آمدن مجدد آیت‌الله مهدوی کنی به میدان سیاسی جمهوری اسلامی، فرصتی را فراهم کرده تا ضمن بررسی شرایطی که منجر به بازگشت او به سمت دولت شد، کا‌شناسان به بررسی گذشتهٔ سیاسی او هم بپردازند، اما در بررسی کارنامهٔ آیت‌الله مهدوی کنی، کمتر به دوران نخست‌وزیری وی پرداخته می‌شود. حتی رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی نیز که هیچ رویدادی را هرچند کوچک برای پرداختن به تاریخ حکومت خود از کف نمی‌دهند، کمتر به آن پرداخته‌اند.

این‌همه هم برای آن نیست که آن دوران، کوتاه‌مدت بوده است. در تقویم جمهوری اسلامی، رویدادهای یک‌روزه هم اگر در راستای منافع باشند، گم نمی‌شوند. واقعیت این است که در دل حذف یا کناره‌گیری مهدوی کنی از نخست‌وزیری در سال ۱۳۶۰، یک نوع فداکاری صنفی- سیاسی نهفته است. او «برای باز بودن دست آقای خامنه‌ای»، رئیس‌جمهور تازه به قدرت رسیدهٔ ایران، از مقام نخست‌وزیری استعفا داد و این فداکاری، برای جامعهٔ روحانیون ایران بسیار ارزنده بود. آن‌ها پس از دو سال تلاش توانسته‌ بودند نماینده‌ای از طیف خود را به سمت ریاست جمهوری برسانند؛ رویدادی که تا پیش از آن، رهبر جمهوری اسلامی مانع آن بود.

تلاش آن‌ها برای قانع کردن آیت‌الله خمینی پیش از ریاست جمهوری ابوالحسن بنی‌صدر به جایی نرسیده بود. در پی عزل او هم باز نتوانسته بودند نظر او را برای نامزد نشدن روحانیون تغییر بدهند. آن‌ها البته ضمن آن‌که از تلاش‌های خود در این زمینه دست برنداشتند، از پرداختن به تلاش برای کسب سایر مجاری قدرت باز نماندند. تنها طی دوسال پس از انقلاب، ریاست دو قوهٔ مقننه و قضاییه را به دست گرفته بودند، دو تجربه از تصدی نخست‌وزیری را هم در کارنامهٔ خود داشتند که دومین آن، نخست‌وزیری مهدوی کنی بود، اما اینها‌ هیچکدام برای روحانیون تازه به قدرت رسیده، به اندازهٔ ریاست‌جمهوری اهمیت نداشت. تغییر نظر رهبر انقلاب هم آسان نبود. او بار‌ها بر عدم دخالت روحانیون در کار حکومتی و اجرایی تاکید کرده بود؛ هم قبل از پیروزی انقلاب، هم در اوایل انقلاب به طور مکرر از «بازگشت آقایان به مدرسه و مسجد» سخن گفته بود. وی حتی پس از دستیابی روحانیون به این سمت‌ها هم آن را موقتی اعلام می‌کرد.

آیت‌الله خمینی در پائیز سال ۱٣۶۰ در سخنرانی برای نمایندگان مجلس که به جماران آمده ‌بودند گفته بود: «حضور آقایان روحانیون در این مقامات، موقتی و از سر ناچاری بوده است؛ زیرا وقتی کار را به روشنفکران دادیم به طرف غرب یا شرق رفتند و حالا به محض آن ‌که رفع احتیاج و ضرورت بشود، آقایان به مدرسه و مسجد‌های خود برخواهند گشت»، اما نه تنها چنین نشد بلکه با انتخاب سیدعلی خامنه‌ای، سمت ریاست جمهوری هم به دست روحانیون افتاد؛ یعنی پنج پست کلیدی کشور در دست روحانیون بود: رهبری، ریاست سه‌قوه و نخست‌وزیری!

