسبت به خودش و مفاهیم و خاطرههایش مسئول کنیم. این فرایندی است که البته به آرامی شروع شده است. این که فلان روشنفکر مد روز با آن موافق نیست، برای بنده ذرهای اهمیت ندارد.
سه
اما درباره ماجرای اسیدپاشی به صورت آمنه؛ به نظر من این درست است که این رفتار ریشههایی اجتماعی دارد، اما به هیچ رو «امری جمعی» نیست. من به درستی نمیفهمم چه جمعی و چرا مسئول اسیدپاشی است؟ اگر در فرهنگ ما سنت اسیدپاشی روی صورت دختران وجود داشت این حرف صحیح بود، اما میدانیم که چنین چیزی نیست و حتی در فرهنگ مردسالار سنتی ما نیز چنین کاری قبیح است و به دور از «مردانگی».
هیچ بحثی نباید رذالت و پلیدی عمل مجید را لوث کند. اتفاقاً در این جا باید تا حدی بر مسئولیت فردی مجید تاکید کرد. او مجرم است و باید شجاعت داشته باشد بار جرم و گناه خویش را به دوش بکشد.
اما جدا از این بحث، جامعهشناسان میتوانند درباره جنبههای اجتماعی این جرم صحبت کنند و همچنین جامعه را نسبت به آن حساس کنند، اما صحبت از «تقصیر جمعی» در این مورد به نظر من بیجاست. حساس کردن جامعه، به معنای مسئولیت همگان در برابر این جرم نیست!
مفهوم «مسئولیت جمعی» نیز در نهایت باید به تقویت و گسترش افق مسئولیت فرد بیانجامد و نه این که در برابر مسئولیت فردی قرار بگیرد و آن را کمرنگ کند. فراموش نکنیم که اگر مفهوم فرد را ضعیف کنیم در واقع کل اخلاق را ضعیف کردهایم. باور به حداقلی از اراده و آگاهی فردی، شرط هر نوع اخلاقی است.
نکته دیگر این که من هم با قصاص به طور کلی مخالفم. تجربه عملی نشان داده است که حکم قصاص تاثیری در کاهش جرم ندارد. اما در شرایط فعلی باید در جستوجوی راهحلی میانه بود که مورد رضایت شاکی نیز باشد. در غیر این صورت چارهای جز قصاص نیست و نباید به این خاطر آمنه را سرزنش کرد. آمنه نمیتواند تا ایده آل شدن دستگاه قضایی ما صبر کند. باید واقعبین باشیم. فرای این دستگاه قضایی و پیچ و خمهای حقوقی، آمنه میتواند مجید را ببخشد یا نبخشد. هر دو حق اوست. تصمیم با خود آمنه است و نه هیچکس دیگر. اگر او مجید را ببخشد باید به نیروی بخشنده فوق انسانیاش آفرین بگوییم. تنها خدایان میتوانند این گونه ببخشند. اگر هم نبخشد هیچ عمل ناشایستی مرتکب نشده است.
چهار
این ماجرا نشان داد: دفاع کلیشهای از مفاهیم حقوق بشری در ایران میتواند گاه روح این مفاهیم را مخدوش کند. «حقوق بشر» دوای همه دردها نیست؛ مسائل انسانی پیچیدهتر از چند نسخه حقوقی است. باید با احتیاط بیشتری سخن گفت.
در اولين كامنت اشاره كردم كه شرمندگي اروپاييان دردي از ستيز با ديگر دوا نكرده است. متاسفانه بسيار زود اين حرف در حادثه نروژ اثبات شد. در جامعهاي به غايت دموكرات، انسانمدار و پر مهاجر، سنگينترين جنايت به واسطه مبارزه با مهاجران و خارجيها رخ ميدهد. اكنون چه كسي مقصر است. آيا حزب پيشرو كه مهاجرستيزي را دامن زده است يا حزب كارگر كه با آن از ابتدا مخالف بوده است. آيا گفته بايك مينا كه ما بايد احساس شرمندگي كنيم از واقعه 11 سپتامبر اين بار اين گونه بازگو ميشود كه مسيحيان يا اروپاييان بايد شرمنده باشند كه دو باره پس از 70 سال با وجود تجربه پيامدهاي سهمگين نژادپرستي، دوباره بر طبل نژادپرستي ميكوبند. يا اين واقعه تنها يك روانپريشي ساده يك آدم است و ربطي به تمام مسيحيان و اروپاييان ندارد. به گمان من اين طور نيست. چرا كه گفتمانهاي رسمي اسلام كمتر بر خشونت 11 سپتامبر مهر تاييد ميزنند اما در اروپا هستند احزاب سياسي كه در قدرت هم هستند و مدام بر نقش مهاجران و مسلمانان و ديگر نژادهاي غيراروپايي بر فقر، بيكاري و خشونت تاكيد دارند و مدام ديدگاههاي خارجيستيزي را ترويج ميكنند.
مسعود سلطاني / 24 July 2011
به نظر من قرار گرفتن سه اظهار نظر بابك مينا و امين بزرگيان و شادي صدر يك ويژگي مشترك دارند و آن كه به سادگي جمعي كثير را در ايجاد يك امر نامطلوب مقصر ميدانند. درست كه اسيدپاشي امري جمعي نيست و شما به درستي به ان اشاره كردهايد، اما امين بزرگيان طوري از آن سخن گفته است كه گويي امري جمعي است. به نظر من بهداد بردبار اين نگاه را كه متاثر از ياسپرس پس از فجايع آلمان است، نقد ميكند. ميگويد اين نگاه، در چند نمونه به كار رفته كه از قضا يكي هم نوشته شما بوده است، به نتايج نادرستي منجر ميشود.
من جمله آخر كه در بخش چهارم را آوردهاي بسيار ميپسندم و فكر ميكنم بهداد بردبار هم در مقالهاش دواي دردها را حقوق بشر ندانسته است. هر چند ممكن است چنين بينديشد اما در اينجا حرفي از آن به ميان نياورده است. من ميخواهم همان جمله را تكرار كنم و به جاي آن بگويم نگاه ياسپرس براي تمام امور كاربرد ندارد و بسياري از مواقع به بيراه ميرود. نمونهاش هم همين نوشته شما درباره نقش مسلمانان و احساس تقصير آنها در حادثه 11 سپتامبر است.
و اضافه ميكنم كه تقصير جمعي اروپاييان نيز بيفايده بود و اندكي از نگاه تبعيض آميز آنان كم نكرده است. يهودها جاي خود را به تركها داده است. احساس تقصير اروپاييان مانع از وقوع حادثه نسل كشي در بوسني و كوزو و كراوات نشد. حتي شرمندگي از يهوديستيزي نيز بيشتر به چشمپوشي از كشتن فلسطينيها به دست يهوديان اسراييل منجر شده است، مبادا اين كه دوباره يادشان بيايد كه آشويتس ساخته آنان است. بنابراين چشم بر آشويتسهاي ديگر بسته است.
مسعود سلطاني / 19 May 2011
به نظر نمی رسد که تفکیک امر اجتماعی از امر جمعی بتواند توجیه کننده نسبت دادن تمام فعالیتهای بنیادگرایان اسلامی به مسلمانان باشد. حتی اگر وجود سوژه جمعی را به عنوان مبنای جمعی بودن کنش درنظر بگیریم باز هم تمایز بنیادینی بین مسلمانان وجود دارد که اصرار به مسئول خواندن همه آن ها در برابر بنیادگرایی چیزی جز تقلیل مسلمانان به یک کلیت واحد و بیتوجهی به تکثر و تنوع موجود در این سوژه جمعی مصنوعی نیست. اگر مسلمانان سوژه جمعی کشتار بنیادگرایانه هستند چگونه می توان کشته شدن مسلمانان توسط مسلمانان بنیادگرا را در عراق و افغانستان تحلیل کرد. اصرار به اعتراف به گناه جمعی همانقدر ناشی از روحیه لطیف سانتی مانتالیستی است که "دفاع کلیشهای حقوق بشری" از فرد اسیدپاش در ایران. تناظری بین گناه اسلامی و گناه آلمانی درتحلیل شما وجود دارد که قیاس معالفارغ است.
در مورد ضرورت پاسخگویی فردی در برابر کنش غیر اخلاقی هم ضروری است که توجه شما را به تفکیک بین شر و جرم جلب کنم. آزادی و پذیرش مسئولیت در برابر عمل فردی حداقل از منظر کانتی مبنای اخلاق مدرن است با این حال باید توجه داشت که قانون تمایز بنیادینی با امر اخلاقی دارد. هر آنچه قانونی است ضرورتا اخلاقی نیست و هر آنچه اخلاقی است ضرورتا به قانون تبدیل نمیشود. قانون نماد امر اجتماعی است و جامعه در برابر تک تک کنشهای اعضایاش مسئول. امری که البته به واسطه فقدان جامعه اسلامی به عنوان یک کل مسئولیت مسلمانان را از کنشهای بنیادگرایان ساقط میکند. اتفاقا اگر استدلال شما در خصوص مسئولیت مسلمانان در برابر فعالیتهای بنیادگرایان صادق بود ضرورتا مسئولیت جامعه در برابر کنش فرد اسیدپاش قطعا نتیجه میشد. اما همان طور که گفتم جامعه اسلامیای به عنوان یک کل در برابر غرب وجود ندارد که حالا تک تک مسلمانان در مورد کنشهای گروهی از مسلمانان پاسخگو باشند. اما این جا از جامعه ایران که قوانین این دولت بر آن حاکم است میتوان صحبت کرد و بر مبنای تمام ادبیات موجود در جرمشناسی چپ و حتی جرمنشاسیهای محافظهکارتری مثل نظریههای برچسبزنی جامعه ضرورتا مسئول جرایمی است که توسط اعضا انجام میشود و باید برای اصلاح مجرمین و بازگشت مجدد آنها به جامعه هزینه بپردازد.
تنها مکاتب جرمشناسی دست راستی مثل مکاتب راست نو بر مسئولیت فردی مجرم و ضرورت پاسخگو بودن فرد در برابر عمل مجرمانه تاکید میکنند. تشدید مجازاتها مهمترین ابزار سیاستگذاری جنایی در چنین مکاتبی است. امری مشترک میان دولت جمهوری اسلامی و دولت محافظه کار آمریکا در دوران بوش پدر. اگر مسئولیت عمل مجرمانه عمدتا بر عهده مجرم فرض شود در این صورت تمام سیاستهای مبتنی بر تشدید مجازات و برخوردهای سخت گیرانه با جرم -مثل گشت ارشاد و …- ضرورت خواهد یافت.
به نظر میرسد نگارنده چندان با ادبیات جرمشناسی و تنوع و تکثر رویکردهای مختلف نسبت به جرم آشنایی ندارد. ضرورت پاسخ گو بودن جامعه در برابر اعمال مجرمانه هرگز به معنای سلب مسئولیت از فرد مجرم نیست. اما تقلیل تمام مسئولیت عمل مجرمانه به فرد مجرم و در نظر نگرفتن هیچ نقشی برای جامعه رویکرد محافظهکارانه ای است که به سیاستهای جنایی خشونتباری منتهی شده که حاصل آنها پر شدن زندانها، اعمال نظارت بیشتر بر افراد و اعمال خشونت بیشتر در فرایند دادرسی و دوران محکومیت است. مسئله مسئولیت جمعی صرفا به فرهنگ عمومی برنمیگردد. اینکه شما نمیفهمید بیشتر به این میماند که این پرسش مطرح شود که چه ربطی بین اسیدپاشی و نسلکشی یهودیها در آلمان هست. مسئولیت جمعی در برابر دومی بدیهی و در برابر اولی غیرقابل فهم است. دلایل به شرح ذیل اند:
– در بخش هایی از فرهنگ ما زن موجود فرودست است. که اعمال خشونت نسبت به او چندان امر نکوهیدهای نیست.
– در بخشهایی از فرهنگ ما فرهنگ ما زن برده، نوکر، خدمتکار و مایملک مرد در نظر گرفته میشود.
– خشونت ورزی در فرهنگ ما به شکل عام پذیرفته شده و حساسیت چندانی نسبت به آن وجود ندارد. از درگیریهای خیابانی تا پروندههای مربوط به ضرب و جرح و …
– غیرت،تعصب از جمله موارد مورد ستایش در بخشهایی از فرهنگ ما هستند.
همه این موارد نشان میدهد که مشوقهای فرهنگی ویژهای برای مردی که زنی از خواسته او امتناع کرده وجود دارد تا فرد مزبور را "سرجای خود بنشاند".
وقوع مکرر این ماجرا در سالهای گذشته اتفاقا نشان دهنده وجود ویژگیهای فرهنگی خاصی در جامعه ماست که جامعه باید در برابر آنها پاسخگو باشد.
در خصوص ضرورت در نظر گرفتن مسئولیت فردی برای حفظ امر اخلاقی باید توجه کرد که اولا بزرگ شدن مسئولیت جمعی به معنای کاهش مسئولیت فردی نیست. ثانیا چگونه میتوان با اعمال مجازات های فردی گسترش مسئولیت فردی را در جامعه تضمین کرد؟ مسئولیت فردی مستلزم آموزش،مهارت و توانایی است. فکر نمیکنم ریختن قطرات اسید در چشم مجرم او را نسبت به جامعه و افراد آن مسئولتر کند. بلکه احتمالا او را از شرمی که ممکن بود به واسطه مواجهه با کنش خودش به آن دست یابد محروم خواهد کرد. پاسخگویی و مسئولیت پذیری امری است که جامعه یا نظام آموزشی و فرهنگی جامعه باید به اعضای خودش منتقل کند و مشخصا مواردی مثل قصاص نمیتواند تقویت کننده مسئولیت فردی و اجتماعی در جامعه باشد چون صرفا بر مبنای تقلیل مسئولیت کنش اجتماعی به یک امر فردی تنظیم شده و نوعا با مکانیزم های ارعاب در پی حفظ نظم اجتماعی است نه با ایجاد حس مسئولیت و مسئولیت پذیری در فرد.
مطلب طولانی شد. اما عجیب ترین مساله در مطلب شما با توجه به شناختی که نسبت به شما دارم همنوایی با محافظه کارترین گرایشهای جرمشناختی (مکتب راست نو) و متحجرنرین گرایشهای فقهی در خصوص مجازاتها ست که ایدههای پشتیبان سیاستهای تشدید مجازات مثل گشت ارشاد و … هستند که مطمئنام شما چندان همنواییای با این گرایشها ندارید.
