سوده راد – انسان در پی قرنها تجربه دریافته است که حیات جوامع بشری با تنظیم سیستمهای قدرت و تولید دانش تضمین و مدیریت میشود. سیستم تقسیم قدرت، روابط بین انسانها، گروههای اجتماعی و بهویژه گروههای جنسیتی را تعیین میکند و سیستم تولید دانش نوعی برداشت از واقعیت ارائه میدهد که جامعه آرمانها و تلاشهای خود را برای رسیدن به آنها حول آن برنامهریزی میکند. یکی از مهمترین عناصر برداشت و چگونگی ارائه واقعیت، نوع نگاه به جنسیت و نقش آن در تعیین جایگاه افراد در جامعه است.
برگر و لوکمن در کتاب «ساختار اجتماعی واقعیت» تئوری را ارائه کردهاند که به وضوح با تبعیض جنسیتی ساخته و پرداخته شده است. این تئوری بر سه فرضیه پایهگذاری شده است: دانش توسط گروههای اجتماعی قدرتمند تولید میشود، زنان بهطور «طبیعی» قدرت کمتری دارند، بنابراین زنان «طبیعتاً» نقشی در تولید دانش ندارند. پس پرسش نقش زنان در تولید دانش، مفهومی ندارد. البته شرایط و محیطی که تئوریسینها در آن زیستهاند در آماده کردن بستر ذهنی برای تولید چنین فرضیاتی بیتأثیر نبوده است و ما امروزه هم در همه کشورها با چنین تفکراتی روبهرو هستیم. در ادامه به نقد این نظریه پرداخته و نقش نگاه جنسیتی را بررسی میکنیم.
در این تئوری، چهار ایده اصلی وجود دارد: تعریف منطقی نویسندگان از جامعه، نقش شناخت و دانش در ساختار اجتماعی دنیا، تعاریف نهادینه سازی و مشروعیت.
آنها جامعه را اینگونه تعریف میکنند: «جامعه تولید انسانها است. جامعه یک واقعیت هدفمند و انسان یکی از محصولات اجتماع است.» حتی در این تعریف هم مطمئن نیستیم که منظور از انسانی که تولید میکند، یا انسانی که محصول اجتماع است، تنها مردان هستند یا زنان نیز مدنظر بودهاند. اینکه آیا کسانی که جامعه را تولید میکنند و به آن هدف میبخشند، همان مردها، یعنی گروهی که قدرت را «به طور طبیعی» در دست دارند، هستند یا خیر، مبهم است.
برای نویسندگان کتاب، شناخت و دانش، هردو نقش بسیار مهمی در تولید و ساخت جهان دارند. شناخت، همان اندوختههایی است که در زندگی روزمره و بهویژه در اثر کارهای تکراری روزانه به دست میآید. دستهبندی، طبقهبندی و کلاسه کردن تجربههای بهدستآمده در طول کارهای روزمره، به انسانها اجازه میدهد که در مورد آنها به شناخت برسند. اما آیا میزان و امکان دسترسی به شناخت برای زنان و مردان برابر است؟ سادهتر بگوییم، آیا تقسیمبندی کارهای روزمره به زنانه و مردانه، شناختی برابر به انسانها، بدون در نظر گرفتن جنسیت آنها میدهد؟
در جامعهای آرمانی که هرکس میتواند کارهای روزمره و نقش خود را در جامعه انتخاب کند، تقسیم و دسترسی عادلانه به شناخت در زمینههای مختلف سادهتر و دستیافتنیتر به نظر میرسد. اما در جوامعی که تقسیم کارها به تولید متخصصین میانجامد، همه گروهها و اشخاص به یک اندازه در امور مختلف تخصص نخواهند یافت. «افرادی به شکار نمیروند، چرا که متخصص ساخت ابزار بهینه برای شکار هستند.» در جامعه مدرن، فعالیتهای حرفهای بر پایهیشناختی که افراد بر اساس تجارب خود به دست آوردهاند، تقسیم میشود، تجربیاتی که در دسترس همه نیست. با اینکه نویسندگان کتاب به خوبی به این مورد اشاره کردهاند، اما در مورد تقسیم کار بر اساس جنسیت که موجب دستهبندی مشاغل، وظایف و نقشهای متفاوت برای مردان و زنان که موجب رشد تواناییها و شناخت متفاوت بر اساس جنسیت میشود، سکوت کردهاند. حال این پرسش مطرح میشود که چرا تقسیم وظایف و نقشها بر اساس جنسیت در «تقسیمبندی مشاغل» دسته بندی نشده و این واقعیت که زنان و مردان دسترسی برابر به مشاغل ندارند، نادیده گرفته میشود. به نظر میرسد که بحث در مورد تولیدات اجتماعی و ساخت اجتماع تا مرز تفکیک جنسیتی پیش میرود و نه فراتر. این تفکیک در طی سالها بر اثر رفتارهای متقابل هر دو گروه زنان و مردان شکل گرفته است.
