زمانی که نامهها و دفتر خاطرات سیمون دوبوار منتشر شد، تصویری که از او در خلال این نوشتهها دیده میشد، تصویر انسانی سرد و حسابگر بود. ماری ژو بونه در کتاب تازهای درباره او از این هم فراتر میرود و او را روشنفکری زنستیز توصیف میکند که دانشجویان دخترش را تحقیر میکرد.
امسال سیامین سال درگذشت سیمون دوبوار فمینیست بزرگ فرانسوی و نویسنده کتاب مشهور «جنس دوم» است که در سال ۱۹۴۹ با انتشارش غوغایی به پا شد. کتابی که کلیسای کاتولیک آن را ممنوع کرد و نویسندگان مرد فرانسوی مثل فرانسوا ماریاک و آلبر کامو را برانگیخت اما در میان زنان خوانندگان بسیاری یافت. این کتاب به سرعت رکورد فروش را شکست و تنها در دو هفته، ۲۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. امروز هم این کتاب به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است. دوبوار در کنار ژان پل سارتر به عنوان روشنفکری فرانسوی پس از جنگ ظاهر شد و همواره درباره مهمترین مسائل روز موضع و نظر داشت. آنها تبدیل به زوجی شدند که آرزوی بسیاری بود. برای زنان فمینیست جوان، سیمون دوبوار یک تصویر ایدهآل بود.
در کتاب جدید ماری ژو بونه، به نام «سیمون دوبوار و زنان» اما، تصویر دیگری از او به نمایش گذاشته میشود. کتابی جدلانگیز که بر مبنای نوشتههای خود دوبوار، رمانها، نامهها و دفتر خاطراتش نوشته شده است. با خواندن این کتاب، میبینیم که چطور تصویر اسطوره و افسانهای مانند دوبوار، با دقت و بسیار روشمند، ویران میشود.
بونه نشان میدهد که دوبوار از بسیاری جهات یک زندگی دوگانه داشته است. او در رمانهایش حقیقت را نمیگوید. مثلا به شکل سیستماتیک دوجنسگرا بودن خود را پنهان میکند و چیزی درباره روابطش با دانشجویان دختری نمیگوید که به آنها فلسفه درس میداده است. او با این دختران جوان رفتاری محترمانه نداشته و گاه حتی با بی رحمی با آنها رفتار کرده است. با این حال، او در همان زمان هم به اغوای دختران دانشآموز متهم شده بود و به همین خاطر در سال ۱۹۴۳ از تدریس محروم شد؛ اتفاقی که او آن را از زندگینامه خودنوشتش حدف کرده است.
مرموز بودن بخشهایی از زندگی دوبوار پیشتر هم آشکار شده بود. اوسا موبرگ در کتاب سیمون و من (۱۹۹۶) درباره ارتباط دوبوار با زنان بحث کرده است. تصویر این فمینیست بزرگ، با انتشار نامهها و دفتر خاطراتش پس از مرگش که پیشتر منتشر نشده بودند، تغییر کرد و تبدیل شد به تصویری کمتر ایدهآلی، از زنی دست نیافتنی و پیچیده.
اما هیچ کس مانند بونه با چنین قدرت و گیرایی، زندگی دوگانه دوبوار و ابهامی را که در فمینیسم ارائه شده در جنس دوم وجود دارد، آشکار نمیکند. بونه تا جایی پیش میرود که نشان میدهد آنچه که انجیل فمینیستها خوانده میشود، نوشته یک زنستیز است که با نگاهی مردانه نوشته شده است.
به عنوان مثال، بونه میپرسد که چرا دوبوار به جنبشی که زنان دههها آن را به پیش میبردند و به تلاشهای آنان نزدیک نمیشود؟ حتی میتوان نقل قولی از او را خواند که میگوید یک زن هرگز نمیتواند تابلویی مانند گلهای آفتابگردان ونگوگ بکشد. بونه میپرسد که چرا دوبوار در جنس دوم، در فصلی که به زنان لزبین میپردازد، به دوجنسگرایی خود اشاره نمیکند؟ چرا او به زنستیزیهای آن دوران نمیپردازد و به تابوهایی مانند سقط جنین زنان و حق مادر نشدن زنان توجهی نمیکند؟ آزادی و جهان بازی که دوبوار از آن دفاع میکرد، شامل زنان لزبین نمیشد.
بونه تنها نوشتهها و موقعیتهای مختلف زندگی دوبوار را با سوالهای مختلف خود تحلیل نمیکند. او در کتاب خود نگاهی اجمالی به تاریخ و فرهنگ پر فراز و نشیب زنان فرانسوی هم میاندازد.
