در حالی که از اهدا جایزه نوبل به باب دیلن بیش از یک هفته میگذرد، او هنوز هیچ واکنشی نشان نداده، و حتی تماسهای آکادمی را بیپاسخ گذاشته است؛ اتفاقی که باعث شده دوستان و هوادارانش او را خجالتی و فروتن، و دیگران، از جمله یکی از اعضای آکامی، پر واستبرگ، او را بیادب و متکبر برشمردهاند.
با این اوصاف، به احتمال زیاد ضیافت ۱۰ دسامبر کارل گوستاو شانزدهم، پادشاه سوئد، در غیاب باب دیلن برای او برپا خواهد شد.
بنا به توضیح یوهان هیلتون، روزنامه نگار «داگنز نیهتر» آکادمی نوبل سناریوهایی زیادی را از قبل در خصوص واکنش باب دیلن مد نظر قرار داده بود؛ از جمله پاسخ منفی و رد جایزه، یا یک تشکر بلندبالا روی صحنه در لاسوگاس، اما سکوت مطلق کاملاً غیرمتنظره بود. آیا باب دیلن فکر میکند از جایزهی نوبل بزرگتر است؟
پس از یک هفته سکوت برانگیزاننده، در ۲۱ اکتبر واکنش حداقلی وبسایت دیلن نیز، که به اضافه شدن عبارت «برندهی جایزه نوبل ابیات» درکتاب «مجموعه ترانهها: ۱۹۶۱-۲۰۱۲» او خلاصه میشد، پاک و حذف شد.
وانگهی، هر چه قدر سکوت باب دیلن در مورد جایزه ادامه پیدا میکند، هیاهو در رسانهها بیشتر میشود؛ هیاهویی که قبل از آغاز آن، ده روز پیش، باب دیلن، با اجرای ترانهی فرانک سیناترا، «چرا حالا تلاش میکنید من را تعییر دهید؟» به شکلی کنابهای به آن پاسخ گفت.
«آیا سخت است تلفن را برداشتن و گفت: بله، مرسی؛ آن هم وقتی که قضیه صرفاً یک مدال کوچک زشت نیست، و پای هشت میلیون کرون سوئد، معادل ۸۲۵۰۰۰ یورو، درمیان است؟»؛ این را یوهان هیلتون میگوید، و در ادامه سکوت دیلن رابا لحنی طعنهآمیز مؤید بحث های رسانههای سوئدی در مورد دیلان میداند، که اغلب او را آخرین پرچمدار «مردانگی» توصیف کردهاند.
«دو سوم کسانی که خودشان را میکشند، مردها هستند؛ چون مردها سخت تر میتوانند احساسات خودشان را بیان کنند… باب دیلن ساکت است، شاید چون نمیداند چه طور باید رفتار کند. او احتیاج به راهنمایی و کمک دارد.» بله، واکنشی مضحک به وضعیتی مضحکتر!
احتمالاً آکادمی در نهایت مجبور خواهد شد این جایزهی گرانبها را به نشانی آوازخوان ازخودراضی پُست کند، البته اگر آن را پیدا کند، درست مثل سال ۱۹۶۹ پس از آنکه بکت از سفر به استکهلم برای دریافت جایزه خودداری کرد.
از نه سارتر تا سکوت دیلن
۵۲ سال پیش، جایزهی نوبل ادبیات به کسی اهدا شد که «ایدهها را برتری بخشید و فضای داستانهایش را با هوای آزادی و جستجوی حقیقت پر کرد»، ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی.
اگر از بوریس پاستارناک که تحت فشار مقامات کشورش، اتحاد جماهیر شوروی، جایزهی نوبل را رد کرد، بگذریم، سارتر تنها کسی بود که حقیقتاً و با ارادهی خویش جایزهی آکادمی نوبل را نپذیرفت. ماجرای باب دیلن با سارتر اما قطعاً متفاوت است.
سارتر توضیح داده بود که دلیلش برای رد جایزه نه به این آکادمی سوئدی برمیگردد، و نه به خود جایزهی نوبل؛ بلکه شخصی و درعین حال عینی است. او اعلام کرد که هیچگاه هیچ جایزه و موقعیت متماز رسمیای را نپذیرفته و نخواهد پذیرفت، خواه مدال لوژیون دونور باشد، خواه کرسی کلژدوفرانس.
