در این نوشته تقریر و تفسیرسروش دباغ از استدلال تبعیت از قاعده و تعیّن معنا در نزد ویتگنشتاین متاخر را نقد خواهم کرد. او در نوشتههای متعددی به این موضوعات پرداخته است. منبع من در این نوشته، مقالات اخیر ایشان در وب سایت رادیوزمانه، خصوصا مقاله “ویتگنشتاین متاخر، کریپکی و استدلال تبعیت از قاعده” است. به این دلیل تمرکز خود را بر این مقاله خواهم گذاشت که استدلال تبعیت از قاعده به شکلی که کریپکی آنرا تفسیر کرده بدون تردید مهمترین تفسیر از فلسفه زبان ویتگنشتاین متاخر است. درک صحیح استدلال شکاکانه لازمه فهم آموزههای ویتگنشتاین است.
سروش دباغ در نوشته “ویتگنشتاین متاخر، کریپکی و استدلال تبعیت از قاعده” (و سایر نوشتههای خود) همواره این آموزه را بیان کرده است که معنا و زبان پدیدهای اجتماعی (بر ساخته جامعه) است. به عبارت دقیقتر، از نظر ایشان آنچه معناء واژه را متعیّن میکند (مقوم معنا است) کاربستِ واژگان توسط کاربران است.
نشان داده خواهد شد که او اساساً استدلال شکاکانه کریپکی را اشتباه مطرح میکند؛ ونیز هنگامی که بر درستی این استدلال انتقاد میکند، از جزئیات مهم استدلال کریپکی غافل است. ادعای دباغ این است که استدلال شکاکانه کریپکی مبتنی براین پیشفرض است که فهم قاعده وابسته به «تفسیر» است. پس از این ادعا، ایشان از منتقدانی نام میبرند که این پیشفرضِ کریپکی (وابستگی فهم به تفسیر) را نقد کردهاند. ایشان و احیانا منتقدانی که ایشان به آنها اشاره میکند استدلال کریپکی را درست متوجه نشدهاند.
همچنین سروش دباغ مسئله تعیّن معنا را با مسئله ابهام در تعریف برخی مفاهیم (مثل مفهوم بازی) اشتباه گرفته است. اما خواهیم دید که مسئله تعیّن معنا بحثی دقیق و فنی است که از طریق استدلال شکاکانه کریپکی مطرح شده است. این مسئله با ابهام در تعریف مفاهیم متفاوت است. دباغ بدلیل بدفهمیهای بنیادین در استدلال کریپکی مسئله تعّین معنا را نادرست متوجه شده است و به همبن دلیل گمان میکند «پاسخ شکاکانه» کریپکی نیز مصداقی از مفهوم “شباهت خانودگی” است.
استدلال شکاکانه کریپکی
دباغ مینویسد:
«علامت «+» را در نظر بگیرید. میدانیم که علی الاصول دو عددی که در دو سوی این علامت قرار میگیرند، باید با یکدیگر جمع شوند.علامتی چون «+»، علامت مرده است، یعنی از پیش خود واجد معنایی نیست؛ بسته به اینکه این علامت ذیل چه قاعدهایی و به چه نحوی تفسیر شود، معنادار میگردد. این علامت تا به حال به معنای جمع کردن بوده است. اما بر اساس « استدلال تبعیت از قاعده» هیچ دلیلی وجود ندارد که اکنون نیز، علامت «+» بر جمع کردن دلالت داشته باشد.» (تاکید از من است)
