محمدرضا نیکفر − هم دوستدار و هم طباطبایی با نادیده گرفتن وجه فردی و تجربی آگاهی انسان‌های ایرانی فقط وابستگی آنان را به سنت دیده و آزادیشان را از سنت نمی‌بینند.

دوستدار و طباطبایی حال را با گذشته توضیح می‌دهند و چشم بر نقش تزیینی و ابزاری سنت بر روی صحنه‌ی بازی قدرت می‌بندند.

در طرح هر دو نقد قدرت غایب است، چون آزادی غایب است، و این از آن روست که آنان وجود فردی و تجربی انسانها را نادیده می‌گیرند و دانستگی انسان‌ها را از مغزهای خودشان و موقعیت‌های مشخص زیستی‌شان جدا کرده و اختیار آن را در دست پدیده‌ی مرموزی به نام تاریخ می‌گذارند.

 
جمله‌های بالا از بخش پیشین برگرفته شده‌اند.
این بحث را ادامه داده و به پایان می‌رسانیم.
 
سهم تاریخ و سنت
 
۸۹. سهم تاریخ در وجود مشخص ما و اجبار آن در سمت‌دهی به اراده‌ی ما چه‌قدر است؟ هم دوستدار و هم طباطبایی اراده و دانستگی ما را در برابر جبر تاریخ و منطق تکاملِ روح قومی ناچیز می‌کنند. این باور آنان بر کدام داده‌های تجربی که بازآزمایی‌شان ممکن باشد، استوار است؟
 
به نظر می‌رسد که آنان چند پندار رایج را بیش از اندازه جدی گرفته‌اند: اینکه مردم ایران وجود تاریخیشان را در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به تمامی نشان داده‌اند و اینکه حکومتی را بر فراز سر خود نشانده‌اند که پرچم سنت را برافراشته است و ایرانیان را به خود بازگردانده است.
 
توسل به سنت برای توضیح کردار و پندار سیاسی مردم ایران کفایت نمی‌کند. سنت نه جانمایه‌ی فکر حاکمان را می‌سازد و نه محکومان را. به عنوان نمونه می‌توانیم خطبه‌‌های نماز جمعه را برداریم و با روش تحلیل گفتمان کلمه‌به‌کلمه‌ی‌شان را بکاویم. آنچه در این خطبه‌ها مفهومها و گزاره‌ها را به هم پیوند می‌دهد، منطق مدرنِ قدرت است. این موضوع را که در ایران فقیهان به حکومت رسیده‌اند نباید حادثه‌ای دانست با پایه‌های بتونی در گذشته. حادثه‌ای رخ داده است که می‌توانست رخ ندهد و سهم تاریخ در آن در همان حدودی است که مثلاً در نشستنِِ رضاخان بر تختِ پادشاهی بود.
 

ایده‌ها، سنت‌ها و اعتقادها نه به صورت مستقیم و بدانسانی که ایده‌شناسانه تحلیل می‌شوند، بلکه از طریق رابطه‌ها و ساختارها تأثیر می‌گذارند. سنت در وجود آنها وجود دارد، از طریق آنهاست که احیاناً تداوم می‌یابد، تأثیرگذار می‌شود، دگرگون می‌گردد.
  
با روی کار آمدن فقیهان تاریخ این مرزبوم سویه‌هایی از خود را به نمایش نهاده که پیشتر با این شدت به چشم نمی‌آمدند. گذشته از طریق حال بازسازی می‌شود و فقیهان استاد این بازسازی‌اند. هر مرقدی را که بخواهند، “مرقد آقا” می‌کنند و برفراز آن گنبد و مناره برپامی‌سازند. اینک تمام تاریخ این سرزمین را موقوفه تلقی کرده و در گوشه‌گوشه‌ی آن امام‌زاده و تکیه درست کرده‌اند. آنها کار خود را با جدیت انجام می‌دهند، ولی رواست که ما تا چه حد سنت‌گرایی آنان را جدی بگیریم؟
 
مردم ایران، اگر وجودی تاریخی داشتند، به این بلا گرفتار نمی‌شدند. اگر سنتی بودند، با سنت‌سازی هرروزه مقابله می‌کردند. آنچه شاخص فضای ایران است هردمبیلی بودن و بوی آش هفت‌جوشی است که در آن هر چیز ممکنی را ریخته‌اند و به هم می‌زنند. تاریخ غایب است، گذشته درگذشته است و اکنون بن‌بستی است بسته به روی آینده.
 
مسئله‌ای جدید
 
مسئله‌ی ایران مسئله‌ای است جدید و درک آن بیشتر مستلزم درک عامل‌های جدید است و کمتر عامل‌هایی که گذشته‌گرا هستند و سبقه‌ی‌شان را با رجوع به سابقه‌ی‌شان بهتر می‌توان فهمید.
 
فهم مسئله‌ی ایران، هم مستلزم درک این مسئله است که چرا سنت دینی در متن مدرنیت فعال و بسیج‌گر گشت و ایدئولوژیِ ملیِ قوی شدن را به‌عنوانِ تقویت دین تعبیر کرد، و هم مستلزم کنکاش این موضوع است که چرا حرکتِ مدرنیت چنین تحریک و تحرکی را موجب شد و چه شد که ترکیبِ ایمان و تکنیک مدرن (تکنیک به‌عنوانِ سازمان و شیوه‌ی سرکوب مدرن، دیوان‌سالاری مدرن و کالای مدرن) پایداری‌ای را نشان داد که خلاف انتظار بود.
 
ایده و ساختار
 
منظور از این سخنان، نه بی اهمیت جلوه دادن نقد دین است، نه کاستن از مسئولیت دین در قبال وضع کنونی. و همچنین این سخنان برخاسته از کم‌توجهی به رشته‌هایی نیست که وضع کنونی دین و مسئولیت آن در قبال وضع کنونی را به تاریخ و سرچشمه‌های آن پیوند می‌دهند.
 
ممکن است امروزه اینجا و آنجا، موقعیت‌هایی عرصه‌ی جلوه‌ی کامل پدیدارهایی باشند که در تاریخ دین بارها جلوه‌گر شده‌اند. اما فراوانی چنین موقعیت‌هایی ایجاب نمی‌کند که ما تحلیل پدیدارشناسانه‌ی آنها را مبنای جامعه‌شناسی سیاسی و نقد فرهنگی‌ای بگذاریم که بجاست در درجه‌ی نخست از آنها انتظار روشنگری داشته باشیم.
 
ایده‌ها، سنت‌ها و اعتقادها نه به صورت مستقیم و بدانسانی که ایده‌شناسانه تحلیل می‌شوند، بلکه از طریق رابطه‌ها و ساختارها تأثیر می‌گذارند. سنت در وجود آنها وجود دارد، از طریق آنهاست که احیاناً تداوم می‌یابد، تأثیرگذار می‌شود، دگرگون می‌گردد.
 
ایده و ساختار در درازنای تاریخ با یکدیگر رابطه‌ی علی ندارند، آن هم به این دلیل ساده که ایده و ساختار به عنوان دو پدیده‌ی تاریخی مجزا وجود ندارند. همواره‌ی کلیتی انضمامی وجود دارد که ایده‌ها و مناسبات به صورتی درهم‌تنیده، به آن متعلق هستند. این کلیت انضمامی را نباید به یک سویه‌ی آن، یک جلوه‌ی آن و موقعیتی در آن فروکاست. امتناع تفکر و امتناعی در تفکر، در سطح اجتماعی به عنوان امتناعی در تحرک در مناسبات و قفل‌شدگی ساختارها موجودیت انضمامی دارد.
 
رد تأکید مطلق‌گرا بر گذشته
 
هدف از این بحث همچنین بی‌اهمیت قلمداد کردن پژوهش‌های تاریخی نیست؛ هدف رد این نظر است که کلید درک و حل مسئله‌ی امروز ایران در گذشته‌ی آن است. این تأکید بر گذشته سرچشمه گرفته است از مطلق کردن وجه گذشته‌گرای حکومت اسلامی و باور به این که موجبیتی ظهور آن را واجب کرده است، موجبیتی که باید با رجوع به گذشته بازش شناخت.
 
