منیره برادران ـ «لحظهای سرم را برگرداندم. هفت – هشت نفر مسلح روبروی هم جلوی در مینیبوس ایستاده بودند و کوچهای باز کرده بودند تا دخترها یک به یک پس از پیاده شدن از میان آن عبور کنند. دقایقی بعد وقتی سربرگرداندم، دیدم چشمهایشان با پارچه بسته است و در حالیکه با یک دست از کیف و کتاب خود مواظبت میکنند، دست دیگر را روی شانه نفر جلوی خود قرار دادهاند. بعضیهاشان لبخندی به لب داشتند. شاید هنوز متوجه نشده بودند که ماجرا از چه قرار است. پس از چندی صدای هق هق گریه بلند شد…» ص۷۴
این صحنهای است از دستگیری گروهی از دختربچههای یک مدرسه راهنمائی، که بعد از پیاده کردن آنها از مینیبوس، هفت- هشت مرد مسلح آنها را به زندان هدایت میکنند. حسن درویش در راهروی زندان کمیته مرکزی مشهد شاهد آن بوده و در کتابش «و هنوز قصه بر یاد است» آورده است. این کتاب روایتی است از زندانهای مشهد در فاصله سالهای ۱۳۶۰تا ۱۳۶۲. راوی، که نام حسن درویش را بر خود نهاده است، زندان را در یکی از سیاهترین دورههای تاریخ کشورمان نشان داده است.
حسن درویش در ابتدای دستگیری چند ماهی را در زندان کمیته مرکزی مشهد میگذراند. زندان بازجوئی و شکنجه و در اتاقی پنج در شش، که ۵۰ زندانی را در خود جا داده است و هر روز زندانی جدیدی به جمع آنها اضافه میشود. پس از مدتی او را به زندان وکیلآباد میفرستند. زندانی با دیوارهای بلند آجری و برجهای نگهبانی و نورافکنهائی که نور تیز و بلندشان در شب خوفبرانگیز است. این زندان را حکومت اسلامی از پهلویها به ارث برده و الحق که میراثدار فعالی است. حالا هم این وکیلآباد بیش از ظرفیتش زندانی دارد و زندانی است با آمار اعدام بالا. در همین چند ماه گذشته صدها نفر را در آنجا مخفیانه اعدام کردهاند.
فرد چهره دارد
حسن درویش شاهد اعدام بسیاری از همبندیهایش بوده است که در بین آنها پسران نوجوان کم نبودند. او چند صحنه از رفتن زندانیانی که برای اعدام فراخوانده شدهاند، را توصیف میکند: «غروب، لحظه وداع با محکومین به اعدام بود. هنگام وداع زندانیان در دو طرف سالن طبقه پائین ساکت و خاموش میایستادند. سروصدا تنها از جمع کوچک قربانیان بود. محکومین آرام و سربلند با یک همبندیهای خاموش و غمزده خود، روبوسی و خداحافظی میکردند. احساس رهائی داشتند. سبکبال و خندان مینمودند. همه میدانستند فردا در سپیدهدم، صدای فریادشان میدان تیر را خواهد لرزاند. اغلب جوانانی بودند که دبیرستان و یا دانشگاه را هنوز تمام نکرده بودند. ۱۵ تا ۲۷ ساله، با چهرههائی بشاش و زنده. در آن لحظه پایانی هم حتی شور و زندگی از وجودشان میبارید. عمر کوتاهشان با حماسه و تهور به پایان میرسید.» ص۱۰۴
حسن درویش در لابلای حافظهاش میجوید که از فرد فرد آنها بنویسد. نمیخواهد که این انسانها در تصویر کلی محو شوند. «حسین نوظهور فقط ۱۵ سال از عمرش گذشته بود. داشتند او را میبردند اما هنوز میخندید.».
سخن پایانی گاه به طنز بیان میشد تا سنگینی موقعیت را اندکی فرونشاند. علی به برادرش میگوید: «جون داداش اگر گریه کنی از جایم تکان نمیخورم، اونوقت دیر به مهمونی میرسم.» رستم سرگرم آموزش زبان عربی بود وقتی نامش را برای اعدام میخوانند. «آخرین جملههای درس عربی را در دفترش یادداشت کرد. دفتر را بست و آن را به دوستش سپرد.»