نکته مهم و اصلی دراستدلال کریپکی کاملاً مخالف است با آن چه ایشان ادعا میکند. مسئله اصلی استدلال شکاکانه کریپکی (که در ادامه آنرا بیشتر توضیح خواهم داد) این است که دلیلی در دست نیست که علامت “+” تا بحال به معنای جمع بوده باشد (یا بر جمع کردن دلالت داشته باشد). درک این موضوع قدم نخست در فهم استدلال کریپکی است. فرض کنید آنطور که دباغ میگوید این علامت تا بحال به معنای جمع بوده است. در این صورت، به راحتی میتوانستیم در پاسخ به شکاک مورد نظر در استدلال کریپکی بگوییم اکنون نیز از همان قاعدهای پیروی میکنم که در گذشته از آن پیروی کردهایم. در این حال دیگر بستری برای استدلال شکاکانه که کاربرد فعلی شخص از “+” را هدف قرار میدهد وجود نداشت. اما استدلال شکاکانه به شکل موثری بر هدف اصابت میکند زیرا شکاک میگوید نمیتوان گفت که شخص در گذشته هنگامی که “+”را به کار میبرده به تابع جمع دلالت میکرده و نه به تابعی که بطور مثال برای اعداد کوچکتر از ۵۷ دقیقا همانند جمع عمل میکند و برای اعداد بزرگتر کاملا متفاوت. (اسم این تابع را تابع “سَمع” یگذاریم. بر اساسا این تابع حاصل ۵۷+۶۸ برابر با ۵ است! نه ۱۲۵.) نکته مهم این است که کاربردهای شخص از “+” در گذشته (برای اعداد کوچکتر از ۵۷) با تعریف تابع “سمع” سازگار است. بر این اساس شکاک میپرسد از کجا میدانید که در گذشته از تابع “سمع” پیروی نمیکردهاید.
دباغ استدلال شکاکانه کریپکی را با مسئله شکاکیت استقرا اشتباه گرفته است. زیرا که آن طور که ایشان مسئله را شرح میدهد مشکل این خواهد بود که دلیلی در دست نیست که “+” که در گذشته بر جمع دلالت میکرده است، اکنون و یا در آینده نیز چینن کند. حال آنکه، مسئله کریپکی چنین نیست. همانطور که گفته شد مسئله کریپکی این است که اساسا ً نمیتوان گفت شخص در گذشته هنگامی که “+” را به کار کی برده است از چه تایعی پیروی میکرده است. کریپکی به وضوح این مسئله را بیان میکند:
«شکاک در این شک میکند آیا بر اساس دستورالعملی که در گذشته به خود داده ام پاسخ” ۱۲۵” موجه است یا “۵”. شکاک استدلال خود را در غالب یک فرضیه شکاکانه ناظر بر تغیردر کاربرد طرح میکند؛ شاید هنگامی که در گذشته واژه “جمع” را بکار برده ام در اصل منظورم تابع “سمع” بوده است، علی القاعده هرگز دستورالعملی به خود نداده ام که با چنین فرضیه شکاکانهای ناسازگار باشد.» (ن.ک: [۱]، ص ۱۳)
دباغ، با این حال استدلال شکاکانه کریپکی را نادرست مییابد. او در انتقاد به این استدلال مینویسد:
«براساس تلقی کریپی از ویتگنشتاین، معنا دو مؤلفه دارد: نشانۀ مرده و تفسیر؛ اما براساس رأی ویتگنشتاین پژوهانِ ناقد کریپکی، معنا داری عبارت است از «نشانه در کاربرد». به عبارت دیگر، یک علامت مرده در یک جامعۀ زبانی آنقدر به کار بسته میشود تا جاندار گردد.»
در اینجا دو ادعا مطرح شده است: ۱) استدلال شکاکانه کریپکی بر این پیش فرض استوار است که معناء وابسته به تفسیر است. و ۲) کاربرد، معنا را متعیّن میکند (پاسخ استدلال شکاکانه). در زیر به این دو ادعا میپردازیم.
آیا استدلال شکاکانه کریپکی مبتنی بر « تفسیر نشانه مرده» است؟ خیر. استدلال شکاکانه بر دو اصل استوار است: الف) واژگان به شکلی نا محدود دارای ویژگی بکاربرده شدن درست/نادرست هستند. ب) آنچه معنا (پیروی از قاعده ) را متعین میکند باید بتواند در حکم دلیل ِ شخص برای بکار بردن واژه به نحوی که به کار برده شده است باشد.
