محمدرضا نیکفر – با الهام از نیچه در گفتارش “اندر سود و زیان تاریخ برای زندگی” میتوانیم بگوییم که تاریخ از دید دوستدار به باری گران میماند که چنان بر دوش اکنونیان سنگینی میکند که توان تعیین جهت را از آنها میگیرد.
دوستدار فکر میکند، مقدر است که ما نیز نتوانیم بیندیشیم، زیرا آن کسانی که ما با آنها در داستان تاریخ ایران همداستان شدهایم، نتوانستهاند بیندیشیند.
بخش پیشین را با اشاره به این موضوع که جبرباوری دوستدار از تلقی وی از تاریخ بهعنوانِ بار گران برمیخیزد، پایان بردیم. بحث تاریخ را ادامه میدهیم با مقایسه میان آرامش دوستدار و سیدجواد طباطبایی.
تاریخ اندیشیدهی طباطایی
۸۷. تاریخی نیز که طباطبایی روایت میکند و امتیاز آن را در آن میداند که به شیوهای هگلی «اندیشیده» است، چنین بار گرانی است.
فضل تقدم طرح مسئلهی امکان و امتناع اندیشه در فرهنگ ایران از آن دوستدار است. طباطبایی بدون اذعان به این موضوع مسئله را کشانده است به مبحث اندیشهی سیاسی و بر آن سر است که با نوشتن تاریخ انحطاط این اندیشه در ایران تکان فکریای ایجاد کند که اندیشهی فلسفی در مورد ایران را میسر سازد. او بر این امید است که از این راه نوزایشی پدید خواهد آمد و ایران و ایرانیان از انحطاط رهایی خواهند یافت.
بار گران از دید طباطبایی انحطاطی است که با زوال «اندیشه ایرانشهری» حاصل شد، آن «حکمت خسروانی»ای که گویا روح قومی ایرانی را میساخته و زمانی آن قدرت را داشته که مانع عربی شدن ایران–زمین گردد.
ملتهای شاد به آینده میاندیشند و در غم تاریخ نیستند.
شکست در پاسخگویی به “چه کنیم” است که پرسش “چه هستیم و چه بودیم” را به پرسش مرکزی تبدیل میکند.
این تز میتوانست در زمان قوتِ ایدئولوژی ایرانی قوی و هیجانانگیز بنماید. ولی اینک مدتی است که عصر تاریخهای ملی به سر آمده است. پایان تاریخهای ملی در غربِ پیشرفته پایان جنگ جهانی دوم بود و در جهان سوم پایان عصر “جنبشهای رهاییبخش ملی”. تاریخهای ملی در هیچ کجا نوزایش و رهایی و چابکی فرهنگی پدید نیاوردند. دستاوردشان در همه جا افزودن بر چگالی حماقت ملی و ستیزهای بینالملی بوده است. تاریخنویسیهای ملی همه دروغزن بودهاند.
تاریخ و جامعهشناسی
طباطبایی نیز متأثر از ایدئولوژی ایرانی داستان ایران را داستانی یگانه که نقشآفرین کانونی آن نهادی یگانه است، میداند. او نیز از دیرباز خطی را میکشد که به حال منتهی میشود. تصور میکند از طریق استدلالی روایی حال را آسیبشناسی کرده و با نگاه به گذشته هم علت درد را یافته است یا مییابد و هم درمان آن را.
طباطبایی، از این نظر که درمان را هم در گذشته میجوید، البته در غالب یک سنتگرایی متجددانه، محافظهکارتر از دوستدار است. تاریخباوری جبرگرای محافظهکارانهی او به صورت مخالفتش با جامعهشناسی بروز میکند که تمرکزش بر حال است نه گذشته و آسیبشناسی از راهِ برش مقطعی را ممکن میداند.
ولی این تاریخ نیست که جامعهشناسی را کنار میزند. تاریخ درست آنگاه بار گرانی میشود و بر ذهنها سنگین میکند که درمان درد در مقطع میسر نمینماید. رجوع به گذشته اذعان به شکست در اکنون است و ناتوانی عمومیِ سازندهی فضای کنونی است که گرایش به واکاوی تاریخ گذشته را برانگخته است. ملتهای شاد به آینده میاندیشند و در غم تاریخ نیستند. شکست در پاسخگویی به “چه کنیم” است که پرسش “چه هستیم و چه بودیم” را به پرسش مرکزی تبدیل میکند.
تاریخباوری طباطبایی افراطیتر از آنِ دوستدار است. دوستدار میگوید ما از دیرباز در چنبرهی دین بودهایم و دیگر حوصلهی پرداختن تفصیلی به جزئیات تاریخی این ماجرا را ندارد. طرح تاریخ او ساده است، در مقابل طباطبایی، زیر فشار متافیزیک هگل، تصویری پر راز و رمز از تاریخ به دست میدهد.