جایگاه شایسته مقاومت کجاست؟
خود را هر کسی که در آن سالها در گوشهای از ایران زندانی بود، نظیر این صحنهها را دیده است ولی اینها تحت تأثیر تاریخنویسی رسمی، تحریف و نادیده گرفته میشوند. برخی هم بدون توجه جدی به عمق فاجعهای که جمهوری اسلامی آفریده بود، بهطور کلیشهای از «فرهنگ شهیدپروری» سخن میگویند و آن را عاملی میدانند که جوانان را به انتخاب مرگ تشویق میکرد. در حالیکه واقعیت این بود که اکثر اعدام شدگان در مقابل این سوال قرار می گرفتند: همکاری یا اعدام. مقاومت در برابر استبداد و دستگاه زور همیشه و در همه جا ارزش محسوب میشود و جایگاهی والا در ادبیات و هنر دارد. ولی متأسفانه مقاومت در دهه ۶۰ جایگاهی شایسته نیافته و به ادبیات ما کمتر راه یافته است. آیا هنوز شوک فاجعه رهایمان نکرده است؟ یا دوره شکست دلیل آن است؟ خطای سازمانها و بهویژه خطای سازمان مجاهدین؟ جنگ؟ توهم به حکومت اسلامی نوپا و شخص خمینی؟ به هر دلیلی که باشد امروز با فاصلهگیری و نقد گذشته جا دارد که دهه ۶۰ از این جنبه هم مورد توجه قرار گیرد.
از طرف دیگر برخی سازمانهای سیاسی مخالف، این شجاعتها را به ابزاری برای حقانیت دادن به منافع گروهی خود تبدیل میکنند. تعلق گروهی گرچه مؤثر بود ولی در نهایت این فرد زندانی بود که بین مرگ شرافتمندانه و نفی هویت خویش باید یکی را انتخاب میکرد.
توابین هم از پدیده های زندان جمهوری اسلامی است که با افزایش تعداد و قدرت آنها در بندها، بهویژه بعد از سال ۱۳۶۱ زندان سیاه و سیاهتر می شود. هر از چندی عدهای از این توابین را که در بازجوئیها همکاری فعالی داشتند به بند میآورند تا زندانیان را شناسائی کنند. اضطراب دائمی از «کشف» و بازجوئیهای دوباره زندانی را هیچگاه رها نمیکرد. راوی که اطلاعاتش لو نرفته بود، این اضطراب دائمی را که شبهایش را به کابوس تبدیل میکرد، میشناسد و به ما میشناساند.
البته در آن بگیروببندهای گسترده کسانی هم بدون دلیل و معیار دستگیر و شکنجه میشدند. مردی را به اتهام نگهداری یک پلاک ماشین بازداشت کرده بودند، پزشکپور، پیرمرد تزریقاتچی را به خاطر لطیفههای ضدآخوندی؛ یک جوان روستائی را به اتهام گلاویز شدن با شیخ محله، که زنباز بوده و ناصر، جوان تهرانی، را که بعد از دعوا با پدر ارتشی از خانهاش در تهران فرار کرده و به مشهد آمده بود، دستگیر کرده بودند. بعضی از آنها زود آزاد میشدند و بعضی دیگر سرنوشتهای غمانگیزی پیدا میکردند. پزشکپور که شلاقخورده و به یک سال حبس محکوم شده بود، روز به روز تکیدهتر شد و شوخ طبعیاش را از دست داد. پسر جوان فراری که از شدت عصبانیت یکبارعکس خمینی را پاره کرده بود، در اثر شدت کتکها حواسش را از دست داد.
تیپشناسی نسل ما
در کتاب حسن درویش زندانی و زندانبان تنها یک کل را تشکیل نمیدهند. هر یک فردی است با مشخصات ظاهری و رفتاری منحصر به خود. از این منظر کتاب « وهنوز قصه بر یاد است» مثل یک تابلوی چهلتکه است از فرد فرد آدمها. به این نمونه توجه کنید: «صالح خود را یک کارگر روستائی از اهالی استان مرکزی معرفی کرده بود. قدی بلند داشت؛ پوستی تیره به رنگ سرخ مسی مایل به سیاه. صورتش کشیده و و پر از جوش بود. ابروانش پهن و پرپشت و بینیاش باریک و کشیده. کم حرف میزد و آرامش ظاهریاش مرا به یاد سرخپوستان آزتک میانداخت. ساعتها صاف و عمودی مینشست و به نقطهای خیره میشد. با بازداشتیهای غیرسیاسی مهربان و صمیمی بود.» ص۸۴
اگر به این شخصیتهای زندان، تصاویر خود راوی و رفقایش را در فعالیتهای سیاسی پیش از دستگیری اضافه کنیم، میتوان گفت که کتاب حسن درویش یک نوع تیپشناسی نسل انقلابی آن دوره را در خود دارد. راوی در آغاز کتاب سرگذشت خود را از دوران کودکی تا جوانی شرح میدهد. در لابلای این خاطرات با روحیات نیروهای انقلابی و چپ – راوی دارای گرایشهای چپ و هوادار یکی از سازمانهای طرفدار آزادی طبقه کارگر بوده است- قبل و بعد از انقلاب آشنا میشویم. نه تنها روحیات، بلکه همچنین نوع فعالیت آنها را هم که عمدتاً شامل فعالیتهای تبلیغی علنی در خیابانها، پخش اعلامیه و فروش نشریههای مخالف و نیز رفتن به کارخانهها برای آگاهی بخشیدن به کارگران بوده است، میبینیم. راوی که چند سالی قبل از انقلاب در خارج از ایران بهسر برده بود، ما را با فضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور هم آشنا می کند.
