درآمد
تصور کنید در یکی از رشتههای موسوم به «علوم انسانی» بالاترین مدرک را زیر نظرِ برترین متخصاصان آن رشته و در دانشگاههای پرآوازهی جهان به پایان رسانده باشید و چندین و چند مقاله از شما در برترین مجلهها، که برترین متخصصان مقالههای آن را داوری میکنند، چاپ شده باشد. اکنون شما، جویای کار و دلبسته به زادبومتان، برای پژوهش یا تدریس در یکی از دانشگاههای ایران اقدام کردهاید. در مصاحبه ممکن است، از میان همهی گفتههای عجیبوغریب، از شما با لحنی طلبکارانه و حقبهجانب پرسیده شود که «علم شما چه دردی از جامعهی اسلامیِ ما دوا میکند؟ » اگر با حالوروزِ جامعهی ایران در دههی اخیر، با گفتمانهایی که حاکمیت درافکنده است، ناآشنا باشید، پس از شنیدنِ این پرسش سردرگم شده و از پاسخ درمیمانید. با خود خواهید اندیشید که بیگمان ایرادهایی جدی به روششناسیِ علوم انسانی، و به کارآمدیِ آن، وارد است و اینها خود بخشی از نقدونظرهای کنونی در جهان دانش را شکل میدهد، اما با همهی نقدونظرها رشتهی تحصیلیِ شما همچنان زنده، پویا، و روبهکمال است و، با همهی دگرگونیهای بنیادینی که در آن انجام شده و میشود، کسی گمان نمیبَرد باید آن را یکسره کنار گذاشت، بلکه حتا میتوان دستاوردهای ارجمندی برایش برشمرد. احتمالاً به آن پرسشِ سردرگمساز پاسخ خواهید داد: من در حد بالایی با تازهترین بحثها، دیدگاهها، رهیافتها، و روشها در این رشته آشنایی دارم، من متخصصِ این رشته اَم، میتوانم دانش تولید کنم، دانستههایم را در اختیار دانشجویان گذاشته و برای حل مسائل جامعهام به کار گیرم. بر شما اما بهسادگی ایراد خواهند گرفت که آنچه آموختهاید علوم غربی است، بر بنیادهای غیراسلامی بنا شده است، و نهتنها با جامعهی ما سنخیت ندارد بلکه برای آن زیانآور است.
علوم انسانی در ایرانِ امروز بسیار کنایهزدنی ست. حتا وقتی در یکی از دانشگاههای داخل تحصیل کرده باشید و، افزون بر سازوکارهای نفوذ و تأثیرگذاری که از کودکی به شیوههای جوراجور بر شما اِعمال شده است، در دانشگاه هم پای درس استادانی نشسته باشید که نهتنها پالایش شدهاند بلکه خود نیز بهناچار سخنان پالایششده میگویند، و همچنین به کلاسهای ایدئولوژیک مذهبی و سیاسی رفته باشید که به نام درسهای عمومی بر شما تحمیل شده است، باز هم به شما به چشم بدگمانی نگاه میشود. افزون بر همهی شکلهای فساد دانشگاهی و استخدامی که در رابطه با همهی رشتههای دانشگاهی در ایران وجود دارد، دانشآموختگان بسیاری از رشتههای علوم انسانی از این شکل خاص از فساد که به نام «اسلامیکردن» در جریان است نیز آسیب میبینند.
