شاید این جمله که «پناهندگان قوم غریبی هستند بر کره زمین»، از رمان «جمشید خان عمویم …»، نوشته بختیار علی، برای درک این نکته کافی باشد که «مسالە پناهندگان» امروزه نه تنها حالتی نو که موجد وضعیتی اضطراری و موجب زیر سوال رفتن آن دستە از جوامعی شدە است کە این مردمان وارد آن میشوند یا ترکش میکنند.
مفهوم شهروندی سنگ بنا و سرآغاز همە سیستمهای قانونی است. در بیشتر فرهنگها و جوامع، شهروند و انسان دو مفهوم چنان در هم تنیدەای هستند کە جدا کردنشان غیرممکن مینماید، اما چند سالیست که متاثر از افزایش مهاجرت و پناهندگی، حقوق بشر و مسائل مرتبط با آن از جمله مفهوم شهروندی هم اهمیت نظری دوبارهای یافته است و به مرکز مباحث تامل برانگیز بدل شده است.
تمرکز بحثهای مرتبط با این مساله را میتوان در این پرسش بنیادی خلاصه کرد کە آیا انسانی متافیزیکی، فارغ از همە ایسمها و البته بدون قید ملیت، دین، نژاد و … وجود دارد؟ آنگاه که درباره انسان سخن میگوییم، مرادمان کدام انسان است؟ مراد ما از انسان، شهروندی است تابع دولت و در چارچوب سیاسی دولت با ملیتی خاص یا مراد ما انسانی است بدون توجه بە ملیت، تابعیت، جنسیت و هویت سیاسیاش؟
در چشماندازی تاریخی، انسان و شهروند دو مفهوم جدا از هم هستند، اما اکنون به نظر میرسد جدا کردن این دو مفهوم چندان آسان نباشد.
مفهوم پناهنده در جهان معاصر بیش از هر مفهوم دیگری این درهم تنیدگی را فراتر از چشمانداز تاریخی پیش روی ما قرار میدهد.
جورجو آگامبن، فیلسوف معاصر ایتالیایی، از جمله متفکرانی است که در مجموعه آثارش کوشیده پاسخی برای این پرسش بیابد که اصولا پناهنده انسانی است واجد همه حقوق طبیعی و در پناه سیستمی قانونی که به او در چارچوب سیاسی معینی رسمیت میبخشد یا نه؟
آگامبن در مقالە «ما و پناهندگان» درباره وضعیت پناهنده در پیوند با ظهور پدیده دولت-ملت سخن میگوید. فیلسوف ایتالیایی از دو گونه بودگی سخن میگوید: بودگی سیاسی و بودگی به مثابه حیات برهنه.
وقتی فرد از شهر و دیار خویش آواره و در بیان رایج بیوطن میشود، در حقیقت شانی مییابد کە آگامن از آن به عنوان “حیات برهنه” نام میبرد.
پناهنده، سیمای انسانی را مجسم میکند کە از جملگی جامه و پیرایەها و تعلقات شهروندی خود در دولتهای ملی عاری شده است.
بودگی در وضعیت حیات برهنە ناظر بر وضعیت آدمی است که بدون داشتن هیچ سطحی از حقوق شهروندی، حق زیستن دارد.
به این ترتیب مفهوم «هوموساکر» کە از مفاهیم اصلی در اندیشە آگامبن است، ناظر به انسانی است که بدون داشتن هیچگونه حقوقی، تنها زیست میکند.
آگامبن میگوید هوموساکر فردی است کە تنها داشتهاش حیات برهنه است، حیات برهنهای که در فقدان هر گونه حقی به دست هر کسی میتواند از او سلب شود، بدون اینکه سلب حق زیستن و کشتنش هیچ سزایی برای عامل آن در پی داشته باشد. هوموساکر فاقد وجود قانونی است.
البته انسان فاقد حقوق پدیدەای معاصر نیست و در تاریخ نمونههای زیادی دارد، اما در پیوند با بحث پناهنده به طور مشخص، فلاسفە دولت-شهرهای یونان باستان بر این باور بودند کە اگر فردی از جامعە و زادگاه خویش ببرد و بە هر نحوی از آن جدا شود، شأن انسان بودن خود و به تبع آن حقوق طبیعی و سیاسی یک انسان را هم از کف میدهد.
بدین سان میتوان گفت فلسفە سیاسی از همان گام نخستش انسانیت و شهروندی را همپیوند و همبستە انگاشتە است. تعبیر “انسان بالطبع حیوانی سیاسی است” ناظر به همین تعبیر از مفهوم انسان بودن است و معنی روشن آن این است کە انسان تنها در چارچوب شهر و دولت-شهرها میتواند سرشت حقیقی خویش را تحقق ببخشد.