روانشناسی این نسل اگر برای من و هم دورههای من مثل نگریستن در آینه باشد، برای جوانان و نسلهای آینده، منبع شناخت این نسل از زاویههای گوناگون. از این منظر کتابهای خاطرات زندان، نه تنها سندی هستند بر جنایتهای بیشمار جمهوری اسلامی و تاریخ ما، بلکه همچنین منبعی هستند برای شناخت ما از روحیات نسل مبارز آن دوره و همچنین فاجعهای که اسلامی کردن انقلاب در جامعه و خانواده پدید آورد. وقتی جاسوسی وظیفهای مقدس خوانده شد، عاطفه و عرف خانواده هم معنای خود را از دست داد. راوی از سرگذشت غلامعلی مینویسد که توسط برادر پاسدارش لو رفته و مادرش هم تأئید کرده که او کمونیست است. وقتی غلامعلی به پنج سال حبس محکوم میشود همین برادر پاسدار به کم بودن حکم اعتراض می کند. (ص ۱۰۹) از هر زاویه که بنگریم، این کتابها ماندگار هستند.
راوی همچنین از خاطرات خود در زمان پیش از دستگیری مینویسد و داستان دربدریها و نگرانیهای بیپایان را شرح میدهد. این دربدریها و شنیدن خبر اعدامها که در آن روزها با بوق و کرنا در اخبار رادیو و تلویزیون اعلام میشد و در روزنامهها لیستهای بلندبالای اعدامشدگان درج میشد، چنان فشار جانکاهی بود که گاه لحظهی دستگیری، پایانی بر آنها انگاشته میشد. «احساس آرامشی ناخواسته به من دست داد. انتظارم به پایان رسیده بود. با خودم گفتم: خوب، دوست عزیز تو هم افتادی توی تله!» ص۶۷
زبان روایت
حسن درویش خاطراتش را به دور از زبان احساساتی و رمانتیکی که در مدرسه در کلاسهای انشا به ما قالب کردهاند، با زبانی ساده و موجز و با نگاهی انساندوستانه نگاشته است. می دانیم که لازمهی بازگو کردن حادثهای ابتدا مشاهده است. اگر شاهد دقیقی نباشیم، چیزی در حافظهمان ثبت نمیشود. در مقولهی خاطراتنویسی عموماً به قوت و یا ضعف حافظه انگشت گذاشته میشود. در حالیکه برای اینکه چیزی در حافظه ثبت شود، ابتدا باید آن را دید و حس کرد. اگر شاهد خوبی نباشیم، در بازگوئی به دام خیال میافتیم. درویش مشاهدهگر خوبی بوده که توانسته صحنهها را در ذهنش ثبت کند تا بتواند بعد از ده سال- تاریخ انتشار کتاب ۱۹۹۴ است- آنها را به روی کاغذ بیاورد.