تناقضها و تردیدهای شخصیت سرد و حسابگر دوبوار هنگامی که میخواهد آینده ادبی خود را برنامه ریزی کند، بیش از هر زمان دیگر جلوهگر میشود. این وجه روشنفکری که بزرگترین فیلسوف زمانه خود است، با آن وجه پنهان و خصوصی شخصیتش در تناقض است که بونه میکوشد آن را با کمک تحلیلهای روانشناختی و با تفسیر رویاهایی که دوبوار در زندگینامه خودنوشت و نامههایش به آنها اشاره کرده، توضیح دهد.
بونه معتقد است که دوبوار در نگرشش به زندگی بسیار متاثر از وضعیت دشوار اقتصادی خانواده اش بود. پدرش در سال ۱۹۱۷ ثروتش را از دست داد؛ اتفاقی که باعث شد آنها خانه خود را عوض کنند و نتوانند به دو دخترشان جهیزیه بدهند. این ماجرا به دوبوار احساس سقوط طبقاتی و محرومیت داد. وقتی سارتر را ملاقات کرد، او هم نقش پدر را بازی کرد هم ناخودآگاه جایگزین مادرش شد.
حتی بعد از نوشتن جنس دوم که به دوبوار استقلال بخشید، دوبوار همچنان سارتر را مانند سایه دنبال میکرد. و با وجود علاقهاش به نلسون آلگرن، نویسنده آمریکایی که او را در جریان یک سخنرانی در آمریکا در اواخر دهه ۴۰ ملاقات کرد، ترجیح داد به سارتر برگردد. او در سارتر، همچنان که خودش میگوید، همزاد خود را میدید؛ همزادی که تمام شیداییهایش را منعکس میکرد. به عنوان زنی در آن دوران فرانسه، برایش دشوار بود که به تنهایی با ساختار قدرت در جامعه مبارزه کند. به همین خاطر رابطهاش با سارتر معنایی داشت: قدرت سارتر به او هم منتقل میشد. آن طور که بونه میگوید، سارتر به او حقانیت میداد.
اما دوبوار برای حفظ جایگاه بالای خود نزد شریکش مجبور به مبارزهای دایمی بود. این مبارزه خالی از اضطرابهایی نبود که مثل خوره به جانش میافتاد. دنیای که آنها با هم به اشتراک گذاشته بودند، اغلب پر بود از احساسات پرقدرتی مثل حسادت. رابطه عجیب دوبوار و سارتر، بارها در آستانه فروپاشی بود.
رویای نویسنده شدن در ۱۵ سالگی به سراغ دوبوار آمد. او گفته بود: «آنچه رندگی مرا توجیه کند، کار من است.» دوبوار ارادهای قوی داشت، در خودنوشتهایش به نام «یادداشتهای یک دختر آراسته» که در ۱۹۵۸ منتشر شد، ما با زنی روبهرو میشویم که با ولع سوال میکند؛ مثل یک موجود درنده که در تمام جنبههای زندگی غوطهور میشود.
نیاز او به تسخیر زنان همچون مردان، به اندازه آرزویش برای به اشتراک گذاشتن اندیشههای جدید، فرهنگها و سرزمینهای دیگر بزرگ بود. برای مقابله با قوانین سختگیرانه بورژوایی دوران کودکیاش، دوبوار میخواست از تمام هستی بهرهمند شود: «من عاشق زندگی عاشقانهام و از مرگ بیزارم.» او این جمله را در نامهای نوشته که در آن اعتراف میکند که میخواهد هم زن باشد و هم مرد.
کتاب بونه چهار بخش دارد که جامعترین آن به جنس دوم اختصاص داده شده. بخش چهارم و آخرین بخش کتاب به سال آخر زندگی دوبوار با عنوان «درام زندگی آن زن نقابدار»، به بازی دوگانهای میپردازد که دوبوار به شکل موازی با آنچه که در نامههایش مینویسد و آنچه که در دفترخاطراتش مینویسد، پیش میبرد. او در نامهای به سارتر در دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که در آلمان به سر میبرد، آشکارا درباره رابطهاش با شاگردانش حرف میزند و سارتر میگوید که بدش نمیآید به حرمسرای زنانه او نگاهی بیندارد. دوبوار اما در پی آن است که به سارتر توضیح بدهد که واقعا متعهد به روابطش با دختران جوان نیست و آنها را دور از خود نگه میدارد. اما در دفتر خاطراتش که به موازات همان نامه نوشته شده، از اشتیاق جسمانیاش به آنها و لذتش مینویسد.
یک درام مثلتی تلخ در میان دوبوار، سارتر و آن دختران جوانی که به او به عنوان معلم فلسفهشان جذب شده بودند و سارتر هم عاشقشان میشد، شکل میگیرد. برخی از آنها یهودی بودند اما دوبوار نگران خطرات و مشکلاتی نبود که ممکن بود برای آنها پیش بیاید. فقدان همدلی در او و بیتفاوتی سیاسیاش، قابل توجه بود، تا جایی که باعث شد نسبت به آنچه که در آن دوران تاریک در آلمان میگذشت، چشم بپوشد.