به این ترتیب، هیچ انسانی بدون داشتن شأن شهروندی نمیتواند انسان باشد و صرف انسان بودن به معنای غیر سیاسی، در هیچ کجای دنیا حقی برای انسان، برابر با آنچه از مفهوم حقوق بشر میشناسیم، ایجاد نمیکند.
اگر بخواهید بە زندگی انسانی ادامە دهید، باید شهروند باشید. در دنیای معاصر هم همین ایده فلسفی راهنمای زندگی سیاسی قرار گرفته است و در بیشتر سیستمهای قانونی و سیاسی، تنها شهروند را به عنوان انسان به رسمیت میشناسند.
این نگاه سیاسی البته تنها به سطح قدرت و چارچوب دولت و بوروکراسی محدود نمانده است و حتی در جوامع و گروهبندیهای کوچک انسانی هم همچون جوامع روستایی، این شیوە نگاه کردن غلبه یافته است.
در این سطح، گزاره نظری بالا به این شیوه ترجمه شده و راهنمای عمل قرار میگیرد: اگر شهروند “اینجا” نیستید، نمیتوانید از حقوقی کە شهروندان اینجا از آن برخوردارند ، برخوردار باشید.
به این ترتیب انسان بە مثابە انسان هیچ حرمت و ارزشی ندارد و تنها زمانی ارزش پیدا میکند کە شهروند باشد.
مفهوم شهروند و جایگاه شهروندی ما میتواند تعیینکنندە شأن و منزلت ما باشد. بە همین دلیل هم زمانی کە هیتلر یهودیان را بە اردوگاهای مرگ میفرستاد، قبل از کشتن و سوزاندنشان، شهروندی را از آنها میگرفت: هومو ساکری که کشتنش مجازاتی در بر ندارد.
در جهان معاصر، پناهندە بە تعبیر آگامبن بازتاب دقیق تصویر انسانی است کە تمام ماسکهایش را (کە شهروند در دولت-ملتها به صورت زده است)، از چهره خود کنده و به این ترتیب عاری از هر نوع پوششیست کە دولت-ملت بر قامت انسان شهروند دوختە است. پناهندگان، این انسانهای بدون نقاب، در بیشتر جاهای دنیا تحت حفاظت هیچ سیستم حقوقیای نیستند.
مردن/کشتن هزاران پناهندە در فراسوی مرزهای زمینی و در میان دریاها، جایی درون مرزها یا در وضعیت بیمرزی، بدون اینکە هیچ قانون جهانیای بتواند از حق بودن و ساکن شدنشان دفاع کند، نشانگر ظهور و گسترش هوموساکری است که آگامبن توصیف میکند.
در دنیایی که هیچ امکانی برای دفاع از حقوق پناهنده وجود ندارد، پناهندگان، این قوم جدید بدون حقوق، وجود و بودنشان بە حیات برهنە خلاصە شدە است. حیاتی کە هر کسی میتواند بدون هیچ بازخواستی از ایشان سلب کند. موجودی که با سلب شدن حق شهروندی ملیاش، نه شهروند جهانی که نمادی از موجودی انسانواره است. هیات انسانی که شهروند نیست و همین آغاز نبودن و متضمن انکار اوست.
در فرهنگ سیاسی دولت-ملت، شهروند بە طور کلی جانشین انسان شده و به این ترتیب جایی برای انسان نمانده است.
آنچە امروزه میبینیم، جنگ میان دو مفهوم کاملا متفات و به ناگزیر متضاد است. جنگ میان شهروند و انسان. شهروندی قانونمدار و در پناه حمایت دولت-ملت که به او هویت و موجودیت بخشیده است و انسانی که مرزها و قوانین و تابعیتها را پشت سر گذاشته و دیگری ترسناکی است که بودنش متضمن حس ناامنی و هراسی دائمیست.
به این تعبیر، شاید بتوان گفت آنچه از آن با عنوان «مساله جهانی حقوق بشر و نقض آن» یاد میشود، بازی سیاسی است که نام انسان و حقوق طبیعیاش را به نفع شهروندانی مطیع و تابع مصادره کرده است. حقوق بشر اینجا نه دیگر مفهومی جهان شمول ناظر بر انسان به ما هو انسان، که حقوق شهروندانی است که صیانت از حقوقشان پیوندی ناگزیز با درجه تابعیت و اهمیت نظامی دارد که تابعیت آن را پذیرفتهاند.