اتفاقات زندان خود مایه طنز
او از طنز هم بهره گرفته است. یا بهتر بگویم طنز و شوخیهای رایج زندان را در خاطرهاش ثبت و بازگو کرده است. برای من زندان بدون طنز غیرقابل تصور است. اغلب این زندانیان نیستند که طنز را میسازند برای دمی شادی و خنده، بلکه اتفاقات زندان گاه خود مایه طنز هستند. طنزی تلخ، اما با این حال مایه خنده. «در بازجوئیها اصول دین هم میپرسیدند. میگفتند که هر مسلمان بالغی انواع نماز و شکیات را باید خوب بداند. آنهائی که قرار بود به بازجوئی برده شوند، نزد حسین مینشستند و از او مسائل فقهی میپرسیدند از قبیل نماز، انواع غسل، حیض و نفاس، شکیات و سهویات و مبطلات و واجبات و آداب طهارت. به حسین “آیتالله” می گفتند. یکی از گوشههای اتاق به او تعلق داشت.» ص ۸۹
یکی از ابتکارهای توابین این بود که از کتابهائی که زندانی باید به اجبار آنها را میخواند، امتحان گرفته شود. «هفتهای یکبار امتحان کتبی میگرفتند. امتحان در حیاط زندان و زیر نظر توابها انجام میشد. کف حیاط مینشستیم و به سؤالها پاسخ میدادیم. سؤالها از این قبیل بودند: «فطرت خداجوی بشر را شرح دهید»، «ماجرای قحطی شیراز چگونه بود؟» دستغیب در یکی از آثارش توضیح داده بود که زمانی دور، عهد بوق، در شهر شیراز قحطی و خشکسالی و مرگ و میر بزرگی میشود. مردم به پیشنهاد فلان روحانی به یکی از بیابانهای خارج شهر میروند و دعا و استغاثه میکنند. آنگاه از آسمان باران و ماهی توأمان میبارد. نمرهی کم در امتحان برابر بود با محرومیت از ملاقات. جالب اینجاست که یکی از اساتید دانشگاه در یکی از امتحانات نمره قبولی نگرفت و بهقول خودش رفوزه و از ملاقات آن هفته محروم شد.»ص ۱۴۱
کتاب با آزاد شدن راوی پایان نمییابد. دو سال زمان زیادی نیست ولی در آن سالهای سیاه دهه ۶۰ تغییرات ویرانگر شتابی سرسامآور دارند. او میبیند که همه چیز در جامعه عوض شده و «حاکمیت ولایت فقیه همه جا بر روح و روان مردم سایه گسترده است.» شعارهای قبلی از روی دیوارها پاک شدهاند و شعارهای دیگری جای آنها نشستهاند: «شهر در کنترل حزبالله است»
راوی به یادگیری موسیقی رومی آورد. این هم روح آزرده را تسکین نمیدهد پس به کوه و کمر میزند و راهی خارج می شود. او خواننده را در داستان فرار از راه کوه و آوارگی در شهرهای ترکیه هم شرکت میدهد.
شناسنامهی کتاب:
«و هنوز قصه بر یاد است» نوشتهی حسن درویش،
نشر نقطه در آمریکا، ۱۳۷۶ در شمارگان ۲۰۰۰، پست الکترونیکی:
در همین زمینه:
نگاهی به مقوله ادبیات زندان، منیره برادران، نخستین بخش مجموعهی «ادبیات زندان» در رادیو زمانه
خاطرات زندان در سالهای دههی شصت، منیره برادران، بخش دوم مجموعهی «ادبیات زندان» در رادیو زمانه
نقاش زندان، منیره برادران، بخش سوم مجموعهی «ادبیات زندان» در رادیو زمانه
آقای مهران
کتاب های خاطرات زندان از معتبر ترین کتاب ها است. این کتاب ها بیان حقیقت و رنج و خاطره نسلی است که بر ملا کننده جنایت جمهوری اسلامی است. با تلاش جانکاه زندانیان سیاسی سابق که خاطرات خود را نوشته و می نویسند ، در ادبیات ما ایرانیان چیزی آفریده شده است که نویسنده های صاحب نام ما آن را با عنوان ” ادبیات زندان” و هم چون یک ژانر ادبی مورد ارزش گذاری قرار داده اند.
مطالعه چیز خوبی است، کمی هم برای خواندن کتاب وقت بگذارید.
کاربر مهمان: کویر ساکت / 03 April 2011
آن دوره تاریخی که ایران در رژیم ج.ا گذراند از سیاهترین دوران و مترادف حمله مغول، اعراب و سلسله قاجاریه است. فراموش نکنیم که مسئولین این جنایاتها ، امروز زندانیان اصلاحطلب ج.ا هستند. گهی پشت به زین …گهی زین به پشت !
ایراندوست / 04 April 2011
باید نسل کنونی و مردم دنیا بدانند که بر مردم ما در آن تارخ وحشت چه گذست!!
کاربر مهمانbaran / 03 April 2011
اين مطلب در بخش "هنر و ادبيات" چه می کند!؟ کتاب کتابی است سياسی، نويسنده کتاب فردی سياسی، معرفی کننده کتاب فردی سياسی، بنابراين معرفی آن می بايست در بخس سياست باشد و نه هنر و ادیيات.
کاربر مهمان / 02 April 2011
اين کاربر مهمان نکته جالب و درستی را مطرح کرده. آقای نوش آذر اين صفحه “خاک” شما آنقدر خاک بر سرش شده که بجای ادبيات و هنر به اين نوع کتابهای نامعتبر می پردازد که حتی نويسنده اش گمنام يا نام مستعار است؟
مهران / 02 April 2011