در وضعیت کنونی، دانشآموختهی علوم انسانی، اگر نخواهد خود را بهنحوی با سازوکارهای نابخردانه و ناعادلانهی موجود در ایرانِ امروزین هماهنگ کند، بیگمان احساس بیجایگاهی و بیتکلیفی خواهد کرد. او اگر بخواهد وا نداده بلکه همچنان به کار اندیشگیِ خود که دلبستهی آن است و برای آن کوشیده است ادامه دهد، ناگزیر خواهد بود گوشهی عزلتی گرفته و با گهگاه مقالهای یا کتابی ترجمهکردن گذران کند، در حالی که مینگرد چگونه بیهنران بر صدر نشستهاند و قدر میبینند؛ چگونه کسانی که از پسِ درسهای دبیرستان هم برنیامدهاند، با چند صباحی گذراندن در حوزههای علمیه، بهرهمند از ویژهخواریِ استخدامی، به وزارتخانهها و سفارتخانهها بسنده نکرده بلکه دانشگاهها و پژوهشگاهها را هم تصرف میکنند. بهراستی چه حقها که بهنام «اسلامیکردن» پایمال نمیشود! و بیشک سکوت بخش اعظم دانشگاهیان در مقابل چنین فسادهایی را آیندگان سرزنشها خواهند کرد.
دوسویگیِ نقد
این تصویرگریِ کوتاه بس است تا درنگریم: آیا در همهی آنچه به نام اسلامیکردن یا بومیکردنِ علوم انسانی گفته میشود، این صرفاً قدرت نیست که آشکارا میخواهد سرشت ناعادلانه و ناموجهِ خود را به شکلی ناعادلانه و ناموجه هرچه بیشتر بازتولید و موجه کند؟ نقدِ آنچه به نام «علوم اسلامی» طرح میشود ازجمله از این جهت مهم است که چنین گفتههایی میتواند نهاد علم در ایران، و بهویژه نهاد علوم انسانی، را چند دهه واپس نگاه دارد، و نیز از این جهت که چنین گفتمانهایی راه را بر بیعدالتیها و فسادها باز میکند.
اما، همین که درصدد برمیآییم به این پرسش پاسخ گوییم، خود را با وضعیتی پیچیده روبهرو میبینیم. پیچیدگیِ وضعیت از این رو ست که بخشهایی از قدرت سیاسی در ایران پیشاپیش نقدی که ما قرار است بر پیوند قدرت و دانش طرح کنیم را به سود خود طرح میکند؛ ما نقدگرانه میپرسیم که چگونه و چرا قدرت سیاسی در ایران خود را در شکل گفتمانهایی چون «علم بومی» یا «علم اسلامی» بازتولید و تقویت میکند. اما این قدرت سیاسی ست که پیشاپیش این نقد را چون ابزاری سیاسی علیه آنچه «علوم غربی» مینامد طرح میکند؛ نظام سیاسی در ایران این ایده را ترویج میدهد که علوم انسانی به شکلی که در مغربزمین بالیده است نهتنها از دل فرهنگ غربی برخاسته و زینرو با زیستجهان ما ناسازگار است بلکه، از آن بالاتر، ابزاری است در دست قدرتهای غربی تا سلطهی خود را هرچه بیشتر بگسترانند. آنچه در ایران امروز در زمینهی علوم انسانی به نام «علم اسلامی» یا «علم بومی» مطرح است معمولاً با چنان انتقادی از آنچه «علوم غربی» خوانده میشود همراه و توجیه میشود.
پس اینجا نقد دوسویه میشود. این دوسویگی البته خاص این مسئله نیست بلکه به معنایی وضعیت حاکم بر اندیشهی انسان ایرانی است: وضعیتی که خود را در میان قطبهای قدرت سرگردان مییابد، از یک سو قطبِ قدرتهای جهانی و از سوی دیگر قطب قدرتهای داخلی. در مقام نقد هم منتقد درمیماند که چگونه خود را در این میان مستقل نگاه داشته و همهنگام هردو سو را نقد کند. شوربختانه گاهی این دوسویگی هرگونه کنش نقدورزانه را خنثا و بیاثر میکند. میتوان گفت برونرفت از این بیاثری یکی از پرسمانهای فلسفی برای اندیشمندان ایرانی است.
بهراستی در این میان چه کسی درست میگوید؟ واکنش ما به این دعاوی چه باید باشد؟ آیا باید یکسره به علم بدگمان شویم و آن را پیآورد قدرت بشماریم؟ یا باید به آنچه «علم غربی» خوانده میشود بدگمان شویم و در پیِ درافکندنِ طرحی نو باشیم، در پیِ بنیادنهادنِ سنخ تازهای از علم، علم بومی یا اسلامی، سنخی از علم که بنا بر ادعا ریشه در قدرت ندارد؟ یا برعکس باید به آنچه «علم اسلامی» یا «علم بومی» خوانده میشود بدگمان باشیم؟ اساساً رهیافت ما به این وضعیت چگونه باید باشد؟ این پرسشها ما را بر آن میدارد که نسبتِ میانِ قدرت و دانش را بررسیم تا بتوانیم آنچه را به نام «اسلامی کردن» یا «بومی کردنِ» علم در ایران امروزین مطرح است بسنجیم.
سیاسیبودن بحث
روشن است که بحث علوم انسانیِ اسلامی در ایران بحثی خودجوش نیست که با نقدونظرِ آزادانهی صاحبنظران پا گرفته باشد، بلکه امروزه درانداختن چنین بحثی در ایران از بنیاد کاری سیاسی است و، بهجای آنکه بر خواستِ آزادانهی اندیشمندان استوار باشد، بر خواست سیاستمداران استوار است و با فشار سیاسی و هزینهکرد بودجهی دولتی پا گرفته است. برای این کار سیاسی باید دو هدفِ بههممرتبط را نام برد. نخست، همهی آنچه با عنوانهایی چون «دانشگاه اسلامی» و «علوم انسانیِ اسلامی» طرح میشود به هدف «پالایش فکری» است. هدف به بیان دیگر این است که فضای فکریِ جامعه به شکل خاصی مدیریت شود که با نظام سیاسی کمترین زاویه را داشته باشد. دومین هدف برای چنین بحثی را میتوان «پالایش کارگزاران» خواند: پالایش یا تصفیهی هرچه بیشترِ دانشگاهها و درنتیجه تصفیهی هرچه بیشترِ کارگزاران و دستاندرکاران سیاسی و حکومتی. به تعبیر دیگر، هدف این است که کسانی که امور را در دست میگیرند هرچه کمتر با نظام سیاسی زاویه داشته باشند. سیاسی بودنِ بحث از علوم انسانیِ اسلامی بهخوبی در بیانِ یکی از بزرگترین حامیان آن، آیتاله محمدتقی مصباح یزدی، دیده میشود. او میگوید:
«… بايد از سرمنشأ کار را شروع کرد. اين مفاسد سياسي اخير که در کشور ما ايجاد شد، منشأ آن به بيست سال پيش برميگردد. برخي اساتيد دانشگاه، افکار انحرافي را به اين افراد، تزريق کردند. اساتيد شناخته شدهاي که اکنون در ايران نيستند. درس آن اساتيد، اين کارگزاران را به بار آورد و آنها اين حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازي نظام افتادند. اگر بخواهيم تغيير کند از همان جا بايد تغيير کند. استاد دانشگاه بايد فکرش عوض شود. البتّه با اجبار نميشود. بايد خود استاد باور داشته باشد تا اين ايده را در ذهن دانشجو جايگزين کند. پس استاد بايد عوض شود. تغيير استاد و تغيير کتاب بايد توأم باشد. حال اين سؤال مطرح ميشود که چگونه بايد استاد را عوض کرد؟ چگونه بايد کتاب را عوض کرد؟ در جواب ميگويم: اين کار شدني است و روي اين مسئله فکر شده و طرح هم دارد…» (منبع)
پس روشن است که هدف از چنین بحثی پیش و بیش از هر چیز دیگر هدفی سیاسی است. جالب است که برای ما، با نظر به سیاسی بودنِ بحث، شاید هرگونه برخورد دانشورانه با آن بیهوده و مضحک بنماید. با این روی، اما، نقد دانشورانه تنها گزینهی پیشاروی ما ست.
