یونسکو ۱۸ دسامبر/ ۲۷ آذر را روز جهانی مهاجران نامیده است؛ به احترام میلیونها انسانی که از جنگ، فقر، ناامنی، نقض حقوق اولیه و …، زادگاه خود را ترک کردهاند.
مهاجرت این روزها مستقیم و غیرمستقیم، بخش زیادی از افکار عمومی و رسانههای جهان را مشغول خود کرده است. هر چند مساله مهاجرت و پناهندگی این روزها به جنگ داخلی سوریه گره خورده است، اما مردم بقیه کشورهای توسعهنیافته هم درگیر آن هستند.
از میان خیل این افراد میتوان به چند پناهجوی ایرانی اشاره کرد که در نقطه صفر مرزی یونان و مقدونیه، در اعتراض به اینکه اجازه ورود به مقدونیه را نمییافتند، لبهای خود را دوختند. دستکم یک ایرانی هم در آنجا کشته شد.
تاریخ ایران
تاریخ ایران، تاریخ مهاجرت است. کتابهای درسی تاریخ در ایران با مهاجرت قوم آریا به فلات ایران آغاز میشود. تاریخ اسلام هم مستقیما به مهاجرت مربوط است. مبدا تقویم رسمی ایران و تقویم مذهبی جهان اسلام، هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه است.
ایران معاصر هم با مهاجرت پیوند عمیقی دارد. اولین مهاجرتها در ایرانِ معاصر، سیاسی و بعد تحصیلی هستند. در دوران سرکوب رضا شاه تعدادی از منتقدان او ناچار به خروج از ایران شدند. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، هوداران محمد مصدق که از کودتا جان بهدر برده بودند، از ایران گریختند. یکی از مهمترین بازماندگان آن سیل مهاجرت، نوید کرمانی، روشنفکر و نویسنده برجسته ایرانیتبار ساکن آلمان است که بهخاطر فعالیتهایش چندین جایزه هم گرفته است، از جمله جایزه صلح کتابفروشان آلمان در سال ۲۰۱۵.
اعزام دانشجویان ایرانی برای تحصیل از دوران قاجار به شکل محدود آغاز شد و در دوران پهلوی دوم رونق یافت. دانشجویان ایرانی خارج از کشور، از تاثیرگذارترین منتقدان حکومت بودند و نقش مهمی در انقلاب ۵۷ داشتند. انقلابی که خود دلیل مهاجرت تعداد زیادی از ایرانیان بود؛ گروهی تحت تعقیب مذهبیون خشمگین و تمامیتخواهی قرار گرفتند که نه تنها کارگزاران نظام سابق را به سختی مجازات میکردند، که سایر انقلابیون را هم که به حکومت مذهبی انتقاد نداشتند، از دم تیغ میگذراندند. گروه دیگری هم که تحمل سبک زندگی تحمیلی روحانیت شیعه را به دلیل محدودیتهای فردی و اجتماعی -و نه فقط سیاسی- نداشتند، ایران را ترک کردند.
هشت سال جنگ هم دلیل دیگری بود که تعداد زیادی از ایرانیان کشور را ترک کنند.
در شرایطی که مهاجرت کم و بیش آسانتر شده و کشورهای توسعهیافته دستیافتنیتر مینمایند، خروج از ایران و زندگی بهخصوص در اروپای غربی، آمریکای شمالی و استرالیا به رویای گروههای اجتماعی مختلفی در ایران تبدیل شده است. فعالیت و تبلیغات انبوه آژانسهای مهاجرت نشاندهنده این میل ایرانیان به ترک ایران است.
پیشرفت تکنولوژی، سفر را از یک امکان محدود و افسانهای به یک واقعیت دستیافتنی تبدیل کرد و تغییر فرهنگها و روابط قدرت در دنیا، باعث شد ایرانیان که تا همین دو قرن پیش علاقهای حتی برای سفر توریستی به «سرزمین کفار نداشتند که زنانشان خود را نمیپوشانند و گوشت خوک میخورند و سگبازی میکنند»، حالا برای رویای اروپایی و آمریکایی، گاه بر سر همهچیزشان معامله کنند.
آنچه در پی میآید نظر تعدادی از ایرانیان درباره مهاجرت است. کسانی که زندگی خود را در سرزمین مادری رها کردهاند -یا مجبور شدهاند رها کنند- و تن به مهاجرت دادهاند. و همینطور نظر ایرانیانی که مشتاق ترک ایران هستند، اما چنین امکانی ندارند.
«زبان، اول و آخر مهاجرت است»
نازنین، دختر ایرانیای است که در ۲۴ سالگی برای تحصیل به آلمان رفته است. او تحصیلش را تمام کرده، اما هنوز تصمیم نگرفته به ایران برگردد یا نه :«احتمال اینكه دستکم براى مدتى برگردم هست. هم بهخاطر خانواده و هم دوست دارم كار كردن در ایران را تجربه كنم.»
او میگوید که اگر تجربه ایران خوب نباشد، به آلمان برمیگردد: «معتقدم آدم باید در سن ١٨یا ١٩سالگی مهاجرت كند. در این صورت با جامعه راحتتر اخت میشوی و همه تجربیات دوران بزرگسالىات در محیط جدید شكل میگیرد. ضمن این كه به اندازه كافى هم بالغ هستى. من در ایران درس خواندم، کار کردم، خانه و ماشین داشتم. وقتی در ۲۴ سالگی به اینجا میآیی خیلی سخت است که دوباره همه چیز را از نو بسازی. بهعلاوه اینکه شخصتیم شکل گرفته بود و سخت بود با هر شرایطی خودم را وفق بدهم. اما یک ١٨ ساله که تازه مدرسه را تمام كرده و حالا میخواهد شروع كند به ساختن پایههاى زندگى آیندهاش، تجربه آنچنانى هم در ایران نداشته، اینجا با همسن وسالانش میرود دانشگاه و زندگى كردن مستقل را به شیوه اینجا یاد میگیرد.»
نازنین میگوید: «برای من سخت بود که با همکلاسیهای ۱۸-۱۹سالهام مهمانی بگیرم. دنیایشان با دنیای من فرق داشت. همینطور سخت بود سر هر کاری بروم. مثلا بروم فروشندگی کنم.»
از نظر او اما زبان معضل و مشکل اصلی مهاجرت است: «زبان، اول و آخر مهاجرت است. قبل از هر چیز مشکلم زبان بود. در فارسى كلى بلبلزبانی میكردم و حالا اینجا برایم سخت بود با آلمانی دستوپا شکسته، خودم را ابراز كنم. اوایل سر كلاس هیچچیز نمیفهمى. چندین برابر همكلاسیهایت زحمت میكشى، ولى به خاطر زبان موفقیتت به همان اندازه نیست. گاهى نمیتوانى خودت را به موقع و به اندازه ابراز كنى و این چنان كلافهات میكند كه شاید اصلا دلت نخواهد حرف بزنى.»
او معتقد است وقتی کسی با سن کمتر مهاجرت کند، با زبان زودتر کنار میآید.
نازنین در نهایت میگوید: «اگر خواهر و برادرانم در آلمان نبودند، محال بود تک و تنها دست به مهاجرت بزنم.»
فرار یا مهاجرت؟
کمال فعال سیاسی کرد است که در سال ۲۰۰۶ در ۲۳ سالگی ایران را ترک کرده و در سال ۲۰۰۹ به آلمان رسیده و حالا مشغول تحصیل است.
او در پاسخ به اینکه آیا اگر زمان به عقب برگردد، با توجه به تجربیاتی که در این ۹ سال داشته، باز هم تصمیم به مهاجرت میگیرد یا نه، میگوید: «خیلی بهش فکر کردهام. هر چند این مدت خیلی سخت بود، ولی من باز هم همین تصمیم را میگرفتم، اما با یک برنامهریزی خیلی بهتر. یعنی مقصد مهاجرت را انتخاب میکردم و زبانش را کمی یاد میگرفتم.»
کمال معتقد است باید بین مهاجرت و فرار فرق گذاشت: «مهاجرت من یکباره بود. سه سال طول کشید به آلمان برسم و دو سال و نیم از زندگیام سخت و به بطالت گذشت.»
پشتمان به هیچچیز گرم نیست، اما آزادیم
مریم، دختر ۳۳ ساله ایرانی در ایتالیاست که با ویزای تحصیلی مهاجرت کرده، اما بعد از پایان تحصیلش حاضر به برگشت نبوده و توانسته ویزای کاری بگیرد. او میگوید: « از ده سال زندگی در اینجا، دو سال اولش جهنم بود. نه زبانشان را درست میفهمیدم و نه از کارهایشان سردرمیآوردم، اما کمکم اوضاع بهتر شد و موقعیتم را تثبیت کردم. حالا دوباره حاضر نیستم بروم ایران و از صفر شروع کنم. اولین بار که بعد از سه سال برای دیدن خانوادهام رفتم ایران، تازه فهمیدم آزادی پوشش و اینترنت بدون فیلتر چقدر مهم بودند و من نمیدانستم. دیگر حاضر نیستم آن شرایط را تحمل کنم.»
اما مهدی که هشت سال قبل به هلند رفته، درس خوانده و همانجا ماندگار شده، نظر دیگری دارد: «مهمترین مشکل مهاجرت این است که شبکه اجتماعی حامی آدم شکل نمیگیرد. آن خانوادهای که در هر حالی آدم میتواند بهشان امیدوار باشد، اینجا وجود ندارند و آدم همیشه احساس ناامنی میکند. پشتش به هیچجا گرم نیست.»
یک فعال سابق دانشجویی هم که در سال ۸۹ به فرانسه رفته و تازه به دانشگاه راه یافته، میگوید: «حالا که دیگر زبان یاد گرفتهام، به دانشگاه رفتهام و کار پارهوقت هم دارم، اما در این سالها آنقدر بلا سرم آمده که مطمئنم اگر زمان به عقب برگردد، هرگز این کار را نمیکنم و به هر قیمتی که شده در ایران میمانم.»
«نمیخواهم مجرمانه زندگی کنم»
علیرضا، دانشجوی فوقلیسانس معماری در ایران، معتقد است دستکم ۵۰ میلیون نفر تمایل به مهاجرت از کشور دارند و در پاسخ به این سوال که چرا دوست دارد از ایران برود، میگوید: «از دست این آخوندها.»
او میگوید: «گرانی بیداد میکند و طبقه اقتصادی من هر روز سقوط میکند. بیکاری هم که هست. الیالابد تحصیل میکنیم بدون اینکه بدانیم کاری پیدا میکنیم یا نه. اکثر آدمها کار نامربوط میکنند یا با مدرک فوقلیسانس در حد دیپلم کار میکنند. همبستگی اجتماعی کم شده. پارتیبازی همهجا هست. شیر یارانهای را هم باید با پارتی گرفت. رفتار سلیقهای و فقدان شایستهسالاری هم که هست. همه اینها هم زیر سر آخوندهاست.»
او همچنین به محدودیتهای اجتماعی و فردی در ایران اشاره میکند: «ما هر روز کارهایی انجام میدهیم که از نظر تمام دنیا عادی است، اما از نظر حکومت داریم قانونشکنی میکنیم. مثلا دوستدختر داشتن یا مشروب خوردن.»
علیرضا دوست دارد به جایی برود که همهچیزش را کنترل نکنند.
توکا نیستانی، کارتونیست ایرانی ساکن کانادا، سال ۸۹ در مورد علت ترک ایران، به همین مساله اشاره میکند و مینویسد: «از زندگی مجرمانه خسته شده بودم … به چند پسر و دختر طراحی درس میدادم که مجاز نبود، برای طراحی از مدل زنده استفاده میکردم که مجاز نبود، سر کلاس صحبتهایی میکردم که مجاز نبود، بهجای سریالهای تلویزیون خودمان کانالهایی را تماشا میکردم که مجاز نبود، به موسیقیای گوش میکردم که مجاز نبود، فیلمهایی را میدیدم و در خانه نگهداری میکردم که مجاز نبود، گاهی یواشکی سری به “فیسبوق” میزدم که مجاز نبود، در کامپیوترم کلی عکس از آدمهای دوستداشتنی و زیبا داشتم که مجاز نبود، در مهمانیها با غریبههایی معاشرت میکردم که مجاز نبود، همهجا با صدای بلند میخندیدم که مجاز نبود … کتابها و نویسندههای مورد علاقهام هیچکدام مجاز نبود … درست است که هیچوقت بابت این همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم، اما تضمینی وجود نداشت که روزی بابت تکتک آنها مورد مؤاخذه قرار نگیرم و بدتر از همه فکر اینکه همیشه در حال ارتکاب جرم هستم و باید از دست قانون فرار کنم، آزارم میداد.»
رویای آمریکایی: بهشت برین
آیا غرب، بهشت برین است؟ آیا مهاجرت، پایان تمام مصائب زندگی است؟
یک دانشجوی دکترای جامعهشناسی در آلمان میگوید: «برای ایرانیان و سایر افرادی که از خاورمیانه به اروپا میآیند، این تصور وجود دارد که مرز را اگر رد کنی، همهچیز حل میشود و دیگر مشکلی وجود ندارد. همهچیز را در فقدان و غیبت کشور مبدا و مقصد میفهمند. با این تصور به اروپا میآیند که هر آنچه مشکل است را پشت مرز گذاشتهاند و وقتی مرز را رد میکنند، چیزی که با آن مواجه میشوند نفی و فقدان همه مشکلاتشان در کشور خودشان است. تصور میکنند با رد کردن مرز، وارد یک فضای تهی و سفید میشوند، در صورتی که هم کشور مقصد و هم کشور مبدا را باید با تاریخشان شناخت.»
او معتقد است در مورد علت این تصور رویایی ایرانیان از غرب باید تحقیق کرد، اما یکی از دلایلش منتقل نشدن تجربههاست: «مهاجران گذشته چیزی از تجربه زندگی روزمرهشان برای نسلهای بعد و مهاجران جدید باقی نگذاشتهاند و انگار یک شکاف نسلی هم به تغییر نکردن این تصویر کمک کرده. منِ مهاجر در قرن بیستویکم، تقریبا همان تصویر را از اروپا دارم که اولین مهاجر در قرن نوزدهم داشت. انگار بیش از ۱۰۰ سال است که همهچیز متوقف شده، به این دلیل که این تجربهها منتقل نشده است.»
او به مرزهایی نامریی در جامعه اشاره میکند و میگوید: «این تصور وجود دارد که وقتی مرز را رد کنی انگار همهچیز را پشت سر گذاشتهای و انگار مرزهای دیگری وجود ندارد. در صورتی که مرزهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در نحوه تعامل مهاجر در جامعه مقصد تاثیر میگذارند.»
چنانکه کارل مارکس میگوید، این هستی اجتماعی انسانهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. کمتر چیزی به اندازه مهاجرت، این هستی اجتماعی را دچار تغییر میکند. مهاجری که آگاهیاش در مکان، زبان و فرهنگ سرزمین مادری شکل گرفته، باید ذهنیت و آگاهی خود را با تغییر ناگهانی آنها وفق دهد. این احتمالا سختترین قسمت مهاجرت است.
در عجبم چرا ایرانیها با بال دنیا نمیان.
حمید / 18 December 2015