نزد سارتر، یک نویسنده جز کلام مکتوب، نباید از ابزار و تمهید دیگری برای عمل کردن و خوانده شدن برخوردار باشد؛ هیچ ابزاری از جمله نام و نشانی که بدان مفتخر میشود.
در عینحال، نویسنده باید اجتناب کند از اینکه نامش به یک نهاد خاص گره بخورد، یا با آن تداعی شود؛ حالا هرچه قدر این نهاد آبرومند و محترم باشد، خواه جایزهی نوبل دهد، خواه جایزهی لنین.
در کنار دلایل شخصی، سارتر در رد جایزه به دلایلی عینی از جمله مبلغ زیاد آن و شرایط خاص جنگ سرد نیز نظر داشت. نوبل جایزهی «نویسندگان بلوک غرب، و شورشیهای بلوک شرق است.» و سارتر نه خود را غربی میدانست، و نه صدالبته منتقد و طغیانگری علیه سوسیالیسم.
بیاعتنایی باب دیلن به نوبل، اما برخلاف سارتر، هرچه هست، قطعاً سیاسی نیست. خود باب دیلن بارها گفته یک آدم سیاسی نیست؛ بهعلاوه کسی که او در ستایش دولت اسرائیل ترانه میسراید و اجرا میکند، چه طور ممکن است با آکادمی نوبل تنشی داشته باشد، و به دلایلی سیاسی سکوتی اعتراضآمیز پیشه کند؟
باب دیلن واقعی، باب دیلن نمادین: از ویتنام تا فلسطین
مواضع سیاسی باب دیلن، پس از دههی سرخ شصت، واقعاً رسواییآور بوده است. با شکست می۶۸، و پس از فروکش کردن جنبش های ضد-فرهنگ، او خیلی زود تماسش را با روح زمانه از دست داد؛ اولین نشانههای آشکار این فترت و نزول به ۱۹۷۱ برمیگردد، زمانی که او جنبش اسرائیلی کاچ و رهبر آن، مئیر کاهان را ستود؛ یک جنبشی ارتودوکس که رهبر آن خواهان اخراج اجباری فلسطینی ها از سرزمین مادریشان بود. در همان سال، آنتونی اسکادوتو، خبرنگار نیویورک تایمز، از حمایت های سرسختانهی دیلن از اسرائیل و تماس های او با اتحادیهی دفاع از یهودیان پرده برداشت.
«غروب آفتاب اتحادیه»، و «قلدر محله» تجسم موسیقایی مواضع رسواییآور باب دیلناند. «قلدر محله» که روایتی است از مظلومیت اسرائیل دربرابر خشونت اعرابی که آن را محاصره کردهاند، درست یک سال بعد از حملهی مرگبار اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۳ بیرون آمد. در حالی که جهان سوگوار کشتار صبرا و شتیلا بود، آوازخوان معترض ضدجنگی که پیشتر خوانده بود: «جایی که خانه ته دره به زندانی کثیف و نمناک میرسد، جایی که چهرهی جلاد همیشه پنهان است، آنجا که گرستگی زشت و روحها فراموش شدهاند»، این بار جانب جلاد جنگافروز را انتخاب کرد.
واقعیت آنکه فاصلهی ناپیمودنی میان باب دیلن مخالف جنگ ویتنام و باب دیلن طرفدار اسرائیل، فاصلهای کیفی است که با شمارش سال های سپری شده از دههی شصت تا دههی هشتاد به سادگی به شکلی کمی قابل اندازهگیری نیست. این تفاوت، تفاوتی درونی است که نام یک چهره را از واقعیت بیولوژیک او، که مقید به ضرورت های بقا و منافع و امیال نه چندان بلندمرتبه است، تفکیک میکند.
باب دیلنی که نماد دههی سرخ شصت، و آیکون ضد-فرهنگ در نیمهی قرن بیستم است، همان باب دیلنی نیست که در تورهای بیانتها با صدایی ته گرفته، کاریکاتوری از باب دیلن اسطورهای را روی صحنه میبرد.
در پارادیم تراژیک حاکم بر چهرهها، نمادها و نشانهها، شرط تولد یک «نام» همواره مرگ بیولوژیک قهرمان است؛ قهرمانان تراژیهای یونان باستان، شهدا و قدیسها درست همان لحظهای صاحب نام میشوند که میمیرند.
