متن زیر یادداشتی است از ژولیا کریستوا، روانکاو، منتقد ادبی، نویسنده و نظریه‌پرداز بلغاری‌تبار فرانسوی به مناسبت ۸ مارس؛ در پی سلسله حملاتی که در اروپا پیش از ۸ مارس ۲۰۱۴ از جانب مخالفان به اشکال مختلف علیه حق سقط جنین صورت گرفت، کریستوا در مقام سردبیر مهمان در روزنامه‌ی اومانیته (L’Humanité) از آزادی انتخاب «حق مادری» می‌نویسد.

Julia Kristeva
Julia Kristeva

در جهانی که تجربه‌ی مادری و زنانگی همچون دو بردار متنافر دافع و نافی یکدیگر به نظر می‌رسند، و در شرایطی که تفکر درباره‌ی وضعیت وجودی مادر بودن در زیر لایه‌های سهمگینی از دین و سنت دچار زوالی تاریخی‌ شده است، این یادداشت کوتاه به منزله‌ی گشایش امکانی دیگر از زن/مادر بودن است؛ امکانی فراسوی این دوگانه‌ی برساخته در فرهنگ مردسالار حاکم. پیشنهاد کریستوا ساده اما حیاتی است: دفاع از حق انتخاب مادر بودن را نباید به دشمنان تاریخی زنان واگذاشت.

دفاع توأمان از حق زنانگی (حق زنان بر بدن خویش، حق سقط جنین و…) و حق مادر بودن، در عین حال مستلزم ابداع و کاربرد زبانی دیگر است؛ زبانی که بتواند به گفتاری جامع در باب حق مادری نیز شکل بخشد؛ زبانی که نجوای آن را از لابه‌لای خطوط سخت‌خوان و گاه ترجمه‌ناپذیر کریستوا نیز می‌توان شنید.

امروز، در غیاب چنین زبان و در فراموشی‌ای جبری و از پیش مقرر، ۸ مارس، روز بین‌المللی دفاع از حقوق زنان را در شرایطی جشن می‌گیریم که هیچ جایگاهی برای مادران (مادرانِ محصور در روز مادر، روزی خاک‌خورده در تقویم تاریخ) در این روز وجود ندارد؛ یادداشت کریستوا پیش از هر چیز به یادمان می‌آورد: مادر یک زن است؛ زنی ناآزاد، ازهمیشه تا هنوز.

 ژولیا کریستوا: تکیه‌گاهِ مادرانه‌ی هزاره‌ی سوم را بازآفرینیم

داروخانه‌های سنتی به تازگی متوجه شده‌اند که زنان همه چیز را می‌خواهند، هم سقط جنین و هم مادری را.

به خوبی اما می‌دانیم که از سرگیری مبارزه‌ی «ای.و.ژ» [توقف خودخواسته‌ی بارداری Interruption volontaire de la grossesse ] برای به رسمیت شناختن سقط جنین نه تنها به عنوان تسکین پریشانی که به مثابه‌ی حق مالکیت هر زن بر بدنش است؛ این آزادی از انتخاب تجربه‌ی مادری جدایی‌پذیر نیست. با وجود این، ۸ مارس، مادران را فراموش می‌کنیم، مادرانی را که به «جشن -تجاری- مادران» تبعید کرده‌ایم. مرسی برای گل‌ها! اما مادر چیست؟

با تداعی سیمای مادر یهودی و شاید حتی سیمای مادر کاتولیک با مریم باکره فکر می‌کنیم مادر را می‌شناسیم… اما آیا جامعه‌ی سکولار ما تنها تمدنی‌ست که هیچ گفتاری در مورد شور و شوق مادری ندارد؟ فمینیسم، به وفور، بر روی ژوئیسانس زنانه پای فشرده و، امروزه، روان‌کاوی، تمایز ظریفی را بر ما روشن کرده است: میان روان-جنسیت زن عاشق و مادر که اولین پیوند فرهنگی بین تخمک‌گذاری و نوزاد را می‌آفریند. کودک، دیگری نخستینی‌ست برای عشق‌ورزی مادر (چنان که به خود و نیز به شکلی دیگرگون)، دیگری نخستینی برای از خود جدا و آزاد کردن؛ کودک موجد کیمیاگری تحمل‌ناپذیری از همدلی و طرد است. اخبار، بی‌وقفه به افشای شکست‌هایی چون انجماد تخمک و نوزادکُشی می‌پردازند. با این حال، اکثریت مادران، با آفریدن رمزگانی حسی، هر کودک تازه‌متولد را در پیشازبانی وارد می‌کنند که حتی نسبت به نظام زبانی به اصطلاح مادرانه، پیشینی‌ست. تکیه‌گاهِ مادرانه همان اروتیسمی‌ست که آغازگر فرهنگ و زمان است؛ زمان به مثابه‌ی باز-آغاز، زمان به منزله‌ی آفرینندگی مدام در سراسر عمر…

چگونه امکان دارد یک زن، معشوق مازاد و بیش از پیش عهده‌دار مسئولیت‌های حرفه‌ای، بتواند در این تقاطعِ شور مادرانه قرار گیرد؟ ادیان یا ما را فراموش می‌کنند یا تبدیل می‌کنند به الاهه؛ اما مهر، حساسیت، مکر و شور ما، از خاطرشان می‌گریزد.

برماست که تکیه‌گاهِ مادرانه‌ی هزاره‌ی سوم را بازآفرینیم؛ ما مادران همراه با کودکان و نوه‌هایمان: رسالتی که به منزله‌ی فرآیند دائم پذیرش این بیگانه‌گانِ تازه‌وارد به جهان و احیای هماره در زندگیِ بدن و روحمان است… به قول سیمون دوبووار، «مادر آزاد هنوز زاده نشده است». مادر آزاد، هنوز کمتر از کم هست؛ و هیچ اومانیسم نوینی وجود نخواهد داشت مگر این که مادران قادر به سخن گفتن باشند.

منبع:L’Humanité


بیشتر بخوانید:

پرونده‌ای برای ۸ مارس: آیا زنان مؤثرتر می‌شوند؟