بنابر افسانه‌‌ی آفرینش در ادیان ابراهیمی، تبعید انسان از باغ عدن مقارن است با آگاهی او از برهنگی خویش. انسان می‌فهمد لخت است؛ و در معرض نگاه به مثابه‌ی سامانه‌ای اخلاقی قرار دارد. به بیان دیگر، متعاقب گناه نخستین، انسان رانده شده برهنگیِ طبیعی‌اش را همچون چیزی غیرطبیعی درک می‌‌کند تا به ناچار خود را در جامه‌‌ای بافته از برگهای درخت انجیر بپوشاند.

پوشش انسان هبوط کرده را بدین لحاظ باید علامت غیرطبیعی شدنِ طبیعت برهنه‌‌ی او دانست که هم چون داغ جداافتادگی بر پوستش درج شده است. پس از سقوط و گناه، نفرین خداوند در هیأت پوشاک بر بدن بنده‌ی رانده شده حک می‌شود تا او میرایی، فساد، ناپایایی و زوال خویش را در قامت ردایی همواره بر دوش کشد.

بنابر آنچه در سِفْر پیدایش آمده، خاستگاه الهیاتی لباس امروزی اما نه برگهای بهشتی و لطیف انجیر که tunicae pellicae یعنی «دوخته از پوست حیوانات» است. پوست حیوان، نمادی ملموس از گناه و فنا و آغشته به خون و تداعی کننده‌ی روده و چربی است؛….

این است آنچه خدا بر تن انسان پوشانده: پوست تیره، زمخت و سنگین چهارپایان.

مغازه کلاه‌فروشی، اثر ادگار دگاس (۱۹۱۷ − ۱۸۳۴)
مغازه کلاه‌فروشی، اثر ادگار دگاس (۱۹۱۷ − ۱۸۳۴)

مد به عنوان افق نهایی پوشاک

رانده شدن از درگاه ابدیت و هبوط، که نشان آن همان جامه‌‌ی نفرین شده‌‌ای است که انسان به تن می‌‌کند، در روایت کافرانه اما مترادف با خروج انسان از جهان اسطوره و طبیعت و وارد شدن او به قلمرو واقعیت و تاریخ است؛ قلمرویی که همه چیز در آن سیال، ناتمام و مهارنشده است و اتفاقات آن تصادفاتی، غیرضروری و بی‌معنا هستند.

اگر در روایت ابراهیمی، پوشش آینه‌‌ای است پیش روی آدم که گناه نخستین او را بازتاب می‌دهد، در این روایت کافرانه پوشاک از نخستین دروازه‌‌های تمدن است.

بدین ترتیب، پوشاک، در مقام مهر نفرین هبوط و به منزله‌‌ی یک جهش اولیه‌ی بزرگ‌ در مسیر تمدن، توأمان چیزی مطلقاً دینی و مطلقاً دنیوی است. از یک سو، حاکی از ضرورت انفصال انسان از وضع طبیعی (سرما و گرما) است، و با حفظ نفس و خواست بقا (کوناتوس) گره می‌خورد، و از سوی دیگر، دال بر خودداری و زهد دینی و مانعی دربرابر وسوسه‌‌های شیطانی، به طور مشخص گوشت و شهوت، است.

مد به عنوان افق نهایی پوشاک، گره‌‌گاهی است که در آن این دو سرآغاز دینی و دنیایی در حدود غایی‌‌شان دوباره پدیدار می‌شوند، و درهم می‌آمیزند.

اگر سرما و شرایط طبیعی و جوی، لباس پوشیدن انسان‌‌های اولیه‌‌ی غارنشینِ جدا افتاده از طبیعت را توجیه می‌‌کند، مد حد مطلق بریدن از منطق کارکردگرایانه‌‌ی پوشاک است.

در جهان مد، پوشاک هیچ ضرورت و ارزش کاربری‌ای ندارد، و قواعد آن به شکلی خودآیین صرفاً به واسطه‌‌ی الزامات درونی مد، و قاعده‌ی اصلی آن یعنی «به‌روز بودن» تعیین می‌‌شود. مُد جهان غیبت اصول و بنیادها است. همان‌طور که ابداعات سوررآلیستی و دادائیستی به خوبی نشان می‌‌دهد، بر صحنه‌ی مد، هرگز خبری از قیود بیرونی مذهبی، قومی، هویتی و ملی، و بندهای درونی بیولوژیکی و فیزیولوژیکی نیست (مثلاً آنچه درجه حرارت طبیعی بدن و دمای محیط بیرون، یا شکل طبیعی اندام برای پوشش اقتضاء می‌کند). در قلمرو مد، فارغ از آموزه‌ها و استانداردهای عرفی-مذهبی، هیچ لباس و ظاهر خاص و مناسبی (Proper) وجود ندارد، و هرچیز نامناسبی می‌‌تواند شیء یا محملی برای بروز و ظهور مد باشد.

مد و زمان

آنجا که مد در کار است، لباس همواره از پیش‌ چیزی نامناسب (improper) است. به بیان دیگر، مدْ زبان ظاهر را از هرگونه خاستگاه و غایت‌‌مندی‌‌ای نجات می‌‌دهد. و ازاین‌رو، نشانگر رابطه‌‌ای خاص و ظریف با زمان است.

زمان مد زمانی بدون خاستگاه و غایت است. مطابق مد بودن یعنی چنگ انداختن بر بداعت زمان حال، و اصرار بر افسون پرشکوه اکنون واینجا: برقی آنی روی چرم کفش، چاکی باریک در پیراهن، تابی در شال، گره‌ ظریف دستمالی بر گردن، پیچ و تابی تصادفی حریری روی باسن؛ مد چیزی جز سرکردن با بی‌‌قراری و دگردیسی دائم اشیاء و گذرایی و حدوث لحظه‌‌ی حال حاضر نیست؛ لحظه‌‌ای که همچون برقی می‌‌جهد و هیچ جوهر و خاستگاه و غایتی ندارد. همین بحرانی شدن «اکنونِ» آنی و زودگذر در مد است که آن را قویاً به تجربه‌‌ی مدرنیته و هسته‌ی مفهومی آن گره می‌‌زند: هیچ چیز، هراندازه سخت و استوار، نمی‌‌پاید و هرچیزی شایسته‌‌ی نفی و نقد و ویرانی است.

ازهمین روست که تولد مد همزمان با انقلاب در شهرسازی و زیروروشدن فضاهای شهرنشینی بوده است.

پاریس قرن نوزدهم را، آنچنان که بودلر توصیف می‌‌کند، تصور کنید: با مانکن‌‌ها و فاحشه‌‌های جوانش، با هزارتوهای پرزرق و برق، و با دگردیسی سریع و دائمش، با خوش‌‌پوش‌‌هایش که هر روز کفش و دامن تازه‌ای به پا می‌کنند و با پرسه‌‌زنان ولگردش که درست به انداره‌‌ی شتاب تغییرات شهر چابک هستند و کوچکترین درزی را در دامن‌‌ یا روی سینه‌ها برای چشم‌چرانی از دست نمی‌‌دهند.

به دلیل همین پویایی، چرخش و دگردیسی سریع در نگاه و نمایش است که جورجو آگامبن، مد را مثال خوبی از تجربه‌‌ی معاصر بودن می‌‌داند.[1]

مد معرف گسست و شکاف خاصی است که به واسطه‌‌‌ی آن زمان براساس به‌هنگام یا نابه‌هنگام بودن دوپاره می‌‌شود؛ شکافی ظریف و درعین حال قابل رؤیت؛ این شکاف را کسانی که مد برایشان امری جدی است حتماً مشاهده خواهند کرد و با ارجاع به آن به طورعملی نشان می‌دهند که خود یا بقیه مطابق مد هستند یا نه.

عینیت بخشیدن به این شکاف در نظم کرونولوژیک زمان اما امری غیرممکن است. «اکنونِ» مد، یعنی فاصله‌‌‌‌ای که مد به وجود می‌‌آید و ناپدید می‌شود، فاصله‌ی تکوین و انقضاء آن، با هیچ زمان‌سنجی قابل اندازه‌‌گیری نیست. زمان مد، نسبت به خویش متقدم و همواره متأخر از خویش است: در مد می‌توان مرز باریک و دست‌نیافتنی‌‌ میان «هنوز نه» و «دیگر نه» را به شکلی اصیل زندگی کرد. اگر گذرایی و ناپایی چیزهاست که واقعیت مد را می‌‌سازد، هرچیزِ مطابق مدی همیشه تا حدی «هنوز مد نشده» و «حالا ازمد افتاده» است. مسئله اختلاف فاز معینیِ است که در نتیجه‌ی آن به روز بودن مد، در درون خود جزئی کوچک از بیرون خویش را نیز در برمی‌گیرد، جزئی از زمان گذشته و البته آینده را.

زمانِ مد، نه فقط بداعت و زوال اینجا و اکنون را نشانه می‌‌رود، بلکه واجد این توان خارق‌‌العاده است که گذشته را نیز به زمان حال بیاورد، به تعبیر والتر بنیامین، گذشته را نقل قول کند. مد می‌‌تواند به لحظه‌‌ای از دست رفته، به آنچه مرگش محتوم اعلام شده (خواه در نیوریورک سالهای جاز و دیوانگی دهه‌‌ی بیست، خواه در لندن عصر الیزابت) مراجعه کند، آن را فراخواند، به حال حاضر بیاورد و با آن خود را به روز کند. چنین مراجعه‌‌ای طبعاً مستلزم جداکردن امرگذشته از پس‌‌زمینه‌‌ی آن و خراش در پوستار همگن تاریخ است.

تکرار دائم امرنو

با وجود این، چنین مفهوم‌‌پردازی‌‌ای از مد یک‌‌سویه و کاذب خواهد بود اگر چهره‌‌ی دیگر مد را زیر نور خیره‌کننده‌ی سرمایه درنظر نیاوریم و آن را در پرتو روابط «جهان مرئی‌‌ای» ننگریم که به قول بودلر به «فروشگاهي از تصاویر و نشانه‌‌ها» بدل شده است؛ جهانی که در آن هر انسانی با لباس‌‌ها و جواهرات و اشیائی که به همراه دارد یک آگهی تمام و کمال تبلیغاتی است.[2]

در چارچوب مناسبات جهان سرمایه، مد نه فقط عرصه‌ای برای نمایش طبقه، رتبه و شأن اجتماعی که دروازه‌ای برای بازگشت اسطوره (و امر دینی) به صحنه‌‌ی تاریخ است؛ به عبارت دیگر، آنچه خود تمهیدی بود که انفصال انسان از طبیعت را به حدود غایی‌‌اش می‌برد در مقام میان‌بری ظاهر شد که به حکمرانی دوباره‌‌ی امر طبیعی بر واقعیت ‌‌انجامید.

در بررسی‌های جامعه‌شناختی، آنچه بیشتر مورد تأکید قرار می‌گیرد، نظام استاندارسازی و همسان‌‌سازی «بازار» مد است: درحالی‌که بازار به جای افراد انتخاب می‌کند، مشتری‌ها احساس خاص و منفرد بودن می‌کنند. این مسئله، به قول زیمل، به خصوص در مورد زنان صادق است، چراکه در دیگر عرصه‌‌ها از آنان امکان تجربه‌ی موفقیت‌های فردی بیش از دیگران دریغ شده است.

مسئله به سادگی پیامدهای اجتماعی مد در سطح زندگی روزمره نیست؛ در نتیجه‌‌ی گره خوردن مد با منطق مصرف، زمان‌‌مندی خاص مُد که همان ظهور «امر نو» است، با نوعی زمانمندی مبنی بر«تکرار» جایگزین می‌‌شود؛ مد نمایشگاهی می‌شود برای تکرار دائم امرنو.