نقد علم
علم از چندین نظرگاه نقد شده و میشود. بگذارید چند نمونه از این نظرگاهها را بهاختصار بازگو کنیم. شاید پرآوازهترین نقد بر علم بهواسطهی نقد فناوری باشد. گفته میشود علم به توسعهی فناوریهایی میانجامد که برای انسان و جهانِ انسان زیانبار است. کسانی که چنین نقدی را طرح میکنند، برای مثال، بر چالشهای زیستمحیطی انگشت میگذارند.
شکل دیگری از نقد علم با نظر به نقد فناوری این ایراد را طرح میکند که علم و فناوری میتواند دستاویز قدرت شود و ابزاری برای سلطه گردد؛ طبق این نقد، علم و فناوری میتواند به کالا تبدیل شده و به فروش برسد و حتا بهرهگیری از آن انحصاری شود. ناقدانی که چنین نقدی را طرح میکنند معمولاً بر نسبت علم و سرمایهداری تأکید میکنند.
اما روشن است که دو نقد بالا درواقع نقدهایی بر کاربرد علم است و نه بر خود علم. آنچه دستبالا از این دو نقد میتوان پذیرفت این است که علم چون تیغی دولبه است، چون ابزاری که هم میتوان به نیکی به کار برد و هم به بدی. و این یعنی علم ممکن است به شیوهی درست و برای هدفهایی نیک به کار رود درست همان طور که ممکن است به شیوهای نادرست و برای هدفهایی غیراخلاقی و غیرعادلانه به کار رود. برای مثال، جالب است که حتا برای مقابله با چالشهای زیستمحیطی هم باز باید به علم متوسل شد.
ناگفته پیدا ست که نقدی که هواخواهان علوم اسلامی بر علم وارد میکنند از سنخ این دو نوع نقدی که گفته شد نیست. از یک سو، اسلامی کردن اساساً در رابطه با علوم انسانی طرح میشود، یعنی علومی که کمترین نقش را در فناوریهای مناقشهانگیز دارند، و، از دیگر سو، به نظر میرسد هواخواهان علوم اسلامی چندان مشکلی با استفاده از فناوریهای زیانبار ندارند. افزون بر این، علوم اسلامی از سوی آن قدرتی پشتیبانی میشود که برای تحکیم اقتدار و سلطهی خود مشتاقانه از فناوری بهره میگیرد.
اما، از این دو نقد که بگذریم، یک نقد رادیکال به علم از نظرگاهی معرفتشناختی و روششناختی طرح میشود. در این نقد بر این نکته تأکید میشود که روش علم امتیاز خاصی ندارد و به اندازهی هر روش دیگری خطاپذیر است. ازجمله کسانی که از این نظرگاه علم را نقد کردهاند پل فایرابند است. در نظر فایرابند روش علم امتیازی ویژه نداشته و محدودیتهای خاص خودش را دارد. فایرابند از همین رو به آناراشیسم روششناختی گرایش یافت، نظری که کار علمی را با هر فعالیت نظریِ دیگری همتراز میشمارد.
نقد علم از نظرگاهی روششناختی و معرفتشناختی اگر به آنارشیسم روششناختی بینجامد خودمتناقض و ناپذیرفتنی است. با آنارشیسم روششناختی اساساً هیچ دستاورد نظری را نمیتوان بر دیگر دستاوردهای نظری برتر شمرد و این با شهود معرفتیِ ما ناسازگار است. زینبیش، آنارشیسم روششناختی از این روی خودمتناقض است که اگر آن را بپذیریم دیگر نمیتوانیم هیچ روایتی از کار علم را درست یا درستتر بشماریم، اما آشکار است که آنارشیم روششناختی خود بر روایت خاصی از کار علم استوار است.
با این حال، اما، نقد علم از نظرگاهی روشنشناختی و معرفتشناختی قابل اعتنا خواهد بود اگر به آنارشیسم روششناختی نینجامد بلکه صرفاً بر خطاپذیریِ علم تأکید کند. علم البته که خطاپذیر است درست به این دلیل که کردوکاری بشری ست. اما نکتهای نغز دربارهی خطاپذیری این است که این ویژگی میتواند سمتوسویی تکاملی و پیشرفتی به خود بگیرد. در این معنا، هر خطایی که در کار علم کشف میشود خود پیشرفتی دیگر است.
سرانجام، یک نقد رادیکال دیگر بر علم نقدی است که بر نسبت میان دانش بطورکلی و قدرت انگشت گذاشته و علم را چیزی جز فرارودهی قدرت نمیداند. این نقد میگوید که علم هم، همچون همهی دیگر صورتهای نظمبخشی و روشمندی، نمودی از قدرت است. چنانکه خواهیم دید، یکی از برجستهترین نمایندگان این اندیشه فیلسوف فرانسوی میشل فوکو است. این نقد ممکن است در معنایی بسیار گسترده فهمیده شود طوری که شکلهای گوناگون برساختگرایی (constructivism) و نسبیگرایی را میتوان از دریچهی این نقد نگریست.
نقدی که هواداران علم اسلامی بر علم غربی وارد میکنند، وقتی آن را از محتوای سیاسیاش تهی کرده و از نظر فلسفی قابل اعتنا گردانیم، از آمیزهای از دو نقد آخر مایه میگیرد. نخست، هواداران علم اسلامی بر بر این نکته انگشت میگذارند که علم غربی بشری بوده و زینرو خطاپذیر است. آنان از این رو ضروری میدانند که علم با کمک منبعی فرابشری تکمیل و اصلاح شود. این منبع فرابشری هم البته چیزی جز منابع اسلامی نیست. دوم، هواداران علم اسلامی معتقداند که علم بهنحوی از دل جامعهی غربی — از دل مناسبات فرهنگی-اجتماعی-سیاسی، یعنی از دل مناسبات قدرت — برآمده است و زینرو نهتنها با جامعهی ما سنخیتی ندارد بلکه رابطهای یکسویه را به سود جوامع غربی و به زیان جامعهی ما رقم خواهد زد. این آخرین نقد را در دومین بخش از این نوشتار بهتفصیل بررسی خواهیم کرد.
ادامه دارد
اسلامی کردن علوم اسلامی و یا زنجیره ی این اسلامی سازی ها، به زعم من باز می گردد به آنچه اقتدار و تمامیت خواهی طلب می کند. اقتدار و تمامیت خواهی علی خامنه ای و متبوعان او و خیل مدافع این جریان، با داشتن تصویر و تفسیری یگانه از حقیقت_ هر حقیقتی _ به چنگ می آید. چه چیز چالش برانگیزتر و تشویش گر تر از علوم انسانی و فلسفه برای این میل سوزان. اقتدار و تمامیت خواهی و دیکته کردن سبک اندیشه و کردار شهروندان_ که در اینجا به شکل مشخص اهالی علوم انسانی و دانشگاهیان است _در جمهوری اسلامی رنگ نقادی ندارد و بخشنامه هایی از “بالا” است. اگر چنین باشد که نویسنده ی این نوشتار می گوید، که نقد مدافعان اسلامی سازی علوم با دو اصل: یکم: وحیانی نبودن این علوم و دوم: غربی بودن آن ها، شکل و اساس می گیرد، آنگاه می توان افزود که وحیانی نبودگی این علوم مایه تشویش شماست چون پی سلطه و ولایت بر افکار هستید و از طرفی با مغلطه ای مندرس و کهنه که فکر و علم جغرافیا دارد و مختصات، به جنگ که نه، هجوم می برید بر سیر آزاد آرا و اندیشه ها و رشد دانش میان اهل دانش.
نظام ولایت و سلطه، زیرکی بسیاری به خرج داده که با آلودن دانشگاه و دانش و افکندن اضطراب میان شان بلکه بتواند آبی از ماهی بگیرد و دغدغه یا شهوت ثبات خود را ارضا کند.
امیرحسین / 19 September 2016