اولین بار زمانی که سارتر از آلمان به پاریس بازگشت، چشمهای او را به روی واقعیت رژیم ویشی باز کرد. به نوشته بونه، برای دوبوار نخست راحتی خودش مهم بود.
قضاوت درباره این روایتها کار سختی است و آدم از خودش میپرسد که آیا این ابهامات موجه است؟ اما بونه شواهد مسلمی بر گفتههای خود دارد و مدارک و منابع او بسیار دقیقاند. تنها انتقادی که میتوان به او کرد، این است که او تنها آن نقلقولهایی را انتخاب میکند که به کار تایید ادعایش میآیند و باقی را نادیده میگیرد. بی تردید اگر منابع دیگر به کار گرفته میشدند، این تصویر میتوانست متفاوت باشد.
با این حال کتاب بونه بسیار جالب است و ارزش خواندن دارد. میتوان چنین در نظر گرفت که این سیمون دوبوار جنبش زنان است که در این کتاب به تصویر کشیده شده، نه سیمون دوبوار تاریخ ادبیات، و جالب است که بدانیم نویسنده کتاب مشهور جنس دوم، چنین به مسائل جنبش زنان در زمانه خود و جنبههای حقوقی حقوق زنان بیتوجه است. زمانی که جنس دوم منتشر شد، تنها دو سال از کسب حق رای زنان فرانسه میگذشت و در دهه ۷۰ بود که همزمان با موج دوم فمینیسم، دوبوار آشکارا اعلام کرد که فمینیست است: چیزی که پیش از آن، آن را انکار میکرد.
لنا کوره لند استاد ادبیات دانشگاه اوپسالا و منتقد است.
اگر روزی، روزگاری ، تضاد کار و سرمایه ی مورد بحث کارل مارکس که هیچ، تضاد میان خواسته ی انسان و قوانین طبیعت هم حل شود، تضاد میان زن و مرد آگاه به و وضعیت خود، هرگز حل نخواهد شد. حل تضاد میان دو متضاد، حاصل چیرگی ی یکی بر دیگری ست. تسلیم یا سازش ان دیگریست به خواسته های برحق یا ناحق آن یکی.
زندگی در جهان دو جنسیتی، کورترین گره ی گره های دامی یست که حیوانی که روزی انسان شد، در آن گرفتار شد.
همزیستی در صلح، در “میدان رقابتی روزانه” تنها با سازش بین رقیبان است که صورت پذیر است. و هرجا سازش و رقابت باشد، بی تردید در آنجا خبری از عشق نیست.
“انسا ن ابر مدرن امروزی” در ماشینی آخرین مدل نشسته، با چشمانی پوشیده در پس “ری بن” در جاده ای پر پیچ، با تکبری بی پایه ، بسوی “پیشی” نامعلوم، گاز می دهد.
در کنار جاده ، پیر مردی روستایی و زنش با ترس الاغ خود و کودکشان را که بر او سوار است از جاده دور می کنند. به شدت حیران و نگران که این”چه” بود که با این شتاب به سوی پرتگاه پنهان پشت کوه، انچنان تیز می رفت.
اقبال / 21 February 2016
کامنت بالا بیشتر به نوشته های اساطیری می ماند تا نقد فلسفی و روانشناختی و جاع شناسانه …..!!!! دوستان مارکسیست انقدر که پیروان محمد به ان متعهدند تعهد دارند !!؟؟
ali / 21 February 2016
آقای، علی، کامنت بالا نه ربطی به مارکسیسم دارد و نه آیین محمد.
قصدش بیان نظریست درمورد سرگشتگی ی انسان مدرن، و هراس انسان سنتی زیست از چگونگی دگرگونی ها.
به هیچ وجه قصد نقد نظرات روانشناختانه، یا جامعه شناسانه در میان نبود. قصد، تنها بیان نظری بود در مورد رقابت میان دو” گونه” از انسان با دو ذهنیت متفاوت در نگاه به جهان. نظری بود در مورد دشواری زن بودن،دشواری مرد بودن ، خود بودن و دشواری تایین و تعریف نقش هریک از دو گونه ی انسان در بازی ی زندگی در این جهان دو انسانی.
اقبال / 21 February 2016
پیشنهاد میکنم اسم نویسنده یادداشت و نویسنده کتاب را به گونه ای که امکان جستجوی آنها در اینترنت باشد، در پاورقی اضافه کنید که اگر کسی خواست بیشتر بداند و بخواند و احیانا کتاب را تهیه کند بتواند.
س / 21 February 2016
حال باید دید چرا و با چه سودائی به ضرب و زور تبلیغات و رسانه ها از ین زن پیامبری برای زنان ساخته شد و زنها را مثل تبعیت از یک مد لباس، انداختند دنبال این موجود سرگشته و راه خود نشناخته که با زنها هم رقابت داشته و در واقع دنبال قدرت بر زنان بوده.چقدر آدم باید حواسش باشد به این بت های ساخته شده برای پرستش توده ها
سهیل / 21 February 2016