اپیستمهی ایرانی
۸۸. وجه تعیینکنندهای از اندیشهی دوستدار و طباطبایی را میتوانیم این گونه بازنماییم که بگوییم آنان بی آن که به کار خویش صراحت بخشند، نهادگانی (subjectivity) انسان ایرانی را به دو بخش تقسیم میکنند: یک بخش فردی و تجربی است و بخش دیگر که اپیستمه (episteme) را میسازد، فرافردی و “ایرانی” است. آنان آن اپیستمه را جزئی از روح قومی میدانند و اختیار آن را به طور کامل از دست فرد خارج میکنند.
بر این قرار ایرانیان نمیتوانند نجات یابند، چون آن گاه که بهعنوانِ ایرانی مطرح هستند و در تصور یا واقعیت کنار هم قرار میگیرند، اپیستمه یعنی دانستگی نادانسته و بیچهرهیشان چنان بُعد تاریخیای مییابد که تا تاریخ امکان نجاتی فراهم نسازد، روشنگشتگی آن، که پایانِ سرگشتگی اکنونیان در گرو آن است، ممکن نخواهد شد.
ضرورت رهایی از تاریخ
دوستدار روشنگشتگی روح قومی ایرانی را بسیار دشوار و حتا ناممکن میداند. طباطبایی اما معتقد است که با اعتراف به انحطاط نجات از انحطاط ممکن میشود. او به تاریخنویسی به چشم آمرزشخواهی و صعود از راه اعتراف به سقوط مینگرد.
هر دو متفکر ما چنان در اندیشه رهایی در تاریخاند که به راه حل عصر ما که رهایی از تاریخ است بیتوجهی کامل نشان میدهند. زبان عصر ما جامعهشناسی در موقعیتِ جهانیشدن است نه مابعدالطبیعهی تاریخ ملی.
هم دوستدار و هم طباطبایی با نادیده گرفتن وجه فردی و تجربی نهادگانی انسانهای ایرانی فقط وابستگی آنان را به سنت دیده و آزادیشان را از سنت نمیبینند. آنان حال را با گذشته توضیح میدهند و چشم بر نقش تزیینی و ابزاری سنت بر روی صحنهی بازی قدرت میبندند. در طرح هر دو نقد قدرت غایب است، چون آزادی غایب است، و این از آن روست که آنان وجود فردی و تجربی انسانها را نادیده میگیرند و دانستگی انسانها را از مغزهای خودشان و موقعیتهای مشخص زیستیشان جدا کرده و اختیار آن را در دست پدیدهی مرموزی به نام تاریخ میگذارند.
رجوع به تاریخ در بهترین حالت رجوع به بودههاست، مشکل کار ما اما در نبودههاست. آیا با رجوع به بودگی تاریخی میتوان به کم–بودها و نبودها پی برد؟ آزادی را فقط بهعنوانِ نبود میتوانیم درک کنیم، درکی که بایسته برای آن، گسستن از تاریخ است.
ادامه دارد
بخش پیشین:
( کمونیست = مسلمان = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عوامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی )
سوال: سابقه تاریخی و رابطه این افراد را با هم پیدا کنید؟
( کمونیست = مسلمان = تجزیه طلب = ترو / 12 April 2011
با تشکر از جناب نیکفر که با احترام به شعور خواننده و همینطور مخالفان اندیشه ایشان که غالبا مذهبی هستند مسائل را این چنین دقیق و از روی تامل حلاجی می کنند اجرکم عند الله ( می دانم که جناب نیکفر به این عبارات اعتقاد ندارند اما از زبان خودم حرف زدم)
کاربر مهمان / 08 April 2011
به نظرم این موضوع احتیاج به توضیح بیشتری دارد. همیشه مشکل اصلی ما فقر تاریخی نگری عنوان شده و به نظر میرسد جناب نیکفر این نظریه را رد میکنند و مشکل اصلی ما را در عدم نقد قدرت عنوان میکنند. آیا این به این معناست که باید سیاست را جایگزین فلسفه و تاریخ کنیم؟ لطفن بیشتر این مساله را باز کنید. با تشکر
حامد / 08 April 2011
ماهیت وضعیت کنونی ما، حاصل درهم تنیده نگرشهای اسطوره محور و تصورات کنونی مان از وضعیت خود، خانواده،جامعه ایران و دنیای بیرون است.تاریخ هرچند تعین بخش به اکنونیت ما نیست اما در هر دو بعد، مخصوصاً در بعد نگرشهای اسطوره محور ما حضور سنگینی دارد.من با پروژه فکری طباطبایی و دوستدار چندان همراه نیستم اما زاویه دید هر دو، مخصوصاً طباطبایی، را رویکردی قابل تامل به موقعیت کنونی جامعه ایران می دانم.نه تاریخ نگری هگلی مآب طباطبایی روشنگر تمامیت اکنونیت ماست و نه این چنین رد مطلق حضور تاریخ می تواند پاسخی به چیستی وضعیت ما باشد.تاملات نیکفر پیرامون الهیات شکنجه نشان می دهد که ایشان نیز با رویکرد این قلم همراه است.شاید این بخش از نقد دوستدار را بتوان ایجادگر سوء تفاهمی پیرامون نگرش نیکفر به جایگاه تاریخ در اکنونیت ما دانست.
س.عطار / 09 April 2011
ورزیون دوم. تصحیح زبانی شده.
خطاب اقای نیکفر
اقای نیکفر
در ان زمان که چند نقدی از شما در رادیو زمانه بر نوشته های ارامش دوستدار منتشر شد. من انها را به ترتیب خواندم چه در اینجا چه انچه در مجله ای در داخل ایران منتشر شد. به چند دلیل برتابیدن نقد ها از ابتدا اسان نبود دلیل اول این بود که با اشناییم به یکی دو نوشته ی پیشترتان درباره ی فرهنگ اینگونه دریافته بودم که تحلیل شما از فرهنگ اصلن مناسبتی با تحلیل های ارامش دوستدار ندارد. این پیش داوری منسوب به نقد های شما بر دوستدار به همان نوشته شما که جمله ی” زندگی همان فرهنگ است” و محتوی ان نوشته بر می گشت. تمام نوشته های شما همچنان نه تنها فاصله ی ذهنی زیاد شما با نقد فرهنگی را اشکار کرد بلکه اصلن هیچ مناسبتی با تحلیل های ارامش دوستدارنداشت. پس از ان تعجب من باز انجا بیشتر شد که شما نه تنها با نقد فرهنگی فاصله ی ذهنی زبانی دارید بلکه هم زمان از قرار گرفتن این نامناسبتی ( نوشته های دوستدار ) در مقابل خود بنا به گفته ی خود احساس سنگینی می کنید و می شود فهمید که با وجود جدایی این بار از شما توان نه حمل انرا دارید ونه توان به زمین گذاشتن باری هستید که از ان بعنوان روشنفکر خود را از ان قابل رها شدن دانسته اید!. اینهمه تضاد مرا همچنان مرا به انجا می رساند که شما در برابر ان اینه نه فقط توان ایستادن نداشتید بلکه از ان چنان دور شدید که فقط اندازه ی تصویر تان در اینه بزرگتر شد و همچنان می شود و شما دراین توهم در حال تورم! هستید که این اینه اصلن در اندازه ی خود شما نیست. سپس مقاله ای از شما در نقد دوستدار و چند هدف قرار دادن با یک تیر نقد در مجله ی چاپ ایران مرا حتا از نوشته های شبه جامعه شناختیتان نیز حیران کرد که چگونه فردی می تواند چنین نوشته ای رادر انجا چاپ کند در حالیکه ان نوشته ها ی اصلاحگرایانه ی جامعه را نوشته است. با تمام این زمینه ها من نقد های شما بر نوشته های ارامش دوستدار را تا نجا خواندم که به شما به قله ی منسوب کردن به کالچرالیسم در مفهوم راسیسم نو منسوب به دوستدار رسیدید. این انتساب را نیز بسیاری ادیبان و نویسندگان بیشتر از همه خوش امد چون دقیقن انچه است در تمام این مدت در ان درماندگی نقد فرهنگی نوشته های دوستدار خود را به ان فرو کاسته مانده بودند و به کمک ان نوشته ی شما اکنون نوشته های اینه وار دوستدار را به راسیسم نو فرو می کاهند.
راستش من خواننده بعد از ان قله دیگر نوشته های بعدی شما را نخواندم و اکنون نیز زیر این نوشته بدون خواندن ان کمنت می گذارم . اما در تعجبم شما چگونه بعد فتح ان قله ی شناخت همچنان به تحلیل نوشته های دوستدار ادامه داده اید. درین میان خواننده ی شما یا باید درس خوانده ی درست حسابی رشته ی فلسقه باشد که نوشته های انتقادی شما بر دوستدار را بتواند بفهمد یا اینکه باید نفهمیده انرا ببپذیرد. بااینهمه سلاح و مهمات فیلسوفان و جامعه شناسان و روانشنشان که شما همچنان در این جدال یک طرفه که از نوع فقط اینه بودن طرف مقابل در برابر خودتان است من خواننده در مانده ام که چگونه کسی بتواند اصلن بر نقد شما نقدی بنویسد؟ اصلن ممکن است یا نه. من براین گمانم نه ممکن نیست. چون فقط گرد و خاکی بی اهمیت از این همه اتش مهمات بر پا می خیزد.
پایدار باشید
علیرضا
علیرضا / 15 April 2011
نوشته ای در نقد تفکرات طباطبائی بی انکه حتی یک جمله از نوشته های طباطبائی به عنوان سندی بر ادعاهای اقای نیکفر ارائه شود.واقعن اینجوری میشه یک اندیشه رو نقد کرد؟؟؟
کاربر مهما / 18 April 2011