دوستدار معتقد است با کشف این موجبیت به پوچی هر تلاشی در ایران برای آغازی دوباره پی می‌بریم، زیرا گذشته پیشاپیش امروز و فردای ما را مسموم و ذهن ما را فلج کرده است‌. طباطبایی در مقابل خوش‌بین است. او می‌پندارد که انحطاط فعلی ناشی از انحطاطی کهن است که چون آن را بازشناسیم، می‌توانیم طلسمش را باطل کنیم و یک نوزایش فرهنگی و تمدنی را در ایران برانگیزیم.
 
این‌سان بسته دیدن تاریخ و فرهنگ در قرن بیست و یکم و در هنگامه‌ی بحث در باب پساتاریخ شگفت‌انگیز است. سروش نیز با این نوع شگفتی‌آفرینی همراهی می‌کند. طباطبایی در اندیشه‌ی اصلاح مسیر تاریخی ایران از راه بازاندیشی آن است، سروش می‌خواهد مسیر تاریخی اسلام را اصلاح کند. او برمی‌گردد تا لحظه‌ی آغاز سلطه‌ی فقه، و کاروان اسلام را فرا می‌خواند این بار قافله‌سالاری متفکران عقل‌گرا را بپذیرد و پا در مسیر معتزله بگذارد.
 

پیشتر، اغلب روشنفکران ایرانی می‌گفتند: می‌شود، چون باید بشود و شدنش حتمی است. اکنون این نظر در میان آنان رواج یافته که نمی‌شود، چون شدگی گذشته‌‌ی‌مان امکان شدن را نمی‌دهد؛ رازِ امتناعِ حال، در گذشته است. برنهشتِ امتناع ناشی از شکست است.
  
امتناع و شکست
 
۹۰. جبرباوری تاریخی دوستدار و طباطبایی گذشته‌بین است، نگاه آنان به گذشته دوخته است. بینشی که پیشتر در قالب روایت‌های مارکسیستی در ایران رواج داشت، آینده‌بین بود و اساس را بر وجوب تحولی مثبت در آینده می‌گذشت. پیشتر، اغلب روشنفکران ایرانی می‌گفتند: می‌شود، چون باید بشود و شدنش حتمی است. اکنون این نظر در میان آنان رواج یافته که نمی‌شود، چون شدگی گذشته‌‌ی‌مان امکان شدن را نمی‌دهد؛ رازِ امتناعِ حال، در گذشته است. برنهشتِ امتناع ناشی از شکست است، شکست اندیشه‌‌هایی که آینده‌بین بودند و ورود به آینده را مستلزم عبور از دروازه‌ی انقلاب می‌دانستند. چه خواستیم و چه شد.
 
امتناع، این دره‌ی دهان‌گشوده میان خواست ماست و آن چه رخ داد. طباطبایی و سروش تصور می‌کنند می‌شود با از سرگرفتنِ بازی در عالم نظر جبرانِ مافات کرد. امتیاز دوستدار بر آن دو این است که می‌داند در تاریخ هیچ بازی‌ای را نمی‌توان دو بار بازی کرد. نوزایش (رنسانس) در اروپا نه تکرارِ یک بازی، بلکه استفاده از امتیازهای پیشین در یک بازی تازه بود، آن هم نه آنسان که در اصل بودند، بلکه در برداشتهایی تازه از آنها. مهمترین دستاورد فکری شایسته‌ی تثبیت دوستدار این است: هرگونه احیاگری در ایران بازتولید بلاهت و فلاکت است. از این نظر طباطبایی و سروش در مقابل دوستدار اند. آنان هنوز به احیا فکر می‌کنند.
 
پایان سخن
 
با این بخش، انتشار “نقد آرامش دوستدار” در “اندیشه زمانه” پایان می‌یابد.
متن کامل کتاب، که شامل یک فصلِ نتیجه‌گیرِ پایان‌بخش هم خواهد بود، در آینده‌ی نزدیک منتشر خواهد شد.
 
 
بخش پیشین: