محمد عبدی ـ الیا کازان را شاید بتوان جنجالی‌ترین چهره‌ی سینمای کلاسیک هالیوود قلمداد کرد؛ از این‌رو که در جریان پرسر و صدای مک کارتیسم و متهم کردن سینماگران به همکاری با کمونیست‌ها، او به‌عنوان کسی که به همکارانش «خیانت» کرد، منفور همگان شد.

دهه‌ها بعد وقتی که جایزه‌ی اسکار یک عمر فعالیت سینمایی را از آکادمی جوایز سینمایی دریافت کرد، برخی از حاضران در تالار (از جمله کلینت ایستوود) برای او دست نزدند و از جا برنخاستند و مطبوعات باز بحث‌های مربوط به اوایل دهه‌ی ۵۰ و «خیانت» کازان را پیش کشیدند. اما ستایشگر کازان، مارتین اسکورسیزی – که به همراه رابرت دنیرو جایزه‌ی اسکار یک عمر فعالیت سینمایی را به او اعطا کردند- حالا با ساخت فیلم مستندی با عنوان «نامه‌ای به الیا»، ستایش بی‌پایان خود را نصیب این فیلمساز می‌کند و درباره‌ی ماجرای جنجالی کازان هم آشکارا موضع می‌گیرد: «خیلی‌ها در آن موقع اعترافاتی کردند و درباره‌ی دیگران حرف‌هایی زدند، اما نام کازان به خاطر مقاله‌اش در نیورک تایمز ثبت شد.»

اشاره‌ی اسکورسیزی در فیلم به ماجرایی که همواره فعالیت سینمایی کازان را تحت‌الشعاع قرار داده، در حد بسیار مختصری باقی می‌ماند و شاید اسکورسیزی ترجیح می‌دهد این واقعه را در زندگی فیلمساز محبوبش نادیده بگیرد. اما این واقعه جدای از تحت تأثیر قرار دادن نام کازان در تاریخ سینما، تأثیر زیادی هم بر فیلم‌های بعدی او داشت و معروف‌ترین فیلم‌اش، «در بارانداز»، خواه ناخواه بازتاب عکس‌العمل مستقیم اوست به ماجرای مک کارتیسم و مسأله‌ی خیانت، و از سوی تحلیل‌گران همواره از این زاویه مورد بررسی و تحلیل واقع شده است.

اسکورسیزی هم با گذاشتن چند جمله ندامت کازان در این‌باره و اشاره به اینکه «دیگرانی هم بوده‌اند»، سعی دارد ماجرا را فراموش کند و بعد به اشاره‌های مختصری در ردیابی این موضوع در فیلم «در بارانداز» بسنده می‌کند.


فیلم اسکورسیزی را در واقع می‌توان «کازان به روایت اسکورسیزی» نامید: از ابتدای فیلم این فیلمساز برجسته‌ی هالیوود جلوی دوربین ظاهر می‌شود و شروع می‌کند به حرف زدن درباره‌ی الیا کازان و عشق و علاقه‌اش به سینمای او. در واقع اسکورسیزی پیش از آنکه بخواهد کازان را بشناساند یا مستندی درباره‌ی همه‌ی زوایای زندگی او بسازد، سعی دارد احساس و علاقه و تأثیرپذیری‌اش از این فیلمساز کلاسیک را به نمایش بگذارد. شاید از همین روست که فیلم خود را «نامه‌ای به الیا» نامیده است.

در عین حال اما با برش‌هایی از زندگی کازان هم روبرو هستیم. البته مستند ساختن درباره‌ی کسی که زنده نیست، مشکلات خاص خود را دارد و مهم‌ترین آن‌ها اینکه نمی‌توان مصاحبه‌ی زنده‌ای با او درباره‌ی خودش داشت. در نتیجه اسکورسیزی تنها از چند قطعه‌ی کوتاه مصاحبه تصویری ضبط شده استفاده می‌کند و کسی هم جمله‌هایی از حرف‌های او در نشریات را با صدای کازان تقلید می‌کند.

اما شاید مشکل فیلم اسکورسیزی از آنجا می‌آغازد که او در تمام فیلم به ستایش از کازان مشغول است و به عاشقی می‌ماند که ایرادهای معشوق را نمی‌بیند. جدای از اینکه کازان فیلم‌های ضعیف زیادی در کارنامه دارد، ارزش و اعتبار سینمایی فیلم‌های مطرح او- از «در بارانداز» تا «شرق بهشت»- هم آن‌قدر نیست که اسکورسیزی اصرار دارد. او چنان درباره‌ی این فیلم‌ها تعریف و تمجید می‌کند که گویی بزرگ‌ترین آثار سینمایی تاریخ سینما هستند.

اما دلیل این ستایش را می‌توان حس کرد:‌‌ همان‌طور که اسکورسیزی به روشنی اشاره می‌کند، این فیلم‌ها در زمان نوجوانی بر او تاثیر زیادی داشته‌اند. او می‌گوید موقع تماشای «در بارانداز» فکر کرده که «این چیز دیگری است» و تصویری که فیلم از رابطه‌ی دو برادر می‌دهد شدیداً قابل مقایسه با رابطه‌ی او با برادرش در زندگی شخصی‌اش بوده است. برای همین اسکورسیزی ابایی ندارد که در میانه‌ی فیلم ناگهان درباره‌ی دوران کودکی‌اش و محل زندگی‌شان در آن زمان حرف بزند.


جز این زمانی که اسکورسیزی حرف‌های طولانی‌اش را درباره‌ی «شرق بهشت» می‌آغازد، غالب حرف‌ها مربوط به تأثیر این فیلم بر دوره‌ی نوجوانی اوست و نکته‌های شخصی‌ای که اسکورسیزی در آن سن و سال می‌توانست حس کند و با قهرمان ماجرا- جیمز دین، بت آن سال‌های همه نوجوان‌های آمریکایی- همذات‌پنداری کند.

تا اینجای کار چندان مشکلی نیست: حرف زدن از تأثیر فیلم‌هایی که توجه یک فیلمساز برجسته را به سینما جلب کرده‌اند و او را به سمت فیلمسازی سوق داده‌اند. تا اینجا با یک رابطه‌ی شخصی روبرو هستیم، اما انتظاری که ما از اسکورسیزی داریم، این است که با دانش سینمایی‌اش، جایگاه و ارزش سینمایی این فیلم‌ها را بیشتر بکاود. توضیحات او درباره‌ی این فیلم‌ها حتی زمانی که به جزئیات اشاره می‌کند و درباره‌ی یک صحنه حرف می‌زند، از حد توضیحات کلی، حرف زدن درباره‌ی موضوع فیلم و تاثیر گذاشتن این صحنه‌ها بر اسکورسیزی نوجوان فرا‌تر نمی‌رود. حتی زمانی که او در حرف‌های مفصل‌اش درباره‌ی «شرق بهشت» – که طولانی‌ترین قسمت فیلم است- بالاخره می‌خواهد به ارزش‌های سینمایی اثر اشاره کند و می‌گوید: «آن موقع که فیلم را می‌دیدم طبیعتاً درباره‌ی ارزش‌های تکنیکی و بازیگری فکر نمی‌کردم، اما این بعد‌ها بود که باز به تماشای این فیلم پرداختم و سعی کردم که بفهمم چرا این فیلم بر من این همه تأثیر گذاشته». این طبیعتاً نقطه شروع مناسبی است برای تحلیل درباره‌ی ارزش سینمایی این فیلم، اما اسکورسیزی دلیل این تاثیر را تنها در چند جمله‌ی کلی درباره‌ی بازی‌ها و اشاره به نور و صحنه خلاصه می‌کند و به عمق نمی‌رود.

نزدیک به پایان فیلم، اسکورسیزی از دیدار‌ها و دوستی‌اش با کازان می‌گوید و اشاره می‌کند که هیچ‌وقت نتوانست به او بگوید که فیلم‌های او چه معنای بزرگی برایش داشته‌اند و حالا با ساختن این فیلم این‌کار را می‌کند. شاید اگر کازان زنده بود، از دیدن این فیلم لذت وافری می‌برد، اما یک خوره‌ی سینما از فیلمساز برجسته‌ای چون اسکورسیزی دلیل و مدرک بیشتری برای این همه شیفتگی می‌طلبد.