این دواصل کاملا غیر تئوریک و مبتنی بر تحلیل معنای «معنا» و پیروی از قاعده هستند. اصل الف کاملا مورد پذیرش و شهودی است؛ موارد نامحدودی وجود دارند که یک واژه میتواند برای کاربرد و ارجاعِ به آنها استفاده شود. همچنین اگر کسی معنای واژهای را میداند باید بتواند آنرا به درستی بکار ببرد.
اصل ب، به تفکیک مهمی میان مفهوم پبروی از قاعده و مفهوم مطابقت از قاعده اشاره میکند. مجموعهای از رفتارهای شخص را میتوان ذیل و در مطابقت با قاعدهای قرار داد بدون آن که آن شخص از وجود آن قاعده آگاه باشد. چنین رفتاری صرفاً مطابقت با قاعدهای است اما نتیجۀ پیروی از آن نیست. پیروی از قاعده نسبتی با قاعده است که شخص قاعده را پذیرفته باشد وقاعده او را به سمت رفتار مشخصی هدایت کند. این دو اصل کاملا پیشا- تئوریک هستند به این معنی که هر تئوری در بارۀ پیروی از قاعده باید این دو اصل را رعایت کند.
حال پس از این توضیحات مقدماتی به مسئله تعّین معنا (پیروی از قاعده) بپردازیم. اگر فکتی وجود دارد که بتواند پیروی از قاعده و معنا را متعیّن کند باید هر دو شرط الف و ب را ارضا نماید. یعنی باید هم کاربرد درست واژه در شرایط نامحدود کاربرد (که هنوز رخ نداده است) را معین کند و هم بتواند در نقشِ دلیل شخص باشد، یا به عبارتی شخص را به آن نحو از کاربرد درست هدایت کند. این دو شرط ویژگی هنجاری بودن معنا نام دارد.
کریپکی میگوید هیچ فکتی وجود ندارد که هر دو ویژگی را ارضا کند. او تمام کاندیداها- فکتهای مربوط به کاربرد و حالات ذهنی – را مد نظر قرار میدهد و استدلالهای دقیقی علیه آنها طرح میکند.
برخی از حالات ذهنی به عنوان فکتِ کاندید برای تعیّن معنا، مبتنی بر تفسیر هستند. بطور مثال، اگر عامل متعین کننده معنا را تصویری بدانیم که همراه واژه به ذهن فرد متبادر میشود، آنگاه آنچه (قاعده ای) که این تصویر بیان میکند مبتنی بر تفسیر است. در واقع در اینجا، تصویر به ذهن متبادر شده همان «نشانه مرده» است (زیرا که به تنهایی هیچ چیزی در باره چگونگی بکار برده شد واژه نمیگوید) و نیاز به تفسیر دارد تا بتواند چگونه بکار برده شدن را نشان دهد. بر این اساس، تصویر نمیتواند قاعده را متعین کند زیراکه خود مبتنی بر تفسیر است.
اما کریپکی تنها به این گونه حالات ذهنی نپرداخته است بلکه حتی حالات ذهنی که مبتنی بر تفسیر نیستند را نیز در نظر گرفته است. کریپکی شرایطی را در نظر میگیرد که ادعا شود انچه معنا را متعین میکند، تجربهای است که شخص به شکلی بی واسطه معنای واژه را تجربه میکند. چنین تجربهای را میتوان تجربه سمانتیکی نامید.چنین تجربهای متمایز از تجربههای دیگر است و هیچ ویژگی کیفی (“کوالیا”) خاصی هم ندارد. مطایق این نظر آنچه معنای “+” را متعین میکند، «تجربه معنای “+” است”». چنین حالت ذهنی ای مبتنی بر تفسیر نیست و شخص به شکل بی واسطه به آن آگاهی دارد. کریپکی چنین حالت ذهنی را نیز متعین کننده معنا نمیداند زیرا همانطور که گفتیم معنا ناظر به موارد کاربرد نا محدود است اما حالتهای ذهنی ظرفیت محدود دارند (زیرا که بستر آنها که ذهن است محدود است). از طرفی دیگر چنین تجربه ذهنی بدون هیچ ویژگی کیفی چگونه میتواند متعلق آگاهی بی واسطه شخص قرار بگیرد؟ (ن.ک: [۲])
پیچیدگی مسئله تعیّن معنا (پیروی از قاعده) یکبار دیگر در این جا روشن میشود: معنا (پیروی از قاعده) ویژگی است که از طرفی باید در حوزه آگاهی شخص قرار بگیرد و بتواند دلیل او برای کاربرد درست واژه باشد و از طرفی دیگر باید بتواند متعین کننده موارد بی شمار و نا محدود کا ربرد واژه باشد. اما بنظر نمیرسد چنین ویژگی وجود داشته باشد.
بنابراین، حالت ذهنی از جنس تجربه هم نمیتواند متعین کننده معنا باشد. بر خلاف آنچه دباغ میگوید این گونه نیست که استدلال شکاکانه کریپکی مبتنی بر پیشفرض تفسیری بودن معنا (یا آنگونه که دباغ میگوید مولفۀ تفسیر) باشد. شکاک میتواند استدلال شکاکانه را با موفقیت برای حالات ذهنی که مبتنی بر تفسیر نیستند نیز بکار برد. همچنین، میتوان این استدلال را دربارۀ هر نشانهای که به تفسیر وابسته نیست نیز بکار برد. چه ویژگی در نشانه آن را قادر میکند تا بر موارد نا محدود کاربرد (درست ) دلالت کند و در عین حال دلیلِ شخص نیزبرای عمل باشد؟ پاسخ دباغ این است که” یک علامت مرده در یک جامعه زبانی آن قدر به کاربسته میشود تا جاندار شود.” اما کاربرد چگونه نشانهای را “جاندار” (معنا دار) میکند. برای چنین چیزی کاربرد باید دارای ویژگی باشد که هم متعین کننده کاربرد درست باشد (کاربردهای درست را از نادرست متمایز کند) و هم بتواند دلیلِ شخص باشد. این ویژگی چیست؟ مجموعۀ کاربردهای شخص نمیتواند دلیلِ او باشد.
با مشاهده کاربردهای گذشته و فعلی شخص نمیتوان گفت او باید در کاربردهای آینده نیز این گونه رفتار کند. تنها چیزی که در بارۀ کاربردهای او در آینده میتوانیم بگوییم این است که او در آینده نیز این گونه رفتار خواهد کرد. کاربردهای شخص در گذشته دلیل برای الزام به کاربرد در آینده نیست و به همین دلیل کاربرد ویژگی هنجاری نیست.
دباغ میگوید معیار کاربرد درست از نادرست را نمیتوان صورت بندی نظری کرد. در واقع از نظر او این معیارها همان کاربرد واژگان توسط کاربران هستند. از نظر او کاربر زبان با مشارکت فعالانه در ایجاد قیود هنجاری نفش دارد. به عبارت دیگر، قیود هنجاری از نظر او «به میزانی که کاربران زبان به عمل ورزیدن اشتغال دارند» بروز و ظهور میکنند و از پیش موجود نیستند. در این جا چند نکته وجود دارد. بهتر است به تعاریف دباغ از «بروز و ظهور» و «از پیش موجود» نگاهی بیاندازیم:
«الگوهای زبانی پیشاپیش موجود، ثابت، متجسد و تغییرناپذیرند. تمامی مؤلفههای آنها از پیش مشخص است و رابطه دلالتشناسانه آنهـا بـا پدیدهها روشن و خدشه ناپذیر…
از سوی دیگر، مؤلفههای یک الگوی زبانی بروز و ظهورکننده بسان امواج دریا هستند که بر اثر ورزیدن مدام و کاویدن قلعه هزارتوی زبان، سربرمیآورند.» (بازیها و معناها، ص۱۲، پی نوشت ۲۵ )
از این تعاریف (و با توجه به دلایلی که در ادامه خواهیم دید) به نظر میرسد که دباغ مسئله عدم تعین قاعده را − بدان گونه که در اسندلال کریپکی بیان میشود و به آن اشاره شد –با چگونگی تعیّن مدلول برخی واژگان که ذاتا مبهم هستند درآمیخته است. کریپکی (ص ۸۲ ) به وضوح میگوید که مسئله اصلی استدلال شکاکانه این نیست که “جمع” مفهوم مبهمی است و کاربردهای آن نامتعین هستند. اما در مقابل برخی از مفاهیم اساساً دارای مجموعه مصادیق مبهم هستند. واژههایی مثل “بزرگ”، “سبز”، “بلند” دارای ابهام در تعین مصادیق هستند. در تعین اینکه چه چیزهایی مصداق “بزرگ” هستند ابهام وجود دارد.اما مفهوم جمع دارای چنین ابهامی نیست. بلکه، کاملا مشخص است که “جمع” به چه تابعی اشاره میکند. کریپکی حتی در ابتداء بحث نیز به چنین سوءتفاهمی در اشاره میکند و میگوید ” شکاک –حداقل در بادی امر- به این شک ندارد که جمع یک تابع واقعی است…و نیز انکار نمیکند که میتوانیم در بارۀ این تابع صحبت کنیم”. (ص ۱۲). کریپکی هوشمندانه استدلال شکاکانه را با مثالی در بارۀ “+” آغاز میکند زیرا که هیچ ابهامی در چیستی تابع جمع و کاربرد یا نحوۀ دلالت آن وجود ندارد و بعد از تثبیت نکته اصلی استدلال، آن را به سایر واژهها نیز تسری میدهد (این را مقایسه کنید با مثالهای دباغ در بحث تعّین معنا که مثالهایی از مفاهیم ذاتاً مبهم مثل “خوب”، “شیر” “بازی” است).
با چنین در آمیختنی، تعجب آور نیست که دباغ برای توضیح ارتباط میان «ورزیدن» و «بروز و ظهور قواعد» (به عنوان پاسخی به استدلال شکاکانه) از مثالی در باره مفهوم «بازی» و تعین مصادیق آن استفاده کند. البته همانطور که اشاره شد استدلال شکاکانه را برای واژههای مبهم مثل “سبز” و “بازی” نیز میتوان بکار برد. برای واژه “سبز” نیز شکاک میگوید چگونه میتوان گفت که در گذشته از قاعده “سبزآبی” پیروی نکرده ایم.
اما این مسئله ارتباطی با آن چه دباغ میپندارد ندارد. از نظر دباغ مسئله این است که «فهرست خصوصیات سبز ساز، بازی ساز و یا جمع ساز» پیشاپیش مشخص نیست. چنین چیزی- فارغ از درستی و یا نادرستی آن– ارتباطی به مسئله استدلال شکاکانه ندارد. همانطور که گفتیم تعریف جمع به هیچ صورت مبهم نیست (این تابع برای هر زوج اعداد، خروجی مشخصی دارد) و موضوع این نیست که «مولفههای جمع ساز» پیشاپیش مشخص نیست بلکه این است که چطور میتوان گقت آن چه شخص در گذشته هنگامی که از “+” استفاده کرده ارجاع به تابع جمع بوده و نه به تابع سمع. حتی هنگامی که استدلال شکاکانه در باره “سبز” بکار رود نیز موضوع این نخواهد بودکه مولفههای سبز ساز پیشاپیش مشخص هستند یا نیستند.