اما مهمتر اینکه تقسیم بندی نوع و میزان دستیابی به تجربه، شناخت و مشاغل بر اساس جنسیت، بر ساختار تقسیم اجتماعی قدرت مؤثر است. نویسندگان اذعان دارند که ذخیره اجتماعی شناخت و دانستهها، موجب میشود هر فرد جایگاه خود را در جامعه بیابد و نقش خود را ایفاکند. امروزه در بیشتر جوامع این جایگاه بر اساس جنسیت تعیین میشود ودر دسته دارندگان قدرت مردان بیشتر حضور دارند تا زنانی که عموماً شهروندان تابع قدرت هستند.
نهادینه شدن نقشها و وظایف در جامعه، مشخص میکند که «کارهای نوع الف توسط اشخاص نوع ب انجام میشود.» این نهادینهسازی در طول نسلها و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. هر نسل رفتارهای روزمره خود را جایگزین واقعیت نسل بعد میکند، بیآنکه جوانترها نقشی در ساختن آن واقعیت داشته باشند. این آموزهها که «برآیند آن چیزهاییست که همه میدانند»، به روشهای مختلف مانند ضرب المثلها، ارزشهای اعتقادی، افسانهها، اسطورهها و غیره منتقل میشوند.
تفکیکهای جنسیتی، سهمیه بندیهای جنسیتی و منطقهای حتی در آموزشهای ابتدایی موجب بازماندن زنان از دستیابی به مدارج بالاتر شده و ادامه مدیریت مردسالار جامعه و فرهنگ را رقم میزند
بدیهی است که نسلهای آینده پشتوانه رفتارهای روزمره و نهادینه شده توسط نسل پیشین را ندارد. آنها در تولید این رفتارهای اجتماعی نقش کمتری داشتهاند. بنابراین برای تضمین اجرای این رفتارها و مشروعیت بخشی به آنها «قوانین» وضع میشوند تا هم توضیحی برای این بایدها و نبایدها باشد، به آنها مشروعیت، ابعادشناختی و کرامت رفتاری ببخشد. این قوانین در درجههای مختلف وضع و اجرا میشوند تا در جامعه عملیاتی شوند. با توجه به بحثهای پیشین میتوان حدس زد که این قوانین توسط چه کسانی و چه گروهی از جامعه تولید میشوند: بیتردید آنها که قدرت بیشتری در دست دارند، یعنی مردان.
یکی از مثالهای بارز اینگونه رفتارها و وضع قوانین، روش اداره جوامع دینی است که حتی در نیایش و انجام آداب دینی برای زنان محدودیتهایی قرار میدهد. تا آنجا که زنان نمیتوانند مراحل بالای آموزش دینی را طی کنند و ارتباط بیواسطه با عناصر مقدس دینی چون خدا و کتب مقدس، مختص مردان است. پس درک و ارائه برداشت از واقعیت، وضع قوانین و پاسداری از سنتها، همه و همه بر عهده مردان است و دسترسی زنها به ذخایر فرهنگی جامعه بسیار محدود میشود.
وقتی قدرت سیاسی و قدرت دینی با هم ادغام شده باشند، حاصل چیزی جز یک سیستم سلطهگر و مستبد نخواهد بود. چرا که قدرت سیاسی با مدعای پشتوانه مقدس خویش مشروعیت میگیرد. بنابراین قدرت در انحصار گروهی از مردم قرار میگیرد که میتوانند فلسفه الهی و آموزهها را درک کنند و قوانین را وضع کنند. هیچ کس جز آنها نمیتواند و نباید وارد این مقوله شود و هرکس سرپیچی کند، قدرت با ابزاری که در دست دارد او را سرکوب میکند.
از سویی دیگر در این جوامع، با توجه به اینکه قدرت اجرایی، مشروعیت خود را از قدرت الهی گرفته است، رابطه او با ملت، مشابه رابطه «پدر و فرزندی» میشود که عموماً دچار پدرسالاری نیز هست. در اکثر ادیان الهی، «خدا» خصوصیت مردانه دارد و مرد است، مثلاً زئوس، الله یا یهوه. همانطور که این خدا برای صاحبان قدرت دینی و دارندگان مناصب سیاسی نقش تعیین کننده روش اداره جامعه دارد، آنها هم به نوبه خود این نقش را در خانواده خود بر عهده دارند و پدر خانواده قدرتی مقدس و غیر قابل انکار در خانواده دارد.
در این سیستمها عموماً زنان در کنج خانهها جای دارند و به عنوان یکی از اموال مردها با آنها برخورد میشود. زنان در این نوع جوامع نه تنها دسترسی به قدرت ندارند، بلکه اجازه دسترسی به دانش و شناخت دینی هم ندارند و اولین آموزههایی که دریافت میکنند، تسلیم و اطاعت کردن از مردان است. بنابراین آنها به هیچشناختی جز آنچه که در زندگی روزمره و با توجه به موقعیت اجتماعیشان با آن سر و کار دارند، به دست نمیآورند. در این گونه جوامع بدنه متخصصین دینی، کاملاً مردانه است و زنان کلاً نادیده گرفته میشوند. قانون مردها آن چیزی است که خدا میگوید و قانون زنها آن چیزی که مردها میگویند. بدیهی است که در چنین محیطی زنها، تنها به واسطه زن بودنشان، هیچ نقشی در تولید دانش و هیچ سهمی در قدرت ندارند. آنها تنها به مردان خدمت میکنند و وظیفهشان فراهم کردن بهترین شرایط برای زندگی و تولید دانش توسط مردان است. این انحصار جنسیتی در بهرهبرداری از مخازن فرهنگی و شناخت که از نسلی به نسل دیگر و با تقویت قوانین منتقل میشود، زنان را روز به روز از عرصه تولید محوتر میکند و از زن موجودی نادان و وابسته میسازد.
از اینجاست که یکی از مطالبات همیشگی برابریخواهان و فعالان حقوق زنان، برابری امکان دسترسی به منابع آموزش، دانش و مشاغل مختلف است. چرا که زنان به عنوان نیمی از جمعیت جوامع حق دارند در تعیین سرنوشت خود سهیم باشند. این جز با دستیابی به قدرت امکانپذیر نیست و آنها باید به تواناییها و تجارب لازم دست یابند. تفکیکهای جنسیتی، سهمیه بندیهای جنسیتی و منطقهای حتی در آموزشهای ابتدایی موجب بازماندن زنان از دستیابی به مدارج بالاتر شده و ادامه مدیریت مردسالار جامعه و فرهنگ را رقم میزند.
منابع:
· MOSCONI N., (1994), « Femmes et Savoir, La société, l’école et la division sexuelle des savoirs », Editions Harmattan, Paris, 362 P.
· BERGER P., LUCKMANN T.,(1966), « La construction sociale de la réalité », Méridiens Klincksieck, Paris