امر نو در مقیاس انبوه تولید می‌‌شود؛ کالاها را بی‌‌دوام‌تراز قبل وارد بازار می‌کنند تا زودتر ویران شوند و جا برای مصرف بیشتر باز بماند: خرابکاری‌های عامدانه و منسوخ شدن‌های برنامه‌ریزی شده و مجموعه اقداماتی که طول عمرطبیعی کالا را پائین می‌آورند یا بروز امر نو را مقید به سیکلی طبیعی می‌کنند… مد به گردش طبیعی فصلها گره می‌خورد: عطر گرم زمستانی جایگزین رایحه‌ی خنک بهاری می‌‌شود، و رنگ مدِ ژانویه‌‌ی امسال، زندگی تکراری و ملال آور شهرنشین‌ها را رنگ‌آمیزی می‌‌کند و بدان جلایی جعلی از نوبودن می‌‌بخشد تا احتملاً بدین ترتیب غیاب و فقدان «اموری حقیقتاً نو» در زندگی به چشم نیاید. برندهای پوشاک و مارکهای آرایشی، بی‌وقفه محصولات تازه-شان را وارد بازار می‌‌کنند، و لوازم خانگی، اتومبیل‌‌ها، گوشی‌‌های موبایل، لپ‌‌تاپ‌‌ها و کامپیوترها مدام وبه شکلی سرسام‌آور به روز می‌‌شوند و البته پیامد این تولید پرشتاب امر نو در مقاس انبوه، برجاماندن و تلنبار شدن انبوهی از اشیاء ویران و بی‌‌مصرف است که دیگر «مد و به‌روز» نیستند. اسطوره‌‌ی تکرارْ امرنو را در خود می‌‌بلعد، عمر مفید اشیاء کوتاه می‌‌شود، و ویرانی در خدمت مصرف و سوداگری به کار گرفته می‌شود.

دیگر نه با بداعت امر نو که، به زبان والتر بنیامین، با «بازگشت جاودانِ امر نو» روبرو هستیم. اسطوره در قامت تکرار، و دین در هیأت کیش مصرف (نوعی وجدان معذب از به اندازه‌‌ی کافی به‌‌روز نبودن) به صحنه باز می‌‌گردد. بدین معنا، مد بیش از آنکه وقفه‌‌ای تاریخ‌‌ساز باشد که بالقوگی‌‌های گذشته را آزاد کند، تقلیدی خام از تاریخ خواهد بود. به همین دلیل است که امروزعلی‌‌رغم تمام زرق و برق‌های به روز بودن و پیشرفت و کالاها و لباس‌های جدید، نوعی احساس دژاوو (déjà vu) به انسان دست می‌‌دهد. گویی آنچه ارائه می‌‌شود پیش‌‌تر جایی عرضه شده، گویی در یک سمساری بزرگ گرفتار شده‌‌ایم که دیگر هیچ چیز تازه‌‌ای در آن یافت نمی‌‌شود.

هریک از ما این تکرار اسطوره‌‌ای امرنو را کم و بیش هنگام خرید پوشاک تجربه کردیم: در رفت و آمد بی‌نتیجه میان انبوه رگالها، و سرگردانی میان قفسه‌ها و فروشگاههای پوشاک پاساژها، به سختی بتوان لباس تازه‌ای را پیدا کرد.

مد حالا نه فقط شکلی از تجربه‌‌ی مدرنیته و تمثیلی برای گسستهای تاریخی بلکه احساس زیستن در «پایان تاریخ» را نیز القا می‌‌کند؛ توگویی لباس، در غوغای جهنمی، داغ و تکراشونده‌ی نور و رنگ در ویترین‌ها و پاساژها، وجه نفرینی و اسطوره‌ای نخستینش را دوباره بازیابی کرده است.


پانویس‌ها

[1] ن. ک. به جورجو آگامبن، «معاصر چیست؟ »، گام نو، ۱۳۸۹.

[2] ن. ک. به:

Charles Baudelaire, Œuvres Complètes. Paris: Gallimard, 1961. (Bibliothèque de la Pléiade), p.1044


از همین نویسنده

آلن بدیو: شر از جایی دورتر می‌آید

«مرسو، بررسی مجدد»: یک بیگانه‌ی الجزایری

ساحره‌ها در آتش؛ عدالت پس از ۳۰۰ سال