در این مرحله بود که شوری خلف وعده، صدای خان را هم درآورد و در این میان ساده‌ترین مهرهٔ جمع، می‌بایست کنار بکشد. به پیشنهاد رئیس‌جمهور جدید، مهدوی کنی از سمت نخست‌وزیری استعفا داد تا به تثبیت سایر دستا‌وردهای روحانیون کمکی کرده باشد. اکبر هاشمی رفسنجانی در یادداشت‌های ۲۳ مهرماه خود چنین به کناره‌گیری مهدوی کنی اشاره می‌کند: «آقای مهدوی کنی استعفا داده‌اند که دست آقای خامنه‌ای برای انتخاب نخست‌وزیر باز باشد، آقای خامنه‌ای هم به دلیل این‌که معتقد است نباید همهٔ روسای درجه اول، رئیس جمهور، رئیس مجلس، نخست‌وزیر، رئیس دیوان عالی کشور و… روحانی باشند با ایشان موافق نیستند» و به این ترتیب یک تکنوکرات غیر‌ روحانی که توانایی کارهای اجرایی و دوندگی‌ برای امور روزانه را هم داشته باشد به سمت نخست‌وزیری انتخاب شد: میرحسین موسوی.

در این میان اما دو سئوال مطرح است: اگر رفتن آن زمان مهدوی کنی در جهت تثبیت جمع جدید روحانیون فرض شود، آیا آمدن امروز او پس از ۳۰ سال باز برای ادامه یا تثبیت این جمع است؟ آیا این‌بار باید رفسنجانی کنار برود؟ از آن جمع آیت‌الله خمینی فوت کرده است، موسوی اردبیلی منزوی است، میرحسین موسوی به دست حکومت مفقود است، رفسنجانی کنار رفته است و در واقع خامنه‌ای مانده است و رفیق فداکارش: مهدوی کنی پیر و سالخورده.

آیا تغییر فضای سیاسی کشور در این ۳۰ سال معادلات قدرت را تغییر نمی‌دهد؟ آیا در این جمع سابق، آن‌که تنها از سر مصلحت به جمع روحانیون راه یافته بود- میرحسین موسوی- در میان افکار عمومی ایران جایگاهی بهتر از سایر اعضای جمع سابق ندارد؟ آیا او که «ظاهراً» برای تثبیت جایگاه آقای خامنه‌ای به جمع روحانیون در حکومت راه داده شد، اکنون «واقعاً» جمعی از روحانیون را علیه جایگاه خامنه‌ای بسیج نکرده است؟

معلوم نیست در پی بحران‌های کنونی، این آمدن و رفتن‌های اخیر تا چه اندازه به ادامهٔ حاکمیت موجود کمک می‌کند. آن آمدن و رفتن‌های سابق اما برای حکومت بسیار مفید واقع شد. نه تنها در عمل حضور روحانیون برای چند دهه به واقعیت سیاسی ایران تبدیل شد بلکه «نظراً» هم با آخرین موضع آیت‌الله خمینی، برای همیشه ماندگار شدند. آیت‌الله خمینی دو سال بعد به طور رسمی اعلام کرد که او قبلا اشتباه می‌کرده که مخالف شرکت روحانیون در حکومت بوده است. سوای آن‌که آیا رهبر یا ولی فقیه یا مرجع تقلید چه اندازه مجاز به اشتباه است و چه کسانی هزینهٔ چنین اشتباهاتی را می‌پردازند، ایشان در ۲۰ آذر ماه ۱٣۶۲ چنین گفت: «پیش از انقلاب من خیال می‌کردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کار‌ها را طبق اسلام عمل کنند لذا بار‌ها گفتم روحانیون می‌روند کارهای خودشان را انجام می‌دهند. بعد دیدم خیر، اکثر آن‌ها افراد ناصالحی بودند، دیدم حرفی که زده‌ام درست نبوده‌ است. آمدم صریحاً اعلام کنم من اشتباه کردم.»