اسباببازیها اشیائی هستند که به زندگی کودکانمان دعوت میکنیم تا آنها را سرگرم کنند و شکل دهند. از طریق آنها به کوچکترین انسانها میآموزیم که وقتی بزرگتر شدند، چه انتظاراتی از آنها و چه امیدهایی برایشان داریم. اسباببازی اسطورهای است در قالب یک شیء که بزرگترین آرزوها و آرمانهای جامعه را منعکس میکند. مگان گرابر باتوجهبه اهمیت این موضوع سراغ تاریخچه و علل تغییرات اخیر عروسکهای باربی رفته است.
آتلانتیک — باربی در اصل، زندگی خود را بهعنوان یک اسباببازی جنسی آغاز کرد. او از روی یک عروسک و شخصیت کمیکاستریپ آلمانی به نام لیلی ساخته شد که مربوط به اواسط قرن بیست، سالهای ۱۹۵۵تا۱۹۶۴ بود. لیلیِ شیکوپیک و سرحال، اگر بخواهیم با حسن تعبیر سخن بگوییم، شبیه به روسپیها بود و به عبارات سرخوشانهای علاقه داشت؛ همچون «من میتوانم بدون مردانِ پیر و کچل زندگی کنم؛ اما جیبم نمیتونه» و «طلوع خورشید بهقدری زیبا است که من برای دیدنش همیشه تا دیروقت در کلوپهای شبانه میمانم». عروسک او بهشیوهٔ سنّتیِ زنانی که مردان طراحیشان میکنند، بهطور اغراقآمیزی خوشتراش بود. این عروسک را بهعنوان هدیهای طنزآمیز، به میهمانانِ حاضر در مهمانی مردانۀ داماد در روز قبل از جشن عروسی و محافلی شبیه به آن میدادند. اما آن قطعات پلاستیکی که القاکنندهٔ مسائل جنسی بودند، منجر به اتفاق بامزهای شدند: کودکان و بهویژه دختران، شروع کردند به بازیکردن با آنها. آنها دوست داشتند لباسهای لیلی را عوض کنند و موهایش را آرایش کنند. آنها دوست داشتند تصور کنند که یک روز شبیه به او خواهند شد.
این تمایلات و غرایز کودکانه، یعنی رفتار با عروسک بهمثابۀ ابزار الهام و خلاقیت و نه صرفاً سرگرمی، موجب شدهاند اخبار امروز چنین فوقالعاده باشد. باربی، عروسکی که یکی از بنیانگذاران شرکت اسباببازیسازی متل، روث هندلر، آن را از روی لیلی طراحی کرد و در سال ۱۹۵۹ به بازارهای جهان معرفی کرد، اکنون در انواع و اقسام شکلها و رنگها به بازار آمده است. با مدلهای متنوعِ مو، انواع رنگ چشم و «استخوانبندی صورت» این عروسکها هنوز هم تقریباً اغراقآمیزند. بالأخره هر چه باشد، آنها باربی هستند.
اما ازاینپس میتوان آنها را در اندازههای: petite (ریزنقش)، tall (خوش بروبالا) یا curvy (تپلمپل) خریداری کرد. تایم مینویسد: مدیران بازاریابی مَتل بهطور گستردهای دربارهٔ این اصطلاحات انگلیسی و همچنین ترجمههایشان به زبانهای دیگر، بحث و گفتوگو کردهاند. نکتهٔ مهم دیگر آنکه ازاینبهبعد همچنین میتوان باربی را در هفت رنگ مختلفِ پوست خرید.
این به آن معنا است که باربی، این چهرهٔ منحصربهفرد که همواره مدعی نمایندگی فرهنگیِ گستردهای بوده است، بالأخره متنوعتر میشود. او با شیوهٔ بسیار خاص خود میکوشد بهنحوی بهتر، معرف کسانی باشد که با او بازی میکنند و همچنین بر آیندهٔ آنها و آنچه در آینده خواهند شد، اثر بگذارد.