مضحکهی باب دیلن اما از آنجا آغاز میشود که خود خواننده، علیرغم پرسونای نمادینش که تجلی اعتراض و نماد صلح، و مظهر آزادی و حقوق ستمدیدگان بود، همچنان روی صحنهها ( این بار در دفاع از اسرائیل و..) به شکلی «زنده» میخواند. ابهام اما نه فقط در باب دیلن، و تضاد نام و واقعیت بیولوژیک او که در خود آکادمی نوبل نیز هست؛ آکادمیای که تنها به زندگان جایزه میدهد.
اگرچه جایزهی نوبل ادبیات به باب دیلن «نمادین» تعلق گرفته (که در حقیقت تجسم جوانی پرشور اما برباد رفتهی یک نسل و احتمالاً از جمله جوانی تصمیمسازان نوبل نیز است)، اما باید به دست شاه سوئد به باب دیلن «واقعی»، وقتی هنوز زنده است، اهدا شود.
در یک کلام، آنکه جایزه گرفته همان کسی نیست که قرار است آن را دریافت کند؛ میان این دو، یکی نماد ابدی یک نسل، و دیگری سیمای پیرمردی که در لاس وگاس ترانههای تاریخ گذشته، آوازهای عشقی-جنسی، یا سرودهایی در ستایش اسرائیل میخواند، شاید «سکوت» تنها میانجی ممکن باشد.
سکوت باب دیلن چه از سر خودپسندی باشد، چه از سر بی حوصلگی، در نهایت، بهترین پاسخ به مضحکهای است که تصمیم امسال نوبل بدان دامن زده است. شاید پس از باب دیلن، منتقدهای ادبی هم بهتر باشد سکوت کنند.
۵۲ سال پیش، سارتر قبل از هر استدلالی برای توضیح تصمیمش در رد جایزهی نوبل، در نامهاش به طور ضمنی آورده بود که بهتر بود قبل از تصمیمگیری نظر من را نیز را میپرسیدند. چه کسی گفته آدم حتماً باید جایزهای را که طلب نکرده بپذیرد؟ چه چیز ایجاب میکند، آدم تماسی را که در انتظار آن نیست، پاسخ بگوید؟
اگر تا امروز بسیاری از چپگرایان به خاطر پشت کردن خوانندهشان به ترانههای اعتراضیاش در دههی شصت، آرزوی رهایی نام باب دیلن از شر خود واقعیاش را داشتند، حالا پس از این سکوت مجادله برانگیز، حتماً عالیجنابان آکادمی نوبل هم آرزوی مشابهی دارند.
پانوشت:
«زمانه داره عوض میشه» عنوانی ترانهای از باب دیلن است که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد.
بیشتر بخوانید:
باب دیلن نه تنها آثارش نماد اعتراضها و جنبش های دهد شصت بود بلکه از این نظر که تحکم واعمال نظر سرمایه داری بر تولید و پخش موسیقی اش را کنار زد و تن به خواسته های و راهبریهای کمپانیهای تولید کننده صنعت فرهنگ نداد و نخواست ستاره ای در کنترل آنها باشد نیز یگانه بود. او اتصمیم گرفت همیشه موسیقی اش زیر زمینی باقی ماند.
او نگذاشت کمپانیها و مخاطبان برایش تعیین کنند که چه بخواند و چه بسازد. او استقلال خودش را مثل یک هنرمند واقعی از اعمال نظر مخاطبان وطرفداران وکمپانیها حفظ کرد. او نمیخواسن هنرمند پاپیولار شود .
بنظر میرسد که این بی اعتنایی به نوبل هم در جهت حفظ آن استقلال باشد
بهرحال مقاله خوبی بود
بیژن / 24 October 2016
یک آهنگ باب دیلن در پشتیبانی از ملت یهود، که کشور خود را تأسیس کرده، و در این مسیر حتما فلسطینیان زجر کشیدند، و جناحهای جنگ طلب کار را به تجاوز به لبنان کشیدند، علت قضاوت منفی خانوم سیف است. لطفا با چشمان باز به زندگی هنری باب دیلن نگاه کنید. یک شورشی که یهودی زده است، اسرائیل را به عنوانه مامن ملت یهود دوست دارد، ولی تمام عمرش دارد درد طبقات محروم دوران خودش را فریاد زده.
مسعود / 24 October 2016
فکر میکنم دیدگاه روشنگری بود. سپاس
م.ب. / 24 October 2016