کاربر مهمان / 19 May 2011
بله. پس بالاخره دورفیق قدیمی انشعاب زدند
یک آَشنا / 20 May 2011
كاربر مهمان در توجيه جمعي بودن يا ضرورت مسئوليت جمعي ما در فاجعه اسيدپاشي فرضيههايي آورده است و در 3 مورد آن گفته است در بخشهايي از فرهنگ ما چنان است … اين جملات درست هستند اما نتيجهاي كه از آنها گرفته ميشود، نادرست. اول اين كه روشن نيست وقتي ميگوييم بخشهايي از فرهنگ، ويژگي مورد نظر ما در كدام بخشها وجود دارد و دامنه نفوذ آن چقدر است. بيترديد در بخشهايي از فرهنگ مصرف مواد مخدر ترويج ميشود و براي شخص احترام و بزرگي به همراه دارد. آيا ميتوان از چنين چيزي نتيچه گرفت كه فرهنگ جامعه – نه ساز و كارهاي اجتماعي و نهادي ديگر – استفاده از مواد مخدر را تشويق ميكند. بنابراين حرف بابك مينا درست است كه ميگويد فرهنگ اسيدپاشي بر روي صورت زني كه پاسخ منفي به خواستگاري داده است را برنميتابد. دليل آن هم واضح است. در اين مدت هفت سال كمتر كسي اين جسارت را داشته است كه حتي رفتار مجيد موحدي را به صورت جدي توجيه بكند. بزرگترين توجيهها در حد اين بوده است كه وي اختيار خود را از دست داده و دچار رفتاري غيرعقلاني شده است. اين كه جامعه خشونت عليه زنان را برميتابد و حتي در برخي موارد آن را تشويق ميكند، به اين معنا نيست كه خشونتي تا اين حد را نيز برميتابد. مثل اين است كه بگوييم چون جامعه به والدين اجازه تنبيه فرزندان را ميدهد، شكنجه كودكان نيز امري است كه در فرهنگ ريشه دارد.
كاش آن آشنا ميگفت كه كدام دو رفيق قديمي انشعاب زدند، ما تكليفمان روشن شود كه در كدام سوي انشعابيم
مسعود سلطاني / 20 May 2011
درود بر آقای مینا.تعجب کردم از شما که در شرایط فعلی از قصاص دفاع کردید.اگر ما از شما این حرفها را بشنویم چه امیدی به اصلاح فرهنگ جامعه است؟ حقیقتش حرفی برای گفتن ندارم.
mahin / 21 May 2011
تفاوت اسلام با مردسالاری این است که دومی ساختارپنهان جامعه پذیری و روابط زن و مرد است که توسط جامعه شناسان با «تحلیل» استنتاج می شود. ممکن است این ساختار اجتماعی برای بنده و شما روشن باشد ولی برای برای عموم مردم روشن نیست و تا حدی جنبه ناخودآگاه (در معنایی غیر روانکاوانه) دارد. همین الان اکثریت مردم اروپا فکر می کنند جامعه آنها مردسالار نیست یا بسیار کم مردانه است، که می دانیم درست نیست. مردسالاری مفهومی ست که علوم اجتماعی پرورانده است و فراموش نکنیم که تا همین چند دهه پیش ما از وجود چنین چیزی مطلع نبودیم. اسلام اما ساختار پنهان روابط اجتماعی ما نیست. اسلام دینی ست که افراد آگاهانه (در برابر ناخودآگاهانه) آن را برمی گزینند، متنهایی کانونی دارد که به روشنی از جهاد و کشتار کافران سخن می گوید. امر جمعی محصول آگاهی جمعی ست. صحبت از تقصیر و مسوولیت در جایی صحیح است حداقلی از آگاهی و اراده فردی یا جمعی وجود داشته باشد. اشکال مقاله خانم صدر این بود که خیلی زود می خواستند از مساله ای ساختاری به پدیده ای صد در صد آگاهانه و ارادی گذر کنند. افراد تصمیم نمی گیرند مردسالار شوند، کتاب راهنمای مردسالاری وجود ندارد، مردسالاری دستور کار ندارد. و از این مهمتر افراد حتی به مردسالار بودن خود در اکثر موارد آگاهی ندارند. نظام سلطه مردانه چیزی ست که ما در آن به دنیا می اییم و تنها به واسطه نوعی دانش می توانیم به تدریج تا حدی به آن آگاهی یابییم و از آن رها شویم. اما هر مسلمانی به مسلمان بودن خود آگاهی دارد. اسلام متن هایی کتنونی دارد که می توانیم به آن استناد کنیم. اسلام «آگاهی جمعی» مسلمانان است. وقتی آگاهی جمعی ، خاطره جمعی و احساس جمعی وجود دارد می توانیم از تقصیر جمعی و مسوولیت جمعی سخن بگوییم. امر اجتماعی آگاهانه نیست اما امر جمعی آگاهانه است. همچنان که در مسوولیت فردی نیز ما درباره چیزی هایی مسوولین که در حیطه آگاهی و اراده ما باشد.
وظیفه روشنفکر این است که ساختار پنهان سلطه را افشا کند و «آگاهی و مسوولیتی جمعی» نسبت به آن را «به وجود آورد». و یا در مواردی که عناصر خشونت باری درآگاهی جمعی ست آن را افشا کند و نقد کند. بنابراین آگاهی جمعی گسترش پذیر و تغییر پذیر است. اما تا واقعا حداقلی از این آگاهی به وجود نیامده است خطاست که ناگهان گروهی را در واقعه ای مقصر بدانیم.
یک تذکر: آگاهی جمعی و خاطره جمعی حاصل جمع جبری آگاهی و خاطره افراد نیست. مانند هر کلی چیزی بیش از جمع اجزاء است. وقتی می گوییم در مساله یازده سپتامبر و خشونت دینی مسلمانان باید مساله تقصیر خویش را مطرح کنند به این معنا نیست که تک تک مسلمانان باید احساس شرمندگی و گناهکاری «فردی» بکنند. بحث بر سر تقصیر جمعی ست.
یک تذکر دیگر: عصر ما افول تضاد ها میان دولت ـ ملت ها ست و آغاز شکل های جدیدی از خشونت های فراملی. اتفاقا ما نیازمند اخلاقی هستیم که از مرز های دولت ـ ملت ها فراتر رود. وقتی امروز از وجدان اروپایی صحبت می شود یعنی به وجود آوردن وجدانی فرای این یا آن جامعه. (امیدورام روزی به وجدان جهانی برسیم، که امروز مفهومی بسیار دور و مبهم است.) چرا نتوان از باورمندان به یک دین انتظار مسوولیت اخلاقی نسبت به برخی از مفاهیم دین شان را داشت؟ این نفی تفاوت ها ی مسلمانان نیست، چنان که بحث بر سیر تقصیر ملت آلمان نفی تفاوت های آنان نیست. ما اول نباید کاملا یکی و یگانه شویم بعد مسوولیتی جمعی بپذیریم. ما می توانیم از طریق جنبه های مشترکمان به هم پیوند بخوریم و مسوولیتی را بپذیریم. بگذریم از این که مسلمانان معمولا خود را به عنوان سوژه قدرت سریع شناسایی می کنند و از اتحاد اسلامی سخن می گویند، اما به عنوان سوژه اخلاق ناگهان ندا می آید که به ما چه؟
آیا مسلمانان نمی توانند در مکه و به هنگام حج صادقانه علیه خشونتی که به نام اسلام روا می شود فریادی بلند سر دهند و به همکیشان خطا کارشان بگویند شرم بر شما باد که قرآن می گوید آن کس که یک نفر بکشد همه را کشته است؟
نه دوستان عزیز واکنش جهان اسلام به تروریسم بسیار ریاکارانه و مشکوک است. از من نخواهید مشکوک نباشم.
بابک مینا / 21 May 2011
بهتر و روشنتر و فصیح تر از کاربر مهمان گرامی نمی شد به ایرادات نظرگاه آقای مینا پرداخت. دست شما درست کاربر مهمان. من به شما پیشنهاد می کنم نظرات و دانش خود در زمینه ی جرم شناسی، اخلاق و قانون را به شکل یک مقاله منتشر کنید و در اختیار همگان بگذارید. سوژه-هویت مسلمانان یک سوژه-هویت ساخته شده و تقلیلی است و بسیار خطرناک می باشد چون می تواند مبنای خشونت، حذف، سانسور و …. آنها که این هویت بر آنها فرافکنی می شود قرار گیرد. تازه این تنها مسئله ی دیگری هم نیست، مسئله خود است چرا که این هویت-سوژه بر بدنهای ما به اصطلاح ایرانیان نیز فرافکنی می شود.
با احترام فراوان
نیلوفر شیدمهر
نیلوفر شیدمهر / 22 May 2011