باربی باوجود جثهٔ کوچکش، خبرهای مهمی برایمان دارد؛ همچنین خبرهای خوب! اما بهترین اخبار در این باره شاید دلایل خاصی باشند که متل برای این تغییرات ذکر کرده است. ایجاد تغییر در بدن باربی، یعنی ایجاد تنوع در مدلها و استفاده از شکلها و رنگهایی که شباهت بیشتری به «زن متوسط امریکایی» دارند، رویهمرفته چالش لجستیکی بزرگی برای این شرکت بود. این تغییرات مستلزم آن بود که متل لباسهای کاملاً جدیدی طراحی کند که برای اندام عروسکهای تازه مناسب باشد. حتی لازم بود کفشهای جدیدی تولید شوند که به پاهای بزرگتر بخورند.
الیانا داکترمن در تایم میگوید متل این تغییرات را ضرورتاً برای یک پیشروی اخلاقی ایجاد نکرد، بلکه این کار را بهعنوان بخشی از حسابگریهای تجاری سودگرایانه انجام داد، که انتظار میرود هر شرکت موفقی بهخاطر سود خود و سهامدارانش به آن متوسل شود. تغییراتی که در بدن باربی ایجاد شده است، احتمالا نتیجهٔ «علاقۀ» شرکت به بهبود عملکرد نیست؛ بلکه تا حد زیادی برخاسته از «نیاز» این شرکت به عملکرد بهتر بوده است. این همان قدیمیترین موضوع امریکایی و امریکاییترین موضوعات بود: تغییر فرهنگ از طریق سرمایهداری.
ماجرا از این قرار است: فروش عروسکهای باربی متل اخیراً با رکود مواجه شده است. بر اساس گزارش داکترمن فروش باربی بین سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ بیستدرصد کاهش یافت و این روند نزولی تا سال گذشته ادامه داشت. این روند نزولی، تاحدی به این علت بود که دیزنی اخیراً امور خریدوفروش عروسک ملکه برفی خود را به شرکت هاسبرو سپرد و این کالا را در دوران محبوبیتش از دست شرکت مَتل بیرون آورد؛ گرچه این اُفت ناگهانی در مقیاس کلان به تغییرات فرهنگی نیز ربط پیدا میکند. بهواسطهٔ تغییرات گستردهٔ جمعیتشناختی و همچنین خوشاقبالیهای مختلف سلبریتیها، هالیوود و سایرِ رسانهها تعریف خود را از «ایدئالِ» شکل و ظاهر زنانه گسترش دادهاند. ممکن است هنوز مدلهای لاغر و تَرکهای روی فرشهای قرمز خودنمایی کنند؛ اما از طرف دیگر زنان تپلی چون ایمی شومر را میبینیم. زنان سفیدپوست ممکن است در تبلیغات و تلویزیون و فیلمها بدرخشند؛ اما رنگینپوستانی چون لوپیتا نیونگو نیز وجود دارند و روزبهروز هم بر تعدادشان افزوده میشود. تحت تأثیر آنها و فرهنگی که اغلب پیشرفت و پرستیژ را یکی میداند، ایدئالهای سنتیِ زیبایی به ایدئالهایی خستهکننده تبدیل شدهاند.
درنتیجه باربی بهعنوان نمادی فرهنگی و محصولی تجاری باید تغییر میکرد. ممکن است روث هندلر در سالهای ۱۹۵۰ این عروسک را بهعنوان جایگزینی ترقیخواهانه برای عروسک کودک طراحی کرده باشد و بدینوسیله افق نگاه دختران به نقش خودشان را گسترش داده باشد؛ اما طراحی او، از دیگر سو استانداردی غیرممکن بود که چندین نسل دوام آورد. باربی از همان آغاز، تجسم اغراقآمیزی از زنانگی بود. او فاصلهای آزاردهنده میان انتظارات فرهنگی و واقعیت فیزیکی به نمایش میگذاشت: آن کمر باریک! آن کفشهای پاشنهبلند!
