ونداد زمانی ـ هفته گذشته سالمرگ « آلن»، همکار ایرلندیالاصل من بود که از دنیا رفت. با وجود آنکه تمایلی برای رفتن به مراسم ختم او نداشتم، اما در آن شرکت کردم. چون کنجکاو بودم با فامیل و آداب و رسومشان آشنا شوم.
سال پیش وقتی که هنوز آلن در قید حیات بود، در یک روز آفتابی در سایبان صندلیهای یک رستوران کوچک نشسته بودیم و منتظر نهارمان بودیم که چشمم به «عطا» افتاد؛ مرد ایرانیای که مسافر هتلِ کنار رستوران بود و قبلاً با او آشنا شده بودم. از «عطاخان» درخواست کردم که به ما بپیوندد. او تقریباً همسن آلن بود و شاید باورنکردنی به نظر برسد ولی شباهتهای چشمگیری نیز به او داشت.
عطا و آلن هر دو موهای صافی داشتند که دیگر به خاکستری میزدند. موهای هردو با حوصله شانه شده بودند و معلوم بود که با دقت دستان یک آرایشگر خوب هم اصلاح شدهاند. هر دو پیراهنی به رنگ قرمز مایل به صورتی بر تن داشتند؛ رنگی که البته برای آنها کمی جوانتر از سنشان بود. این نوع تیپ را البته میشود در طیف مردان حول و حوش ۶۰سال زیاد دید. فیزیک عمومی، حرکات گردن، دستها و فرم بدنشان حاکی از آن بود که از تک و تاب نیفتادهاند و هنوز به قول وودی آلن، «از دور خارج نشدهاند».
هردوی آنها قبل از غذا و بعد از آن سیگار کشیدند. زودجوش و بشاش، از همهجا حرف زدند و قبل از ناهار با یادآوری از رستورانها و غذاهای جالبی که خوردهاند، موضوع جالبی برای حرف زدن پیدا کردند. بعد هم گرانی و مارک کفشهایشان را به رخ هم کشیدند. بعد از نهار البته هردو با رسیدن به موضوعی دلخواه، به نوعی تفاهم رسیدند.
نکته کمابیش تکاندهندهای که در گفتوگو و نخستین روز «آشنایی تصادفی» این دو مرد پا به سن گذاشته در خاطره من به تلخی به جا مانده، حس به دور از حرمتی بود که این دو مرد به زنان داشتند؛ دومردی که در دوسوی مختلف جهان تربیت شده بودند. یادم هست وقتی از خاطرات روابط جنسیشان میگفتند نوعی برق شادی در چشمانشان میدرخشید. از طرف دیگر حس وقیح و توهینآمیزی نسبت به زنان داشتند.
عطا و آلن در حین گفتوگوی شتابزده، غرورآمیز و پرهیجانشان درباره زنهایی که از آنها کام گرفته بودند بیمهابا به زیبایی، جوانی و حماقت آنها اشاره میکردند و پیروزمندانه به هوش، توانایی جنسی و جذابیت خود میبالیدند. من هم سعی میکردم کوچکترین احساسی را از خود بروز ندهم تا مبادا آنها را به رفتاری کنترل شده و به دور از واقعیت وجودیشان وادار کنم.
در آن ۴۰دقیقه که در کنار آنها نشسته بودم همه تمرکزم را به خرج داده بودم که فقط گوش کنم و اجازه ندهم خشمم مجال بروز پیدا کند و انرژی مرا به سمت خود بکشاند. عطا در ابراز و انتقال حرفی که میخواست به زبان انگلیسی بزند سختگیر نبود و حس همراهی، توجه، شادابی و کنجکاوی آلن به او اجازه میداد تا با وجود محدودیت زبانی به راحتی حرف بزند. بد نیست گوشهای و البته مودبانهترین گوشه گفتوگویشان را با هم مرور کنیم:
عطا: نمیدونم چرا این ایرانیها دلخوش کردند به این تورونتوی سرد. [با سر به من اشاره می کند]… جوونیشون رو دارن بر باد میدن… میگم پاشین بیاین ایران… میتونین با ۲۰۰ دلار دختر آفتاب ندیدهرو یه هفته «اجاره» کنین ببرینشون اصفهان، شیراز، کیش، شمال… آخه اینا دیگه کی هستن؟ ایران این روزا بهشته…
آلن: خوش به حالتون… اینجا با ۲۰۰دلار فقط میتونی یک ساعت یکیشون رو پیش خودت داشته باشی… تازه پول نصفه روز هتل و هزارتا ترس و لرز رو هم باید بهش اضافه کنی.
عطا: می دونم… من هم دلم نیومد ولی این همه راه رو اومدم اینجا گفتم خسیسبازی در نیارم… دیشب یکی رو از توی مشروبخونه هتل بلند کردم. میدونستم پول می گیره… دلم کباب شد وقتی پول رو دادم ولی خوب اینم یه مزه دیگه داره…
آلن: تو ایران زناتون بفهمن بد نمیشه؟ چون اینجا بلافاصله طلاقمون میدن.
عطا: دردسر که داره… ولی زیاد نمیتونن دور بردارن… همه دوستای من اینکارو می کنن… ما که نمیریم زن دوم و سوم بگیریم ولی می دونن که میتونیم و اون دردسرش براشون بیشتره… برا همین تا بتونن سکوت میکنن.
آلن: یه بار با یک زن سومالیایی یا اتیوپیایی میخواستم بریزم روهم… اگه بدونی چه هیکلی داشت. گلابی… شوهرش یک زن دیگه داشت. اینجا نه، تو کشور خودشون. طلاق گرفته بود. هر کاری کردم راه نداد…
عطا: اصلا حوصله این زنایی رو ندارم که خودشونو لوس می کنن… تو ایران اصلاً طرف دخترای بالای ۲۵ سال نمیرم.
الن: نه اینجا ما زیاد وسواسی نیستیم. من هر چی گیرم بیاد ازش نمیگذرم…
عطا: زن و بچه داری؟
آلن: آره… یه پسر و یه دختر بزرگ هم دارم. پسرم دبیرستان می ره… دخترم می خواد آرایشگر بشه، داره امتحانش رو میده که تصدیق بگیره…
عطا: پس مسافرت بعدی که اومدم سرم رو میدم اون اصلاح کنه.
اگر تذکر من برای پایان یافتن وقت ناهار نبود، عطا و آلن میتوانستند ساعتها درباره زنانی که با آنها رابطه داشتهاند حرف بزنند. از این ماجرا یک سال و اندی میگذرد. نمیدانم آیا از ناگواری بخت، بازهم با «عطا»خان روبهرو میشوم یا نه ولی دیروز برای همیشه با مستر آلن خداخافظی کردم؛ اگرچه این پرسش هنوز در سرم میچرخد که چطور میشود بعضی از پسربچه های دوست داشتنی که در آغوش مادر رشد میکنند و از مهر خواهرها، خالههاو عمههای مهربان خود بهره میبرند و قدم به جامعه میگذارند، میتوانند با وجود عشق و نیاز بیکرانشان به زنان، اینگونه با آنها برخورد کنند؟
به نظر من، مهمترین و شاید بتوان گفت وقیحترین بیماریای که جامعه ایرانی ازجمله به خاطر تجربه حکومت مذهبی به آن ناخواسته آلوده شده، همین تصویر دور از حرمتی است که این حکومت در ضمیر جمعی ایرانیان نسبت به زنان ایجاد کرده است. این مسمومیت بهطور همه جانبهتری ایجاد میشود وقتی با طبع عمومی جهانِ «مرد صفت» که «آلن»ها را تربیت میکند هماهنگ میشود.
عطا خان و مستر آلن، فقط با رفتارشان به امیال غریزی خود پاسخ نمی دادند. آنها نادانسته از دنیای نابرابری کام میگرفتند که هر روزه قتلهای ناموسی در گوشهوکنار آن اتفاق میافتد و قاتلین دیوانه زنان و دختران را قربانی امراض خود قرار میدهند.
ونداد عزیز با سلام . حالا منهم مختصری از ژیگولتها بگم! چندین سال پیش بر حسب تصادف با مردی ایرانی توی خیابان اشنا شدم که یک چشمش خون بود چشم دیگرش اشک! خیلی زیاد خوش پوش و تیپیک بود موهای نقره ایش توی هوای ابری هلند هم برق میزد. کم کمک ارامشی به اودادم معلوم شد که همسرش توی کلاس زبان با مردی متاهل افغانی اشنا شده واورا ترک کرده در واقع بیرون انداخته بود ! واوهم سر ناچاری پناه به دخترش برده که با دوست پسرش در یک خانه دانشجوئی زندگی میکردندو طبیعی است زمان طولانی نمی توانست انجا باشد.حالا دخترهم عذرش را خواسته بود! با کمک دوستان جائی برای اقامت موقت توی محل اسکان ادمهای لامکان پیدا کردیم. بسیار خوشحال وراضی بود. بالاخره هم خانه ای توی مرکز شهر به او دادند.بازهم باکمک دوستان و وسائل دست دوم زندگی او روبراه شد . ماهم اخر هفته گریزی میزدیم جای شما خالی! لبی تر میکردیم کلی خنده و جوک روز وموزیک. بعد از مدتی اخلاقش عوض شده بود و گاها به عذر کسالت راه نمیداد ! کنجکاو شدیم معلوم شد که یکی از خانمهای محترمه شهر( شهرکوچکی داریم) که او هم اخیرا شوهرش را بیرون انداخته ! هر ازگاهی سراغ احمد اقای ما میاید که امروز برایت چیز نرم و گرمی اورده ام ! (نقل و قول ازخودش!) و بعدا معلوم شد همین یکی نبوده !! بالای شصت وپنج سال دارد! بالاخره رفت ایران و زن گرفت و گاها تماسی داریم و کلی ادرس و نشانی میدهد و هره وکره میرویم ! راستی دوربر خودتان نگاهی بکنید چند تا ازاین پیر ژیگولتها میشناسید ؟؟!!
کاربر نادر / 30 April 2011