آرتور کستلر (۱)، نویسنده بلغاری‌ـ‌بریتانیایی که ابتدای قرن گذشته در بوداپست به دنیا آمد، در طول حیاتش از نزدیک با خطرهای اقتدارگرایی آشنا شد. هم تمرکز لجام‌گسیخته‌ قدرت ذهنش را مشغول کرده‌بود، و هم تاثیر این نوع حکمرانی که روح آدم را می‌خورد و می‌تراشد. کستلر نوشت: «اگر قدرت فاسد می‌کند، معکوس‌اش هم درست است: آزار و تعقیب هم قربانی را فاسد می‌کند، هرچند به راه‌هایی زیرکانه‌تر و تراژیک‌تر.»

گردهمایی عده‌ای از طرفدران آزادی بیان در شهر کلن آلمان برای آزادی اصلی اردوغان، نویسنده ترکیه‌ای
گردهمایی عده‌ای از طرفدران آزادی بیان در شهر کلن آلمان برای آزادی اصلی اردوغان، نویسنده ترکیه‌ای

اگر حق با کستلر باشد و رژیم‌های اقتدارگرا نهایتاً همراه با خودشان منتقدانشان را نیز فاسد می‌کنند، پس جامعه‌ی ادبی ترکیه باید دلیل دیگری هم برای نگرانی داشته باشد. ما سال‌ها در حال گذر از تونل تیره و باریکی از «دموکراسی غیر لیبرالی» بوده‌ایم. نخبگان حاکم حزب عدالت و توسعه، همان حزب رجب طیب اردوغان، هرگز نپذیرفتند که انتخابات آزاد برای ابقای دموکراسی کافی نیست و وجود اجزای سازنده دیگری هم برای این کار ضرورت دارد: استقلال قوا، حکمرانی قانون، آزادی بیان، حقوق زنان و اقلیت‌ها، و رسانه‌هایی متفاوت و مستقل. صندوق رأی به تنهایی و بدون حضور این سنگرها، صرفاً راه را در بهترین حالت برای «اکثریت‌گرایی» و در بدترین حالت به سوی اقتدارگرایی می‌گشاید.

الیف شفق، نویسنده ترکیه‌ای
الیف شفق، نویسنده ترکیه‌ای

تلاش برای کودتا در ژوئیه که جان بیش از ۲۰۰ نفر را گرفت، شوکه‌کننده و اشتباه بود و همه‌چیز را بدتر کرد. اما این طنز تلخ بی‌پایان ترکیه است که آزادی‌خواهان و دموکرات‌ها، همان‌ها که در میان نخستین مخالفان تلاش‌های شوم کودتاچیان برای سرنگونی دولت برآمده از [حزب اسلامگرای] عدالت و توسعه بودند، باید نخستین کسانی باشند که به دست همان دولت مجازات و خاموش شدند. امروز بیش از ۱۴۰ روزنامه‌نگار در ترکیه زندانی‌اند و این کشور با پشت سر گذاشتن چین به بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران بدل شده است. دوستان و همکاران تبعید شده، نامشان در فهرست سیاه قرار گرفته، بازداشت یا محبوس‌اند. زبان‌شناس سرشناس، نجمه آلپای که هفتادمین تولدش را پشت میله‌ها جشن گرفت؛ اصلی اردوغان (رمان‌نویس)، احمد آلتان (رمان‌نویس) محمد آلتان (پژوهش‌گر) شاهین آلپای (ستون‌نویس لیبرال)، مراد صابونجو (سردبیر روزنامه سکولار جمهوریت)، و تورهان گونای دبیر ادبی جمهوریت ــ فهرست نویسندگان و روزنامه‌نگاران زندانی به‌شکل هولناکی طولانی است و همه‌ به خوبی می‌دانیم که ممکن است هر روز فهرست زندانیان از این هم طولانی‌تر شود.

نیویورک تایمز اخیراً گزارش داده‌ بود که «نویسنده‌های جریان غالب در جریان سرکوب دولت از مصونیتی غریب، اگرچه جزئی برخوردار بوده‌اند.» اما آنچه که نمی‌دانیم، اثرات سرکوب ادامه‌دار کنونی بر آن گروه از ماست که «آزاد» هستیم. به قول یکی از کامنت‌های منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی، «اگر همه‌ این نویسنده‌ها “داخل” باشند، نمی‌توان واقعاً گفت که هیچ نویسنده‌ دیگری “خارج” است.»

در دوران آشفته‌بازاری و ناآرامی، ما بیشتر از قبل به ادبیات داستانی نیاز داریم. اما ساده‌لوحانه است که تصور کنیم ادبیات داستانی ما از این رویدادها تأثیری نمی‌پذیرد. از زمان بهار عربی با نویسنده‌هایی از «جغرافیاهای لرزان» ــ مصر، پاکستان، لیبی، تونس ــ در ارتباط بودم. همه می‌دانیم که وقتی رمان‌نویسی از این کشورها باشی، دیگر از «نعمت» غیر سیاسی‌ بودن برخوردار نیستی، و اگرچه تمام حوزه‌های هنری تحت رژیم‌های اقتدارگرا در معرض زوال و دست‌اندازی قرار دارند، ادبیات داستانی به‌طور خاص در معرض این تهدیدهاست؛ و نثر بیشتر از شعر. جرج اورول در «جلوگیری از ادبیات» (۲) سرنوشت این دو ژانر را تحت حکمرانی غیردموکراتیک بررسی کرده ‌است. به باور اورول، شاعر می‌توانسته بی‌آنکه لطمه و صدمه‌ای ببیند، از استبداد جان به‌در ببرد، اما نثرنویس نه؛ چرا که او بدون «کشتن قوه‌ی ابداعش» نمی‌توانسته دامنه اندیشه‌هایش را کنترل یا محدود کند. اورول به شیوه‌هایی پرداخت که بر طبق آنها ادبیات هنگام اوج ‌گرفتن اتوکراسی [یکه‌سالاری] در آلمان، ایتالیا و روسیه تحلیل رفت. و سپس به نویسندگان آینده هشدار داد که «شعر شاید از عصری تمامیت‌خواه جان به در ببرد، و شاید حتی استبداد برای برخی هنرها یا هنرهای نصفه‌نیمه مثل معماری سودمند هم از آب دربیاید، اما نثرنویس گزینه‌ای به جز مرگ یا خاموشی پیش رو ندارد.»

خاموشی چیز غریبی است، مثل ماده‌ لزج و چسبناکی که هر چه بیشتر داخل دهانت نگهش داری، بیشتر می‌تُرشد؛ مثل آدامسی که بگندد، بی‌آنکه بفهمی. و مسری هم هست: خاموشی به‌شکل غریبی شیفته همراهان دیگر است. خاموش‌ماندن آسان‌تر است وقتی دیگران هم خاموش بمانند. خاموشی از خلوت و فردیت متنفر است.

اما نثر از سوی دیگر به خلوت و فردیت نیاز دارد ــ چیزهایی که پیش از این هم در جامعه‌ی توده‌گرا و قطبی‌شده‌ای همچون ترکیه دشوار به‌دست می‌آمد. به نظر من، چالش پیش روی زن نویسنده بزرگ‌تر هم هست؛ همان‌که هنوز به او اغلب به چشم دختر یا همسر یا مادر می‌نگرند، و نه به عنوان «فردی» قادر به نوشتن و اندیشیدن در استقلال. در ترکیه، سن و جنسیت در کنار طبقه و ثروت خطوط اصلی جداسازی را تشکیل می‌دهند و زنان نویسنده باید برای کسب احترام در نظر جامعه ــ پیش از آنکه از همان منظر «پیر» و در نتیجه دیگر فاقد سکسوالیته و زنانگی‌ دیده شوند ــ بجنگند. و تو در مقام یک زن نویسنده تا پیش از «پیر» به‌حساب‌آمدن‌، در معرض زبان گزنده‌تری از سکسیسم و تحقیر قرار داری.

و عجیب آنکه بخش قابل توجه این تهمت‌ها و افتراها از دهان آدم‌هایی بیرون می‌آید که بخشی از نخبگان فرهنگی جدیدند. هیچ ‌چیز ناراحت‌کننده‌تر از ظهور «روزنامه‌نگارها» و «نویسنده‌ها»ی فرصت‌طلب تحت اقتدارگرایی نیست. بعضی از این چهره‌ها نویسندگان مسن‌تری هستند که به موفقیت مورد نظرشان دست نیافته‌اند، و به امید سریع‌تر بالارفتن از پلکان، مصمم به بهره‌برداری از این سرکوب هستند. و دیگران تازه‌واردهایی مشتاق سودبردن از تاریکی و آشوب. امروز در ترکیه گروهی از این آدم‌ها وجود دارند که آشکارا به‌شکل عمومی خواستار بازداشت همکارانشان می‌شوند و وقتی آرزویشان برآورده می‌شوند، شادی می‌کنند.

به‌جز این واکنش فرصت‌طلبانه، به نظرم در میان نویسندگان ترکیه چهار پاسخ بنیادی به ازدست‌رفتن آزادی فکری و هنری وجود دارد. نخست، سیاست‌زدایی و خودسانسوری داوطلبانه. فراری به تخیل خودمان. استفان تسوایگ (۳) در «جهانِ دیروز»، خاطراتی درباره زندگی در وین پیش از قدرت‌گرفتن حزب نازی، می‌نویسد: «به خودم گفتم همه‌چیز را فراموش کن، به داخل ذهن و کارت فرار کن، به جایی فرار کن که فقط خودِ زنده و درحال‌تنفس‌ات باشی و نه شهروند هیچ دولتی، و نه گرویی آن بازی دوزخی؛ به جایی فرار کن که در آن تنها همان عقلی که خودت داری هنوز می‌تواند در جهانی جنون‌زده به چند اثرِ معقول بینجامد.»

کسانی که این مسیر را برمی‌گزینند، سوژه‌هایی غیرسیاسی را انتخاب می‌کنند و داستان‌های بی‌خطری درباره‌ عشق و دلشکستگی می‌نویسند. همزمان، اوضاع بیرون پنجره‌هامان شوربختانه‌تر خواهد شد، همکاران و دوستان به دردسر خواهند افتاد، ولی ما کله‌هامان را در تپه‌ کتاب‌هامان فرو می‌کنیم و هرچند در شورمان برای خلاقیت صادقیم، اما از مغز استخوان از نیروهای سرکوب‌گر خلاقیت می‌ترسیم.

و بعد، مسیرِ بیش‌ازحد روشنفکر شدن ــ تغییری در سبک و نه در سوژه. آنها که به این مسیر گام می‌گذارند، به‌شیوه‌ای غیرمستقیم‌تر و پیچیده‌تر خواهند نوشت، و امر گفته‌نشدنی را می‌گویند، اما نه اینکه دقیقاً بگویند؛ و جمله‌هاشان را بیش از حد طولانی و توصیف‌هایشان را بیش از حد انتزاعی نگه می‌دارند تا مجبور نباشند به یک اتوکرات بگویند اتوکرات.

و نیز کسانی هستند که به جایگاه یک نقش عمومی تازه پرتاب می‌شوند که برایش آماده نبوده‌اند و باید علیه قدرت، بی‌عدالتی، نابرابری و سرکوب بجنگند. هنرشان یا جان می‌گیرد یا ضربه می‌خورد ــ نه ضرورتاً به‌خاطر سرکوب دولتی، بلکه چون سیاستِ بیش از حد می‌تواند هنر داستان‌گویی را خفه کند.

مسیر چهارم و آخر هم هزل است؛ طنزی تلخ و گزنده. کدام پاسخ بهتر از دست‌انداختن اقتدار، دست‌انداختن جامعه‌ای که این همه از باباش می‌ترسد، و نیز دست‌انداختن خودمان، نویسنده‌ها و هنرمندانی که تلاش می‌کنیم با فروختن روح‌مان، هر روز کمی بیشتر از دیروز، جان به در ببریم؟ اما طنز در ترکیه کسب‌و‌کار خطرناکی است. و تعجبی ندارد که یکی از دستگیرشده‌ها موسی کارت، از بهترین کاریکاتوریست‌های کشور است.

در حالیکه این چهار مسیر پیش رویمان قرار دارد، در سلول‌های کوچکی با دیوارهای شیشه‌ای از هم جدا افتاده‌ایم. حتی دوستی‌های قدیمی ترک برداشته‌اند. نویسندگان جغرافیاهای لرزان مجبورند بیش از همیشه درباره سیاست بگویند و بنویسند. هر روز با چالش تعادل‌برقرارکردن بین امر روزمره و امر خطیر، امر مبتذل و امر والا، «داخل» و «خارج» رویاروییم. هر روز با چالش چگونگی دفاع‌کردن از تفاوت‌های جزئی در نوعی فرهنگِ عمومیت‌بخش منزجرکننده مواجهیم؛ با چالش چگونگی ساختن پل‌هایی از جنس یکدلی در جایی که برانگیختن یک سوی جامعه علیه سوی دیگر به نفع عوام‌فریبان پوپولیست تمام می‌شود. و اگرچه مورد ترکیه از جهاتی به‌شکلی منحصربه‌فرد نومیدکننده است، اما کماکان بخشی از یک جریان بسیار بزرگتر به حساب می‌آیند. موج‌های متعدد ناسیونالیسم، انزواطلبی و قبیله‌گرایی از پی یکدیگر سواحل کشورهای اروپایی را در نوردیده و به ایالات متحده رسیده‌اند. شووینیسم و بیگانه‌هراسی در حال قدرت‌گرفتن هستند. عصر ما عصرِ اضطراب است ــ و از اضطراب تا خشم و از خشم تا پرخاش‌گری (۴) تنها گامی کوچک فاصله است. اگر کستلر و تسوایگ امروز زنده بودند، فوراً این نشانه‌های مرض را تشخیص می‌دانند.

منبع: نبویورکر ۱۰ دسامبر

پانوشت

۱) پرآوازه‌ترین رمان کستلر، «ظلمت در نیمه‌روز» با ترجمه مهرداد نبیلی در ایران منتشر شده است.
۲) این مقاله به دست «عزت‌الله فولادوند» به فارسی ترجمه شده‌است
۳) از اشتفان تسوایگ، نویسنده اتریشی، چندین رمان همچون «نامه‌ای از زن ناشناس»، «آموک» و «آشفتگی احساسات» با ترجمه جواد شیخ‌الاسلامی منتشر شده است.
۴) اینجا نویسنده از تشابه لغوی واژه‌های angst (اضطراب)، anger (خشم) و aggression (پرخاش‌گری) استفاده می‌کند.

بیشتر بخوانید: