محمود خوشنام ـ گروه طنین از همان آغاز، جاذبهی پرتوانی پیدا کرد و توانست شمار چشمگیری از آهنگسازان، متننویسان و تنظیمکنندگان جوان را که گرایش به موسیقی سربرآوردهی پاپ داشتند، بهسوی خود بکشاند. برای رویاروئی با سانسور و نیز محدودیتهای سنتی، میبایست در کوتاهمدت به گروهی مقتدر تبدیل میشد، که شد. مزاحمتر از سانسور کارگزاران امنیتی، ستیزهجوئی «ریش سفیدان» فرهنگی بود که همهی دستگاههای رسمی تولید و پخش موسیقی را در تیول خود داشتند، شاعران «کهنه» کاری چون دکتر «هدایتالله نیرسینا»، (همانی که عنوان دکترایش را نیز در غزلیات خود میآورد: «به دکتر نیر سینا نگاه عاشقی کردی»)! شورای ترانه رادیو ایران را سرپرستی میکردند، و بر هر ترانهای که سانتیمتری از کلیشههای رایج سنتی فراتر میرفت، قلم قرمز میکشیدند. جدا از اینکه محتوای موسیقائی و متن ترانههای نو را «فهم» نمیکردند، دلواپس این نیز بودند که با ورود نوپردازان، زیر پایشان خالی خواهد شد. آنها معیارهای بوی ناگرفتهی خود را وسیله داوری درباره شعرهای نو قرار میدادند. شعر و موسیقی باید حداکثر از حد «علی اکبر شیدا» فراتر نمیرفت. حتی به «عارف» هزار ایراد میگرفتند. ترانه در چنین فضائی باید کار میکرد. یعنی نه تنها باید حواسش به امنیتیها میبود، میبایست توضیحات «عصاقورت دادگان» ادبی را نیز هضم کند.
«اگر در را به روی ما ببندند، از پنجره واردمیشویم!»
خوشبختانه حادثهای اداری در رادیو ایران، به یاری ترانهپردازان نو آمد. رادیو تصمیم گرفت خود از تهیهی ترانه کناره بگیرد و آن را بر عهدهی بخش خصوصی بگذارد و بعد برای رفع نیاز خود ترانهها را از آن بخش بخرد.
«تورج نگهبان» ترانهسرای فقید، یکی از دوستان ثروتمند و موسیقیدان، «پرویز اتابکی» را با خود همراه ساخت تا استودیوئی فراهم آورند و خود به تهیهی ترانه بپردازند. به این ترتیب استودیوی «طنین» به وجود آمد. البته تهیهی ترانهها آسان شد ولی قبولاندن آنها به شورای ترانه و گرفتن مجوز پخش از رادیو، همچنان کار دشواری باقی ماند. با این همه، شور و اشتیاق و عزم جزم جوانها، محدودیتها را یکی یکی از میان برداشت.
«ایرج جنتی عطائی» گفته بود: این آقایان، جوهر شعری را با قالبهای شعری و واژههای کهنه و پوسیده به اشتباه میگیرند.
و «شهیار قنبری» یکی از جوانترین ترانهسرایان نو نیز در جائی گفته بود: «اگر در را به روی ما ببندند، از پنجره واردمیشویم!»
ورود ترانهپردازان جوان به رسانهها
به این ترتیب طنینیها، که روز به روز بر شمارشان افزوده میشد و از جمله خوانندگان خوشصدای جوانی چون گوگوش و فرهاد نیز به آنها پیوسته بودند، هر ماه و هر هفته ترانههائی پدید میآوردند و از طریق بنگاههای خصوصی پخش، آنها را انتشار میدادند. جوانان دیگر به رادیو و تلویزیون پشت کردند و ترانههای باب دل خود را از طریق صفحه و کاست بهدست میآوردند. به زودی کارگزاران فرهنگی رسانههای دولتی دریافتند که بازارشان سرد شده است. پس رفته رفته مهارها را شل کردند و راه را، هر روز برای ورود ترانهپردازان جوان به رسانهها، گشودهتر ساختند. به مصداق «پشه چو پر شد بزند پیل را» جوانان رسانهها را فتح کردند. از آن پس رنگینکمانی از ترانه، در آسمان موسیقی ایران پدید آمد. ترانههائی که به اقتضای اوضاع روز با تمثیل و نماد درآمیخته بود.
سه تفنگدار ترانهپردازی نوین ایران
در میان طنینیها، سه تن نامآورتر از دیگران شدند، ایرج جنتی عطائی/ شهیار قنبری/ و کمی با فاصله، اردلان سرفراز، که از آنها به نام سه تفنگدار ترانهپردازی نوین ایران یاد میکنند.
ایرج، پس از دو سه ترانه عاشقانه، یکسره سر در گرو ترانههای متعهدانه یا اعتراضی نهاد. و «جنگل» را در نگاه به «ماجرای سیاهکل» و در پیوند با موسیقی «بابک بیات» سرود و «داریوش» آن را برای نخستین بار در فیلم «خورشید در مرداب» کار «م- صفار» خواند. شاعر، میبیند که راه پس و پیش ندارد.
«پشت سر جهنمه
روبرو قتلگاه آدمه»
او حس میکند که «روح جنگل سیاه» دارد، جان او را قبضه میکند. نجوای جغدها را میشنود که از مردن پلنگ زخمی میگویند.
ایرج بعد با بابک «خونه» را میسازد. خونه تاریکی، که برای او هزارها خاطره دارد ولی کارش به ویرانی کشیده است. شاعر سبب ویرانی را نیز شرح میدهد:
«سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرمو کشت
مادرو دیوونه کرد»
ولی به هر حال باید این خونهرو از نو ساخت. آیا همه حاضرند برای اینکار دست در دست هم بگذارند. ایرج با همین پرسش ترانهی خود را به پایان میبرد.
شاعر در ترانهای دیگر از بنبستی میگوید که کوچه قدیمی خود ماست. یک دیوار کاهگلی ما را از «رود بزرگ» جدا میکند، رودی که صدایش همیشه در گوش ماست. روشن است که ما نمیتوانیم تمام عمر پشت این دیوار بمانیم. پس باید برخاست و دیوار را خراب کرد.
یه روزی، هر روزی باشه- دیر و زود
میرسیم با هم با آن رود بزرگ
تنای تشنهمونو
میزنیم به پاکی زلال رود… »
شاعر چه میدانست که مردم روزی از خیر رود بزرگ میگذرند و آرزوی بازگشت به همان دیوار کاهگلی را میکنند!