با آغاز جنبش زنان و پذیرش سریع و گستردهٔ فمینیسم در فرهنگ، باربی به نماد تنشی میان قدرت و فرمانبری تبدیل شد. باربی در نظر بسیاری از مفسران و همچنین در نظر بسیاری از والدین به چیزی نهتنها کاملاً منسوخ و ازمدافتاده، بلکه بالقوه آسیبزا تبدیل شد. مطمئناً هیچ شرکتی نمیخواهد خرید اسباببازیهایش موجب نگرانی اخلاقی مشتریانش شود. تایم مینویسد پشت میز اِوِلین مازوکو که نام باربی را روی این عروسکهای شرکت متل گذاشت، تابلویی هست که خریداران، انتقادات خود از باربی را روی آن نوشتهاند. این انتقادات شامل عباراتی است چون «بیتنوع»، «مادیگرایانه» و «دسترسناپذیر».
بنابراین، باربیهای جدید که در اندام و رنگهای متنوعی عرضه شدهاند، بخشی از تلاش متل برای بهبود اوضاع از لحاظ تاریخی و همچنین جلب رضایت سهامداران است. اینکه شرکت بتواند با یک تیر دو نشان بزند، هم روشنگر و هم دلگرمکننده است. مقایسهٔ عروسکی پلاستیکی با بحثهای فرهنگیِ گستردهتری که امروزه درگرفته است، ممکن است وقیحانه و گستاخانه باشد. باربی یک فرهنگ نیست. باربی یک سیستم نیست. باربی مجموعهای از تصمیمهایی نیست که هر یک بهتنهایی خُرد و کوچکاند و در کنار هم قدرتمند میشوند و تعیین میکنند که چه کسی باید روی صحنه بیاید و نمایشش دیده و شنیده شود.
اما باربی، از زاویهای خاص، همهٔ آن چیزهایی «است» که در بالا به آنها اشاره شد. بههرحال اسباببازیها، یعنی اشیائی که ما به زندگی کودکانمان دعوت میکنیم تا آنها را سرگرم کنند و همچنین به آنها شکل دهند، منعکسکنندهٔ بزرگترین آرزوها و آرمانهای یک جامعهاند. ما از طریق آنها به کوچکترین انسانها میآموزیم که وقتی بزرگتر شدند، چه انتظاراتی از آنها و چه امیدهایی برایشان داریم: شجاعت (جی. آی. جو۱)، کنجکاوی (دورایِ کاوشگر۲)، خلاقیت (لگوها)، همدلی (السا) و زیبایی (باربی). آنها اسطورههایی در قالب اشیا هستند. آنها آموزندهاند. آنها نمایندهٔ موضوعات خاصی هستند. به همین علت کارخانههای اسباببازی اخیراً، رویهٔ همیشگی خود را تغییر دادهاند و میخواهند پیامهای «درست» بفرستند؛ هم به کودکان و هم به بزرگسالانی که برایشان اسباببازی میخرند.
به این معنا، تغییراتی که شرکت متل در ظاهر باربیها پدید آورده است، نشانگر این ایدهٔ اساسی و امیدبخش است که تنوع نهفقط بهخاطر خود تنوع۳ ارزشمند است، بلکه تنوع بهنحوی عملی و دگرگونکننده سودآور است. متل برآورد کرده است که اگر خریداران بتوانند خودشان را در عروسکهایشان ببینند، احتمال خریدشان بیشتر خواهد شد. این شرکت که رویهٔ سازندهٔ عروسکهای دختر امریکایی۴ را در پیش گرفته است، مدتها پیش تشخیص داد تنوع، سود خوبی به همراه خواهد داشت. این تغییر، راهی جدید را به هالیوود و بقیهٔ ما نشان میدهد. این راه اجازه میدهد بهجای نزاع و رقابت، اوضاع بر وفق مراد همه باشد. شرکت متل دارد همان کاری را میکند که سرمایهداری در بهترین حالت خود خواهد کرد: تبدیل نفعطلبی خودخواهانه به پیشرفت فرهنگی.
منبع: ترجمان
پینوشتها:
* مگان گرابر (Megan Graber) عضو هیأت تحریریۀ مجلۀ آتلانتیک است و مطالب حوزۀ فرهنگ را پوشش میدهد.
[۱] G. I. Joe
[۲] Dora the Explorer
[۳] یا آنطور که آنا هولمز اخیراً گفته است بهمثابۀ نوعی وظیفهٔ اجباری.
[۴] American Girl dolls