و البته نتیجۀ دیگر عدم تشخیص تفاوت میان استدلال شکاکانه کریپکی و مسئله ابهام در تعین مصادیق برخی از واژهها این است که دباغ گمان میکند “پاسخ شکاکانه” کریپکی به استدلال شکاکانه ذیل مفهوم “شباهت خانوادگی ” (گرچه به تعبیر ایشان از نوع “غیر واقع گرایانه”! ) قرار دارد. (ن.ک: بازیها و معنا ها، ص ۵، و پی نوشت ۱۷ و همچنین “کاوشهای فلسفی و مقهوم شباهت خانوادگی” در رادیو زمانه ).او گمان میکند که مسئله استدلال شکاکانه همانند مسألۀ “بازی” است: همانطور که تعریف مشخصی از بازی وجود ندارد تعریف مشخصی از مفهوم جمع هم وجود ندارد. پس از نظر او میتوان به استدلال شکاکانه همان پاسخی را داد که به تعین مصادیق بازی داده میشود؛ شخص بدون دانستن مولفههای به تعبیر ایشان بازی ساز و یا جمع ساز صرفا با دیدن شباهتها (در جامعه زبانی) موفق به کاربرد میشود.
اما نه استدلال شکاکانه مشابه با مسئله تعین مصادیق “بازی” است و نه پاسخ شکاکانه مشابه با مفهوم شباهت خانوادگی. همان گونه که گفتیم مفهوم جمع دارای ابهام نیست، بر خلاف مفهوم بازی. کریپکی با دقت استدلال شکاکانه را با استفاده از “+” پیش برده است تا مانع بروز چنین سوء تفاهمی شود. فرض کنید آن گونه که دباغ میگوید در مورد مفهوم بازی مشکل این است که الگوهای از پیش موجود، وجود ندارند تا مشخص کننند چه پدیدههایی بازی هستند. اما در مورد استدلال شکاکانه و تعین معنای واژگان (بطور مثال “+”) مسئله وجود نداشتن چنین الگوهایی نیست بلکه این است که چگونه میتوان متعین کرد که کاربردهای گذشته کسی که واژهای مثل جمع را بکار برده پیروی از «الگوهای» جمع است و نه الگوهای سمع. توجه و درک دقیق استراتژی کریپکی در پیشبردن استدلال شکاکانه تأیید این نکته است. کریپکی استدلال شکاکانه را به صورت کنکاشِ در آنچه دباغ «مولفههای سازنده» یک مفهوم مینامد مطرح نکرده است. او به دقت مسئله را در چهارچوب شرایط اِسنادِ معنا پی ریزی کرده است. گزاره مقابل را در نظر بگبرید: “منظور وحید از بکار بردن “+” جمع است.” پرسش شکاکانه این است: چگونه میتوان گفت این گزاره صادق است؟ چه ویژگی این گزاره را صادق میگرداند؟ پاسخ کریپکی به این پرسش منفی است. هیچ ویژگی وجود ندارد که اِسنادِ معنا را صادق بگرداند. در اینجا باید به نکتۀ مهمی توجه کرد. هنگامی که میگوییم ویژگی برای صدق ِاسنادِ معنا وجود ندارد، نباید تصور شود که صرفا با مسئلهای معرقت شناختی (اپیستمیک) روبرو هستیم. مسئله این است که یک موجود همه چیز دان نیز نمیتواند ویژگی ای برای اِسنادِ معنا بیابد. بنابراین چنین ویژگی اصلاً وجود ندارد.
