دو سال قبل از آن شب اول آذر که ۲۴ ضربه چاقوی امنیتی بر تن و جان منتقدش نشست، وقتی در سیاتل آمریکا او را متهم کردند که مأمور جمهوری اسلامی است و بدون روسری آزادانه رفت و آمد می‌کند، از روزی گفت که دانشجویان دانشگاه تهران برای آزادی او تحصن کرده بودند، از ایستادگی‌اش گفت و مقاومتش و هشدار داد نسبت به «تردیدهایی که پدید می‌آورند که دست‌های ما یکی نشود که نتوانیم صدایمان را یکی کنیم برای فروریزی.»

پروانه اسکندری، معروف به پروانه فروهر، فعال سیاسی و عضو حزب ملت ایران است. ۲۴ ضربه چاقو، شامگاه اول آذر ۷۷ بر پیکرش نشست تا نام او را به عنوان تنها زن منتقد سیاسی قربانی قتل‌های زنجیره‌ای ثبت کند. زنی که بخش کوتاهی از سخنرانی‌اش در سیاتل آمریکا به تازگی در شبکه‌های مجازی منتشر شده، از مردانی در جمهوری اسلامی سخن می‌گوید که همچون زنان آزاد نیستند و متهم می‌شود که مأمور جمهوری اسلامی است.

هرچند شمار قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای بسیار بیشتر از آماری است که از سوی حکومت اعلام شده و به رسمیت شناخته می‌شود، اما در میان این چهار نفر هم، پروانه فروهر به مراتب کمتر از همسرش داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده مورد توجه قرار گرفته است. او هرچند عضو ارشد حزب ملت ایران و یک مبارز سیاسی شناخته شده بود، اما نامش در سایه نام همسر نامدارش قرار گرفت، تا جایی که در رسانه‌ها و محافل سیاسی هم از او با عنوان همسر داریوش فروهر نام برده می‌شود نه با عنوان یک فعال سیاسی یا عضو تشکیلاتی سیاسی. کمتر کسی هم او را با نام پروانه اسکندری می‌شناسد؛ زنی که اولین بار در ۱۲ – ۱۳ سالگی روانه زندان شد و چون زندان زنان و کودکانی در کار نبود، پدر را جای او پشت میله‌ها بردند.

با پرستو فروهر درباره پروانه فروهر گفت‌وگو کرده و سؤال کرده‌ام که پروانه فروهر که بود؟ سؤالی که ما را به دهه‌ها قبل از شب قتل‌های زنجیره‌ای بازمی‌گرداند و از زنی سخن می‌گوید که «شبیه هیچ کسی نبود جز خودش.»

پرستو از تأثیرات داریوش فروهر بر او به عنوان یک زن مبارز سیاسی می‌گوید و همچنین از داوطلب شدنش در مجلس خبرگان قانون اساسی که خلاف منیره گرجی اجازه حضور در عرصه انتخابات را نیافت.

پروانه فروهر که بود؟

پروانه فروهر مسلماً چنان شخصیت بارزی دارد که لااقل برای من  پاسخ چنین سوالی را دادن ناممکن است. تنها می‌توانم گوشه‌هایی را بگویم که شاید بتواند به نوعی گستره حضور سیاسی، اجتماعی ویژه این آدم را منتقل بکند.

بار اولی که پروانه اسکندری در زندگی‌اش بازداشت می‌شود، هنوز ۱۲ – ۱۳سالش بوده؛ در اعتراض و در واقع یادآوری کودتای ننگین ۲۸ مرداد، به شعارنویسی روی دیوار مدرسه پرداخته بود که بازداشتش می‌کنند. یعنی دخترک نوجوانی بود که تازه پا به عرصه حضور اجتماعی گذاشته بود. آن موقع حتی زندان زنان وجود نداشت، زندان بچه‌ها اصلاً نبود. پدرش را مدتی به جای او نگه می‌دارند و بعد به واسطه اقوام بانفوذی که داشت آزاد می‌شود. ولی به هر صورت، من خودم از او شنیدم که می‌گفت علی‌رغم تمام سرزنش‌هایی که می‌شد، پدر و مادر او نسبت به این تلاش او واکنش خیلی بدی نشان ندادند و همین جهت و جو خانواده‌ای را که او در آن بزرگ شده نشان می‌دهد؛ پدری صبور و مهربان با اندیشه‌های ملی و مادری که شعر می‌گفته برای سرزمینش. در معجونی از عشق به سرزمین و آزادی انسان بزرگ می‌شود. همان اوایل جوانی به یک انجمن هنری به اسم انجمن هنری آناهیتا می‌پیوندد و شروع می‌کند به شعر گفتن. این انجمن یکی از سازمان‌های وابسته یا نزدیک به حزب ملت ایران در آن دوره بوده که آن موقع حضور قانونی نداشته و از طریق همین نوع انجمن‌ها به یارگیری می‌پرداخته است.

و از همین‌جا عضو حزب ملت ایران می‌شود؟

دانشجوی دانشکده ادبیات و بعد از آن دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران می‌شود. آن دوره، دوره اوج گیری مبارزات ملی است، دوره جبهه ملی دوم دانشگاه برای حضور سیاسی دانشجویان بسیار مؤثر است و پروانه اسکندری یکی از چهره‌های بارز و بسیار شناخته شده جنبش دانشجویی در آن دوره می‌شود. در سال ۱۳۳۹در بزرگداشت روز ۱۶ آذر یعنی روز دانشجو پس از سال‌ها سکوت در دانشگاه، اولین سخنران، او است. من بارها از بسیاری از هم دوره‌ای‌های دوران دانشجویی‌اش شنیده‌ام که می‌گفتند سکوت چندین ساله دانشگاه با صدای پروانه شکسته شد. این حضور پررنگ در آن شرایط برای یک زن جوان بسیار شاخص است. در همان دوره‌ها در سال ۱۳۳۷ به عضویت حزب ملت ایران درمی آید و بعد از چند مدت طولانی دوستی و رابطه عاطفی در سال ۱۳۴۰ در اردیبهشت‌ماه با داریوش فروهر ازدواج می‌کند. از همان دوره تلاش‌های جبهه ملی دوم و سوم، در زمانی که دکتر امینی نخست وزیر می‌شود از طرف کمیته دانشجویی دانشگاه تهران، ۵ نماینده برای گفت‌وگو با دکتر امینی انتخاب می‌شوند که یکی از آنها پروانه فروهر است.

پرستو فروهر
پرستو فروهر

در همان اوایل دهه ۴۰، ما با تلاطم‌های سیاسی اجتماعی بسیاری روبه‌رو هستیم؛ از جمله اعتراضات معلمان که در آن هم مادرم نقش بزرگی داشته. در همان دوره دانشجویی هم عنوان معلم هم کار می‌کرد و در بسیج اعتراضات نقش داشت. در همان دوره تحصنی از سوی خانواده‌های اعضای حزب ملت ایران و جبهه ملی که بازداشت شده بودند، در صحن دادگستری برگزار می‌شود. مادر من به نمایندگی از خانواده‌ها با دادستان گفت‌وگو می‌کند و درواقع یک نوشته‌ای هم از سوی خانواده‌ها به دادستان تحویل می‌دهد.

از همان اوایل دهه ۴۰ حضور بسیار پررنگ سیاسی داشت. با سرکوب تلاش‌های جبهه ملی، اختلاف در درون جبهه ملی دوم پیش می‌آید: گروهی معتقد به شیوه‌های رادیکال‌تری در مقابل حکومت بودند که حزب ملت ایران متعلق به این گروه بود. آنها با چند گروه دیگر از جمله جامعه سوسیالیست‌ها و نهضت آزادی سعی می‌کنند که جبهه ملی سوم را با رهنمودهای دکتر مصدق تشکیل دهندکه متأسفانه سرکوب شدید حکومتی و بازداشت‌های جمعی، از تلاش‌های جبهه ملی سوم جلوگیری می‌کند و با یک دوره سکون و سکوت سیاسی جامعه روبه‌رو می‌شود.

 مرگ دکتر مصدق برای بسیاری آدم‌هایی که در مصدق پیشوای زندگی سیاسی اجتماعی خودشان را می‌دیدند، از جمله پدر و مادر من، ردپای سنگین تلخی به جا می‌گذارد.

به هر صورت، تلاش‌های سیاسی جبهه ملی ایران به نوعی حالت زیرزمینی، تبدیل می‌شود برای حفظ روابط سازمانی، تا سال ۱۳۴۹. البته در این فاصله پدرم سال‌ها در زندان بوده و در دادگاه نظامی محاکمه می‌شود. من هم به دنیا آمده بودم در این فاصله و مادرم هم مادر جوانی شده بود. ولی خب بخش عمده زندگی او تا آنجا که من به یاد دارم، در کنار کاری که می‌کرد برای گذران زندگی ما، در جلسات سیاسی می‌گذشت.

در سال ۱۳۴۹، مسئله تجزیه بحرین باز به یک حرکت اعتراضی از سوی حزب ملت ایران می‌انجامد که در پی آن چند نفر از جمله پدرم بازداشت می‌شوند. مادرم را ممنوع‌التدریس می‌کنند که این برای او بسیار سنگین بود. برای اینکه تدریس را عاشقانه دوست داشت و روابط بسیار نزدیکی با شاگردانش داشت. فضای زندگی و کارش با مسئله تدریس بسیار آمیخته بود و ممنوع التدریس شدن برای او بسیار سنگین بود.

ممنوع‌التدریسی ادامه پیدا کرد تا همان سال‌های انقلاب. بعد از آزادی پدرم که سال ۱۳۵۳ بود، شاید یک دوره‌ای به هر صورت تلاش‌های سیاسی کمتر نمود بیرونی دارد و همان جلساتی است که اعضای حزب با هم داشتند برای بررسی شرایط و حفظ روابط با هم تا اواخر ۱۳۵۵ که تلاش‌ها برای آغاز یک حرکت اعتراضی شروع می‌شود، نامه معروف سه امضایی که از سوی دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر به پادشاه نوشته می‌شود، سرآغازی است برای حرکت‌هایی که به جبهه ملی چهارم می‌انجامد. در این جریان، پروانه فروهر بعد از مدتی که جبهه ملی شروع به فعالیت کرد، یکی از کارهای اساسی‌اش چاپ خبرنامه‌ای بود که به صورت یک نشریه پلی کپی در می‌آمد. اول هفته‌ای یک‌بار و بعد به صورت روزانه. یکی از مسئولان اصلی درآوردن این خبرنامه پروانه فروهر بود. اصولاً نوشتن متن‌های سیاسی یکی از توانایی‌های اساسی او بود که همیشه در اختیار سازمان‌هایی که عضوش بود قرار می‌داد. با پیروزی انقلاب یعنی با فروپاشی نظام سلطنتی در واقع -پیروزی که نمی‌شود به آن گفت- همان نشریه‌ای که به نام خبرنامه جبهه ملی درمی‌آمد، به صورت یک نشریه رسمی درآمد که پروانه فروهر سردبیر آن بود. این نشریه تقریباً یک سال درآمد.  از آغاز سال ۵۸ حزب ملت ایران نشریه‌ای با عنوان آرمان ملت  منتشر می‌کرد که قبلاً هم‌دوره‌های مختلفی از آن در سال‌های بعد از کودتا، دوره نهضت مقاومت ملی و بعد دوره جبهه ملی دوم منتشر می‌شد، دوره پنجم این نشریه به صورت هفتگی منتشر می‌شد که زیر نظر شورای نویسندگان درمی‌آمد که یکی از اعضای این شورا پروانه فروهر بود.

و بعد انقلاب می‌شود و…

در همان سال ۵۸، مادرم کاندیدای حزب ملت ایران برای مجلس بررسی قانون اساسی و بعد از آن هم برای اولین دوره مجلس بود. پس از اولین دوره، به دلیل تخلفات و تقلب‌های انتخاباتی، حزب ملت ایران دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نکرد و کاندیدایی نداشت. استعفای پدر من از حکومت هم به خاطر همین تقلب‌های انتخاباتی در سال ۱۳۵۸ بود.

بعد از آن، با اوج‌گیری سرکوب خشن در جامعه و آنچه که در گفتمان سیاسی حزب ملت ایران و پدر و مادر من شبه کودتای خرداد ۶۰ نامیده می‌شد و به عزل رئیس جمهور انجامید، حزب ملت ایران کاملاً به اردوی منتقدین حکومت و کسانی که تحت تعقیب بودند تبدیل شد. پس از آن هم بیشترین تلاشی که پروانه فروهر کرد بعد از چندین سال، این بود که بعد از مدتی شروع کردند به بازسازی ساختارهای سیاسی برای شروع به کار سیاسی کردن و جا انداختن نوعی از گفتمان انتقادی. این کار را به صورت کاملاً پی گیر انجام می‌دادند. یکی از نمونه‌هایش گزارش‌های خبری است که به صورت هفتگی تقریباً از نیمه‌های دهه ۶۰ منتشر می‌کردند، یا اعلامیه‌هایی که به مناسبت‌های مختلف داده می‌شد و مصاحبه‌هایی که انجام می‌شد. شاید در انجام مصاحبه‌ها کسی که آغازگر بود داریوش فروهر بود، ولی به مرور و به ویژه از اوایل دهه ۷۰، مصاحبه‌های زیادی از پروانه فروهر با رسانه‌های بیرون ایران وجود دارد که نشان دهنده جسارت سیاسی او است.

پروانه فروهر غیر از بعد سیاسی، زن بود، مادر بود. در این زمینه‌ها با توجه به این حجم از فعالیت‌های سیاسی چگونه بود؟

می‌توانم بگویم که داشتن او به عنوان مادر، واقعاً تجربه بسیار ارزشمند و ویژه‌ای بود، برای اینکه رابطه‌ای که او با زندگی داشت، ویژه بود. همان‌قدر که حضور سیاسی‌اش جسور و شفاف بود، همان‌قدر هم رابطه انسانی‌ با زندگی و با محیط اطرافش داشت. همان جسارت و شفافیت ذهنی که می‌شود در حضور سیاسی اجتماعی او دید، در رابطه انسانی‌اش با آدم‌های اطرافش وجود داشت. در واقع نگاه تازه‌ای به زندگی داشت. دوست داشتن برایش هیچ‌وقت نه عادی می‌شد نه به آن عادت کرد. همه چیز را انگار در کشف دوباره و دوباره‌ می‌دید و این شفافیت و تازگی حضور او برای من به عنوان فرزند او، مثل یک هدیه همیشگی است، برای اینکه در نوع نگاه به زندگی، نوع جسارت در مقابل سرکوب‌ها یا بی‌عدالتی‌ها، وقتی آدم در او نگاه می‌کند، یک جوری می‌فهمد که اصل قضیه در زندگی چیست. واقعاً تجربه بی‌نظیری بود بزرگ شدن با مادرم اگرچه که دل‌تنگی برای مادری که مشغله‌هایش بسیار زیاد است، همیشه همراه فرزندی است که در چنین خانه‌ای بزرگ می‌شود، ولی جایگزین آن، وجود ویژه آن آدم بود که شبیه هیچ کسی نبود جز خودش.

شاید پروانه اسکندری را خیلی‌ها به این نام نشناسند و تنها با نام پدرتان بشناسند…

مادر من اسمش را، خودش عوض کرده بود و فامیلش را کرده بود فروهر. در آن دوره‌ای که این ازدواج انجام شد، پدر من آدمی بود که بخش بزرگی از زندگی‌اش را در زندان گذرانده بود، زندگی بسیار متلاطم و ناآرامی داشت و مسلماً همسری چنین آدمی با مخالفت‌های زیادی هم در سطح جامعه عادی روبه‌رو بود. این تصمیم زناشویی برای مادر و پدر من، هم رابطه عاطفی بوده و هم همان‌طور که بارها خودشان گفته‌اند، یک پیمان سپاری سیاسی و یک همدستی عقیدتی سیاسی. شاید این تغییر نام هم به نوعی خط کشیدن زیر هویت مشترکی بود که از آن به بعد سعی کردند با هم بسازند. به همین دلیل، من وقتی از او حرف می‌زنم بعد از ازدواچ، به دلیل تصمیم خودش، می‌گویم پروانه فروهر.

Dariush_Forouhar_Parvaneh_Foruhar

آیا فکر می‌کنید شخصیت سیاسی اجتماعی مادرتان به عنوان یک زن فعال سیاسی تحت‌شعاع یا زیر سایه نام پدر و شخصیت پدرتان قرار گرفته؟

اولا بگویم که بخشی از این قضیه شاید یک روند طبیعی بوده؛ به دلیل اینکه پدر من ۱۰سال بزرگ‌تر از مادرم بود. او بسیار جوان بود که در صحنه سیاسی ایران معروف شد. اوایل ۲۰ سالگی رهبر یک حزب بود و به هر صورت یک شخصیت شناخته شده بود.

 وقتی در تهران کودتا می‌شود، یکی از کسانی که کودتاچی‌ها برای تحویل زنده یا مرده‌اش فرمانداری نظامی تهران اطلاعیه صادر می‌کند، پدر من بوده که آن موقع ۲۴ سال داشته. به هر صورت یک حضور بسیار پررنگ سیاسی داشت از اوان جوانی. مادرم سال‌ها بعد به حزب ملت ایران پیوست؛ در حالی که دبیر این حزب بود. این سابقه به هر صورت یک تأثیر منطقی در جایگاه این آدم‌ها دارد. ولی واقعیت این است که در طول سال‌های بعد و در تلاش و همراهی و همبستگی سیاسی که این دو آدم با هم داشتند، طوری زندگی‌شان به هم پیوند خورد که تلاش هیچ‌کدام از آنها بدون حضور دیگری به این شکل موفق نبود.

من به عنوان فرزند فکر می‌کنم که زندگی آنها در همدستی و همراهی همدیگر شکل گرفت؛ نه در تقابل و رقابت با هم. سندی باقی مانده از زندگی سیاسی مادرم که به نظرم سند بسیار پرارزشی است. نامه‌ای است که او در سال ۱۳۳۹ به رئیس شورای جبهه ملی نوشته. امضای پروانه اسکندری دارد و در این نامه درواقع به نوعی اعتراض است یا شاید بیان این درخواست است که چرا به حضور زنانی که برای اهداف جبهه ملی تلاش می‌کنند بهای بایسته داده نمی‌شود و از او می‌خواهد که به حضور این زنان شکل سازمانی داده شود. البته پیامد چنین تلاش‌هایی همین است که در اولین کنگره جبهه ملی در ایران، دو زن به عنوان نماینده زنان انتخاب شدند که یکی مادر من بود و دیگری خانم هما دارابی که بعدها متأسفانه در اعتراض به ظلمی که بر او و به عنوان یکی از زنان شاخص جامعه رفت، خودسوزی کرد.

این نامه به خط مادرم است. یک جاهایی خط پدرم آمده که انگار تصحیح کرده باشد یا پیشنهادانی به او داده باشد. همین نامه، متعلق به سال ۳۹ که هنوز با هم ازدواج هم نکرده‌ بودند، نشان‌دهنده نوع رابطه‌شان با همدیگر و همدستی و همراهی‌شان برای پیشبرد اهدافی بوده که با هم انتخاب کرده بودند. در اولین کنگره جبهه ملی، فکر می‌کنم در سال ۱۳۴۰، او و هما دارابی اولین زنانی هستند که در تشکیلات جبهه ملی حضور رسمی دارند و این اتفاق، قبل از ۱۳۴۰ است؛ یعنی قبل از مسئله حق رأی زنان و…

یک جایی اشاره کردید به اینکه مادرتان شعر می‌گفت. کتاب شعری هم از او منتشر شده که فکر می‌کنم بعد از قضیه قتل‌ها بود؛ درست است؟

مادر من توی همان مقدمه کتاب هم من نوشته‌ام که درواقع شعر همراه بالا و پایین‌های زندگی‌اش بود و یک جور رابطه حسی او بود با زندگی. یک وقت‌هایی همین‌طور فی‌البداهه شعر می‌گفت و گوشه روزنامه‌ای که دستش بود یا در تقویمش می‌نوشت. اما هیچ‌وقت خودش را شاعر نمی‌دانست. درواقع شعر رابطه فی‌البداهه و حسی او بود با زندگی‌اش. گاهی اوقات این شعرها را به مناسبتی در نشریات حزب چاپ می‌کرد. در مناسبت‌های سیاسی هم شاید گاهی این شعرها را خوانده باشد، ولی هیچ‌وقت خودش را به عنوان شاعر معرفی نمی‌کرد. یک فعال سیاسی بود که شعر هم می‌گفت. مسلماً ادبیات را خوب می‌شناخت و بسیار به آن علاقه‌مند بود. ولی یک‌بار که برای یک سفر طولانی‌تر به آلمان می‌آمد، به او اصرار کردم که مقداری از شعرهایش را برای من بیاورد. در دفترچه‌ای تنظیم کرده بود برای دل‌خوشی دل من و آورده بود تعدادی از آنها را. بعد از قتل پدر و مادرم هم مقداری لابه‌لای تقویم‌ها یا دفترچه‌ها داشت یا روی حاشیه بعضی اعلامیه‌ها. همه اینها را جمع‌آوری کردم و با کمک علی دهباشی و با مقدمه بسیار زیبایی که سیمین بهبهانی عزیزم نوشت، این کتاب پس از قتل او منتشر شد. ولی فقط یک‌بار اجازه چاپ پیدا کرد و بعد هم به هر صورت هنوز چاپ مجدد نشده.

احساس مادر شما به برخوردهایی که پس از سخنرانی سیاتل با او شد چه بود؟

مادرم قبل و بعد از سفر به سیاتل برای شرکت در جلسه بنیاد پژوهش‌های زنان ایران، اقامت کوتاهی در آلمان پیش من داشت. پیش از سفرش که چند روز کوتاه بود، فقط برای گرفتن ویزای آمریکا  پیش من بود. ذهنش بسیار مشغول متن صحبتی بود که برای آنجا آماده کرده بود. به نظر من، آن متن بسیار زیبا و  غنی است و نشان‌دهنده چالش این زن در شرایط استبدادی برای حفظ آزادی ذهنی خودش و حفظ کرامت انسانی است. آن متن برای من، متن بسیار تأثیرگذاری است. بعد از برگشتنش. شاهد آشفتگی و آزردگی‌اش از آن برخوردها بودم، ولی خب بایستی توجه داشته باشید که این برخوردها، برخوردهایی نبود که تازگی داشته باشد.

تخطئه شخصیت آدم‌های مبارز سیاسیو متأسفانه در جامعه ما ریشه دوانده و این به نظر من، اصل قضیه‌اش از حکومت است که برای تخطئه شخصیت مخالفان سیاسی، انواع و اقسام انگ‌زنی‌ها را آغاز کرد و شیوه بسیار کثیفی برای تخریب شخصیت‌ها پدید آورد. اگر به روزنامه کیهان در سال‌های طولانی حیاتش مراجعه کنید، واقعاً پر از خشونت است. این روزنامه جا به جا اتهامات ناروایی به بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی از جمله و به خصوص به پدر من و مادر من زده‌ است. یعنی این شیوه‌ها جا افتاده بود. بی‌اعتمادی‌ها، انگ‌زنی‌ها، تخطئه‌کردن‌ها وقتی در جامعه‌ای پا می‌گیرد، نقد سویه مخربی به خود می‌گیرد. مسلماً باید نسبت به شخصیت‌های سیاسی نقد وجود داشته باشد، ولی نقد نباید این شکل کثیف و مخرب را به خودش بگیرد که شرافت انسانی آنها زیرسوال برود.

به نظر من، حکومت این باب را باز کرد و متأسفانه در بخشی از آدم‌هایی که درواقع به اپوزیسیون متعلق هستند و قرار است کنار هم مسئله‌ای را پیش ببرند، بازتاب پیدا کرد. در واقع، گاهی این آدم‌ها به هم بیشتر آسیب می‌زنند تا اینکه به هم نیرو برسانند.