بنابراین در استدلال شکاکانه، فرض و شروع استدلال این گونه نیست که معنای واژگان ابهام دارد. بلکه استدلال، با چالش ِ اسناد معنا شروع میشود و نهایتاً به این نتیجه میرسد که امر مقوم معنا وجود ندارد. نکتۀ اصلی پاسخ شکاکانه کریپکی نیز در همین جا مشخص میشود. کریپکی میگوید ویژگی ای برای صدقِ گزارۀ اِسنادِ معنا وجود ندارد. (استدلال شکاکانه). اما ابن بدان معنا نیست که هیچ گونه پاسخی برای استدلال شکاکانه وجود ندارد. پاسخ استدلال شکاکانه نیز شکاکانه است : گزارۀ “منظور وحید از به کار بردنِ + جمع است” اساساً صدق- کذب پذیر نیست. این گزاره تنها دارای شرایط “اظهار پذیری” است. یعنی میتوان تحت شرایط مشخصی گفت (اظهار کرد) که “منظور وحید از به کار بردنِ + جمع است”.
دباغ با آنکه به کلیات استدلال شکاکانه اشاره میکند اما آن را بدرستی در نیافته است زیرا که میگوید: «در این تلقی، معانی واژگان، « شروط صدق» ندارند بلکه شروط اظهار پذیری قوام بخش پیدایی معانی است» (تأکید از من است. کاوشهای فلسفی و مفهوم شباهت خانوادگی، رادیو زمانه). اگر شروط اظهار پذیری قوام بخش پیدایی معانی بود، دیگر نمیتوانستیم آنرا پاسخ شکاکانه بدانیم. نکته پاسخ شکاکانه این است که دیگرنباید درباره “قوامبخشی پیدایی معانی” صحبت کرد. به عبارت دقیقتر، پاسخ شکاکانه پذیرش این واقعیت است که نمیتوان در بارۀ تعیّن (قوام بخشی) معنا چیزی گفت. پاسخ شکاکانه بیانگر یک شیفت از تعیّن (صدق/کذب) اسنادِ معنا به اظهار پذیر بودن اِسنادِ معنا است. بی معنی است که بگوییم شروط اظهار پذیری قوام بخش پیدایی معانی است زیرا در چهار چوب پاسخ شکاکانه دیگر چیزی به نام «قوام بخشی پبدایی معانی» وجود ندارد بلکه تنها میتوان از اظهار پذیری اِسنادِ معنا سخن گفت.
با توجه به مواردی که به آنها اشاره شد، نتیجه میگیریم که دباغ نه استدلال شکاکانه کریپکی را درست متوجه شده است و نه پاسخ شکاکانه را و نه مسئله تعین معنا را. بر همین اساس او با ذکر مثالهایی از مفاهیمی که ذاتا دارای ابهام هستند (و یا بگفته او فهرست مولفههای آنها گشوده هستند) نتیجه میگیردکه کاربردِ کاربران، معنا را متعین میکند. تعیّن معنا به آن شکل که کریپکی آنرا بیان میکند با ابهام در تعاریف مفاهیم متفاوت است. استدلال کریپکی به هیچ صورت مبتنی بر ابهام در تعریف مفاهیم نیست. همچنین استدلال شکاکانه مبتنی بر «مولفه تفسیر» نیز نیست. استدلال شکاکانه را میتوان برای فکتی که به تفسیر وابسته نیست –مثل تجربۀ سمانتیکی- نیز بکار برد.
منابع:
[1] Kripke, S. Wittgenstein on Rules and Private Language (Oxford: Basil Blackwell, 1982)
[2] Miller, A. & Saboohi. A “Rule-Following and Consciousness: Old Problem or New?” Acta Analytica (30), 2015, 171-178
۳- دباغ، سروش “ویتگنشتاین متاخر، کریپکی و استدلال تبعیت از قاعده“، سایت رادیو زمانه
۴-دباغ، سروش “کاوشهای فلسفی و مفهوم شباهت خانوادگی“، سایت رادیو زمانه
۵- دباغ، سروش “بازیها و معنا ها“، تارنمای رسمی سروش دباغ .
بیشتر بخوانید
سروش دباغ:
ممنون از این مطلب که ذهن و زبان را به چالش میگیرد.
م. پیرانسری / 01 February 2017